09.04.202506:46
برخیزم و زندگی ز سر گیرم
(نوروز، ایران و ایرانیان)
بهار قصیدهای دارد با نام”آرمان شاعر” و با مطلع:
برخیزم و زندگی ز سر گیرم
وین رنج دل از میانه برگیرم(۱)
این قصیده جامع آمال و آرزوهای بهار، و آیینهٔ جان پرشور و شعلهور اوست. ردیف “گیرم” در این شعر حاکی از عزمی استوار و استخواندار در ضمیر پُر امید شاعر است.
بهار در زمانه و زندگیاش، فراز و فرودهای بسیاری دیده بود؛ از لجنزار سیاست و زمین گلاندودش تا مرغزار
دانشگاه و پژوهش و سپهر تابناکش.
تاریخ سرایش این قصیده دانستهنیست امّا هربار که آن را خواندهام پنداشتهام بهار آن را در آستانهٔ بهار و در مقدم نوروز سرودهاست. درست است که بهار، شاعر این شعر بودهاست امّا این سرودهٔ پر از نشاط و نیرو پنداری زبان حال ایران در مواجهه با مصائب ناگزیرش بودهاست. به گواه صفحات تلخ تاریخ، جان رنجور ایران و مردمانش در هر عصری، از درون و از بیرون دستخوش تعرّض و تجاوز دشمنان بودهاست. نهال امیدش هربار که قد راست کردهاست با گزند تندبادی از جای برآمدهاست. صاحبان این مُلک و مملکت -چه خواجگان تاجدارش چه خداوندان دستاربندش- بهجای شهد و شکّر، بیدریغ شرنگ در جام ما کردهاند. در آیینهٔ شکسته و مکدّر ادراک ایشان، جز تباهی و تاریکی نقش نبستهاست. از قِبَل جان بیخورشید و شبزدهٔ اینان، آسمان این جغرافیای نجیب هم پیوسته ابراندود بودهاست. هرچه کوشیدهایم و کاویدهایم باز هم نان سواره و ما پیاده بودهایم. ما قرنهاست هر شب با دستانی بسته و پای در زنجیر، خواب آزادی دیدهایم. بیداری چندان برایمان ناخوشایند بودهاست که گاه خواب و خمار و مالیخولیا و افسانهسرایی را بر آن ترجیح دادهایم.
با همهٔ این فراز و فرودها و تلخکامیها و دشخواریها که دیدهایم و چشیدهایم، امّا از پا و از نفس نیفتادهایم. باز هم زنده ماندهایم، هربار زمستان بلند نامرادی را تاب آوردهایم، افتان و خیزان آمدهایم تا در آنسوی گریوهٔ اضطراب و ترس، به درگاه باشکوه نوروز برسیم. به آستانهٔ پر هیاهای بهار. ما در میان دیگر ملل و اقوام از اینجهت نظیری نداریم. اکسیر نوروز و بوی بهار، علاج هرچه درد و هرچه کبودی جان و جسمِ ما بودهاست.
در خیالاتم شاعر را در این قصیده، نماد ایران و و نمایندهٔ ایرانیان میبینم. هربار در موسم بهار و نوروز برمیخیزیم تا زندگی ز سر گیریم. ما بر این پردهٔ تاریک، هرچند آنچه خواستهایم ندیدهایم و آنچه دیدهایم نخواستهایم امّا چون خاربُنان به کنج غم ننشستهایم، به جویبار آزادی، سرو آزادگی نشاندهایم، لبخندی و مرهمی بودهایم برای آن کودک اشکریز و آن مادر داغدار. ما مقهور ستیزه و سَطْوَت فلک نگشتهایم. ما در جستن آرزوها و در جدالمان با شیر نر روزگار چنان بودهایم که بهار میسراید:
وان دست که پیش آرزوی دل
دیوارکشد، به خام درگیرم
نومیدی و اشک و آه را درهم
پیچیده به رخنهٔ قدر گیرم.
معتقدم این سرودهٔ بهار، فتحنامهٔ قوم ایرانی است در کارزار مستمر و همارهاش با اهریمن و اذناب بیشمارش. هر مصرع و هر بیت از این قصیده، دارو و نوشداروی هریک از ماست در نحوست آن لحظاتی که معروض هجوم لشکر بیرحم یأس و اندوه و خشم و بیقراری میشویم. نیرو و نشاط و نَفَس گرمی که در این سرودهٔ بهار نهفته و در لابهلای حروفش مندرج است همان گوهر نادر و نجیبی است که همواره- بهرغم همه آشوبها و آشفتهحالیها که بر سرمان آوار کردهاند- اسباب حیات و تقلّا و تکاپوی ایران و قوم ایرانی بودهاست.
در کارزار با زمانه و ابناء فرومایهاش دست از جان شستهایم امّا دست از کار نکشیدهایم و از پای ننشستهایم. ما در رهگذار باد، چراغ زندگی را و فروغ شعلهٔ امیدش را بهجان پاس داشتهایم. به هر گوشه از این جغرافیا و فرهنگ مردمانش که مینگریم “رنگ و آهنگ” میبینیم. و نوروز برای ایران، جشن جوشش “رنگ و آهنگ” بودهاست تا بودهاست:
برخیزم و زندگی ز سر گیرم
وین رنج دل از میانه برگیرم
باران شوم و به کوه و در بارم
اخگر شوم و به خشک و تر گیرم
یک ره سوی کشت نیشکر پویم
کلکی ز ستاک نیشکر گیرم
زان نی شرری به پاکنم وز وی
گیتی را جمله در شرر گیرم
در عرصهٔ گیر و دار بهروزی
آویز و جدال شیر نرگیرم
داد دل فیلسوف نالان را
زین اختر زشت خیره سرگیرم
با قوّت طعم کلک شکّرزای
تلخی ز مذاق دهر برگیرم
ناهید به زخمه تیزتر گردد
چون من سر خامه تیزتر گیرم
کلک ازکف تیر، سرنگون گردد
چون من ز خدنگ خامه سرگیرم
از مایهٔ خون دل به لوح اندر
پیرایه گونهگون صور گیرم
هنجار خطیر تلخ کامی را
بر عادت خویش بیخطر گیرم
پیش غم دهر و تیر بارانش
این عیش تباه را سپر گیرم ...
ملکالشعرا بهار، دیوان اشعار، انتشارات نگاه، تهران، ۱۳۸۷،صص۴۱۳-۴۱۲
https://t.me/naghshbarab
(نوروز، ایران و ایرانیان)
بهار قصیدهای دارد با نام”آرمان شاعر” و با مطلع:
برخیزم و زندگی ز سر گیرم
وین رنج دل از میانه برگیرم(۱)
این قصیده جامع آمال و آرزوهای بهار، و آیینهٔ جان پرشور و شعلهور اوست. ردیف “گیرم” در این شعر حاکی از عزمی استوار و استخواندار در ضمیر پُر امید شاعر است.
بهار در زمانه و زندگیاش، فراز و فرودهای بسیاری دیده بود؛ از لجنزار سیاست و زمین گلاندودش تا مرغزار
دانشگاه و پژوهش و سپهر تابناکش.
