02.04.202517:51
مرد: بگو سلام.
پرنده چیزی نمیگوید و کمی از درون گلو، صدایی جیغ درمیاورد.
مرد (شمرده شمرده میگوید): سلام. تکرار کن.
پرنده چیزی نمیگوید.
مرد: سلام. چه خبر. تکرار کن.
بازهم پرنده سکوت میکند.
مرد: بگو سلام چه خبر. بگو. تکرار کن.
پرنده کمی دانه میجود.
مرد: ای بابا. یه کلمه بگو سلام فقط. سلام. تکرار کن.
پرنده صداهایی در واکنش به مرد درمیارد.
مرد: آفرین، آفرین. بگو سلام. تکرار کن.
پرنده: تکرار کن.
پرنده چیزی نمیگوید و کمی از درون گلو، صدایی جیغ درمیاورد.
مرد (شمرده شمرده میگوید): سلام. تکرار کن.
پرنده چیزی نمیگوید.
مرد: سلام. چه خبر. تکرار کن.
بازهم پرنده سکوت میکند.
مرد: بگو سلام چه خبر. بگو. تکرار کن.
پرنده کمی دانه میجود.
مرد: ای بابا. یه کلمه بگو سلام فقط. سلام. تکرار کن.
پرنده صداهایی در واکنش به مرد درمیارد.
مرد: آفرین، آفرین. بگو سلام. تکرار کن.
پرنده: تکرار کن.
• @wane_mohaq | #مینیمال
30.03.202520:30
کاش آخرین بار بلندتر میگفتم بمان...
• @Wane_Mohaq | #دلجوشیده
29.03.202520:36
کمی صبر کن
من هنوز از تو چیزی نمیدانم
تنها در جواب سوالت گفتم:
ساعت پنج و سی و شش دقیقه است
شتاب داشتی
درک میکنم
اما درک نمیکنم
چرا
با اینکه از سوال تو سال ها گذشته است
ساعت هنوز باید
پنج و سی و شش دقیقه باشد...
من هنوز از تو چیزی نمیدانم
تنها در جواب سوالت گفتم:
ساعت پنج و سی و شش دقیقه است
شتاب داشتی
درک میکنم
اما درک نمیکنم
چرا
با اینکه از سوال تو سال ها گذشته است
ساعت هنوز باید
پنج و سی و شش دقیقه باشد...
پ.ن: چجوری یه شعر میتونه ویژگیهای یک مینیمال بسیار خوب رو داشته باشه؟
حسین صفا / آه به خط بریل
• @Wane_Mohaq | #ماندگار
Кайра бөлүшүлгөн:
Antidote | تَریاق

02.04.202513:47
"رویایِ خوب"
ثبتکردن چشاتو با خنده
دوربین چشا که کمخوابن
آخه تو خواب، خوب میخندی
واسه اینه چشام نمیخوابن
تورو وقتی حواست اینجا نيست
یه کتابو ظریف وا کردی
درست اونجا که غرق لبخندی
با کتابای خوب همدردی
تورو اونجا که ماهو با دستات
توی شبهای خوب میبینی
ثبت کردن چقدر شیرینه،
آره رویای خوب! میبینی؟ :)
ثبتکردن چشاتو با خنده
دوربین چشا که کمخوابن
آخه تو خواب، خوب میخندی
واسه اینه چشام نمیخوابن
تورو وقتی حواست اینجا نيست
یه کتابو ظریف وا کردی
درست اونجا که غرق لبخندی
با کتابای خوب همدردی
تورو اونجا که ماهو با دستات
توی شبهای خوب میبینی
ثبت کردن چقدر شیرینه،
آره رویای خوب! میبینی؟ :)
برای محاق 🤎🎇
✦ @Antidote_Taryagh | #چالش_ترانهسرایی
30.03.202515:49
- شُما پاستیلهایِ مَن را ندیدهاید؟ -
خیابان باران زده، گاهی با من صحبت میکند. میگوید و میگوید و میگوید. خلاصه که مدام ور ور میکند! راستش را بخواهید واقعا نمیدانم چه میگوید. اصلا شایدم چیزی نمیگوید.
