به ادامه ی پاسخ سوال دوم یعنی"آیا سبکهای ادبی مانند سوررئالیسم، رمانتیسم و... بازتاب تحولات روانشناختی زمان خود هستند؟" بپردازیم.
"قسمت سوم"
۴. مدرنیسم: فروپاشی روایت خطی ذهن
زمینهٔ تاریخی: اوایل قرن بیستم، با ظهور جنگهای جهانی، نظریهٔ نسبیت اینشتین، و فروپاشی یقینهای قدیمی.
تحول روانشناختی:
- روانشناسی شناختی کشف میکند که ذهن انسان، روایتهای خطی نمیسازد، بلکه در خاطرات و ادراکات پراکنده زندگی میکند.
نظریه های روانشناختی همزمان:
- ویلیام جیمز دربارهٔ «جریان سیال ذهن» صحبت میکند.
-فروید، «تفسیرِ رؤیا» را ارائه میدهد که ساختاری غیرخطی دارد.
بازتاب در ادبیات:
شکستن زمان و روایت:
- ویرجینیا وولف در خانم دالووی، زمان خطی را نابود میکند تا آشفتگی ذهن انسان مدرن را نشان دهد.
- اولیس جویس، با تقلید از ساختار مغز، خواننده را در هزارتوی تداعیهای آزاد رها میکند.
نتیجهگیری: ادبیات، زخمهای روانی تاریخ را فریاد میزند!
هر سبک ادبی، مانند یک «سند روانشناختی» است که دردها، ترسها، و آرزوهای عصری خاص را ثبت میکند:
- رمانتیسم: فریاد اعتراض علیه عقلانیت سرد و جستجو برای نجات روان از ماشینیسم.
- سوررئالیسم: کالبدشکافی ناخودآگاه جمعی پس از جنگ و تلاش برای درمان زخمها با هنر.
- رئالیسم جادویی: توهم جوامعی که میان واقعیت و رویا سرگردانند.
- مدرنیسم: آشفتگی ذهن انسان در جهانی که دیگر قابل پیشبینی نیست.
پس ادبیات نهتنها بازتاب تحولات روانشناختی است، بلکه گاهی پیشگام آن است!
نویسندگان، مانند روانکاوان ناخودآگاه جمعی، پیش از آنکه علم روانشناسی مفاهیم را صورتبندی کند، آنها را در متنهای ادبی زنده کردهاند.
#رواننویس