تاریخ سرایش این قصیده دانستهنیست امّا هربار که آن را خواندهام پنداشتهام بهار آن را در آستانهٔ بهار و در مقدم نوروز سرودهاست. درست است که بهار، شاعر این شعر بودهاست امّا این سرودهٔ پر از نشاط و نیرو پنداری زبان حال ایران در مواجهه با مصائب ناگزیرش بودهاست. به گواه صفحات تلخ تاریخ، جان رنجور ایران و مردمانش در هر عصری، از درون و از بیرون دستخوش تعرّض و تجاوز دشمنان بودهاست. نهال امیدش هربار که قد راست کردهاست با گزند تندبادی از جای برآمدهاست. صاحبان این مُلک و مملکت -چه خواجگان تاجدارش چه خداوندان دستاربندش- بهجای شهد و شکّر، بیدریغ شرنگ در جام ما کردهاند. در آیینهٔ شکسته و مکدّر ادراک ایشان، جز تباهی و تاریکی نقش نبستهاست. از قِبَل جان بیخورشید و شبزدهٔ اینان، آسمان این جغرافیای نجیب هم پیوسته ابراندود بودهاست. هرچه کوشیدهایم و کاویدهایم باز هم نان سواره و ما پیاده بودهایم. ما قرنهاست هر شب با دستانی بسته و پای در زنجیر، خواب آزادی دیدهایم. بیداری چندان برایمان ناخوشایند بودهاست که گاه خواب و خمار و مالیخولیا و افسانهسرایی را بر آن ترجیح دادهایم.
با همهٔ این فراز و فرودها و تلخکامیها و دشخواریها که دیدهایم و چشیدهایم، امّا از پا و از نفس نیفتادهایم. باز هم زنده ماندهایم، هربار زمستان بلند نامرادی را تاب آوردهایم، افتان و خیزان آمدهایم تا در آنسوی گریوهٔ اضطراب و ترس، به درگاه باشکوه نوروز برسیم. به آستانهٔ پر هیاهای بهار. ما در میان دیگر ملل و اقوام از اینجهت نظیری نداریم. اکسیر نوروز و بوی بهار، علاج هرچه درد و هرچه کبودی جان و جسمِ ما بودهاست.
در خیالاتم شاعر را در این قصیده، نماد ایران و و نمایندهٔ ایرانیان میبینم. هربار در موسم بهار و نوروز برمیخیزیم تا زندگی ز سر گیریم. ما بر این پردهٔ تاریک، هرچند آنچه خواستهایم ندیدهایم و آنچه دیدهایم نخواستهایم امّا چون خاربُنان به کنج غم ننشستهایم، به جویبار آزادی، سرو آزادگی نشاندهایم، لبخندی و مرهمی بودهایم برای آن کودک اشکریز و آن مادر داغدار. ما مقهور ستیزه و سَطْوَت فلک نگشتهایم. ما در جستن آرزوها و در جدالمان با شیر نر روزگار چنان بودهایم که بهار میسراید:
وان دست که پیش آرزوی دل
دیوارکشد، به خام درگیرم
نومیدی و اشک و آه را درهم
پیچیده به رخنهٔ قدر گیرم.
معتقدم این سرودهٔ بهار، فتحنامهٔ قوم ایرانی است در کارزار مستمر و همارهاش با اهریمن و اذناب بیشمارش. هر مصرع و هر بیت از این قصیده، دارو و نوشداروی هریک از ماست در نحوست آن لحظاتی که معروض هجوم لشکر بیرحم یأس و اندوه و خشم و بیقراری میشویم. نیرو و نشاط و نَفَس گرمی که در این سرودهٔ بهار نهفته و در لابهلای حروفش مندرج است همان گوهر نادر و نجیبی است که همواره- بهرغم همه آشوبها و آشفتهحالیها که بر سرمان آوار کردهاند- اسباب حیات و تقلّا و تکاپوی ایران و قوم ایرانی بودهاست.
در کارزار با زمانه و ابناء فرومایهاش دست از جان شستهایم امّا دست از کار نکشیدهایم و از پای ننشستهایم. ما در رهگذار باد، چراغ زندگی را و فروغ شعلهٔ امیدش را بهجان پاس داشتهایم. به هر گوشه از این جغرافیا و فرهنگ مردمانش که مینگریم “رنگ و آهنگ” میبینیم. و نوروز برای ایران، جشن جوشش “رنگ و آهنگ” بودهاست تا بودهاست:
برخیزم و زندگی ز سر گیرم
وین رنج دل از میانه برگیرم
باران شوم و به کوه و در بارم
اخگر شوم و به خشک و تر گیرم
یک ره سوی کشت نیشکر پویم
کلکی ز ستاک نیشکر گیرم
زان نی شرری به پاکنم وز وی
گیتی را جمله در شرر گیرم
در عرصهٔ گیر و دار بهروزی
آویز و جدال شیر نرگیرم
داد دل فیلسوف نالان را
زین اختر زشت خیره سرگیرم
با قوّت طعم کلک شکّرزای
تلخی ز مذاق دهر برگیرم
ناهید به زخمه تیزتر گردد
چون من سر خامه تیزتر گیرم
کلک ازکف تیر، سرنگون گردد
چون من ز خدنگ خامه سرگیرم
از مایهٔ خون دل به لوح اندر
پیرایه گونهگون صور گیرم
هنجار خطیر تلخ کامی را
بر عادت خویش بیخطر گیرم
پیش غم دهر و تیر بارانش
این عیش تباه را سپر گیرم ...
ملکالشعرا بهار، دیوان اشعار، انتشارات نگاه، تهران، ۱۳۸۷،صص۴۱۳-۴۱۲
https://t.me/naghshbarab
06.02.202507:18
خوابهای تناسلی ناصرالدینشاه
ناصرالدین شاه«فرمودند دیشب خواب غریبی برای تو دیدم که در میان مردم و جمعیت با حضور وزرا بلکه سفرا با تو لواط میکنم و خودم از این کار تعجّب دارم که چهطور شده من با تو این کار را میکنم!
