09.05.202507:19
تا باد چنین بادا!
امید طبیبزاده
دیروز در نشست فرهنگی «از تیسفون تا بغداد؛ گفتوگوهای فرهنگی ایران و عراق» که به تکریم استاد موسی اسوار اختصاص داشت، بنده هم افتخار داشتم تا چند کلمهای دربارهٔ آثار و خدمات گرانقدر ایشان به فرهنگ ایران و زبان فارسی سخن بگویم. چون در جایگاه سخنرانان نشسته بودم، میتوانستم مرد جاافتاده و بسیار آراستهای را در ردیف جلو در میان حضار ببینم که بعداً دانستم معاون رئیس اتحادیه ناشران عراق است. او گرچه احتمالاً فارسی نمیدانست، با دقت تمام به سخنان سخنرانان گوش میداد تا شاید نکتهای از آن میان دریابد. وقتی نوبت به خود استاد اسوار رسید، به احترام میهمان گرامی جلسه، سخنانش را با خیرمقدم کوتاهی به عربی آغاز کرد که باعث مسرت و امتنان بسیار وی شد. استاد اسوار در بخشهای پایانی سخنانش ابتدا دوسه بیتی از قصیدهٔ معروف متنبی در بارهٔ شیراز را خواند (همان که مطلعش چنین است: «فدی لك من يقصر عن مداكا/ فلا ملك إذن إِلا فداكا») و بنده دیدم که میهمان جلسه هم به شوق آمد و زیر لب شعر را قرائت کرد. بعد استاد چند بیتی از قصیدهٔ عربی و معروف سعدی را درباره حمله مغول به بغداد قرائت کرد (همان که میفرماید «حبست بجفنی المدامع لا تجری// فلما طغی الماء استطال علی السکر») که این بار هم میهمان جلسه با ایشان همنوا شد و آهسته و زیر لب شعر را خواند؛ و اما اوج حیرتم مربوط به زمانی بود که استاد اسوار برای گشایش خاطر حضار چند بیتی از یکی از فارسیات بامزهٔ ابونواس را قرائت کرد (آنکه میگوید: «یا نرجسی وبهاری / بده مرا یکباری...») و بنده دیدم که رئیس اتحایه ناشران عراق حتی بخشهایی از آن را هم از بر بود و میخواند! این حد از آراستگی و متانت و فضل و حضور ذهن همواره برایم غبطه برانگیز و لذتبخش بوده است.
با خود اندیشیدم که او خیلی جوانتر از من نیست، پس هیچ بعید نیست که وقتی من از پشت سنگرهای خودمان به سمت عراقیها تیر میانداختم، او هم از پشت خاکریزهای خودشان به سمت ما تیر میانداخته است. و احساس کردم چه خوشاقبال بودهام که آن روزها تمام تیرهایم به خطا رفته، و چه خوشاقبالتر هستیم اینک که به یمن متنبی و سعدی و ابونواس، بجای گلوله و نفرت، شعر و لبخند بینمان رد و بدل میشود... درمورد گذشته چه میتوانم گفت جز افسوس افسوس! و در مورد حال چه باید گفت جز اینکه تا باد چنین بادا!
@OmidTabibzadeh
امید طبیبزاده
دیروز در نشست فرهنگی «از تیسفون تا بغداد؛ گفتوگوهای فرهنگی ایران و عراق» که به تکریم استاد موسی اسوار اختصاص داشت، بنده هم افتخار داشتم تا چند کلمهای دربارهٔ آثار و خدمات گرانقدر ایشان به فرهنگ ایران و زبان فارسی سخن بگویم. چون در جایگاه سخنرانان نشسته بودم، میتوانستم مرد جاافتاده و بسیار آراستهای را در ردیف جلو در میان حضار ببینم که بعداً دانستم معاون رئیس اتحادیه ناشران عراق است. او گرچه احتمالاً فارسی نمیدانست، با دقت تمام به سخنان سخنرانان گوش میداد تا شاید نکتهای از آن میان دریابد. وقتی نوبت به خود استاد اسوار رسید، به احترام میهمان گرامی جلسه، سخنانش را با خیرمقدم کوتاهی به عربی آغاز کرد که باعث مسرت و امتنان بسیار وی شد. استاد اسوار در بخشهای پایانی سخنانش ابتدا دوسه بیتی از قصیدهٔ معروف متنبی در بارهٔ شیراز را خواند (همان که مطلعش چنین است: «فدی لك من يقصر عن مداكا/ فلا ملك إذن إِلا فداكا») و بنده دیدم که میهمان جلسه هم به شوق آمد و زیر لب شعر را قرائت کرد. بعد استاد چند بیتی از قصیدهٔ عربی و معروف سعدی را درباره حمله مغول به بغداد قرائت کرد (همان که میفرماید «حبست بجفنی المدامع لا تجری// فلما طغی الماء استطال علی السکر») که این بار هم میهمان جلسه با ایشان همنوا شد و آهسته و زیر لب شعر را خواند؛ و اما اوج حیرتم مربوط به زمانی بود که استاد اسوار برای گشایش خاطر حضار چند بیتی از یکی از فارسیات بامزهٔ ابونواس را قرائت کرد (آنکه میگوید: «یا نرجسی وبهاری / بده مرا یکباری...») و بنده دیدم که رئیس اتحایه ناشران عراق حتی بخشهایی از آن را هم از بر بود و میخواند! این حد از آراستگی و متانت و فضل و حضور ذهن همواره برایم غبطه برانگیز و لذتبخش بوده است.
با خود اندیشیدم که او خیلی جوانتر از من نیست، پس هیچ بعید نیست که وقتی من از پشت سنگرهای خودمان به سمت عراقیها تیر میانداختم، او هم از پشت خاکریزهای خودشان به سمت ما تیر میانداخته است. و احساس کردم چه خوشاقبال بودهام که آن روزها تمام تیرهایم به خطا رفته، و چه خوشاقبالتر هستیم اینک که به یمن متنبی و سعدی و ابونواس، بجای گلوله و نفرت، شعر و لبخند بینمان رد و بدل میشود... درمورد گذشته چه میتوانم گفت جز افسوس افسوس! و در مورد حال چه باید گفت جز اینکه تا باد چنین بادا!
@OmidTabibzadeh
05.05.202511:34
فایل پیدیاف کتاب حاضر را با اجازهٔ ناشر محترمِ کتاب در صفحهٔ تلگرام و آکادمیای خودم گذشتهام.
@OmidTabibzadeh
@OmidTabibzadeh
29.04.202505:58
پیوند دریافت مقالات بهصورت مجزا:
https://nf.apll.ir/issue_30262_30483.html
@OmidTabibzadeh
https://nf.apll.ir/issue_30262_30483.html
@OmidTabibzadeh
22.04.202518:00
شکسپیر، شاهدباز، همجنسخواه، یا هفتخط!؟
امید طبیبزاده
بنده البته درک میکنم که دوستان مطبوعاتی و خبرنگارم، بهملاحظهٔ برخی محدودیتها و الزامات حرفهای، مثلاً گاه عبارتی چون «مضامین مربوط به همجنسخواهی» را مبدل به «مضامین مربوط به شاهدبازی» بکنند. بعلاوه این دومی از حیث لفظ و تداعیهایش ظاهراً قشنگتر و جذابتر از اولی است. حتی ابتدا که این تغییر را دیدم، واقعا به ذوق ویراستارش آفرین گفتم که مطلب را حذف نکرده و به هر تدبیر معنا را رسانده است. اما در هرحال واقعیت این است که تفاوتهای عظیمی بین این دو مفهوم وجود دارد. «شاهدبازی» را نمیتوان نوعی «حسن تعبیر» (یوفیمیزم) برای «همجنسخواهی» دانست. اگر قرار باشد «شاهدبازی» را حسن تعبیر بدانیم، باید آن را حسن تعبیری برای «بچهبازی» بدانیم و بس! شاهدبازی یک عارضه و ضایعهٔ فرهنگی است که فقط در جوامع واپسمانده مبدل به ارزش یا امری رایج و معمول میشود. اما همجنسخواهی، چه ناشی از علل فیزیولوژیکی باشد و چه به مسائل تربیتی و رفتاری و مانند آن مربوط بشود، همواره در تمام جوامع وجود داشته است. از سوی دیگر در شاهدبازی غالباً پای پول یا زور یا فریب درمیان است، و یکی از طرفین که معمولاً خردسال یا نوجوان هم هست، مبدل به کالایی جهت معامله میشود، اما در آن دومی معمولا پای چنین ملاحظاتی در میان نیست. باری رسیدن به این معانی برایم جالب بود و گفتم شاید برای دیگران هم جالب باشد.
