Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
فرمانده‌‌ی نعنا (rest) avatar
فرمانده‌‌ی نعنا (rest)
فرمانده‌‌ی نعنا (rest) avatar
فرمانده‌‌ی نعنا (rest)
07.05.202517:03
چقدر دلتنگ اینجام... خب خب یه صحبت کوتاه باهاتون داشته باشم*
اول یه تشکر ویژه از آبیایی که با وجود نبود فعالیت هنوز کنارمون موندن کنم.. خیلی ازتون ممنونم و واقعا خیلی برام ارزشمنده♡

و بعد باید بگم این چند وقت نبودم، باز هم با اینکه دلم نمیخواد مجبورم نباشم.. یکی از دلایل پررنگش هم قطعا میدونید که امتحاناته، نمراتی که این ماه میگیرم روی کنکورم تاثیر گذاره پس امیدوارم درکم کنید شاپرکا.
بازم خیلی خیلی از عزیزانی که موندن متشکرم!
خیلی دوستون دارم و امیدوارم بهترینا براتون اتفاق بیوفته ( قول میدم دست پر برگردم و دوباره حمایت هارو شروع کنم.. ممنون از درکتون)
02.04.202518:53
02.04.202518:51
02.04.202518:48
ᅠᅠᅠ
02.04.202518:48
نمــیتونم ٻذارمــت ڪنـاݛ سخـت تریـــنـ دݛاگـ ➖ 🔝` ‌ ‌ ‌
07.05.202516:59
02.04.202518:52
Кайра бөлүшүлгөн:
قُقنوس س̷رخ avatar
قُقنوس س̷رخ
02.04.202518:50
سرش را روی میز گذاشته بود و چشمانش را بسته بود. نفس کلافه‌ای کشید، دفتر و خودکارش را برداشت و شروع به نوشتن کرد. نوشتن شده بود عادت هر دقیقه‌اش. گاهی عشق از حس خواستن و نداشتن به جنون می‌رسد. دیگر نمی‌شود کاریش کرد. فقط می‌توان روی یک کاغذ نوشت و نوشت...

"شاید باید بیشتر تلاش می‌کردم... شاید باید بیشتر درباره کارهایم فکر می‌کردم... شاید نباید دنبال مقصر می‌گشتم... شاید باید فقط بیشتر درکت می‌کردم... شاید باید بیشتر به هردومان فرصت می‌دادم... شاید نباید عجله می‌کردم... شاید، فقط باید بغلت می‌کردم و می‌گذاشتم هردو در مکان امنمان آرامش داشته باشیم... شاید..."

خودکار را روی میز کوبید و دستش را میان تارهای موهایش فرو برد. دیگر خسته شده بود از نوشتن. این‌دفعه به جای نوشتن، شروع به فریاد زدن کرد.
"لعنت به همه شایدها... لعنت به همه شایدهایی که باید انجام می‌دادم و انجام ندادم...."

صدایش کم‌کم داشت می‌شکست.
"من الان فقط می‌خواهم که باشی... باشی و بغلم کنی... بگویی که یک دعوای ساده است... بگویی که دوباره زود از کوره در رفتم و تو می‌بخشی..."

به دیوار پشتش تکیه داد، آرام روی زمین سر خورد. به چشمانش اجازه باریدن داد. دیگر توانی نداشت... برای هیچ‌چیز...
- یادداشت‌های دفن‌شده، جئون
02.04.202518:48
02.04.202518:47
ز لبـَت بوسـه‌ای دزدیـدم و تـو به جبـران، تمـامِ وجـودم را از آن خـود کـردی.
آه اِی شیریـن ترین تلخـی، اِی پرستـیـدنی ترین درد، خـود بگـو حـال که دیگر تـورا نـدارم با این غـمِ طاقـت فرسـا چـه کنـم.
چـه کنم با قلـبِ درد دیـده‌ای که ز دوریِ دلبـرَش دست از تپیـدن برداشـته.
چـه کنم ...
از کـه گلـه کنم نبـودِ عزیزکـم را..
از مردمـانی که هیـچ ز حـالِ من نمی‌دانند؟
از خـدایی که ایـن عشـق را گنـاهی نابخشـودنی می‌دانـد؟
سهـمِ مـن زیـن جهـان نبـودی و اِی کاش در جهانی دیگـر تنهـا مـرگ مـا را جـدا کند ، نه دستـان و عـشـقِ دیگـری ..
آنگـاه میبوسـمَت، تا آخریـن نفـس و به پروردگـار می‌گویـم این عـشـقِ ممنـوعـه، مقـدس‌تر از تمامِ مقدساتِ اوسـت و پـاک‌تر از این جهـانِ بی‌رحـم.
31.03.202517:19
من آرامم.
ناراحت نباش چیزی نیست، اینها فقط اشک است، خشک میشود.