عرض کردم این خواب پادشاه تعبیری دارد و این است که یک التفات بزرگی که هیچکس انتظار ندارد و محلّ تعجّب همه خواهد بود در حقّ من خواهیدفرمود که خودتان هم از بزرگی این مرحمت تعجّب میکنید! فرمودند بلی باید چنین باشد.»(۱)
نظیر این خواب باز هم تکرار شدهاست:« امروز وقت ناهار فرمودند که دیشب خواب غریبی دیدم. دیدم که تو در حضور من نشستهای و روزنامه میخوانی و من میل کردم با تو جماع کنم. دیدم مثل زنها فرج داری و از آنطرف خیالی برای من آمد که باید فرداصبح نماز بخوانم. بالأخره با تو جماع کردم. عرض کردم تعبیر این خواب خیلی بزرگ است ولیکن ملاحظه بفرمایید که در خواب هم میخواهید به من التفاتی بکنید باز هم موانع پیدا میشود و این اقبال دنیاست برای من. فرمودند که خودم هم در همان نصف شب تعبیر کردم. التفات بزرگی نسبت به تو خواهد شد.»(۲)
اعتمادالسلطنه در یادداشتی دیگر مینویسد:«باز وقت ناهار میفرمودند دیشب هم در خواب دیدم که با تو مشغول مواقعه هستم. عرض کردم خیالتان این است که به من اظهار التفات بزرگی بفرمایید و نمیفرمایید. زودتر این التفات را بفرمایید. هم من و هم خودتان را آسوده بفرمایید.»(۳)
اعتمادالسلطنه در حالی چنین مستأصل و تملّقآمیز این خوابها را تعبیر و توجیه میکند که معتقد است بسیاری از خوابهای پادشاه جعلی است:
«شاه از این قبیل خوابهای جعلی زیاد میبیند.»(۴)
و یا:
«گاهی خوابی جعل میکنند بهخیال اینکه شاید در کار دولتشان بهبودی حاصل شود.»(۵)
۱.روزنامهٔ خاطرات اعتمادالسلطنه، مربوط به سالهای ۱۲۹۲ تا ۱۳۱۳ هجری قمری، مقدّمه و فهارس از ایرج افشار، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۸۵، ص ۴۰۹. در این کتاب، اطّلاعات شرمآوری از ارتکاب لواط در آن روزگاران مندرج است.
۲.همان، ص ۹۱۰
۳.همان، ص ۹۱۳
۴.همان، ص ۵۱۷
۵.همان، ص ۱۰۴۹
https://t.me/naghshbarab
ناصرالدین شاه«فرمودند دیشب خواب غریبی برای تو دیدم که در میان مردم و جمعیت با حضور وزرا بلکه سفرا با تو لواط میکنم و خودم از این کار تعجّب دارم که چهطور شده من با تو این کار را میکنم!
عرض کردم این خواب پادشاه تعبیری دارد و این است که یک التفات بزرگی که هیچکس انتظار ندارد و محلّ تعجّب همه خواهد بود در حقّ من خواهیدفرمود که خودتان هم از بزرگی این مرحمت تعجّب میکنید! فرمودند بلی باید چنین باشد.»(۱)
نظیر این خواب باز هم تکرار شدهاست:« امروز وقت ناهار فرمودند که دیشب خواب غریبی دیدم. دیدم که تو در حضور من نشستهای و روزنامه میخوانی و من میل کردم با تو جماع کنم. دیدم مثل زنها فرج داری و از آنطرف خیالی برای من آمد که باید فرداصبح نماز بخوانم. بالأخره با تو جماع کردم. عرض کردم تعبیر این خواب خیلی بزرگ است ولیکن ملاحظه بفرمایید که در خواب هم میخواهید به من التفاتی بکنید باز هم موانع پیدا میشود و این اقبال دنیاست برای من. فرمودند که خودم هم در همان نصف شب تعبیر کردم. التفات بزرگی نسبت به تو خواهد شد.»(۲)
اعتمادالسلطنه در یادداشتی دیگر مینویسد:«باز وقت ناهار میفرمودند دیشب هم در خواب دیدم که با تو مشغول مواقعه هستم. عرض کردم خیالتان این است که به من اظهار التفات بزرگی بفرمایید و نمیفرمایید. زودتر این التفات را بفرمایید. هم من و هم خودتان را آسوده بفرمایید.»(۳)
اعتمادالسلطنه در حالی چنین مستأصل و تملّقآمیز این خوابها را تعبیر و توجیه میکند که معتقد است بسیاری از خوابهای پادشاه جعلی است:
«شاه از این قبیل خوابهای جعلی زیاد میبیند.»(۴)
و یا:
«گاهی خوابی جعل میکنند بهخیال اینکه شاید در کار دولتشان بهبودی حاصل شود.»(۵)
۱.روزنامهٔ خاطرات اعتمادالسلطنه، مربوط به سالهای ۱۲۹۲ تا ۱۳۱۳ هجری قمری، مقدّمه و فهارس از ایرج افشار، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۸۵، ص ۴۰۹. در این کتاب، اطّلاعات شرمآوری از ارتکاب لواط در آن روزگاران مندرج است.
۲.همان، ص ۹۱۰
۳.همان، ص ۹۱۳
۴.همان، ص ۵۱۷
۵.همان، ص ۱۰۴۹
https://t.me/naghshbarab
31.03.202507:57
(دنبالهٔ فرستهٔ پیشین)
تنکابنی در یادداشت بیستم ربیعالاول ۱۳۲۹ق نوشتهاست:« بنده را ناچار چند روز است رئیسالوزرا نمودند. حال ایران خیلی شلوغ و درهمبرهم، هرجومرج، تفأّل کردم که آیا کارها خوب میشود و این غزل آمد:
هر آنکه جانب اهل وفا نگهدارد
خداش در همهحال از بلا نگهدارد(ص ۵۹)
یادداشت تاریخ پنجم رمضان ۱۳۳۸ق: «برای آمدن احمدشاه که میگویند دیروز وارد بغداد شد که از سفر فرنگ به آنجا رسیده ... تفأّل خواجه برایش خوب نیامدهاست:
خرّم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
خداوند ترحّم کند. میان عموم، افکار بد نسبت به شاه انعکاس دارد.»(ص ۱۴۴)
سپهدار اعظم در سالهای پایانی عمرش و از پس آنهمه فراز و فرود که دیدهبود در یادداشت مورّخ شانزدهم ذیحجّهٔ ۱۳۴۱ق مینویسد:«در زمان مشیرالدولهٔ معلوم با جمعی بیسروپاها رئیس دولت شدند. وزیر شدند و کاری از پیش نمیبرند، جز خرابی مملکت. ما هم تماشاچی معرکه هستیم. پیر هم شدهایم خسته ومأیوس و ناامید. با همه قِسم فلاکت و ناامیدی بهسر میبریم تا خداومد عالم چه بخواهد. الآن تفأّل از خواجه زدم برای آمدن علما این غزل آمد:
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبهٔ اخزان شود روزی گلستان غم مخور(ص ۱۵۵)
دریغا!
نه یوسف گمگشته آمد، نه کلبهٔ احزان گلستان شد، و نه علما مرهمی بر زخم ایران نهادند.
محمّدولی خان تنکابنی در ۲۷ شهریور ۱۳۰۵ از جور روزگار و از ستم ارباب حکومت با شلیک گلولهای به شقیقهاش خودکشی نمود.
