Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Карап чыгуу

Инсайдер UA

Карап чыгуу

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Карап чыгуу

Труха⚡️Україна

Карап чыгуу

Инсайдер UA

Карап чыгуу

The Last Of House Romanov

امیرمحمد عبدالهی
twitter.com/lohromanov
instagram.com/tlohromanov

TGlist рейтинг

ТипАчык

Текшерүү

Текшерилбеген

Ишенимдүүлүк

Ишенимсиз

Орду

ТилиБашка

Канал түзүлгөн датаВер 05, 2019

TGlistке кошулган дата

Квіт 29, 2025

Мен каналдын ээсимин

Өзгөрүүлөр тарыхы

Тиркелген топ

The Last Of House Romanov Chat

Telegram каналы The Last Of House Romanov статистикасы

Толугураак

Катталгандар

10 316

24 саат

30%Жума

150.1%Ай

40%

Цитация индекси

0

Эскерүүлөр0Каналдарда бөлүштү0Каналдарда эскерүүлөр0

1 посттун орточо көрүүлөрү

1 071

12 саат1 0670%24 саат1 0710%48 саат2 4600%

Катышуу (ER)

1.77%

Кайра посттошту19Комментарийлер0Реакциялар0

Көрүүлөр боюнча катышуу (ERR)

0%

24 саат0%Жума0%Ай

0.74%

1 жарнама посттун орточо көрүүлөрү

949

1 саат00%1 – 4 саат00%4 - 24 саат35036.88%

Толугураак

Биздин ботту каналыңызга кошуп, анын аудиториясынын жынысын билүү.

Акыркы 24 саатта бардык посттор

2

Динамика

"The Last Of House Romanov" тобундагы акыркы жазуулар

Бардык посттор

17.05.202518:30

تو را ندارم و تمام آنچه از تو دارم خاطره است. چه دارایی دردناکی.

12.05.202515:54

خاکسپاری که تموم شد، سمتش رفتم و بغلش کردم. به اندازه‌ی نه سال آشنایی با همدیگه گریه کردیم. بهم گفت: امیر بابام بچه‌ام رو ندید و رفت. بین هق‌هق و گریه‌هاش گفت: پیر شدیم دیگه داداش، انقدر پیر که باید منتظر مرگ همه‌ی اونایی که دوسشون داریم باشیم.
محکم همدیگه رو بغل کردیم و گریه کردیم.

10.05.202516:50

نمی‌خواهم تسلیم شوم اما ناتوانم. با اینهمه خستگی و ناتوانی، نمی‌دانم چگونه باید ایستادگی کرد.