و اما دربارهٔ شکسپیر باید بگویم که او قطعاً هیچگاه شاهدباز نبوده، اما براساس نظر برخی مفسران و منتقدان آثار و احوالش، احتمالاً گرایشات همجنسخواهانه داشته است. و حال که تا اینجا آمدم اجازه میخواهم نظر خودم را از این حیث دربارهٔ شکسپیر بگویم. بهنظر بنده او مردی از تودهٔ مردم بود که تنها بواسطهٔ نبوغ عظیم و بیهمتایش توانست به بالاترین مجامع درباری برسد و مورد عنایت و لطف مستقیم شخص ملکه الیزابت اول قرار بگیرد. معروف است که در شعر زیبای «قُقنوس و قُمری»، که در سالهای پایانی حیات ملکهٔ قدرقدرت انگلستان منتشر شد، مراد از ققنوس همان ملکه، و مراد از قمری نیز خود شاعر یعنی شکسپیر بوده است. اما شکسپیر بسیار جاهطلب و کلهشق هم بود و اهل خطر. او برای باقی ماندن در دربار همه کار میکرد، و وقتی معلوم شد در توطئهای بر ضد ملکه دست داشته بلافاصله استغفار کرد و «ققنوس و قمری» را سرود، و لابد وقتی هم دید که ممدوح اشرافزاده و ثروتمندش گرایشات همجنسخواهانه دارد درنگ نکرد و خیلی بیریا افاضه فرمود:
در دایرهٔ قسمت ما نقطهٔ تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی!
@OmidTabibzadeh
امید طبیبزاده
بنده البته درک میکنم که دوستان مطبوعاتی و خبرنگارم، بهملاحظهٔ برخی محدودیتها و الزامات حرفهای، مثلاً گاه عبارتی چون «مضامین مربوط به همجنسخواهی» را مبدل به «مضامین مربوط به شاهدبازی» بکنند. بعلاوه این دومی از حیث لفظ و تداعیهایش ظاهراً قشنگتر و جذابتر از اولی است. حتی ابتدا که این تغییر را دیدم، واقعا به ذوق ویراستارش آفرین گفتم که مطلب را حذف نکرده و به هر تدبیر معنا را رسانده است. اما در هرحال واقعیت این است که تفاوتهای عظیمی بین این دو مفهوم وجود دارد. «شاهدبازی» را نمیتوان نوعی «حسن تعبیر» (یوفیمیزم) برای «همجنسخواهی» دانست. اگر قرار باشد «شاهدبازی» را حسن تعبیر بدانیم، باید آن را حسن تعبیری برای «بچهبازی» بدانیم و بس! شاهدبازی یک عارضه و ضایعهٔ فرهنگی است که فقط در جوامع واپسمانده مبدل به ارزش یا امری رایج و معمول میشود. اما همجنسخواهی، چه ناشی از علل فیزیولوژیکی باشد و چه به مسائل تربیتی و رفتاری و مانند آن مربوط بشود، همواره در تمام جوامع وجود داشته است. از سوی دیگر در شاهدبازی غالباً پای پول یا زور یا فریب درمیان است، و یکی از طرفین که معمولاً خردسال یا نوجوان هم هست، مبدل به کالایی جهت معامله میشود، اما در آن دومی معمولا پای چنین ملاحظاتی در میان نیست. باری رسیدن به این معانی برایم جالب بود و گفتم شاید برای دیگران هم جالب باشد.
و اما دربارهٔ شکسپیر باید بگویم که او قطعاً هیچگاه شاهدباز نبوده، اما براساس نظر برخی مفسران و منتقدان آثار و احوالش، احتمالاً گرایشات همجنسخواهانه داشته است. و حال که تا اینجا آمدم اجازه میخواهم نظر خودم را از این حیث دربارهٔ شکسپیر بگویم. بهنظر بنده او مردی از تودهٔ مردم بود که تنها بواسطهٔ نبوغ عظیم و بیهمتایش توانست به بالاترین مجامع درباری برسد و مورد عنایت و لطف مستقیم شخص ملکه الیزابت اول قرار بگیرد. معروف است که در شعر زیبای «قُقنوس و قُمری»، که در سالهای پایانی حیات ملکهٔ قدرقدرت انگلستان منتشر شد، مراد از ققنوس همان ملکه، و مراد از قمری نیز خود شاعر یعنی شکسپیر بوده است. اما شکسپیر بسیار جاهطلب و کلهشق هم بود و اهل خطر. او برای باقی ماندن در دربار همه کار میکرد، و وقتی معلوم شد در توطئهای بر ضد ملکه دست داشته بلافاصله استغفار کرد و «ققنوس و قمری» را سرود، و لابد وقتی هم دید که ممدوح اشرافزاده و ثروتمندش گرایشات همجنسخواهانه دارد درنگ نکرد و خیلی بیریا افاضه فرمود:
در دایرهٔ قسمت ما نقطهٔ تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی!
@OmidTabibzadeh
Кайра бөлүшүлгөн:
زبانشناسی تاریخی - شادی داوری

19.04.202507:39
چرا ایرانیان عربزبان نشدند؟
از قرن اول تا اواسط قرن سوم هجری را دوران سکوت در تاریخ ایران عنوان کردهاند. سکوتی که البته فقط به زبان نوشتاری و نه به زبان گفتاری مربوط میشود.
زبان رایج مردم در این دوره به اقرب احتمال، فارسی بودهاست، اما این زبان زنده و مردمی به رغم رواج و محبوبیتی که نزد ایرانیان داشت تا اواسط قرن سوم هجری یعنی زمان پدیدار شدن شرایط لازم برای حیات مستقل خود، نتوانست شآنی در خور نوشتار بیابد.
در این سه قرن، شاعران و نویسندگان ایرانی بسیاری ظهور کردند، اما همه یا به عربی مینوشتند و یا به پهلوی و مردم ایران در این میان، نه تنها وقعی به رقابت این دو زبان نمینهادند بلکه چه بسا از وجود چنین رقابتی نیز بیخبر بودند.
استاد فرزانه جناب آقای دکتر امید طبیبزاده در جستار وزینشان (۱۳۸۴)، به واکاوی این وضعیت پرداخته و بر این باورند که زبان پهلوی از اواخر ساسانی زبانی مرده محسوب شده و زبان عربی نیز که با تکیه بر قدرت خلفا، در دیوانهای حکام عرب در عراق و ایران و ماوراءالنهر جانشین خط و زبان پهلوی شده بود، هیچگاه در نزد ایرانیان رواج نیافت و به محض سست شدن حمایت خلفا از آن، از زندگی اجتماعی مردم ایران و نیز از حیات دیوانی ایران خارج شد و در نهایت، به زبان عبادت محدود گردید.
اما سوال اصلی این جاست که چرا ایرانیان مانند اقوام دیگر چون مصریها و الجزایریها پس از پذیرفتن اسلام، عربزبان نشدند؟
آقای دکتر طبیبزاده (همان) در این باب، چهار دلیل عمده را برمیشمارند:
۱. دلایل زبانی: بدین معنا که چون عربی، زبانی سامی و از خانوادۀ زبانهای آفروآسیایی است، پس از اسلام فقط جانشین زبانهایی شد که همچون خودش به خانوادۀ زبانهای آفروآسیایی تعلق داشتند.
۲.عامل اقتصادی: در واقع، فراگیری زبان عربی برای تودۀ ایرانیان، نفع مالی نداشت، چون نه کالاهای بازرگانان عرب به سوی ایالات ایران روان میشد و نه پیشهوران عربزبان در سراسر ایران پراکنده شده بودند تا برخورد با آنان و سودای کسب منفعت بیشتر، ایرانیان را به فراگیری زبان عربی ترغیب کند.
۳.عامل سیاسی: یعقوب لیث، زبان فارسی را بهعنوان زبان دیوانی و رسمی قلمرو حکومت خود برگزید، چون هم میدانست فارسی یگانه زبانی است که میتواند به عنوان زبان میانجی میان اقوام گوناگون و چندزبانۀ ایران به کار رود و هم میخواست با انتخاب این زبان در مقابل زبان عربی، استقلال حکومت خود را از دستگاه خلافت عباسی نشان دهد.