آخ. حیف شد. میخواستم متنم کمی عمیق باشد. اما خب... افسرده نیستم. اتفاقا الان پاستیل خوردم و کمی خوشحالم. فقط یک مقدار معدهام با ترکیب پاستیل و شیرکاکائو نساخته. دلدرد دارم. بگذار یکبار دیگر امتحان کنم.
بخار قهوه میدود در زخم هایم. البته اشتباه نکنید. من سالمم. منظورم زخم معنوی بود. اصلا شاید بهتر است با مخاطب صادق باشم. اصلا بخار قهوه میدود. همینگونه بیدلیل. نمیدانم. زیاد جالب نشد.
دلم دارد بیشتر درد میکند. شاید بخواهم کمی بخوابم. معمولا با خواب دلدردم بهتر میشود.
بله. قبلا هم دلدرد داشتم.
مثلا الان شوخی بزرگی را مهندسی کردم و کسی نخندید. فقط نگاهم کردند. عرق کردم. ناگهان هورمون های حال بد در بدنم پیچیدند و زنجیرم کردند. محکم روی زمین افتادم و بدنم تشنجگونه لرزید. نفسم به تار های صوتیام گیر میکرد و بالا نمیآمد. دلدرد به سراغم آمد. در این میان دستم را بلند کردم و از ظرف پاستیل روی میز یک پاستیل خرسی قرمز برداشتم وخوردم. البته این ها همه در ذهنم اتفاق افتاد متاسفانه. در اصل فقط دستم را در بسته پاستیل کردم به دنبال پاستیل خرسی قرمز.
الان هم متنم ناموفق بوده و پاستیل قرمز میخواهم. به یاد ندارم آخرین بار کجا گذاشتمش. شاید باید کمی بخوابم.
خیابان باران زده، گاهی با من صحبت میکند. میگوید و میگوید و میگوید. خلاصه که مدام ور ور میکند! راستش را بخواهید واقعا نمیدانم چه میگوید. اصلا شایدم چیزی نمیگوید.
آخ. حیف شد. میخواستم متنم کمی عمیق باشد. اما خب... افسرده نیستم. اتفاقا الان پاستیل خوردم و کمی خوشحالم. فقط یک مقدار معدهام با ترکیب پاستیل و شیرکاکائو نساخته. دلدرد دارم. بگذار یکبار دیگر امتحان کنم.
بخار قهوه میدود در زخم هایم. البته اشتباه نکنید. من سالمم. منظورم زخم معنوی بود. اصلا شاید بهتر است با مخاطب صادق باشم. اصلا بخار قهوه میدود. همینگونه بیدلیل. نمیدانم. زیاد جالب نشد.
دلم دارد بیشتر درد میکند. شاید بخواهم کمی بخوابم. معمولا با خواب دلدردم بهتر میشود.
بله. قبلا هم دلدرد داشتم.
مثلا الان شوخی بزرگی را مهندسی کردم و کسی نخندید. فقط نگاهم کردند. عرق کردم. ناگهان هورمون های حال بد در بدنم پیچیدند و زنجیرم کردند. محکم روی زمین افتادم و بدنم تشنجگونه لرزید. نفسم به تار های صوتیام گیر میکرد و بالا نمیآمد. دلدرد به سراغم آمد. در این میان دستم را بلند کردم و از ظرف پاستیل روی میز یک پاستیل خرسی قرمز برداشتم وخوردم. البته این ها همه در ذهنم اتفاق افتاد متاسفانه. در اصل فقط دستم را در بسته پاستیل کردم به دنبال پاستیل خرسی قرمز.
الان هم متنم ناموفق بوده و پاستیل قرمز میخواهم. به یاد ندارم آخرین بار کجا گذاشتمش. شاید باید کمی بخوابم.
به قلم: محمد عابدینی (مُحاق)
• @Wane_Mohaq | #غبارآلود
29.03.202518:52
تمرین: - روزت چطور بود؟ -
خاطرهنویسی یکی از مهمترین فعالیتهای نویسندگیه. یکی از مزههای اصلی نویسندگی، از خودمون و روزمون گفتنه.
میخوایم دور هم یک طعم کوتاه از نوشتن رو بچشیم:
امروزتون رو بنویسید!
