تو صفحه اول این دفترچه رو ورق زدی و من نمیدونم چه کسی این کلمات رو مینویسه!
عشق افسانهای من برگشته بود، من رو نمیشناخت، مثل من دلتنگ نبود، بی قرار نبود، عاشق بود اما عاشق من نبود، چشم هاش برق میزد اما برای من نبود...
چشم های من دلتنگ بود اما نگاه اون غریبه بود...
اون لحظه بود که از خودم پرسیدم تو همون کسی هستی که برای دیدنت پرواز کردن رو یاد گرفتم؟
و دلم جواب داد، من در نگاه اول عاشق پسری شدم که توی سال ۲۰۱۰ وقتی میخندید چشم هاش برق میزد و حالا من دوباره برق چشم هاش رو تو سال ۱۹۴۴ دیدم...
ما توی یک روز آفتابی دوباره همدیگه رو ملاقات کردیم، داستان منو تو دوباره شروع شد و لحظات با تو بودن قرار بود دوباره شکل بگیرن، دل بیچارهی من طاقتش رو داری؟
عزیزِ من، صدام رو میشنوی؟
حالا من اینجام... دنیا بدون تو تاریک بود، پس دوباره برام رنگش کن.