۴. عامل فرهنگی: برتولد اشبولر (۱۳۷۹)، عربزبان نشدن ایرانیان را قبل از هرچیز ناشی از حیات زبانی مستقل و زنده یعنی فارسی در میان آنها دانسته است که در تمام مدت سیادت عرب، یکهتاز صحنۀ وسیع زندگی مردم ایران بود و باعث شد اقوام ایرانی، ایرانی باقی بمانند.
در نهایت، استاد باورمندند که زبان عربی هیچگاه تهدیدی برای زبان فارسی نبوده است. مردم ایران هرگاه منفعتی در فراگیری زبان عربی دیدند، بیدرنگ به آموختن آن کوشیدند همانگونه که خط اعراب را پذیرفتند.
اگرچه علما و دانشمندان ایرانی در سه قرن آغازین اسلامی، اجازه یا امکان نگارش به فارسی را نداشتند، اما به رسالت خود که همانا اندیشیدن و بیان روشن افکار خود بود ادامه دادند، یعنی دانش ایرانی به زبان عربی به حیات خود ادامه داد و مانع پدیدآمدن انقطاع در مطالعات ایرانی گردید. به عبارتی اگرچه در آن قرون سکوت، هیچ اثری به فارسی نوشته نشد، اما تجاربی که پس از آن به دست آمد و منتقل شد از جمله مهمترین عوامل رشد و شکوفایی زبان و ادبیات فارسی در ادوار بعد محسوب میشود.
چرا که زبان و ادب فارسی طی دورههای گوناگون رشد آن، همواره داشتههای خود را حفظ کرده و در عین حال با کسب یافتههای جدید، بر غنای خود افزوده است. شعر عروضی از آن جمله است.
امید طبیبزاده، نشر دانش، شمارۀ ۱، پیاپی ۱۰۸، بهار ۱۳۸۴.
https://t.me/HistoricalLinguistics
از قرن اول تا اواسط قرن سوم هجری را دوران سکوت در تاریخ ایران عنوان کردهاند. سکوتی که البته فقط به زبان نوشتاری و نه به زبان گفتاری مربوط میشود.
زبان رایج مردم در این دوره به اقرب احتمال، فارسی بودهاست، اما این زبان زنده و مردمی به رغم رواج و محبوبیتی که نزد ایرانیان داشت تا اواسط قرن سوم هجری یعنی زمان پدیدار شدن شرایط لازم برای حیات مستقل خود، نتوانست شآنی در خور نوشتار بیابد.
در این سه قرن، شاعران و نویسندگان ایرانی بسیاری ظهور کردند، اما همه یا به عربی مینوشتند و یا به پهلوی و مردم ایران در این میان، نه تنها وقعی به رقابت این دو زبان نمینهادند بلکه چه بسا از وجود چنین رقابتی نیز بیخبر بودند.
استاد فرزانه جناب آقای دکتر امید طبیبزاده در جستار وزینشان (۱۳۸۴)، به واکاوی این وضعیت پرداخته و بر این باورند که زبان پهلوی از اواخر ساسانی زبانی مرده محسوب شده و زبان عربی نیز که با تکیه بر قدرت خلفا، در دیوانهای حکام عرب در عراق و ایران و ماوراءالنهر جانشین خط و زبان پهلوی شده بود، هیچگاه در نزد ایرانیان رواج نیافت و به محض سست شدن حمایت خلفا از آن، از زندگی اجتماعی مردم ایران و نیز از حیات دیوانی ایران خارج شد و در نهایت، به زبان عبادت محدود گردید.
اما سوال اصلی این جاست که چرا ایرانیان مانند اقوام دیگر چون مصریها و الجزایریها پس از پذیرفتن اسلام، عربزبان نشدند؟
آقای دکتر طبیبزاده (همان) در این باب، چهار دلیل عمده را برمیشمارند:
۱. دلایل زبانی: بدین معنا که چون عربی، زبانی سامی و از خانوادۀ زبانهای آفروآسیایی است، پس از اسلام فقط جانشین زبانهایی شد که همچون خودش به خانوادۀ زبانهای آفروآسیایی تعلق داشتند.
۲.عامل اقتصادی: در واقع، فراگیری زبان عربی برای تودۀ ایرانیان، نفع مالی نداشت، چون نه کالاهای بازرگانان عرب به سوی ایالات ایران روان میشد و نه پیشهوران عربزبان در سراسر ایران پراکنده شده بودند تا برخورد با آنان و سودای کسب منفعت بیشتر، ایرانیان را به فراگیری زبان عربی ترغیب کند.
۳.عامل سیاسی: یعقوب لیث، زبان فارسی را بهعنوان زبان دیوانی و رسمی قلمرو حکومت خود برگزید، چون هم میدانست فارسی یگانه زبانی است که میتواند به عنوان زبان میانجی میان اقوام گوناگون و چندزبانۀ ایران به کار رود و هم میخواست با انتخاب این زبان در مقابل زبان عربی، استقلال حکومت خود را از دستگاه خلافت عباسی نشان دهد.
۴. عامل فرهنگی: برتولد اشبولر (۱۳۷۹)، عربزبان نشدن ایرانیان را قبل از هرچیز ناشی از حیات زبانی مستقل و زنده یعنی فارسی در میان آنها دانسته است که در تمام مدت سیادت عرب، یکهتاز صحنۀ وسیع زندگی مردم ایران بود و باعث شد اقوام ایرانی، ایرانی باقی بمانند.
در نهایت، استاد باورمندند که زبان عربی هیچگاه تهدیدی برای زبان فارسی نبوده است. مردم ایران هرگاه منفعتی در فراگیری زبان عربی دیدند، بیدرنگ به آموختن آن کوشیدند همانگونه که خط اعراب را پذیرفتند.
اگرچه علما و دانشمندان ایرانی در سه قرن آغازین اسلامی، اجازه یا امکان نگارش به فارسی را نداشتند، اما به رسالت خود که همانا اندیشیدن و بیان روشن افکار خود بود ادامه دادند، یعنی دانش ایرانی به زبان عربی به حیات خود ادامه داد و مانع پدیدآمدن انقطاع در مطالعات ایرانی گردید. به عبارتی اگرچه در آن قرون سکوت، هیچ اثری به فارسی نوشته نشد، اما تجاربی که پس از آن به دست آمد و منتقل شد از جمله مهمترین عوامل رشد و شکوفایی زبان و ادبیات فارسی در ادوار بعد محسوب میشود.
چرا که زبان و ادب فارسی طی دورههای گوناگون رشد آن، همواره داشتههای خود را حفظ کرده و در عین حال با کسب یافتههای جدید، بر غنای خود افزوده است. شعر عروضی از آن جمله است.
امید طبیبزاده، نشر دانش، شمارۀ ۱، پیاپی ۱۰۸، بهار ۱۳۸۴.
https://t.me/HistoricalLinguistics
Кайра бөлүшүлгөн:
فرهنگستان زبان و ادب فارسی



09.04.202507:13
«سروستان» بیست و هفتم منتشر شد
فصل سوم پادپخش «سروستان؛ دریچهای به باغ فرهنگ و ادب ایرانی» در ده برنامه و با نگاهی به شعر و زندگی شاعران معاصر ایران منتشر میشود.
سروستان بیست و هفتم، با یادی از فروغ فرخزاد منتشر شد. در این قسمت، در بخش سرو سایهفکن سهیلا عابدینی یادی میکند از فروغ فرخزاد و سپس در گنجآوا سخنان دکتر مسعود جعفری جزی و دکتر امید طبیبزاده را دربارۀ ویژگیهای سرودههای فروغ خواهیم شنید. در «از زندگی من»، یکی از نامههای از فروغ فرخزاد را با صدای معصومه حسینی مورودی میشنویم. بررسی چندوچون گزینش نوواژۀ «افشانه» را در گفتاری از دکتر علی شیوا خواهیم شنید و در بخش کهنخوانی پارههایی از «سفرنامۀ ناصرخسرو» را با صدای عفت امانی میشنویم.
برنامۀ شنیداری «سروستان؛ دریچهای به باغ فرهنگ و ادب ایرانی» هر دو هفته یکبار منتشر میشود.
«سروستان» بیست و هفتم را در شنوتو و کستباکس بشنوید.
@theapll
فصل سوم پادپخش «سروستان؛ دریچهای به باغ فرهنگ و ادب ایرانی» در ده برنامه و با نگاهی به شعر و زندگی شاعران معاصر ایران منتشر میشود.
