Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Lullaby writer avatar

Lullaby writer

I'm Just a shadow; they named me as a writer.
Ktje
@Youshouldwakeup_bot
TGlist рейтинг
0
0
ТипАчык
Текшерүү
Текшерилбеген
Ишенимдүүлүк
Ишенимсиз
Орду
ТилиБашка
Канал түзүлгөн датаЛип 12, 2024
TGlistке кошулган дата
Бер 07, 2025

"Lullaby writer" тобундагы акыркы жазуулар

او می‌گفت هرگز جزوی از این گروه نبوده. عادتش شده بود نشستن و عمیق خیره شدن به دنیای پشتِ کوه.
میگفت از آن اطراف می‌آید. اما دیگران می‌گفتند از تخم در آمدنش‌ را دیده اند. نمی‌فهمیدند او واقعا چه می‌گوید.
وقتی کودک بود، زیاد از آن پشته های کوه میگفت. طول کشید تا بفهمد باید سکوت پیشه کند.
خیلی کم حرف می‌زد. بیشتر خیره میماند به افق پشت کوه های بلند، که بی رحمانه او را از سرزمین دوری که حرفش را میزد، جدا می‌کردند.
کمتر پرنده ای دیگر به او سر میزد. نسل ها آمده و رفته بودند. جوان‌تر ها جز دروغ و شایعه و افسانه، از او هیچ چیز نمی‌دانستند. او باید میرفت. فقط پرنده های پیرتر از خودش از این امر آگاه بودند.
بال های او آتش می‌گرفتند و خاکسترشان، به سمت دیارِ وطن پرواز میکرد. همان جای دوری که او همیشه سخنش را میگفت.
من از پیشینیان‌ خود شنیدم که شبی سرد، در بهبوهه جنگ و صلح، بین زندگی و مرگ، پر گشود و به پشته های کوه پناه برد. دیگر هیچکس او را ندید.
Shh...
Wasn't it you who asked to be more intelligent?
See through the soul, speak out of the heart.
تعداد بسیار زیاد شد.
لطفا در بات، تقاضای فوروارد نکنید.
۱۹.۳۲ تمام
این پیام رو در چنلتون قرار بدید تا بگم در زندگی گذشته(اگر وجود داشته که داشته باشه و اگر هم نه، تصورش میکنیم.) اولین جمله ای که معشوقتون‌ بهتون گفت چی بوده. (اولین جمله اون آدم به شما در عمرتون گفته میشه. پس احتمال اینکه عاشقانه نباشه و صرفا مکالمات روزمره باشه هست.)
به خط خوردگی دقت کنید و برای دیدن جواب ها صبور باشید.
او را صدا کن.
نجوای سکوت، راهنمای توست.
قداست محکوم به فناست.
Lullaby
اگر بتوانم در پیکار با او پیروز شوم، هیچ چیز جلودارم نخواهد بود.
نمیدانم پیروزی در این پیکار، این است که دیگر با خود نجنگم یا اینکه خود را گردن بزنم.
"در پُشته های مِه گرفتگی، آن دور ها که نمیدانی چشمانت‌ چقدر توانمندیِ کشفشان را دارند، آن جا که مشخص نیست دیو ایستاده یا پریان پرواز می‌کنند...‌ آن جا. او همانجا به سر می‌برد. همان سرزمینِ تَوَهُم. همان سرزمین نباتی و سرزمین کُما. او را آنجا بجوی، کودک من. آن جا که کتاب ها خود را ورق می‌زنند و روایت می‌کنند. آن جا که هیچ و پوچ، تمامیت دارد. آنجا که قهرمانانش، زیر خاکند و فرومایگان، روی تخت تکیه زده اند. او را آنجا بجوی که آهوان پا های نازک خویش را می‌دوانند‌ تا گرگ را نجات دهند‌. او را آنجا بجوی که یک انسان، سرنوشت هزاران هزار نفر را تعیین می‌کند. او را آن جا بجوی... آن جا. نگاه کن! سرزمین فرنگ، وطن توست. آینه، مسیر تو. مقصد، خود تو. خود را بجوی."

Рекорддор

28.03.202523:59
418Катталгандар
04.03.202523:59
0Цитация индекси
06.03.202517:52
9071 посттун көрүүлөрү
17.04.202515:25
01 жарнама посттун көрүүлөрү
27.03.202523:59
6.45%ER
06.03.202517:53
218.55%ERR

Lullaby writer популярдуу жазуулары

26.03.202512:00
او می‌گفت هرگز جزوی از این گروه نبوده. عادتش شده بود نشستن و عمیق خیره شدن به دنیای پشتِ کوه.
میگفت از آن اطراف می‌آید. اما دیگران می‌گفتند از تخم در آمدنش‌ را دیده اند. نمی‌فهمیدند او واقعا چه می‌گوید.
وقتی کودک بود، زیاد از آن پشته های کوه میگفت. طول کشید تا بفهمد باید سکوت پیشه کند.
خیلی کم حرف می‌زد. بیشتر خیره میماند به افق پشت کوه های بلند، که بی رحمانه او را از سرزمین دوری که حرفش را میزد، جدا می‌کردند.
کمتر پرنده ای دیگر به او سر میزد. نسل ها آمده و رفته بودند. جوان‌تر ها جز دروغ و شایعه و افسانه، از او هیچ چیز نمی‌دانستند. او باید میرفت. فقط پرنده های پیرتر از خودش از این امر آگاه بودند.
بال های او آتش می‌گرفتند و خاکسترشان، به سمت دیارِ وطن پرواز میکرد. همان جای دوری که او همیشه سخنش را میگفت.
من از پیشینیان‌ خود شنیدم که شبی سرد، در بهبوهه جنگ و صلح، بین زندگی و مرگ، پر گشود و به پشته های کوه پناه برد. دیگر هیچکس او را ندید.
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.