10.05.202510:39
09.05.202523:52
_
09.05.202512:18
@Lucas_thv
09.05.202512:16
_
09.05.202512:16
_
09.05.202523:57
09.05.202523:49
09.05.202523:31
09.05.202512:18
09.05.202512:16
28.04.202513:36
09.05.202523:57
آبی، نقره ای، مشکی
09.05.202523:49
@Lucas_thv
09.05.202523:31
_
09.05.202512:18
Lucas, @Lucas_thv
09.05.202512:16
_
28.04.202513:36
به شدت زیبا بود، خیلی مچکرم بابتش.
09.05.202523:52
09.05.202523:45
09.05.202512:18
09.05.202512:16
09.05.202512:16
28.04.202513:35
مغموم و خرسند ، دو آواز در قفس زمان
https://t.me/mangata_vth
مغموم پرنده ای است با بال های بسته؛ آوازی که در گلو می میرد و پروازی که در زنجیر خاطرات سنگین اسیر است. او نه ابر است و نه باران، بلکه زمین تشنه ای است که باران را به یاد می آورد و در فراموشی آسمان ریشه هایش را می سوزاند. مغموم سایه ای است که خورشید را دنبال می کند اما هرگز به آن نمی رسد. ساعتی شیشه ای است که شن هایش به جای ریزش به سوی بالا می گریزند و زمان را در مه بیمعنا گم می کنند. در چشمانش دریاچه هایی از پرسش های بی پاسخ می درخشند و در دستانش گل هایی پژمرده که روزی عطر امید می دادند. مغموم مسافری است که گذرنامه اش به اکنون مهر نخورده؛ همیشه در مرز دیروز و فردا ایستاده است.
خرسند آتش بازی است در شب سرد وجود؛ جرقه هایی که بر فراز ویرانه های آرزوها آسمان را نقاشی می کنند. او نه فصل است و نه گل، بلکه بادی است که برگ های خشک گذشته را به رقصی نو می خواند و طنین خندهایش دیوارهای سنگین حافظه را می شکند. خرسند چشمه ای است که از شکاف سنگ های سخت می جوشد و رنج زمین را به آواز تبدیل می کند. در قاموس او حتی تاریکی هم روایتی از نور دارد و هر زخم نشان زندگی بودن است. خرسند نه از بی خیالی که از ژرفای آگاهی می روید؛ او درخت کهنی است که ریشه هایش را به اعماق درد فرستاده و شاخه هایش را به سمت شکر گسترده است.
اما این دو دو روی سکه حیات اند: مغموم خرسند را در آینه های شکسته خود می جوید و خرسند مغموم را در سایه های روشن خویش پناه می دهد. گاه خرسندی از دل اشک های مغموم زاده می شود مانند گلی که در لجنزار می شکفد. و مغموم گاه در سکوت شب ترانه ای زمزمه می کند که خرسندی را در طلوع فردا نقاشی می کند. زندگی این دو را چون دو نت موسیقی به هم پیوند داده است: یکی زیر بار سکون دیگری در اوج پرواز.
شاید رسالت انسان در همین باشد: مغموم بودن نه نشان شکست که نشان ژرفای احساس است و خرسندی نه فرار از تاریکی که پذیرش رقص نور و ظلمت. تنها در آغوش این دوستی است که هستی معنا می یابد؛ گاه با اشک هایی که آینده را آبیاری می کنند و گاه با لبخندی که گذشته را می آراید.
https://t.me/mangata_vth
Көрсөтүлдү 1 - 24 ичинде 1 720
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.