سروستان بیست و هفتم، با یادی از فروغ فرخزاد منتشر شد. در این قسمت، در بخش سرو سایهفکن سهیلا عابدینی یادی میکند از فروغ فرخزاد و سپس در گنجآوا سخنان دکتر مسعود جعفری جزی و دکتر امید طبیبزاده را دربارۀ ویژگیهای سرودههای فروغ خواهیم شنید. در «از زندگی من»، یکی از نامههای از فروغ فرخزاد را با صدای معصومه حسینی مورودی میشنویم. بررسی چندوچون گزینش نوواژۀ «افشانه» را در گفتاری از دکتر علی شیوا خواهیم شنید و در بخش کهنخوانی پارههایی از «سفرنامۀ ناصرخسرو» را با صدای عفت امانی میشنویم.
برنامۀ شنیداری «سروستان؛ دریچهای به باغ فرهنگ و ادب ایرانی» هر دو هفته یکبار منتشر میشود.
«سروستان» بیست و هفتم را در شنوتو و کستباکس بشنوید.
@theapll
08.05.202510:21
امید طبیبزاده، «پیشنهاد روشی برای استفاده از وزن شعر در مقام کلیدی سبک شناختی؛ مطالعۀ موردی: بحر رمل مثمن مخبون محذوف یا مقصور در قرن ۴ و قرن ۱۴»، در: مجله زبان و زبانشناسی، دوره ۱۸، شماره، ۳۵، بهار و تابستان، ۱۴۰۱، ص ۲۷۷-۲۹۵.
@OmidTabibzadeh
@OmidTabibzadeh
05.05.202511:34
امید طبیبزاده (۱۴۰۱) وزن شعر عروضی فارسی (تحلیل و طبقهبندی براساس تقطیع اتانینی و نظریهٔ واجشناسی نوایی)، تهران: کتاب بهار و پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
29.04.202505:57
سرمقاله
ویژهنامهٔ آواشناسی و واجشناسی زبانهای ایرانی
رشد روزافزون مطالعات آواشناسی و واجشناسی در دنیا، و ضرورت توجه هرچه بیشتر به این بخش از مطالعات زبانشناسی دربارهٔ زبان فارسی و زبانهای ایرانی، سبب شد تا تأسیس مجلهای تخصصی با عنوان آواشناسی و واجشناسی زبانهای ایرانی را به استاد ارجمندم، جناب آقای دکتر محمد دبیرمقدم، معاونت محترم علمی و پژوهشی فرهنگستان زبان و ادب و فارسی، پیشنهاد کنم. ایشان با گشادهرویی بسیار پیشنهاد بنده را پذیرفتند و به صلاحدید ایشان قرار شد که شمارهٔ نخست مجله را بهصورت ویژهنامه در یکی از ضمیمههای مجلهٔ نامهٔ فرهنگستان منتشر کنیم و درصورت موفقیت در گردآوری مقالات علمی در این موضوع، کار انتشار آن را به صورت دوفصلنامهٔ مستقل ادامه دهیم. اینک بسیار خوشحالم که نخستین شمارهٔ این مجله بهصورت ویژهنامه در مجلهٔ زبانها و گویشهای ایرانی منتشر میشود و امیدوارم با همکاری استادان و پژوهشگران آواشناس و واجشناس، بتوانیم کار انتشار آن را پیش ببریم. در اینجا لازم میدانم از استادان و همکاران دانشمندم که با مهربانی تمام مقالات ارزشمند خود را برای انتشار در نخستین شمارهٔ مجله در اختیار بنده گذاشتند سپاسگزاری کنم. همچنین قدردان جناب آقای دکتر محمدرضا ترکی، سردبیر مجلهٔ نامهٔ فرهنگستان، و جناب آقای دکتر مجید طامه، معاون گروه زبانها و گویشهای ایرانی، هستم که از هیچ تلاشی برای انتشار هرچه بهتر این شماره فروگذار نکردند.
امید طبیبزاده
@OmidTabibzadeh
ویژهنامهٔ آواشناسی و واجشناسی زبانهای ایرانی
رشد روزافزون مطالعات آواشناسی و واجشناسی در دنیا، و ضرورت توجه هرچه بیشتر به این بخش از مطالعات زبانشناسی دربارهٔ زبان فارسی و زبانهای ایرانی، سبب شد تا تأسیس مجلهای تخصصی با عنوان آواشناسی و واجشناسی زبانهای ایرانی را به استاد ارجمندم، جناب آقای دکتر محمد دبیرمقدم، معاونت محترم علمی و پژوهشی فرهنگستان زبان و ادب و فارسی، پیشنهاد کنم. ایشان با گشادهرویی بسیار پیشنهاد بنده را پذیرفتند و به صلاحدید ایشان قرار شد که شمارهٔ نخست مجله را بهصورت ویژهنامه در یکی از ضمیمههای مجلهٔ نامهٔ فرهنگستان منتشر کنیم و درصورت موفقیت در گردآوری مقالات علمی در این موضوع، کار انتشار آن را به صورت دوفصلنامهٔ مستقل ادامه دهیم. اینک بسیار خوشحالم که نخستین شمارهٔ این مجله بهصورت ویژهنامه در مجلهٔ زبانها و گویشهای ایرانی منتشر میشود و امیدوارم با همکاری استادان و پژوهشگران آواشناس و واجشناس، بتوانیم کار انتشار آن را پیش ببریم. در اینجا لازم میدانم از استادان و همکاران دانشمندم که با مهربانی تمام مقالات ارزشمند خود را برای انتشار در نخستین شمارهٔ مجله در اختیار بنده گذاشتند سپاسگزاری کنم. همچنین قدردان جناب آقای دکتر محمدرضا ترکی، سردبیر مجلهٔ نامهٔ فرهنگستان، و جناب آقای دکتر مجید طامه، معاون گروه زبانها و گویشهای ایرانی، هستم که از هیچ تلاشی برای انتشار هرچه بهتر این شماره فروگذار نکردند.
امید طبیبزاده
@OmidTabibzadeh


22.04.202517:57
Кайра бөлүшүлгөн:
زبانشناسی تاریخی - شادی داوری

02.04.202513:06
مسعود جعفری جزی، شاعران در جستجوی جایگاه؛ نگاهی دیگر به تحول شعر فارسی، تهران، انتشارات نیلوفر، ۱۴۰۲، ۴۰۶ص.
شکری با شکایت
امید طبیبزاده
کتاب با نقل مصراعی از فروغ فرخزاد در تقدیمنامچهٔ آن آغاز میشود و با ذکر جمیل همو نیز به پایان میرسد. به قول دکتر فرزانه میلانی، همین خجستهترین اتفاقی بود که میتوانست در صحنهٔ مطالعات دانشگاهی شعر معاصر ما رخ بدهد! مؤلف دانشمند و خوشذوق کتاب، نه مقهور ریشوسبیل اخوان، نه مرعوب الدرمبلدرم شاملو، نه شیفتهٔ عرفان فروتنانهٔ سهراب، بلکه صرفاً و حقاً مفتون زیبایی فروغ شده و تصریح کرده است که فروغ ادامهدهندهٔ راستین راه نیما و «نمایندهٔ طراز اول مدرنیسم شعری در ابیات فارسی» است (ص ۳۵۴)!
این کتاب از آن دست آثاری است که علاقمندان شعر معاصر فارسی چون به دستش بگیرند، تا تمامش نکنند، بر زمینش نمینهند- البته بجز فصل نخست آن (۱۶-۲۲) که مشتمل بر بحثی نظری است و اندکی صبر و تأمل میطلبد.
جعفری جزی جریانهای اصلی شعر معاصر را به چهار دسته تقسیم میکند: سنتگرای قدمایی (مثلاً ادیب پیشاوری)، نوسنتگرای خلاق (مثلاً بهار)، نوگرای اجتماعی و تغزلی (مثلاً نیما)، و نوگرای آوانگارد (مثلاً تندرکیا)، و سپس بهدرستی نشان میدهد که دو جریان اول و چهارم در این میان صاحب کمترین میراث ادبی در صد سال گذشته بودهاند و دو جریان دوم و سوم بیشترین آثار ماندگار را در این مدت خلق کردهاند.
وی همچنین با شواهد فراوان نشان میدهد که جایگاه شاعران در تاریخ ادبیات متغیر است و هیچ شاعری در دورههای مختلف زندگیاش و نیز در سالها و قرنهای پس از مرگش جایگاه ثابتی ندارد. مثلاً نادرپور تا قبل از انقلاب جزو پنج نوگرای بهنام شعر فارسی بود، اما پس از انقلاب و با تغییر گفتمان حاکم بر جامعه، جای خود را به سپهری داد که در دورهٔ پیش از انقلاب چندان مطرح نبود و پس از انقلاب اهمیت بسیار یافت.
