نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب میشود.نگاه کن که چگونه به خاطرت آب میشوم.نشستهای و نگاه میکنی که چگونه از دوری تو با آن قطرههای آب دریا میشوم.
نگاهم کن که چگونه به خاطرت رودخانه میشوم.از غم زیاد درونم دگر نمیدانم چه کنم که تو مرا ببینی.برایت یخ میشوم سردت میشود پسم میزنی برایت باران میشوم چتر میگیری بر روی سرت و از ترس خیس نشدن فرار میکنی برایت رود آب میشوم از ترس غرق نشدن در کنارم نمیشینی و حرف نمیزنی.
بخاطرت ماهها به خدایی که میپرستی التماس کردم که بتوانم حتی شده است یک لحظه دیگر در تمام حالتهایی که میشود ببینمت.
دگر در فکر آن هستم که آب شوم و به خانهات بیایم تو مرا بنوشی آنگاه میتوانم دیگر پیشت باشم تا غم درون وجودم فروکش کند.
هم اکنون انقدر دلتنگت هستم که غم درونم دارد باعث میشود تا نابود و خشک شوم و از بین بروم ولی با این وجود با تمام کمال درد و ناپدید شدنی که به خاطر تو باشد را میپذیرم که فقط بتوانم یک لحظه دیگر ببینمت.
اکنون به خاطر دیدن تو هر روز باران میشوم و میبارم؛رود و دریا و رودخانه میشوم و از همه جا میگذرم تا شاید تو را در کناری بیابم؛ قطره آبی در لوله میشوم تا شاید سر از خانه تو درآورم؛قطره آبی در کشاورزی میشوم تا تو را میان میوهها و گلهای زیبا بیابم ولی دریغ از یک نشونی از تو هر روز نامیدتر میشوم. ولی امیدوارم تو را قبل از تمام شدن عمرم بیابم ای غم درون من.