اتفاق هیجانانگیزی (مثل مبارزه با یک اژدهای یخی) امروز براتون نیفتاد؟ توی ذهنتون چطور؟ با خودتون جلسهی سرّی نداشتید؟ کسی رو توی احساساتتون به قتل نرسوندید؟
توی یک خط امروز رو بگید. امروز چه طعمی بود؟ چقدر خندیدید یا بغض کردید؟ رنگ امروز چطور بود؟
شاید روز های هم رنگی داشتیم ...
خاطرهنویسی یکی از مهمترین فعالیتهای نویسندگیه. یکی از مزههای اصلی نویسندگی، از خودمون و روزمون گفتنه.
میخوایم دور هم یک طعم کوتاه از نوشتن رو بچشیم:
امروزتون رو بنویسید!
اتفاق هیجانانگیزی (مثل مبارزه با یک اژدهای یخی) امروز براتون نیفتاد؟ توی ذهنتون چطور؟ با خودتون جلسهی سرّی نداشتید؟ کسی رو توی احساساتتون به قتل نرسوندید؟
توی یک خط امروز رو بگید. امروز چه طعمی بود؟ چقدر خندیدید یا بغض کردید؟ رنگ امروز چطور بود؟
شاید روز های هم رنگی داشتیم ...
پ.ن: هدف از این تمرین، معرفیِ زیباییهای نوشتن به شماست. جوری که به هیچعنوان وقتگیر نباشه (یک خط نمیتونه حتی یک دقیقه وقت بگیره)
به این امید که حتی یک نفر اینجا به نوشتن علاقهمند بشه یا یک دقیقه از عادت زیبای نوشتن لذت ببره.
• @Wane_Mohaq | #باشما #تمرین
31.03.202511:46
سمباده را روی میز گذاشت و به چهرهاش در آینه نگاه کرد. دیگر زاویههایش دستِ کسی را نمیبُرید. دیگر صورت مستطیلی نبود...!
• @wane_mohaq | #مینیمال
30.03.202509:43
_حالت خوبه؟
و اینجاست که دیگر همه چیز برملا میشود و لبخند زدن سخت؛
انگار که گوشه های لبت از تمام غم هایی که نگفته ای سنگین شدهاند و تو سعی داری از بالای کلهات با کشیدن طناب بالا نگهشان داری،
و وقتی بالاخره دستانت سرخ شوند و توانت تمام؛
دیگر نمیتوانی، بیخیال میشوی.
بیخیال اشکهایی که میریزند،
بیخیال چهرهی درهمرفتهات و چهرهی درهمرفتهاش که در تعجب است که بعد از اینهمه لبخند؛ چرا؟
و اینجاست که دیگر همه چیز برملا میشود و لبخند زدن سخت؛
انگار که گوشه های لبت از تمام غم هایی که نگفته ای سنگین شدهاند و تو سعی داری از بالای کلهات با کشیدن طناب بالا نگهشان داری،
و وقتی بالاخره دستانت سرخ شوند و توانت تمام؛
دیگر نمیتوانی، بیخیال میشوی.
بیخیال اشکهایی که میریزند،
بیخیال چهرهی درهمرفتهات و چهرهی درهمرفتهاش که در تعجب است که بعد از اینهمه لبخند؛ چرا؟
• @Wane_Mohaq | #دلجوشیده
25.03.202515:49
امتحانش کن:
دو بار بگو سلام...؛
حالا دیگر تنها نیستی :))
دو بار بگو سلام...؛
حالا دیگر تنها نیستی :))
• @Wane_Mohaq | #دلجوشیده
31.03.202503:37
• 0:43
چِگونه پَر کِشَد خیالِ واژه بیتو...؟
چِگونه پَر کِشَد خیالِ واژه بیتو...؟
_ قطعهیِ بارانتویی
• چارتار
• @wane_mohaq | #نتبنوشیم
30.03.202503:37
یه نفر میگفت: ما آدَما خاطِراتِمون هَستیم. وَقتی فَراموش میکُنیم آروم آروم نیست میشیم...
ساندترک فیلم امیلی
• @Wane_Mohaq | #نتبنوشیم
Көрсөтүлдү 1 - 11 ичинде 11
Көбүрөөк функцияларды ачуу үчүн кириңиз.