او بهدرستی نشان میدهد که بهترین داور در کار ارزیابی شاعران، اجماع نسبی ذوقها در طول زمان است که بهتدریج حقیقت را روشن میکند.
مؤلف این قول اخوان را بارها تکرار میکند که شعر شاملو خودش خوب بود اما تالی فاسد داشت، زیرا او با استفاده از انواع تناسبها، نوعی وزن را در شعرهای بیوزنش پدید میآورد اما پیروانش که چندان تسلط و دانشی در این زمینه نداشتند، شعری یکسر بدون وزن و بیارزش میگفتند. لازم است روزی یک ادبیاتدان کاربلد صحت و سقم این ادعا را در عمل و با شواهد و عدد و رقم بسیار بسنجد، وگرنه این فرمایش اخوان، در حد تعارف یا مدحی شبیه به ذم، یا بالعکس، باقی میماند.
و بالاخره لازم است در چاپ بعدی کتاب، فهرست مآخذی به کتاب افزوده شود و در فهرست راهنمای آن نیز اَعلام مندرج در پانوشتها درج شود.
@OmidTabibzadeh
شکری با شکایت
امید طبیبزاده
کتاب با نقل مصراعی از فروغ فرخزاد در تقدیمنامچهٔ آن آغاز میشود و با ذکر جمیل همو نیز به پایان میرسد. به قول دکتر فرزانه میلانی، همین خجستهترین اتفاقی بود که میتوانست در صحنهٔ مطالعات دانشگاهی شعر معاصر ما رخ بدهد! مؤلف دانشمند و خوشذوق کتاب، نه مقهور ریشوسبیل اخوان، نه مرعوب الدرمبلدرم شاملو، نه شیفتهٔ عرفان فروتنانهٔ سهراب، بلکه صرفاً و حقاً مفتون زیبایی فروغ شده و تصریح کرده است که فروغ ادامهدهندهٔ راستین راه نیما و «نمایندهٔ طراز اول مدرنیسم شعری در ابیات فارسی» است (ص ۳۵۴)!
این کتاب از آن دست آثاری است که علاقمندان شعر معاصر فارسی چون به دستش بگیرند، تا تمامش نکنند، بر زمینش نمینهند- البته بجز فصل نخست آن (۱۶-۲۲) که مشتمل بر بحثی نظری است و اندکی صبر و تأمل میطلبد.
جعفری جزی جریانهای اصلی شعر معاصر را به چهار دسته تقسیم میکند: سنتگرای قدمایی (مثلاً ادیب پیشاوری)، نوسنتگرای خلاق (مثلاً بهار)، نوگرای اجتماعی و تغزلی (مثلاً نیما)، و نوگرای آوانگارد (مثلاً تندرکیا)، و سپس بهدرستی نشان میدهد که دو جریان اول و چهارم در این میان صاحب کمترین میراث ادبی در صد سال گذشته بودهاند و دو جریان دوم و سوم بیشترین آثار ماندگار را در این مدت خلق کردهاند.
وی همچنین با شواهد فراوان نشان میدهد که جایگاه شاعران در تاریخ ادبیات متغیر است و هیچ شاعری در دورههای مختلف زندگیاش و نیز در سالها و قرنهای پس از مرگش جایگاه ثابتی ندارد. مثلاً نادرپور تا قبل از انقلاب جزو پنج نوگرای بهنام شعر فارسی بود، اما پس از انقلاب و با تغییر گفتمان حاکم بر جامعه، جای خود را به سپهری داد که در دورهٔ پیش از انقلاب چندان مطرح نبود و پس از انقلاب اهمیت بسیار یافت.
او بهدرستی نشان میدهد که بهترین داور در کار ارزیابی شاعران، اجماع نسبی ذوقها در طول زمان است که بهتدریج حقیقت را روشن میکند.
مؤلف این قول اخوان را بارها تکرار میکند که شعر شاملو خودش خوب بود اما تالی فاسد داشت، زیرا او با استفاده از انواع تناسبها، نوعی وزن را در شعرهای بیوزنش پدید میآورد اما پیروانش که چندان تسلط و دانشی در این زمینه نداشتند، شعری یکسر بدون وزن و بیارزش میگفتند. لازم است روزی یک ادبیاتدان کاربلد صحت و سقم این ادعا را در عمل و با شواهد و عدد و رقم بسیار بسنجد، وگرنه این فرمایش اخوان، در حد تعارف یا مدحی شبیه به ذم، یا بالعکس، باقی میماند.
و بالاخره لازم است در چاپ بعدی کتاب، فهرست مآخذی به کتاب افزوده شود و در فهرست راهنمای آن نیز اَعلام مندرج در پانوشتها درج شود.
@OmidTabibzadeh
08.05.202510:20
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعیِ من و دل باطل بود
امید طبیبزاده، «پیشنهاد روشی برای استفاده از وزن شعر در مقام کلیدی سبک شناختی؛ مطالعۀ موردی: بحر رمل مثمن مخبون محذوف یا مقصور در قرن ۴ و قرن ۱۴»، در: مجله زبان و زبانشناسی، دوره ۱۸، شماره، ۳۵، بهار و تابستان، ۱۴۰۱، ص ۲۷۷-۲۹۵.
دوستی داشتم که آخرین روزهای خدمت سربازیاش را در جبهه میگذراند، اما خمپارهای ناگهان نازکآرای تن ساقگلش را درهم شکست. از سر خاکش که به منزل برگشتم مادرم نامهٔ او را به دستم داد؛ گویا قبل از رفتن به منطقه، نامه را به مسئول نامهها سپرده بود و بعد هم رفته بود که رفته بود. عجبا که دیروز هم در فرهنگستان آقای عبدالعظیم تاتار کتابی از ابوالفضل خطیبی را برایم آورد همراه با یادداشتی در نخستین صفحهاش که نشان میداد صاحب اصلیاش بنده هستم! بههرتقدیر حال این کتاب بعد از حدود ده سال به دست صاحبش رسیده است!
یادم آمد که روزی به خطیبی گفته بودم شاید بتوان از طریق ویژگیهای وزنی به کلیدهای سبکشناختی خاصی دست یافت برای شناسایی صاحب اثر، و او در این نظر من قدری تشکیک کرده بود. بعد قرار شد کتاب خودش درباره هجونامه را برایم بفرستد تا هجونامه را با شاهنامه مقایسه کنم و ببینم آیا آن شعر واقعا متعلق به فردوسی هست یا خیر.
بعد از فوت خطیبی به این فکر افتادم که آن تحقیق را انجام دهم و حاصل کار همین مقاله شد. در این مقاله براساس عروض نجفی یازده ویژگی وزن شعر فارسی را معرفی کردم، و سپس پیکرۀ بسیار محدودی از اشعار قرن چهار و قرن چهارده را آماده و آن پیکره را از حیث میزان کاربرد ویژگیهای یازدهگانه بررسی کردم، و در پایان به این نتیجه رسیدم که ساخت وزنی شعر فارسی طی این هزار سال، در برخی از ویژگیهایش بهشکل معناداری تغییر کرده و منطبق بر ساخت نوایی زبانی فارسی شده است. به نظرم این تحقیق سیر کلی تحول وزن شعر فارسی و همسو بودن آن با ساخت نوایی زبان فارسی را بهخوبی نشان میدهد، اما هنوز نمیدانم آیا میتوان از آن در مقام کلیدی سبکشناختی برای مقایسه هجونامه و شاهنامه استفاده کرد یا خیر!
@OmidTabibzadeh
چه توان کرد که سعیِ من و دل باطل بود
امید طبیبزاده، «پیشنهاد روشی برای استفاده از وزن شعر در مقام کلیدی سبک شناختی؛ مطالعۀ موردی: بحر رمل مثمن مخبون محذوف یا مقصور در قرن ۴ و قرن ۱۴»، در: مجله زبان و زبانشناسی، دوره ۱۸، شماره، ۳۵، بهار و تابستان، ۱۴۰۱، ص ۲۷۷-۲۹۵.