۱.روزنامهٔ خاطرات اعتمادالسلطنه، با مقدّمه و فهارس از ایرج افشار، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۸۵، ص۹۵۲
۲.تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، دکتر مهدی ملکزاده، انتشارات سخن، تهران، ۱۳۸۷، ج۲،ص ۳۵۵
۳.یادداشتهای محمّدولی خان تنکابنی، به تصحیح دکتر اللّهیار خلعتبری، فضلالله ایرجی کجوری، انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، تهران، ۱۳۷۸
۳.همان، ص۲۸
۴.همان، ص۲۹
https://t.me/naghshbarab
تنکابنی در یادداشت بیستم ربیعالاول ۱۳۲۹ق نوشتهاست:« بنده را ناچار چند روز است رئیسالوزرا نمودند. حال ایران خیلی شلوغ و درهمبرهم، هرجومرج، تفأّل کردم که آیا کارها خوب میشود و این غزل آمد:
هر آنکه جانب اهل وفا نگهدارد
خداش در همهحال از بلا نگهدارد(ص ۵۹)
یادداشت تاریخ پنجم رمضان ۱۳۳۸ق: «برای آمدن احمدشاه که میگویند دیروز وارد بغداد شد که از سفر فرنگ به آنجا رسیده ... تفأّل خواجه برایش خوب نیامدهاست:
خرّم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
خداوند ترحّم کند. میان عموم، افکار بد نسبت به شاه انعکاس دارد.»(ص ۱۴۴)
سپهدار اعظم در سالهای پایانی عمرش و از پس آنهمه فراز و فرود که دیدهبود در یادداشت مورّخ شانزدهم ذیحجّهٔ ۱۳۴۱ق مینویسد:«در زمان مشیرالدولهٔ معلوم با جمعی بیسروپاها رئیس دولت شدند. وزیر شدند و کاری از پیش نمیبرند، جز خرابی مملکت. ما هم تماشاچی معرکه هستیم. پیر هم شدهایم خسته ومأیوس و ناامید. با همه قِسم فلاکت و ناامیدی بهسر میبریم تا خداومد عالم چه بخواهد. الآن تفأّل از خواجه زدم برای آمدن علما این غزل آمد:
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبهٔ اخزان شود روزی گلستان غم مخور(ص ۱۵۵)
دریغا!
نه یوسف گمگشته آمد، نه کلبهٔ احزان گلستان شد، و نه علما مرهمی بر زخم ایران نهادند.
محمّدولی خان تنکابنی در ۲۷ شهریور ۱۳۰۵ از جور روزگار و از ستم ارباب حکومت با شلیک گلولهای به شقیقهاش خودکشی نمود.
۱.روزنامهٔ خاطرات اعتمادالسلطنه، با مقدّمه و فهارس از ایرج افشار، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۸۵، ص۹۵۲
۲.تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، دکتر مهدی ملکزاده، انتشارات سخن، تهران، ۱۳۸۷، ج۲،ص ۳۵۵
۳.یادداشتهای محمّدولی خان تنکابنی، به تصحیح دکتر اللّهیار خلعتبری، فضلالله ایرجی کجوری، انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، تهران، ۱۳۷۸
۳.همان، ص۲۸
۴.همان، ص۲۹
https://t.me/naghshbarab
21.01.202518:04
با یاد دکتر جلال متینی
استاد دکتر جلال متینی، از نامداران دانشگاه مشهد/فردوسی به قافلهٔ درگذشتگان این دانشگاه پیوست.
خدای عزّ و جل جمله را بیامرزاد.
-نخستینبار نام ایشان را بر پشت جلد کتابِ کهنِ “هدایةالمتعلّمین فیالطب” دیدم. کتابی با جلد گالینگورِ قرمز و چاپ سال ۱۳۷۱.
با اینکه دانشجوی نوخط ادبیات بودم، شیفتهٔ این کتاب و حروفچینی نهچندان چشمنوازش شدم. قیمت پشت جلدِ این کتابِ ۹۱۵ صفحهای ۳۰۰۰ ریال بود!
پس از این کتاب، مقالات چاپ شدهٔ ایشان را در مجلّهٔ دانشکده نیز خواندم. موضوع عموم این مقالات کندوکاو در نثر ادوار نخستین زبان پارسی بر اساس دستنویسهای کهن بود. جلال متینی پیشترها تحتنظر استادش بدیعالزمان فروزانفر در نثر فارسی سدهٔ چهارم، تحقیق و مطالعه کردهبود و نگارش چنان مقالات پرباری حاصل آن مطالعاتِ عمیق بود.
جلال متینی از بزرگان دانشگاه مشهد/فردوسی بودهاست. متینی عشقی آتشین و استوار به ایران و به فرهنگ و تاریخ ایران داشت. این جغرافیای نجیب و متعلّقاتش برای او در حد ناموس، ارج و اعتبار و اهمیت داشت. در مقالات کوتاه و بلندش شعلهها و شرارههای این عشق و اشتیاق را معاینه میتوان دید. ایکاش مقالات دکتر متینی در مجموعهای گردآوری و چاپ شود. هرچند تعدادی ازین مقالات فعلاً در فضای مطبوعاتی ما اجازهٔ انتشار نخواهد یافت!
کتابهایی که بهتصحیح او چاپ و منتشر شدهاست از نمونههای برجستهٔ نقد و تصحیح متون است. متینی بهگواه کتابهایی که تصحیح کردهاست، پژوهشگری باحوصله و متین و دقیق بود. از حیث روش تحقیق، با کمال اطّلاعی که داشت، کارهایش یگانه بود.
-دکتر متینی در کنار استادی دانشگاه و پژوهش، در دانشکده و دانشگاه، ریاست و مسؤولیت هم داشت، و شوربختانه ساحت مدیریتی او به روشنی و سنجیدگی ساحت پژوهشی او نبودهاست. از قدمای دانشگاه مشهد(از جمله استادم زندهیاد دکتر راشد محصّل، مترجم فقید محمّد روحانی برادر زندهیاد استاد دکتر حسین روحانی) دربارهٔ همکاری و بلکه دلدادگی او با نهادهای امنیتی(با ذکر مثال و نمونه) در آنسالها زیاد شنیدهام.
چهبسیار دانشجویان و استادانی که با گزارشهای دکتر متینی دچار گرفتاریها و مخاطرات امنیتی شدند. دکتر متینی در ضمیر چنین کسانی، سیمای ناخوشایندی دارد. متینی وقتی رئیس دانشکده شد، افسر وظیفهای را با لباس نظامیِ ارتشی مأمور کنترل کلاسها، و حضور و غیاب استادان نمود.
شیوهٔ مدیریتی متینی موجب آشفتگی و اعتصابات بسیاری در میان دانشجویان شد.
در همان دانشکدهٔ ادبیات، در همانسالها استادان نامدار دیگری همچون دکتر فیّاض، دکتر لطفالله مفخّم پایان، دکتر احمدعلی رجایی بخارایی، و دکتر غلامحسین یوسفی هم بودند. بزرگانی که حرمت علم و حریم دانشگاه و استاد و دانشجو را پاس میداشتند.
یک نمونه از این حرمتگذاریها را با هم بخوانیم:
در سالگرد ۱۶ آذر در حدود سالهای ۱۳۴۶-۱۳۴۷ دانشجویان در دانشکده اعتصاب و تجمّع کردهبودند. پلیس، پشت نردههای دانشکده ایستادهبود تا با دانشجویان معترض مقابله کند. دکتر رجاییبخارایی که رئیس دانشکدهٔ ادبیات بود به حضور پلیس اعتراض میکند و آنها را وادار میکند از دانشکده دور شوند.