داستایوفسکی, شب‌های روشن

داستان دست هایم و دست هایت که از زمان بهم گره خوردنشان گویی پیوندی دیرینه باهم داشته اند برایم خیلی خاص و دوست داشتنی‌ست.
داستان لبخند هایمان که در حین به آغوش گرفتن یکدیگر رنگ دیگری دارد، رنگ شادی و واقعیت. داستان نگاه های گاه‌و بی‌گاهمان و خنده‌هایی که زیبایی داستان را چندین برابر میکند.
من با تو خوشحالم
با تو میتوانم زندگی را حس و خوشبختی را با تمام وجودم لمس کنم.
میتوانم حالا بگویم به مکان امنم رسیده‌ام و میتوانم بگویم بالاخره شخصی که در رویاهایم به دنبالش بودم بر روی زمین یافتم و برای این اتفاق زیبا حاضرم تا آخر عمر قدردان باشم.
و حال با تمام وجود میگویم " تو را دوست دارم" صادقانه و خالصانه!

- از طرف فرمانده, برای پسرکِ نعناییش‌
Кайра бөлүшүлгөн:
𝖻𝗅𝗎𝖾 𝖠𝗍𝗌𝗎 avatar
𝖻𝗅𝗎𝖾 𝖠𝗍𝗌𝗎
02.04.202518:52
🪼فور کنید
از این مودبرد ها بر اساس وایبتون تقدیم کنم.
Limit:15
02.04.202518:50
Кайра бөлүшүлгөн:
سَـمفونـےِ مَهتـآب avatar
سَـمفونـےِ مَهتـآب
02.04.202518:48
فــوࢪواࢪد ڪنـیـد؛یـک پـسـت مـشـخـص کـنـیـد فـور کـنـم .
𝚩ꤕ 𝗃꤀𝗂𝗇 .
02.04.202518:47
28.03.202520:54
این پست یکی از عزیزترینای اینجاست.
دوسش داشته باشید شاپرکا

عذر میخوام یه مدت شاید بخاطر شرایطی که توی ریل برام بوجود اومده نتونم خیلی کنارتون باشم ولی بعدا حتما جبرانش میکنم.
ممنون از کسایی که تو جمعمون موندن و اینجارو با تمام نقص هاش دوست دارن؛ بمونید برام آبیا
Кайра бөлүшүлгөн:
‌ ‌ ‌‌‌ ‌𝚳ꤕ𝗀à𝗇 avatar
‌ ‌ ‌‌‌ ‌𝚳ꤕ𝗀à𝗇
02.04.202518:53
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ ‌🪔//𝒮𝗁𝖾 𝗐𝖺̀𝗌 𝗇ꤕ𝗏𝖾̨𝗋 𝖺 𝐏𝗋𝗂𝗇𝖼ꤕ𝗌𝗌
‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌ ‌ 𝒮𝗁e 𝗐𝖺̀𝗌 𝐁𝗈̀𝗋𝗇 𝖺 𝐐𝗎𝖾𝖾́𝗇
‌ ‌ ‌‌ 𝒲𝗂𝗍𝗁 𝐖𝖺𝗋𝗋𝗂𝗈𝗋 𝖻𝗅o̸𝗈𝖽
Кайра бөлүшүлгөн:
لـیـمــو تـلــخ شــده؛ avatar
لـیـمــو تـلــخ شــده؛
02.04.202518:51
او می‌گفت ما برای یک‌دیگر درد بودیم...
اما دقیقاً از کدام درد سخن می‌گفت؟
از محبت‌هایم که چون خاری در جانش فرو می‌رفت؟
از دلتنگی‌هایم که چون زنجیری به پایش می‌پیچید؟
شاید از همان دردی می‌گفت که در سکوت شب، وقتی به یادش می‌افتادم، قلبم را چنگ می‌زد.
یا شاید از آن دردی که وقتی چشمانش را می‌دیدم،
ناگهان تمام دنیا در نظرم تار می‌شد.
شاید هم حق با او بود. شاید ما واقعاً برای هم درد بودیم.
دردی که نه دوا داشت و نه درمان.
دردی که هر چه بیشتر تلاش می‌کردیم، عمیق‌تر می‌شد.
و حالا، در این سکوت سرد، فقط صدای همان درد است که در گوشم می‌پیچد.
صدای او که می‌گفت "ما برای هم درد بودیم"... و من، چه تلخ، می‌فهمم که چه می‌گفت.
02.04.202518:49
-
Кайра бөлүшүлгөн:
𝑒𝑛𝑐ℎ𝑎𝑛𝑡𝑒𝑟 avatar
𝑒𝑛𝑐ℎ𝑎𝑛𝑡𝑒𝑟
02.04.202518:48
زندگی بر اساس قدرت پیش میره،و نه عدالت!
افراد قدرتمند،اولویت هر چیزی هستند.
قدرتمند،از لحاظ
جسمی،مادی،علمی و و و...

حتی قانون جلوی قدرت سر خم می کنه!
سوال اینه،چرا؟آیا
عدالت خود قدرتِ؟شاید.
هیچ وقت قرار نیست با عدالت،برنده قدرت
شیم،و این دردناکه...
متاسفانه همیشه از این توان سو استفاده
میشه،مردم کثیف تر از این هستن که از
قدرتشون بر
علیه ضعفا و به سود خودشون
استفاده نکنند!

وقتی عدالت رو به سینه می چسبونی و با
اطمینان میگی برنده ایی،مثل اینه که با چشم
بسته می خوای از یه پل بی بند و بار رد شی؛
به همین اندازه خطرناک!
02.04.202518:47
زیباست
28.03.202520:49
Көрсөтүлдү 1 - 24 ичинде 235
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.