دوستی داشتم که آخرین روزهای خدمت سربازیاش را در جبهه میگذراند، اما خمپارهای ناگهان نازکآرای تن ساقگلش را درهم شکست. از سر خاکش که به منزل برگشتم مادرم نامهٔ او را به دستم داد؛ گویا قبل از رفتن به منطقه، نامه را به مسئول نامهها سپرده بود و بعد هم رفته بود که رفته بود. عجبا که دیروز هم در فرهنگستان آقای عبدالعظیم تاتار کتابی از ابوالفضل خطیبی را برایم آورد همراه با یادداشتی در نخستین صفحهاش که نشان میداد صاحب اصلیاش بنده هستم! بههرتقدیر حال این کتاب بعد از حدود ده سال به دست صاحبش رسیده است!
یادم آمد که روزی به خطیبی گفته بودم شاید بتوان از طریق ویژگیهای وزنی به کلیدهای سبکشناختی خاصی دست یافت برای شناسایی صاحب اثر، و او در این نظر من قدری تشکیک کرده بود. بعد قرار شد کتاب خودش درباره هجونامه را برایم بفرستد تا هجونامه را با شاهنامه مقایسه کنم و ببینم آیا آن شعر واقعا متعلق به فردوسی هست یا خیر.
بعد از فوت خطیبی به این فکر افتادم که آن تحقیق را انجام دهم و حاصل کار همین مقاله شد. در این مقاله براساس عروض نجفی یازده ویژگی وزن شعر فارسی را معرفی کردم، و سپس پیکرۀ بسیار محدودی از اشعار قرن چهار و قرن چهارده را آماده و آن پیکره را از حیث میزان کاربرد ویژگیهای یازدهگانه بررسی کردم، و در پایان به این نتیجه رسیدم که ساخت وزنی شعر فارسی طی این هزار سال، در برخی از ویژگیهایش بهشکل معناداری تغییر کرده و منطبق بر ساخت نوایی زبانی فارسی شده است. به نظرم این تحقیق سیر کلی تحول وزن شعر فارسی و همسو بودن آن با ساخت نوایی زبان فارسی را بهخوبی نشان میدهد، اما هنوز نمیدانم آیا میتوان از آن در مقام کلیدی سبکشناختی برای مقایسه هجونامه و شاهنامه استفاده کرد یا خیر!
@OmidTabibzadeh


05.05.202510:50
25.04.202504:21
زبان علم و سواد
امید طبیبزاده
زبانها از حیث توانایی در بیان مفاهیم علمی دارای مدارج گوناگونی هستند، و بالاترین درجه در حال حاضر متعلق به زبان انگلیسی است! مثلاً بسیاری از قبایل شکارچی در جنگلهای برزیل کلاً فاقد چیزی به نام زبان علم هستند، یا زبان فارسی در ایران تا حدود سطح لیسانس را در بسیاری از علوم پوشش میدهد، و یا زبانهای آلمانی و فرانسوی حتی به دورههای دکترای تخصصی رسیدهاند، اما درنهایت هر دانشمندی که بخواهد مقالهای فوق تخصصی در یکی از علوم دقیق بنویسد، اهل هرکجا که باشد، ناچار است مقالهاش را به زبان انگلیسی بنویسد، زیرا میداند نوشتن مطلبی علمی که تعداد انگشتشماری خواننده پراکنده در کل جهان دارد، به هر زبانی جز انگلیسی به ضرر خودش تمام میشود. درحال حاضر زبان انگلیسی زبان اصلی علم است، و این نه از آن روست که انگلیسی در ذات خودش برتر از زبانهای دیگر است، بلکه به این دلیل است که بهعلل تاریخی و سیاسی مبدل به زبان بینالمللی و درنتیجه زبان تمام دانشمندان جهان شده و بهمرور برای این مهم آمادگی یافته است. روزگاری زبان لاتین چنین نقشی داشت، روزگاری دیگر فرانسوی، و حالا نوبت به زبان انگلیسی رسیده است.
نخستین گام در یادگیری علم، با سوادآموزی آغاز میشود، و در ایران زبان فارسی از دیرباز تا کنون به علل تاریخی و سیاسی زبان سواد و علم بوده است. کسانی که میخواهند زبان دیگری جز فارسی را در مدارس و دانشگاههای برخی مناطق ایران جایگزین فارسی بکنند یا متوهمانی هستند که کوچکترین تصوری از دشواریهای عظیم چنین هدفی ندارند، یا سیاستپیشگانی هستند در پی سربازگیری برای اهداف خود. درست است که هر زبانی بهطور بالقوه میتواند زبان علم باشد، اما تا زبانی بهطور بالفعل به چنین مرتبهای برسد، به امکانات و برنامهریزیهای عظیمی نیاز دارد.
متأسفانه به علت اهمال حکومتها، سهم همهٔ ایرانیان از حیث توانایی در استفاده از زبانِ سواد و علم مساوی نبوده است؛ کودکان بسیاری در ایران هستند که زبان مادریاشان فارسی نیست و هنگام ورود به مدرسه، زبان فارسی بلد نیستند. اینان در همان آغاز راه علمآموزی باید دو وظیفهٔ دشوارِ زبانآموزی و سوادآموزی را همزمان انجام دهند، و همین دشواری سبب میشود که عدهٔ زیادی ترک تحصیل کنند. انکار این واقعیت، خبطی نابخشودنی است که متاسفانه بدان عادت کردهایم! راه حل این معضل را باید در سیاستهای زبانی هوشمندانهٔ کشوری مانند آمریکا یافت که هر سال در نظام آموزش ابتدایی خود با انبوهی از کودکان تکزبانهٔ چینی و فیلیپینی و اسپانیایی و عربی و فارسی مواجه میشود، اما نهایتاً در سطح متوسطه هیچ مشکلی در امر اموزش علم به زبان انگلیسی به آنان ندارد.
@OmidTabibzadeh
امید طبیبزاده
زبانها از حیث توانایی در بیان مفاهیم علمی دارای مدارج گوناگونی هستند، و بالاترین درجه در حال حاضر متعلق به زبان انگلیسی است! مثلاً بسیاری از قبایل شکارچی در جنگلهای برزیل کلاً فاقد چیزی به نام زبان علم هستند، یا زبان فارسی در ایران تا حدود سطح لیسانس را در بسیاری از علوم پوشش میدهد، و یا زبانهای آلمانی و فرانسوی حتی به دورههای دکترای تخصصی رسیدهاند، اما درنهایت هر دانشمندی که بخواهد مقالهای فوق تخصصی در یکی از علوم دقیق بنویسد، اهل هرکجا که باشد، ناچار است مقالهاش را به زبان انگلیسی بنویسد، زیرا میداند نوشتن مطلبی علمی که تعداد انگشتشماری خواننده پراکنده در کل جهان دارد، به هر زبانی جز انگلیسی به ضرر خودش تمام میشود. درحال حاضر زبان انگلیسی زبان اصلی علم است، و این نه از آن روست که انگلیسی در ذات خودش برتر از زبانهای دیگر است، بلکه به این دلیل است که بهعلل تاریخی و سیاسی مبدل به زبان بینالمللی و درنتیجه زبان تمام دانشمندان جهان شده و بهمرور برای این مهم آمادگی یافته است. روزگاری زبان لاتین چنین نقشی داشت، روزگاری دیگر فرانسوی، و حالا نوبت به زبان انگلیسی رسیده است.
نخستین گام در یادگیری علم، با سوادآموزی آغاز میشود، و در ایران زبان فارسی از دیرباز تا کنون به علل تاریخی و سیاسی زبان سواد و علم بوده است. کسانی که میخواهند زبان دیگری جز فارسی را در مدارس و دانشگاههای برخی مناطق ایران جایگزین فارسی بکنند یا متوهمانی هستند که کوچکترین تصوری از دشواریهای عظیم چنین هدفی ندارند، یا سیاستپیشگانی هستند در پی سربازگیری برای اهداف خود. درست است که هر زبانی بهطور بالقوه میتواند زبان علم باشد، اما تا زبانی بهطور بالفعل به چنین مرتبهای برسد، به امکانات و برنامهریزیهای عظیمی نیاز دارد.
متأسفانه به علت اهمال حکومتها، سهم همهٔ ایرانیان از حیث توانایی در استفاده از زبانِ سواد و علم مساوی نبوده است؛ کودکان بسیاری در ایران هستند که زبان مادریاشان فارسی نیست و هنگام ورود به مدرسه، زبان فارسی بلد نیستند. اینان در همان آغاز راه علمآموزی باید دو وظیفهٔ دشوارِ زبانآموزی و سوادآموزی را همزمان انجام دهند، و همین دشواری سبب میشود که عدهٔ زیادی ترک تحصیل کنند. انکار این واقعیت، خبطی نابخشودنی است که متاسفانه بدان عادت کردهایم! راه حل این معضل را باید در سیاستهای زبانی هوشمندانهٔ کشوری مانند آمریکا یافت که هر سال در نظام آموزش ابتدایی خود با انبوهی از کودکان تکزبانهٔ چینی و فیلیپینی و اسپانیایی و عربی و فارسی مواجه میشود، اما نهایتاً در سطح متوسطه هیچ مشکلی در امر اموزش علم به زبان انگلیسی به آنان ندارد.