آنسالها در دانشکدهٔ ادبیات مشهد مشهور بود دکتر رجاییبخارایی برای دانشجویان پدری بااحترام است، و دکتر جلال متینی، رئیسی بدون احترام!*
بگذریم.
کار و کارنامهٔ دکتر جلال متینی را توأمان در دو ساحت پژوهشی و مدیریتی باید بررسید، و بررسی هریک از این دو ساحت بدون آن دیگری، کاری ناقص خواهدبود.
جلال متینی در کسوت استادی دانشگاه و در قلمرو ایرانشناسی، خدمات ماندگار و درخشانی به ایران و به زبان فارسی کردهاست که از یادها نخواهد رفت، امّا منصفانه نیست که از انسانها اسطوره بسازیم و ضعفهای ایشان را پنهان کنیم.
استاد دکتر جلال متینی پژوهشگری بزرگ و برجسته و پرمایه بود. او در آمریکا هم که بود با انتشار دو مجلّهٔ ایراننامه و ایرانشناسی، یاد و یادگارهای ارجمندی از خود بهجا گذاشت، با این همه مجاز نیستیم در داوری کارنامهٔ او از منش مدیریتی و از وابستگیهایش چشم بپوشیم.
روانش را بیامرزاد یزدان
*در لابهلای خاطرات دکتر پاپلی یزدی نکات خواندنی و مهمّی از منش، و مناسبات میان استادان دانشکدهٔ ادبیات مشهد در سالهای دههٔ چهل و پنجاه وجود دارد. برای نمونه مراجعه کنید به مجلّد سوم شازده حمّام، صفحهٔ ۱۸۳ به بعد.
https://t.me/naghshbarab
استاد دکتر جلال متینی، از نامداران دانشگاه مشهد/فردوسی به قافلهٔ درگذشتگان این دانشگاه پیوست.
خدای عزّ و جل جمله را بیامرزاد.
-نخستینبار نام ایشان را بر پشت جلد کتابِ کهنِ “هدایةالمتعلّمین فیالطب” دیدم. کتابی با جلد گالینگورِ قرمز و چاپ سال ۱۳۷۱.
با اینکه دانشجوی نوخط ادبیات بودم، شیفتهٔ این کتاب و حروفچینی نهچندان چشمنوازش شدم. قیمت پشت جلدِ این کتابِ ۹۱۵ صفحهای ۳۰۰۰ ریال بود!
پس از این کتاب، مقالات چاپ شدهٔ ایشان را در مجلّهٔ دانشکده نیز خواندم. موضوع عموم این مقالات کندوکاو در نثر ادوار نخستین زبان پارسی بر اساس دستنویسهای کهن بود. جلال متینی پیشترها تحتنظر استادش بدیعالزمان فروزانفر در نثر فارسی سدهٔ چهارم، تحقیق و مطالعه کردهبود و نگارش چنان مقالات پرباری حاصل آن مطالعاتِ عمیق بود.
جلال متینی از بزرگان دانشگاه مشهد/فردوسی بودهاست. متینی عشقی آتشین و استوار به ایران و به فرهنگ و تاریخ ایران داشت. این جغرافیای نجیب و متعلّقاتش برای او در حد ناموس، ارج و اعتبار و اهمیت داشت. در مقالات کوتاه و بلندش شعلهها و شرارههای این عشق و اشتیاق را معاینه میتوان دید. ایکاش مقالات دکتر متینی در مجموعهای گردآوری و چاپ شود. هرچند تعدادی ازین مقالات فعلاً در فضای مطبوعاتی ما اجازهٔ انتشار نخواهد یافت!
کتابهایی که بهتصحیح او چاپ و منتشر شدهاست از نمونههای برجستهٔ نقد و تصحیح متون است. متینی بهگواه کتابهایی که تصحیح کردهاست، پژوهشگری باحوصله و متین و دقیق بود. از حیث روش تحقیق، با کمال اطّلاعی که داشت، کارهایش یگانه بود.
-دکتر متینی در کنار استادی دانشگاه و پژوهش، در دانشکده و دانشگاه، ریاست و مسؤولیت هم داشت، و شوربختانه ساحت مدیریتی او به روشنی و سنجیدگی ساحت پژوهشی او نبودهاست. از قدمای دانشگاه مشهد(از جمله استادم زندهیاد دکتر راشد محصّل، مترجم فقید محمّد روحانی برادر زندهیاد استاد دکتر حسین روحانی) دربارهٔ همکاری و بلکه دلدادگی او با نهادهای امنیتی(با ذکر مثال و نمونه) در آنسالها زیاد شنیدهام.
چهبسیار دانشجویان و استادانی که با گزارشهای دکتر متینی دچار گرفتاریها و مخاطرات امنیتی شدند. دکتر متینی در ضمیر چنین کسانی، سیمای ناخوشایندی دارد. متینی وقتی رئیس دانشکده شد، افسر وظیفهای را با لباس نظامیِ ارتشی مأمور کنترل کلاسها، و حضور و غیاب استادان نمود.
شیوهٔ مدیریتی متینی موجب آشفتگی و اعتصابات بسیاری در میان دانشجویان شد.
در همان دانشکدهٔ ادبیات، در همانسالها استادان نامدار دیگری همچون دکتر فیّاض، دکتر لطفالله مفخّم پایان، دکتر احمدعلی رجایی بخارایی، و دکتر غلامحسین یوسفی هم بودند. بزرگانی که حرمت علم و حریم دانشگاه و استاد و دانشجو را پاس میداشتند.
یک نمونه از این حرمتگذاریها را با هم بخوانیم:
در سالگرد ۱۶ آذر در حدود سالهای ۱۳۴۶-۱۳۴۷ دانشجویان در دانشکده اعتصاب و تجمّع کردهبودند. پلیس، پشت نردههای دانشکده ایستادهبود تا با دانشجویان معترض مقابله کند. دکتر رجاییبخارایی که رئیس دانشکدهٔ ادبیات بود به حضور پلیس اعتراض میکند و آنها را وادار میکند از دانشکده دور شوند.
آنسالها در دانشکدهٔ ادبیات مشهد مشهور بود دکتر رجاییبخارایی برای دانشجویان پدری بااحترام است، و دکتر جلال متینی، رئیسی بدون احترام!*
بگذریم.
کار و کارنامهٔ دکتر جلال متینی را توأمان در دو ساحت پژوهشی و مدیریتی باید بررسید، و بررسی هریک از این دو ساحت بدون آن دیگری، کاری ناقص خواهدبود.
جلال متینی در کسوت استادی دانشگاه و در قلمرو ایرانشناسی، خدمات ماندگار و درخشانی به ایران و به زبان فارسی کردهاست که از یادها نخواهد رفت، امّا منصفانه نیست که از انسانها اسطوره بسازیم و ضعفهای ایشان را پنهان کنیم.
استاد دکتر جلال متینی پژوهشگری بزرگ و برجسته و پرمایه بود. او در آمریکا هم که بود با انتشار دو مجلّهٔ ایراننامه و ایرانشناسی، یاد و یادگارهای ارجمندی از خود بهجا گذاشت، با این همه مجاز نیستیم در داوری کارنامهٔ او از منش مدیریتی و از وابستگیهایش چشم بپوشیم.
