من نه اینم که نمی بینی و می بینی هیچ شایدم من ،نه وجودی ست که انکار شود شاید از سلسله ی فکر مریضانه ی خویش این من آرام و زبان بسته و بر دار شود شاید عاشق شود اما چه نکردی با او ؟ تا که از جسم و دلش یک تنه بیزار شود ساحل از دور چه آرام و پر از آواز است من هم آرام به دریا شده ، آوار شود هی تو میخندی و لب های من آغوشِ هم اند آنقدر بستم و بستم که چو دیوار شود
من نه اینم که نمی بینی و می بینی هیچ شایدم من ،نه وجودی ست که انکار شود شاید از سلسله ی فکر مریضانه ی خویش این من آرام و زبان بسته و بر دار شود شاید عاشق شود اما چه نکردی با او ؟ تا که از جسم و دلش یک تنه بیزار شود ساحل از دور چه آرام و پر از آواز است من هم آرام به دریا شده ، آوار شود هی تو میخندی و لب های من آغوشِ هم اند آنقدر بستم و بستم که چو دیوار شود