@OmidTabibzadeh
22.04.202506:49
10.04.202507:04
یادداشتهای روزانه جلال آل احمد، به اهتمام محمد حسین دانایی، ج ۱: از ۱۸ مرداد ۱۳۳۴ تا ۱۸ آذر ۱۳۳۷، تهران، انتشارات اطلاعات، ۵۱۲ ص.
بعضی دوستان تا اسم آلاحمد را میشنوند به شریعتی هم ناسزا میگویند! البته اهمیتی هم ندارد، اما شاید بد نمیبود این دوستان به تفاوت عظیمی هم که بین آن دو وجود دارد توجه میکردند. آل احمد در تمام عمر کوتاهش همواره در جستجو بود و به هیچ حقیقتی هم نرسید جز همان اصالت جستجو، درحالیکه شریعتی از همان ابتدای حیات اجتماعیاش خود را یگانه کاشف حقیقت میدانست!
اما سه گروه در تخریب نام آل احمد بیشترین نقش را داشتهاند: اول حضراتی که میکوشیدهاند تا او را مصادره به مطلوب کند، دوم تودهایها که آل احمد شجاعانه ماهیت استعماری حزبشان را افشا میکرد، و بالاخره سوم طرفداران سلطنت که در غیاب بحثهای آزاد و انتقادی و روشنگر در ایران، متأسفانه افکار سطحیاشان برای خیلیها مبدل به راهی برای رهایی شده است! بحثهای آزاد میتوانست بهخوبی نشان دهد که مردم یک جامعه از روی تفنن به سمت انقلاب نمیروند، بلکه جانسختی دستگاههای سرکوبگری چون ساواک و قدرت یافتن افراد تحقیرگر و بیماری چون پرویز ثابتی عامل چنین جریانهایی هستند.
این کتاب باید سالها پیش، حتی دههها پیش، منتشر میشد، اما هنوز هم خواندنش مفید و اطلاعدهنده است. بیش از نیم قرن از مرگ آل احمد میگذرد و او هنوز نمرده و توگویی ماجرایش تازه دارد شروع میشود! امیدوارم چهار جلد دیگر این کتاب نیز اجازه انتشار بگیرد و ما را با فضای سالهای پس از کودتای مرداد ۱۳۳۲ تا زمان مرگ آل احمد هرچه بیشتر آشنا سازد.
باید به مهندس دانایی، اهتمامگر کتاب حاضر، آفرین گفت که با پایمردی بسیار پای انتشار این کتاب ایستاد و به عهدی که با جانان بسته بود بهدرستی عمل کرد. این مختصر را با نقل بخشی از سخنان همو در مقدمهٔ خواندنی کتاب به پایان میرسانم که نمیدانم چرا تا خواندم یاد نامهها و یادداشتهای گمشدهٔ ابوالحسن نجفی افتادم: «نگارنده... در مصاحبه با خبرگزاریها و جراید گوناگون، به موضوع دستنوشتههای آل احمد هم اشاراتی میکرد تا افکار عمومی نسبت به موضوع حساس شود... [و این] هشداری بود خطاب به کسانی که دستنوشتههای مزبور در اختیارشان بود، تا بدانند که چشمها باز است و فرصت و اجازهٔ سوءاستفاده نخواهند داشت»! (ص ۳۳).
@OmidTabibzadeh
بعضی دوستان تا اسم آلاحمد را میشنوند به شریعتی هم ناسزا میگویند! البته اهمیتی هم ندارد، اما شاید بد نمیبود این دوستان به تفاوت عظیمی هم که بین آن دو وجود دارد توجه میکردند. آل احمد در تمام عمر کوتاهش همواره در جستجو بود و به هیچ حقیقتی هم نرسید جز همان اصالت جستجو، درحالیکه شریعتی از همان ابتدای حیات اجتماعیاش خود را یگانه کاشف حقیقت میدانست!
اما سه گروه در تخریب نام آل احمد بیشترین نقش را داشتهاند: اول حضراتی که میکوشیدهاند تا او را مصادره به مطلوب کند، دوم تودهایها که آل احمد شجاعانه ماهیت استعماری حزبشان را افشا میکرد، و بالاخره سوم طرفداران سلطنت که در غیاب بحثهای آزاد و انتقادی و روشنگر در ایران، متأسفانه افکار سطحیاشان برای خیلیها مبدل به راهی برای رهایی شده است! بحثهای آزاد میتوانست بهخوبی نشان دهد که مردم یک جامعه از روی تفنن به سمت انقلاب نمیروند، بلکه جانسختی دستگاههای سرکوبگری چون ساواک و قدرت یافتن افراد تحقیرگر و بیماری چون پرویز ثابتی عامل چنین جریانهایی هستند.
این کتاب باید سالها پیش، حتی دههها پیش، منتشر میشد، اما هنوز هم خواندنش مفید و اطلاعدهنده است. بیش از نیم قرن از مرگ آل احمد میگذرد و او هنوز نمرده و توگویی ماجرایش تازه دارد شروع میشود! امیدوارم چهار جلد دیگر این کتاب نیز اجازه انتشار بگیرد و ما را با فضای سالهای پس از کودتای مرداد ۱۳۳۲ تا زمان مرگ آل احمد هرچه بیشتر آشنا سازد.
باید به مهندس دانایی، اهتمامگر کتاب حاضر، آفرین گفت که با پایمردی بسیار پای انتشار این کتاب ایستاد و به عهدی که با جانان بسته بود بهدرستی عمل کرد. این مختصر را با نقل بخشی از سخنان همو در مقدمهٔ خواندنی کتاب به پایان میرسانم که نمیدانم چرا تا خواندم یاد نامهها و یادداشتهای گمشدهٔ ابوالحسن نجفی افتادم: «نگارنده... در مصاحبه با خبرگزاریها و جراید گوناگون، به موضوع دستنوشتههای آل احمد هم اشاراتی میکرد تا افکار عمومی نسبت به موضوع حساس شود... [و این] هشداری بود خطاب به کسانی که دستنوشتههای مزبور در اختیارشان بود، تا بدانند که چشمها باز است و فرصت و اجازهٔ سوءاستفاده نخواهند داشت»! (ص ۳۳).
@OmidTabibzadeh


02.04.202513:03
08.05.202510:19
Кайра бөлүшүлгөн:
روشنان مهر
02.05.202516:57
سوز و گداز
سهتار محمدرضا #لطفی
(ضبط از اجرای زنده در سال ۱۳۷۰)
نوازنده اگر به راستی توانا باشد نیازی به قدرتنمایی و نواختن قطعات تند و پیچیده ندارد؛ با نغمههایی به ظاهر ساده کاری میکند که هوش از سر بپرد و اشک از چشم جاری شود و دل قرار یابد. محمدرضا لطفی، خنیاگر شیدا، از این دست نوازندگان است (فعل ماضی را برای او به کار نمیبرم).
در این یک دقیقه او نغمهای مکرّر و ساده از ردیف موسیقی دستگاهی ایران را مینوازد (گوشهٔ سوز و گداز در آواز بیات اصفهان). اما نوایش از هر نوای تازهای پرکششتر است و هنر جانفزایش از هر پیرایهای بینیاز. این راز و نیازی است با سهتار به دست مطربی رهشناس که رهزن هوش است. به گوش جان بنیوشید.
💐 ۱۲ اردیبهشت سالروز درگذشت استاد محمدرضا لطفی (۱۳۲۵-۱۳۹۳)
@roshananemehr
سهتار محمدرضا #لطفی
(ضبط از اجرای زنده در سال ۱۳۷۰)
نوازنده اگر به راستی توانا باشد نیازی به قدرتنمایی و نواختن قطعات تند و پیچیده ندارد؛ با نغمههایی به ظاهر ساده کاری میکند که هوش از سر بپرد و اشک از چشم جاری شود و دل قرار یابد. محمدرضا لطفی، خنیاگر شیدا، از این دست نوازندگان است (فعل ماضی را برای او به کار نمیبرم).