روانش را بیامرزاد یزدان
*در لابهلای خاطرات دکتر پاپلی یزدی نکات خواندنی و مهمّی از منش، و مناسبات میان استادان دانشکدهٔ ادبیات مشهد در سالهای دههٔ چهل و پنجاه وجود دارد. برای نمونه مراجعه کنید به مجلّد سوم شازده حمّام، صفحهٔ ۱۸۳ به بعد.
https://t.me/naghshbarab
31.03.202507:56
سپهدار تنکابنی و شعر
-محمّدولی خان تنکابنی(۱۳۰۵-۱۲۲۶) مشهور و ملقّب به نصرالسلطنه، سپهدار و سپهسالار اعظم از نظامیان عهد ناصری، و از سران عصر مشروطه بودهاست. اوراق تاریخ آن سالها را که ورق میزنیم نام او را نخست در جانب درباریان، و سپس در کنار مشروطهخواهان میبینیم. وی صاحب املاک و رقبات بسیاری بود چندانکه مشهور بود در روزگار خودش ثروتمندترین فرد ایران بودهاست. تنکابنی در زمان شاهِ شهید، مدّتی عهدهدار ضرب سکّه بود. سپس به اتّهام کمفروشی و تقلّب در ضرب سکّه این شغل از او سلب شد.(۱) در ماجرای تحصّن آزادیخواهان در مسجد جامع در اعتراض به دستگیری شیخ محمّدواعظ، از جانب صدراعظم عینالدوله مأموریت یافت تا انقلاب و اعتراض مردم را سرکوب و اجتماع ایشان را متفرّق سازد. (۲)در قیام تبریزیان پس از به توپ بستهشدن مجلس، به عنوان فرمانده قشون محمّدعلی شاه، با ستّارخان و باقرخان جنگید. در همین روزهایی که در سپاه دولتی با تبریزیان میجنگیدهاست در یادداشتی مینویسد:«مردم بیچارهٔ تبریز حرفهای خوب میزنند. گوش شنوا نیست، و نمیدانم عاقبت این کارها بهکجا منجر خواهدشد.»(۳)در جایی دیگر دربارهٔ سرکوب قیام تبریز مینویسد:«لیکن این وضع با سلیقهٔ بنده درست نیست. خداوند عاقبت را بهخیر بگرداند. میترسم آخر شهید خسرالدنیا و الآخره بشویم، نه مشروطه تصحیح شود و نه مستقلّه.»(۴)او که با سیاستهای محمّدعلیشاه و عینالدوله، حاکم آذربایجان همداستان نبود، از جنگیدن با مشروطهخواهان دست کشید و به ولایتش در تنکابن بازگشت. از این زمان به بعد با سیمایی روشن و ملّی از سپهدار اعظم مواجهیم. او به خواستاری مشروطهخواهان گیلان و بر اساس میل قلبیاش میشود فرمانده سپاه مجاهدان رشت، و سرانجام همراه با سردار اسعد و سپاه بختیاری، طهران را فتح، و محمّدعلی شاه را از سلطنت خلع میکنند.
-از تنکابنی مقداری یادداشت که بر حاشیهٔ برخی از کتابهایش مینوشته بهجا ماندهاست. شوربختانه یادداشتنویسیهای او روزانه و منظّم نبوده، و هر از گاهی بنا به اهمیت آن ماجرا یا به اقتضای احوالاتش، یادداشت کوتاه یا بلندی با نثری بعضاً مقطّع و تلگرافی و با امضای محمّدولی مینگاشتهاست. این یادداشتها دارای فواید تاریخیسیاسی بسیار ارزشمندی است. تاریخ نخستین یادداشت ۲۰ ذیحجّهٔ ۱۳۱۱ه.ق/ ۳ تیرماه ۱۲۷۳ه.ش، و آخرین آن ۱۳۴۳ ه.ق است.
کتابهایی که تنکابنی این یادداشتها را بر حاشیه و هامش آنها مینوشتهاست عبارت بوده از دیوان حافظ، کلیات سعدی، شاهنامهٔ فردوسی، رسالهٔ اتحاد اسلام از شیخالرئیس قاجار، خردنامهٔ جاودان، سفرنامهٔ مادام دیولافوآ، کتب ملکمخان، و حتی ظهر بعضی از تصاویر شاهان و سیاستمداران. این فهرست، خود نمودار آن است که سپهدار گرچه از نوجوانی در کسوت نظامی، و در فوج نظامیان خدمت میکرده امّا جانش با عوالم فرهنگ و شعر و ادب بیگانه نبودهاست.
وی در لابهلای این یادداشتها بهمناسبت حال و مقام، ابیاتی از فردوسی، حافظ و سعدی درج کردهاست. از میان شاعران علاقه و اعتقاد او به حافظ بیش از همه بودهاست. سپهدار در سفر و در حضر، و در رویدادهای بسیاری برای اطمینان خاطر و استواری عزم و ارادهاش تفأّل به دیوان خواجه میزده، و بسیاری از این فالها نیز با نیّت تنکابنی انطباق داشتهاست.
