06.04.202514:45
26.03.202513:02
26.03.202511:03
Қайта жіберілді:
محرض

21.02.202518:58
این پیام رو فوروارد کنید و یکی از عکسای مورد علاقتون رو مشخص کنید تا اینجا بزارم.
تا 11 وقت هست
19.02.202514:45
05.04.202514:18
26.03.202511:07
هرکول؛👀
25.03.202519:34
زن های کورد؛
Қайта жіберілді:
آنها گرفتند، ما دیدیم

22.03.202509:41
🌐 این پیام را فوروارد کنید فولدر عیدانه بسازم.
من عکاسان موفق زیادی را از طریق این چنل شناختهام.
توجه داشته باشید که فقط ۴۴ چنل در این فولدر قرار خواهد گرفت.
من عکاسان موفق زیادی را از طریق این چنل شناختهام.
توجه داشته باشید که فقط ۴۴ چنل در این فولدر قرار خواهد گرفت.
21.02.202514:05
19.02.202514:45
هیاهو؛
جواب داد : تا زمانی که این جام خونین فام را ننوشم، خون من برون نمیریزد. پس به مجاب کردن من به این کار ادامه دهید، ثمرهای نخواهد داشت. چون که من به این ساغر قرمز رنگ ایمان دارم. این هیاهوی در وجود من بی دلیل نیست!
به او گفته بودند که روز مرگ تو فرا خواهد رسید و عمر تو پایان خواهد یافت، پس تا چه زمانی قرار است به این حس خفت بار بال و پر بدهی تا تو را لحظه به لحظه بیشتر در خود فرو ببرد و تو را خار و ذلیل کند؟
جواب داد : تا زمانی که این جام خونین فام را ننوشم، خون من برون نمیریزد. پس به مجاب کردن من به این کار ادامه دهید، ثمرهای نخواهد داشت. چون که من به این ساغر قرمز رنگ ایمان دارم. این هیاهوی در وجود من بی دلیل نیست!
31.03.202509:52
این متن + عکس رو بفرستید چنلاتون تا من جدید ترین عکستون رو فور کنم اینجا تا با سبک و دیدگاه های متفاوت آشنا بشیم.
چنلتون پرایوت نباشه.


26.03.202511:07
25.03.202519:20
از درونِ غار؛ قوری قلعهی کرمانشاه.
21.03.202518:21
میگفت از مامانم بدم میاد؛
همیشه مراقبمه و تنهام نمیذاره، هرشب بهم زنگ میزنه و احوالمو میپرسه، ازش خسته شدم! من دیگه یک بزرگسالم، چرا باید انقدر از من محافظت کنه؟ تمام مدت نگران منه.
اما یه شب یه اتفاقی براش افتاد، مادرش هم طبق عادت بهش زنگ زد، دخترش جواب تلفن رو نمیداد، پس نگران شد، رفت دنبال دخترش و زندگیش رو نجات داد.
همیشه مراقبمه و تنهام نمیذاره، هرشب بهم زنگ میزنه و احوالمو میپرسه، ازش خسته شدم! من دیگه یک بزرگسالم، چرا باید انقدر از من محافظت کنه؟ تمام مدت نگران منه.
اما یه شب یه اتفاقی براش افتاد، مادرش هم طبق عادت بهش زنگ زد، دخترش جواب تلفن رو نمیداد، پس نگران شد، رفت دنبال دخترش و زندگیش رو نجات داد.
در آخر همین نگرانی بیوقفهی مادرش نجاتش داده بود.
نگرانیای که از آن بیزار بود، به دادش رسید.


21.02.202514:04
تضاد؛


19.02.202514:43
26.03.202513:03
دوست داشتید یه سر به پیج عکاسی و پست های جدید بزنید🌟
26.03.202511:03
بیستونِ کرمانشاه؛
21.02.202519:14
.
20.02.202520:18
حسرت در این دارم که آموخته ای ندیدم برای خوشحال کردنِ خویش.
شادی دگران را میبینم غضب وجودم را فرا میگیرد و در مواقعی که باید به سروری بپردازم، مغموم میشوم؛ درد این خلق و خوی من زهری است در قلب و روحم که برون نمیرود مگر تا زمان مرگم.
این حیات من تا کِی بی شادی خواهد گذشت؟
18.02.202518:15
Көрсетілген 1 - 24 арасынан 27
Көбірек мүмкіндіктерді ашу үшін кіріңіз.