در این یک دقیقه او نغمهای مکرّر و ساده از ردیف موسیقی دستگاهی ایران را مینوازد (گوشهٔ سوز و گداز در آواز بیات اصفهان). اما نوایش از هر نوای تازهای پرکششتر است و هنر جانفزایش از هر پیرایهای بینیاز. این راز و نیازی است با سهتار به دست مطربی رهشناس که رهزن هوش است. به گوش جان بنیوشید.
💐 ۱۲ اردیبهشت سالروز درگذشت استاد محمدرضا لطفی (۱۳۲۵-۱۳۹۳)
@roshananemehr


25.04.202504:21
19.04.202507:41
☝️
یادداشت سرکار خانم دکتر شادی داوری درباره مقاله بنده با عنوان «چرا ایرانیان عربزبان نشدند».
یادداشت سرکار خانم دکتر شادی داوری درباره مقاله بنده با عنوان «چرا ایرانیان عربزبان نشدند».


10.04.202507:02
31.03.202508:56
سیاووش، سهراب، رستم، آرَش... ضَحّاک!
امید طبیبزاده
سیاووش کسرایی (۱۳۰۵-۱۳۷۴) منظومهٔ آرش کمانگیر را پنج سال بعد از کودتا در سال ۱۳۳۷ (در سن ۳۲ سالگی) به یاد خسرو روزبه سرود که همان سال اعدامش کرده بودند.
اخوان بلافاصله پس از کودتا شکست را پذیرفت و مبدل به شاعر شکست شد، اما کسرایی نهتنها شکست را نپذیرفت بلکه کوشید تا با این منظومه، شاعر امید بشود و شعلههای آن را در دل مردم فروزان نگاه دارد. او این شعر را به یاد کسی سرود که شاید اگربه قدرت میرسید، روی قذافی و صدام را هم سفید میکرد و خود ضحاک دیگری میشد، همان که بعدها شاملو شعری را که به او تقدیم کرده بود پس گرفت! شاید هم فردوسی از روی عشقی که به رستم داشت، او را در این خاک سفلهپرور، خَسِرَ الدنیا والآخرة کرد اما شاه نکرد!
باری کسرایی به تجربهای عظیمتر نیاز داشت تا به همان درکی از واقعیت برسد که اخوان دههها پیشتر و در ابتدای جوانیاش بدان رسیده بود. او عاقبت منظومهٔ شکستِ خود را با عنوان مهرهٔ سرخ در ۱۳۷۰ (در سن ۶۵ سالگی، چهار سال پیش از فوتش) همزمان با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در مسکو سرود. زمانها و مکانها در این میان خود مبین همه چیز هستند. آنچه در بدترین دقایق این شام مرگزای، در تمام طول شب، شعلهٔ امید را در قلب فرسودهٔ شاعر ما فروزان نگاه داشته بود، چیزی نبود جز بنای دروغینی به نام اتحاد جماهیر شوروی، که حال هیچ از آن نمانده بود جز خاکستری به منزل، اجاقی سرد، مقامِ مرگ و دروغ و تهوع! در این منظومه، و مقدمهٔ تلخ و بسیار خواندنی آن، سخن از سهرابهای ناروییدهپری میرود که به تیغ پدرهای مغرور از میان میروند، و این همه در جهانی رخ میدهد بدون پهلوان پیر و خردمندی چون آرش!
اما کدامیک از این دو شاعر بیشتر با واقعیت همراه بوده است، اخوان که از همان ابتدا گفته بود «زمستان است...»، یا کسرایی که واقعیاتِ تلخ جهان خود را بسیار دیرتر دریافته بود؟ بیتردید اخوان، که دستکم نه به خودش دروغ گفت و نه به مردم! اما در وادی شعر چطور؟
باید گفت که در شعر، با جهان دیگری مواجهیم. در شعر سخن از واقعیت بیمعناست که شعر خود دلآویزترین دروغ است، شیطان رانده ز هرجای، زادهٔ اضطرابِ جهان. در اینجا حق فقط با شاعری است که بتواند با افسون وزن و قافیه و انواع تلمیحات و آرایهها، ما را حتی اگر شده دمی، به جهانی دیگر ببرد. در این معنا حق هم با اخوان است که مغمومانه میگفت:
مسیحای جوانمرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین،
هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آی...
هم با کسرایی جوان که با زبان پرنشاط جوانیاش میگفت:
گفته بودم زندگی زيباست
گفته و ناگفته ای بس نكتهها كاينجاست...
و هم با کسرایی پیر که از قولِ سهرابِ مجروح با زبانی محکم و سخته میگفت:
ای داد از این عطش
فریاد از آن سراب...
این مهره را که داد؟
این سُرخگُل، بگو، که به پهلوی من نهاد...؟!
@OmidTabibzadeh
امید طبیبزاده
سیاووش کسرایی (۱۳۰۵-۱۳۷۴) منظومهٔ آرش کمانگیر را پنج سال بعد از کودتا در سال ۱۳۳۷ (در سن ۳۲ سالگی) به یاد خسرو روزبه سرود که همان سال اعدامش کرده بودند.
اخوان بلافاصله پس از کودتا شکست را پذیرفت و مبدل به شاعر شکست شد، اما کسرایی نهتنها شکست را نپذیرفت بلکه کوشید تا با این منظومه، شاعر امید بشود و شعلههای آن را در دل مردم فروزان نگاه دارد. او این شعر را به یاد کسی سرود که شاید اگربه قدرت میرسید، روی قذافی و صدام را هم سفید میکرد و خود ضحاک دیگری میشد، همان که بعدها شاملو شعری را که به او تقدیم کرده بود پس گرفت! شاید هم فردوسی از روی عشقی که به رستم داشت، او را در این خاک سفلهپرور، خَسِرَ الدنیا والآخرة کرد اما شاه نکرد!
باری کسرایی به تجربهای عظیمتر نیاز داشت تا به همان درکی از واقعیت برسد که اخوان دههها پیشتر و در ابتدای جوانیاش بدان رسیده بود. او عاقبت منظومهٔ شکستِ خود را با عنوان مهرهٔ سرخ در ۱۳۷۰ (در سن ۶۵ سالگی، چهار سال پیش از فوتش) همزمان با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در مسکو سرود. زمانها و مکانها در این میان خود مبین همه چیز هستند. آنچه در بدترین دقایق این شام مرگزای، در تمام طول شب، شعلهٔ امید را در قلب فرسودهٔ شاعر ما فروزان نگاه داشته بود، چیزی نبود جز بنای دروغینی به نام اتحاد جماهیر شوروی، که حال هیچ از آن نمانده بود جز خاکستری به منزل، اجاقی سرد، مقامِ مرگ و دروغ و تهوع! در این منظومه، و مقدمهٔ تلخ و بسیار خواندنی آن، سخن از سهرابهای ناروییدهپری میرود که به تیغ پدرهای مغرور از میان میروند، و این همه در جهانی رخ میدهد بدون پهلوان پیر و خردمندی چون آرش!
اما کدامیک از این دو شاعر بیشتر با واقعیت همراه بوده است، اخوان که از همان ابتدا گفته بود «زمستان است...»، یا کسرایی که واقعیاتِ تلخ جهان خود را بسیار دیرتر دریافته بود؟ بیتردید اخوان، که دستکم نه به خودش دروغ گفت و نه به مردم! اما در وادی شعر چطور؟
باید گفت که در شعر، با جهان دیگری مواجهیم. در شعر سخن از واقعیت بیمعناست که شعر خود دلآویزترین دروغ است، شیطان رانده ز هرجای، زادهٔ اضطرابِ جهان. در اینجا حق فقط با شاعری است که بتواند با افسون وزن و قافیه و انواع تلمیحات و آرایهها، ما را حتی اگر شده دمی، به جهانی دیگر ببرد. در این معنا حق هم با اخوان است که مغمومانه میگفت:
مسیحای جوانمرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین،
هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آی...
هم با کسرایی جوان که با زبان پرنشاط جوانیاش میگفت:
گفته بودم زندگی زيباست
گفته و ناگفته ای بس نكتهها كاينجاست...
و هم با کسرایی پیر که از قولِ سهرابِ مجروح با زبانی محکم و سخته میگفت:
ای داد از این عطش
فریاد از آن سراب...
این مهره را که داد؟
این سُرخگُل، بگو، که به پهلوی من نهاد...؟!
@OmidTabibzadeh
Көрсөтүлдү 1 - 24 ичинде 41
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.