در این یادداشتها مجموعاً سی تفأّل به دیوان حافظ دیده میشود. ذیلاً چند نمونه از این تفأّلها را میآورم:
عینالدوله صدرأعظم غالباً با تنکابنی بر سر مهر نبود و سپهدار در چند موضع به این معنی اشاره کردهاست. وی در یادداشت تاریخ ۲۲ صفر ۱۳۲۲ق مینویسد:«برای وزیر اعظمِ حالیه عینالدوله تفأّل شد در بیکاری:
نفس برآمد و کام از تو برنمیآید
فغان که بخت من از خواب برنمیآید(ص۷)
در مراجعت از سفر استرآباد در پنجم جمادیالثانی ۱۳۲۶ق در ییلاق باصفا و پُرشکار دودانگه در چمن رودبار برای “اعلیحضرت محمّدعلی شاه” تفأّل میزند و این غزل میآید:
دیدار شد میسّر و بوس و کنار هم
از بخت شکر دارم و از روزگار هم(ص۲۷)
در دولت مشروطه در تاریخ ۱۱ ذیقعدهٔ ۱۳۲۷ق وقتی او را برای ریاست وزرا و وزیر جنگی برگزیدند تفأّل میکند و غزلی میآید که مقطع آن را مینویسد:
حافظ چو زر به بوته درافتاد و تاب یافت
عاشق نباشد آنکه چو زر او به تاب نیست(ص ۴۵)
(ادامه در فرستهٔ بعدی)
https://t.me/naghshbarab
-محمّدولی خان تنکابنی(۱۳۰۵-۱۲۲۶) مشهور و ملقّب به نصرالسلطنه، سپهدار و سپهسالار اعظم از نظامیان عهد ناصری، و از سران عصر مشروطه بودهاست. اوراق تاریخ آن سالها را که ورق میزنیم نام او را نخست در جانب درباریان، و سپس در کنار مشروطهخواهان میبینیم. وی صاحب املاک و رقبات بسیاری بود چندانکه مشهور بود در روزگار خودش ثروتمندترین فرد ایران بودهاست. تنکابنی در زمان شاهِ شهید، مدّتی عهدهدار ضرب سکّه بود. سپس به اتّهام کمفروشی و تقلّب در ضرب سکّه این شغل از او سلب شد.(۱) در ماجرای تحصّن آزادیخواهان در مسجد جامع در اعتراض به دستگیری شیخ محمّدواعظ، از جانب صدراعظم عینالدوله مأموریت یافت تا انقلاب و اعتراض مردم را سرکوب و اجتماع ایشان را متفرّق سازد. (۲)در قیام تبریزیان پس از به توپ بستهشدن مجلس، به عنوان فرمانده قشون محمّدعلی شاه، با ستّارخان و باقرخان جنگید. در همین روزهایی که در سپاه دولتی با تبریزیان میجنگیدهاست در یادداشتی مینویسد:«مردم بیچارهٔ تبریز حرفهای خوب میزنند. گوش شنوا نیست، و نمیدانم عاقبت این کارها بهکجا منجر خواهدشد.»(۳)در جایی دیگر دربارهٔ سرکوب قیام تبریز مینویسد:«لیکن این وضع با سلیقهٔ بنده درست نیست. خداوند عاقبت را بهخیر بگرداند. میترسم آخر شهید خسرالدنیا و الآخره بشویم، نه مشروطه تصحیح شود و نه مستقلّه.»(۴)او که با سیاستهای محمّدعلیشاه و عینالدوله، حاکم آذربایجان همداستان نبود، از جنگیدن با مشروطهخواهان دست کشید و به ولایتش در تنکابن بازگشت. از این زمان به بعد با سیمایی روشن و ملّی از سپهدار اعظم مواجهیم. او به خواستاری مشروطهخواهان گیلان و بر اساس میل قلبیاش میشود فرمانده سپاه مجاهدان رشت، و سرانجام همراه با سردار اسعد و سپاه بختیاری، طهران را فتح، و محمّدعلی شاه را از سلطنت خلع میکنند.
-از تنکابنی مقداری یادداشت که بر حاشیهٔ برخی از کتابهایش مینوشته بهجا ماندهاست. شوربختانه یادداشتنویسیهای او روزانه و منظّم نبوده، و هر از گاهی بنا به اهمیت آن ماجرا یا به اقتضای احوالاتش، یادداشت کوتاه یا بلندی با نثری بعضاً مقطّع و تلگرافی و با امضای محمّدولی مینگاشتهاست. این یادداشتها دارای فواید تاریخیسیاسی بسیار ارزشمندی است. تاریخ نخستین یادداشت ۲۰ ذیحجّهٔ ۱۳۱۱ه.ق/ ۳ تیرماه ۱۲۷۳ه.ش، و آخرین آن ۱۳۴۳ ه.ق است.
کتابهایی که تنکابنی این یادداشتها را بر حاشیه و هامش آنها مینوشتهاست عبارت بوده از دیوان حافظ، کلیات سعدی، شاهنامهٔ فردوسی، رسالهٔ اتحاد اسلام از شیخالرئیس قاجار، خردنامهٔ جاودان، سفرنامهٔ مادام دیولافوآ، کتب ملکمخان، و حتی ظهر بعضی از تصاویر شاهان و سیاستمداران. این فهرست، خود نمودار آن است که سپهدار گرچه از نوجوانی در کسوت نظامی، و در فوج نظامیان خدمت میکرده امّا جانش با عوالم فرهنگ و شعر و ادب بیگانه نبودهاست.
وی در لابهلای این یادداشتها بهمناسبت حال و مقام، ابیاتی از فردوسی، حافظ و سعدی درج کردهاست. از میان شاعران علاقه و اعتقاد او به حافظ بیش از همه بودهاست. سپهدار در سفر و در حضر، و در رویدادهای بسیاری برای اطمینان خاطر و استواری عزم و ارادهاش تفأّل به دیوان خواجه میزده، و بسیاری از این فالها نیز با نیّت تنکابنی انطباق داشتهاست.
در این یادداشتها مجموعاً سی تفأّل به دیوان حافظ دیده میشود. ذیلاً چند نمونه از این تفأّلها را میآورم:
عینالدوله صدرأعظم غالباً با تنکابنی بر سر مهر نبود و سپهدار در چند موضع به این معنی اشاره کردهاست. وی در یادداشت تاریخ ۲۲ صفر ۱۳۲۲ق مینویسد:«برای وزیر اعظمِ حالیه عینالدوله تفأّل شد در بیکاری:
نفس برآمد و کام از تو برنمیآید
فغان که بخت من از خواب برنمیآید(ص۷)
در مراجعت از سفر استرآباد در پنجم جمادیالثانی ۱۳۲۶ق در ییلاق باصفا و پُرشکار دودانگه در چمن رودبار برای “اعلیحضرت محمّدعلی شاه” تفأّل میزند و این غزل میآید:
دیدار شد میسّر و بوس و کنار هم
از بخت شکر دارم و از روزگار هم(ص۲۷)
در دولت مشروطه در تاریخ ۱۱ ذیقعدهٔ ۱۳۲۷ق وقتی او را برای ریاست وزرا و وزیر جنگی برگزیدند تفأّل میکند و غزلی میآید که مقطع آن را مینویسد:
حافظ چو زر به بوته درافتاد و تاب یافت
عاشق نباشد آنکه چو زر او به تاب نیست(ص ۴۵)
(ادامه در فرستهٔ بعدی)
https://t.me/naghshbarab
18.11.202414:36
(ادامه از فرستهٔ قبلی) -من هیچ گمان نمیکردم انگلیسها که به احدی از خارجه نشان نمیدهند به ما نشان بدهند. به امینالسلطان نشان حمام دادند. خیلی بالاتر از نشان سپهسالار مرحوم. نشان ماها هم عالی بود. بعد به همان ترتیب مراجعت نمودیم. امین خلوت و صدیقالسلطنه(مچولخان) خیلی متغیّر بودند که چرا نشان ماها از آنها معتبرتر است. ملیجکِ اول که مدال داشت آن هم متغیّر بود. مدال را به دو تومان فروخت، هرزگیها کرد.۶۵۴-۶۵۵
-دو ساعت به غروب مانده وارد شهر شدیم. عمارتِ منزلِ شاه مختصر است، امّا خیلی قشنگ است. شب خدمت شاه بودم. امروز امینالسلطان به میرزامحمّدخان فحش داد، او هم قهر کرده شهر رفت.۶۵۵
-امروز جمعی از روزنامهنویسهای معتبر را شاه بهتوسط من احضار فرمود. در موعد معیّن آمدهبودند. شاه تشریف بردهبودند به اکسپوزیسیون، از آنجا بالای برج ایفل. حضرات خیلی منتظر شدند رفتند. ۶۵۵
-تماشای اکسپوزیسیون رفتم. پناه بر خدا از متاع ایران و عمارت ایرانی! دولت جمهوریِ ینگیدنیایی که اینقدر جمعیت ندارند چهلپنجاه هزارتومان خرج کردهاند امتعه فرستاده و بنای عالی بر پا کردند که ناموس خودشان را حفظ کنند و دولت بدبخت ما بواسطهٔ دهپانزده هزارتومان خرج و نداشتن آدم، رسوای خاص و عام شدیم.۶۵۶
-من بعد از ناهار با امینالدوله و معاون وزیر فوائد بیرون رفتیم. از کارهای عزیزالسلطان(ملیجک) این است که درِ مبال را قفل کرده کلید را خود نگاهداشته تمام ملتزمین و عملهٔ عمارت مبال ندارند. این هم لوازم این سفر است... درِ مبال بستن یکی از مسائل دولتی شد. ملیجک درِ مبال را قفل میکند. این عمارت همین یک مبال را دارد. از صدراعظم گرفته تا نوکر باید اینجا بروند. اهالی خود عمارت همه فحش به ماها میگویند، ما میشنویم قدرت تکلّم نداریم. این است مسألهٔ مبرز باد. از مسألهٔ مشرقزمین اهمیتش بیشتر شد!۶۵۷-۶۵۸
-سه ساعت بعد از ظهر وارد وین شدیم. امپراطور اتریش استقبال آمدهبود. خیلی احترام نمود. منزل من هم در همان عمارت شاه است. در خصوص تعیین منزل، مابین معاونالملک و جهانگیرخان منازعه شد. ایرانیها از صغیر و کبیر حد خودشان را نمیدانند و همه صدرطلب هستند. کاش به قدر خودستایی قابلیت هم میداشتند.۶۵۹
چه کنی پرسشِ تاریخِ حوادث، پروین!