09.05.202518:39

@lohromanov

09.05.202518:39

از کالسکه‌چی شنیدم که خدمتکار عمه ماریا را در شهر دیده است. با وجود آنکه پدر قبلا به من اطلاع داده بود اما فراموش کرده بودم که عمه‌اش، بیوه‌ی کنت آسیموف، پس از مرگ شوهرش در وین مستقر شده است. سال‌ها از آخرین دیدار ما گذشته بود اما خاطرات شیرین از رفتار او، مرا مشتاق ملاقات دوباره کرد. کالسکه‌چی آدرس خانه را گرفته بود، پس از او خواستم مرا به خانه‌ی عمه ماریا ببرد.
وقتی رسیدم، پیشکار او گفت: کنتس منتظرتان هستند. فهمیدم که خدمتکارش موضوع را اطلاع داده است. من رنج انتظار بیهوده را می‌دانم و از اینکه قصد آمدن کردم و انتظار این زن بی‌نتیجه نماند، خوشحال شدم. وقتی وارد اتاق شدم، چهره‌اش با سال‌های پیش تغییر چندانی نکرده بود، تنها خط لبخندش عمیق‌تر شده و موهای سفیدش کاملا به موهای تیره‌اش غلبه کرده بودند. از روی صندلی‌اش بلند شد اما سریع‌تر گام برداشتم تا مجبور به آمدن به سوی من نشود. یکدیگر را در آغوش گرفتیم اما سریع مرا به عقب راند و بوسه‌ای غیرمنتظره و عمیق مهمانم کرد؛ سپس دوباره در آغوشم گرفت.
صندلی کنار اتاق را نزدیک او آوردم و مقابلش نشستم. با همان لحن صمیمی و مهربان گفت: چقدر بزرگ شدی فئودور! آخرین بار زمانی که برادرم را به خاک سپردیم تو را دیدم، نه؟ سری به نشانه‌ی تایید تکان دادم. گفت: خوشحالم که پیش از آنکه به خاک سپرده شوم، تو را می‌بینم. گفتم: عمه‌جان، خدا را شکر که سلامتید. سراغ خانواده را گرفت و من سعی کردم همه‌چیز را خوب نشان دهم. گفت: پس یا تو به من همه‌چیز را نمی‌گویی یا روسیه اکنون بهشت شده است. خندیدم. پرسید: در وین چه می‌کنی؟ گفتم: از پاریس می‌آیم. خندید و گفت: پس از روسیه به غرب اروپا پناه برده‌ای. گفتم: غرب و شرق و وطن به یک اندازه مرا زده‌اند عمه، مانده خدا. خنده‌ی بلندی کرد و گفت: خدایا! ببین روسیه قرار است به چه جوانان امیدواری سپرده شود! بیا دوباره ببوسمت.
گفتم: عمه‌جان، از طرف تزار به پاریس رفته بودم. البته از این سفر استقبال کردم، چرا که گمان کردم شاید حین این سفر معجزه‌ای در زندگی‌ام پیدا شود. لبخندی زد و مهربانانه اسمم را بر زبان آورد. گفت: از پدرت – مکث کرد- نه، از مادربزرگت می‌توانی بپرسی که در جوانی زیبایی قابل توجهی داشتم. خندیدم. او هم خندید و گفت: من اهل دروغ و خودنمایی نیستم فئودور! پس از آن هم بخاطر ازدواج با کنت و تجربه‌ی کنار او بودن در مواقع مختلف، می‌توانم ادعا کنم که تجربه‌ی کمی ندارم. حرف من در نهایت تجربه و زیبایی من نیست، می‌خواهم بگویم نه آن زیبایی در جوانی باعث معجزه در زندگی‌ام شد و نه تجربه‌ی میانسالی و پیری معجزه‌ای را سبب شد. اصل زندگی هم انگار همین است: معجزه‌ای در کار نیست. خوش باش عزیزم که اگر معجزه‌ای هم در زندگی وجود داشته باشد، از خوشی و خوشحالی به وجود می‌آید. ساکت شد، انگار چیزی به ذهنش رسید. گوشه‌های لبش به لبخند شیرینی باز شد و ادامه داد: و از عشق. بعد پرسشگرانه نگاهم کرد و پرسید: ازدواج کرده‌ای؟ گفتم: نه عمه‌جان. پرسید: چند سالت شده؟ گفتم: سی سال. گفت: خب، دیر نشده ولی خیلی هم دیگر نباید دست‌دست کنی‌ها! نگاهش زیرکانه شد و پرسید: کسی را دوست داری؟ گفتم: داشتم. گفت: عزیزم، زندگی باید مثل رود باشد. به آنچه هدر می‌رود و پشت سر جا می‌ماند، نگاه نمی‌کند و مسیرش را پی می‌گیرد. استمرار دارد و برخورد به یک سنگ انتهای کارش نیست. باید مثل رود بود، گذشت و عبور کرد، چرا که آب هم اگر یک‌جا بماند فاسد می‌شود. خب، شاید فکر کنی که من هرگز تو را نمی‌فهمم، ها؟ اگر اینطور فکر کنی به تو حق می‌دهم اما من هم کسی را دوست داشتم. مکثی کرد و سر تکان داد. گفت: منظورم کنت آسیموف نیست اما با آسیموف خوشبخت بودم. درحالیکه با او می‌توانستم خوشبخت باشم؟ چه بدانم فئودورجان! زندگی کردیم دیگر.
کمی دیگر صحبت کردیم و من خواستم خداحافظی کنم که خم شد، دستم را گرفت و گفت: می‌مانی، باهم شام می‌خورم و نامه‌ای که برایت می‌نویسم را هم به او تحویل می‌دهی. دستم را فشرد و گفت: وقتی هم به روسیه برگشتی زن می‌گیری! خندیدم و گفتم: تلاش می‌کنم.
چای آوردند و ما به حرف‌هایمان درباره‌ی همه‌چیز ادامه دادیم.

09.05.202517:29

Instagram.com/tlohromanov

Өчүрүлгөн10.05.202514:59

08.05.202520:08

حس می‌کنم و به قول یکی از دوستان، کاملا مردونه بنظر می‌رسه اما ذهنم لااقل الان اونقدر توانایی نداره که خط داستان رو عوض کنم و مطمئن باشم که می‌تونم ادامه‌اش بدم.