ورقی چند سِیَه گشته زِ کرداری چند
۱.روزنامهٔ خاطرات اعتمادالسلطنه، مقدّمه و فهارس از ایرج افشار، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۸۵
https://t.me/naghshbarab
-دو ساعت به غروب مانده وارد شهر شدیم. عمارتِ منزلِ شاه مختصر است، امّا خیلی قشنگ است. شب خدمت شاه بودم. امروز امینالسلطان به میرزامحمّدخان فحش داد، او هم قهر کرده شهر رفت.۶۵۵
-امروز جمعی از روزنامهنویسهای معتبر را شاه بهتوسط من احضار فرمود. در موعد معیّن آمدهبودند. شاه تشریف بردهبودند به اکسپوزیسیون، از آنجا بالای برج ایفل. حضرات خیلی منتظر شدند رفتند. ۶۵۵
-تماشای اکسپوزیسیون رفتم. پناه بر خدا از متاع ایران و عمارت ایرانی! دولت جمهوریِ ینگیدنیایی که اینقدر جمعیت ندارند چهلپنجاه هزارتومان خرج کردهاند امتعه فرستاده و بنای عالی بر پا کردند که ناموس خودشان را حفظ کنند و دولت بدبخت ما بواسطهٔ دهپانزده هزارتومان خرج و نداشتن آدم، رسوای خاص و عام شدیم.۶۵۶
-من بعد از ناهار با امینالدوله و معاون وزیر فوائد بیرون رفتیم. از کارهای عزیزالسلطان(ملیجک) این است که درِ مبال را قفل کرده کلید را خود نگاهداشته تمام ملتزمین و عملهٔ عمارت مبال ندارند. این هم لوازم این سفر است... درِ مبال بستن یکی از مسائل دولتی شد. ملیجک درِ مبال را قفل میکند. این عمارت همین یک مبال را دارد. از صدراعظم گرفته تا نوکر باید اینجا بروند. اهالی خود عمارت همه فحش به ماها میگویند، ما میشنویم قدرت تکلّم نداریم. این است مسألهٔ مبرز باد. از مسألهٔ مشرقزمین اهمیتش بیشتر شد!۶۵۷-۶۵۸
-سه ساعت بعد از ظهر وارد وین شدیم. امپراطور اتریش استقبال آمدهبود. خیلی احترام نمود. منزل من هم در همان عمارت شاه است. در خصوص تعیین منزل، مابین معاونالملک و جهانگیرخان منازعه شد. ایرانیها از صغیر و کبیر حد خودشان را نمیدانند و همه صدرطلب هستند. کاش به قدر خودستایی قابلیت هم میداشتند.۶۵۹
چه کنی پرسشِ تاریخِ حوادث، پروین!
ورقی چند سِیَه گشته زِ کرداری چند
۱.روزنامهٔ خاطرات اعتمادالسلطنه، مقدّمه و فهارس از ایرج افشار، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۸۵
https://t.me/naghshbarab
20.03.202507:52
عیدانه(۲)
دل قویدار که ما نیز خدایی داریم
کز دلِ خار دمانَد گلِ صدبرگ و سَمَن
حیف باشد دلِ آزاده به نوروز غمین
این من امروز شنیدم ز زبانِ سوسن
هفتشین ساز مکن جانِ من اندر شبِ عید
شکوه و شین وشغب شَهقه و شور و شیون
هفتسین سازکن از سبزه و از سنبل و سیب
سنجد وساز و سرود و سمنو سلوي و مَن
باشد این هفت به همراه تو و در بر تو
از قد و چهره و خال و لب و گیسو و ذَقَن
هفتسین را به یکی سفرهٔ دلخواه بِنِه
هفتشین را به درِ خانهٔ بدخواه فکن
صبحِ عید است برون کن زِ دل این تاریکی
کآخر این شام سیَه، خانه نماید روشن
رسم نوروز به جای آور و از یزدان خواه
کآوَرَد حالت ما باز به حالی احسن
ملکالشعرا بهار، دیوان اشعار، انتشارات نگاه، تهران، ۱۳۸۷،صص ۴۶۲-۴۶۳
https://t.me/naghshbarab
دل قویدار که ما نیز خدایی داریم
کز دلِ خار دمانَد گلِ صدبرگ و سَمَن
حیف باشد دلِ آزاده به نوروز غمین
این من امروز شنیدم ز زبانِ سوسن
هفتشین ساز مکن جانِ من اندر شبِ عید
شکوه و شین وشغب شَهقه و شور و شیون
هفتسین سازکن از سبزه و از سنبل و سیب
سنجد وساز و سرود و سمنو سلوي و مَن
باشد این هفت به همراه تو و در بر تو
از قد و چهره و خال و لب و گیسو و ذَقَن
هفتسین را به یکی سفرهٔ دلخواه بِنِه
هفتشین را به درِ خانهٔ بدخواه فکن
صبحِ عید است برون کن زِ دل این تاریکی
کآخر این شام سیَه، خانه نماید روشن
رسم نوروز به جای آور و از یزدان خواه
کآوَرَد حالت ما باز به حالی احسن
ملکالشعرا بهار، دیوان اشعار، انتشارات نگاه، تهران، ۱۳۸۷،صص ۴۶۲-۴۶۳
https://t.me/naghshbarab
Көрсөтүлдү 1 - 7 ичинде 7
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.