Өчүрүлгөн10.05.202514:59

08.05.202518:51

برای هرچیزی. (لینک قبلی محدودیت داشت.)
https://t.me/HidenChat_Bot?start=561745780

08.05.202518:00

تو که می‌توانستی.

08.05.202514:48

اکنون نه توان دویدن به سوی چیزی را دارم و نه حتی توان قدم برداشتن به سوی چیزی را، اما اگر هم داشتم حتی یک گام به سوی تو برنمی‌داشتم.

08.05.202508:01

«غایبان در لحظه‌های سخت، باید تا ابد غایب بمانند.»

07.05.202516:50

پرسیدم: زمانی که او قصد رفتن کرد، چه کردی؟
گفت: خیره نگاهش کردم و تنها بدرود گفتم.
پرسیدم: و هیچ حرف دیگر؟ هیچ کار دیگر؟
گفت: پس از بدرود حتی نفسم را هم نگه داشتم. هر واکنش دیگری باعث می‌شد فرو بریزم، به زانو بیفتم و در اشک خود غرق شوم. مکثی کرد و ادامه داد: او همیشه می‌گفت دوست دارد مرا قوی ببیند. دوست نداشتم با نمایش چنین ضعفی، در آخرین لحظات او را اندوهگین و ناامید کنم.

06.05.202516:50

تویی که تلخ‌ترین روزهای مرا ساخته‌ای، همانی که شیرینی زندگی من بودی؟

03.05.202516:50

داغ چیزهای بسیاری بر تنم مانده که رد آنها از بین نمی‌رود.

02.05.202520:05

همه‌چیز تا اینجا غریبانه بوده است و تنها تکلیف مرگ باید روشن شود. مرگی غریبانه، پایان یک زندگی غریبانه؟

Бардык посттор

Эч нерсе табылган жок 😢

Толугураак

Рекорддор

16.05.202505:15

10.3KКатталгандар

10.03.202523:59

0Цитация индекси

08.05.202516:05

1.8K1 посттун көрүүлөрү

08.05.202521:40

1.3K1 жарнама посттун көрүүлөрү

12.03.202523:59

7.01%ER

09.05.202515:15

17.68%ERR

Өнүгүү

Толугураак

Катталуучулар

Citation индекси

Бир посттун көрүүсү

Жарнамалык посттун көрүүсү

ERR

Толугураак

The Last Of House Romanov популярдуу жазуулары

Бардык посттор

17.05.202518:30

تو را ندارم و تمام آنچه از تو دارم خاطره است. چه دارایی دردناکی.

19.04.202513:47

دیگر با آدم‌هایی که به دنیای مردگان تعلق دارند، زندگی نخواهم کرد. چه آنان که برای همیشه مرده‌اند و چه آنان‌که برای من.

08.05.202508:01

«غایبان در لحظه‌های سخت، باید تا ابد غایب بمانند.»

07.05.202516:50

08.05.202514:48

10.05.202516:50

نمی‌خواهم تسلیم شوم اما ناتوانم. با اینهمه خستگی و ناتوانی، نمی‌دانم چگونه باید ایستادگی کرد.

Кайра бөлүшүлгөн:

The Last Of House Romanov

28.04.202512:01

دلم می‌خواهد از یاد ببرم که هر چیز پایانی دارد و هیچ‌ چیزی برای همیشه باقی نمی‌ماند. فکر به تلخی انتها، توان لذت بردن از همه چیز را از من سلب کرده است.

06.05.202516:50

تویی که تلخ‌ترین روزهای مرا ساخته‌ای، همانی که شیرینی زندگی من بودی؟

03.05.202516:50

داغ چیزهای بسیاری بر تنم مانده که رد آنها از بین نمی‌رود.

09.05.202518:39

@lohromanov

30.04.202516:50

اینجا همه‌چیز غم نبودن تو را به یاد من می‌آورد. انگار در این دنیا، هیچ چیزی از غصه‌ی نبودنت خالی نیست.

19.04.202516:50

سخت می‌توان فهمید که پله‌ی سرنگونی آدمی کدام است و سخت‌تر می‌توان بر حرص بالارفتن چیره شد.

12.05.202515:54

02.05.202520:05

همه‌چیز تا اینجا غریبانه بوده است و تنها تکلیف مرگ باید روشن شود. مرگی غریبانه، پایان یک زندگی غریبانه؟

08.05.202518:00

تو که می‌توانستی.

Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.