Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
زوربای صورتی🎀 avatar

زوربای صورتی🎀

عنوان چنل از اسم شخصیت‌ اصلی کتاب زوربای یونانی، نوشته‌ی نیکوس کازانتزاکیس الهام گرفته شده.
گروه Pink music :
t.me/Pinkzorbamusic
جهت تبلیغات:
@ZorbaBusiness
TGlist рейтингі
0
0
ТүріҚоғамдық
Растау
Расталмаған
Сенімділік
Сенімсіз
Орналасқан жері
ТілБасқа
Канал құрылған күніТрав 18, 2023
TGlist-ке қосылған күні
Лют 25, 2025
Қосылған топ

"زوربای صورتی🎀" тобындағы соңғы жазбалар

JustKeepSwimin
Pink Zorba
بامداد سه‌شنبه مورخ ۲۳ اردیبهشت
سخت است زیستن در بدن فردی که احساس می‌کنی تو نیست. تصور کنید تا ابد با فردی که نمی‌شناسید و احساس خوبی به او ندارید داخل یک اتاق حبس شده‌اید. نسبت به تصوری که از خودتان دارید چاق‌تر است. زودتر از کوره در می‌رود و اشتباهات فراوانی مرتکب می‌شود. بزرگ‌ترین توافقی که می‌توانید دو نفری به آن برسید نادیده‌ گرفتن یکدیگر است. از جایی به بعد ذهن و بدن شما در دو دنیای متفاوت زندگی می‌کنند.
سخت است زیستن در کنار ذهنی که مرتبا کار بیشتر می‌خواهد، حتی زمانی که بدن انرژی لازم برای بقا را هم ندارد. سخت است زندگی با خشم بی‌پایان من. خشم ترسناک و فرساینده است. مثل زندگی لبه‌ی آتشفشانی که چند روز یکبار فوران می‌کند و همه‌چیزت را می‌سوزاند و مجبوری دوباره آن‌ها را بسازی تا فوران بعدی. سخت است زندگی وقتی در سیکل معیوب تلاش برای جبران اشتباهاتی که قرار است دوباره مرتکب آن‌ها شوی گیر کرده‌ای.
چند ثانیه‌ای جلوی آینه به خودم خیره شدم. به اندازه‌ی سارتر از انعکاس خودم متنفر نیستم اما به این فکر کردم که یک سال بی‌خوابی و خستگی و خشم با پوست من چه کار کرده است. انگار یک سال تمام در کثافت غلت زده‌ام. یک سال تمام برنامه‌ریزی برای کارهایی که دوست داشتم انجامشان دهم اما ندادم چون خوابم می‌آمد. با هر برنامه‌‌ای که می‌ریزم و به آن عمل نمی‌کنم کمی خسته‌تر می‌شوم و با هر روز خسته بیدار شدن کمی بیشتر ناامید.
اتاقم را دوست ندارم. برای من یادآور لحظات دردناک زیادی است. یاد روزی می‌افتم که صندلی‌ام را گذاشتم پشت پنجره و در حالی که Famous Blue Raincoat کوهن پخش می‌شد ساعت‌ها به امتداد خیابان منتهی به خانه‌مان خیره ماندم. یاد شبی می‌افتم که اشک‌هایم بند نمی‌آمد اما مجبور بودم برای امتحان فیزیولوژی روز بعد درس بخوانم. تا صبح گریه کردم و درس خواندم. یاد طلوع آفتابی می‌افتم که باعث شد بعد از مدت‌ها دوباره بنویسم و متنی که با “ابرها شبیه سیگار تازه پیچیده شده در آسمان صف بسته‌اند” شروع شد. یاد روزی که تصمیم گرفتم روی تختم خودکشی کنم اما به دلایل خنده‌داری تصمیمم به تعویق افتاد و آنقدر روز به روز آن تعویق تمدید شد که منصرف شدم. یاد لحظات متعدد سختی می‌افتم که روی گل قالی کف اتاقم نشستم، زانوهایم را بغل کردم و گریستم. وقتی خیلی درد دارم زانوهایم را بغل می‌کنم و خودم را همانند جنینی که در رحم مادر تنهاست تصور می‌کنم.
سه‌شنبه ۲۳ اردیبهشت، از اتاقم خوشم نمی‌آید، هرچقدر هم که کاغذدیواری روی دیوارهایش بکشم باز برای من رنگی جز درد ندارند.
وقتی مجبوری تمام دردهات رو به شکل کپشن یک ویدیو دربیاری چون سال‌ها زندگی در ایران قانعت کرده که صحبت کردن از مشکلاتت فایده‌ای نداره و هرچقدر مستقیم یا غیرمستقیم از مشکلاتت صحبت می‌کنی دردت کم نمیشه
و در انتها
شاید نباید قرص ضدافسردگی رو کنار میذاشتم
وقتی بهت میگن چرا حل مسئله یادت نیست اما تو هروقت به کودک آسیب‌پذیر درونت فکر می‌کنی بچه‌ای رو می‌بینی که یه اشتباهی کرده و همه دارن سرش داد می‌زنن
وقتی میگن ۳ تا فیلم نام ببر که باهاشون گریه کردی ولی تو بچه‌ای رو دیدی که سندروم لاعلاج داشت و پدر و مادرش زنگ زدن به ICU گفتن لطفا دیگه فیزیوتراپی تنفسی نشه تا خلاص شه
وقتی بهت میگن احساساتت رو نادیده نگیر، خودت رو گول نزن و با احساساتت روبرو شو اما تو سال‌هاست خودت رو گول می‌زنی کسی که صدبار بهش گفتی سگ‌هام به هم خیلی وابسته‌ن لطفا از هم جداشون نکن ولی دو روز بعد از گرفتن سگ‌ها دیگه پیام‌ها و زنگاتو جواب نداد سگ‌هاتو از هم جدا نکرده و داره خوشحال بزرگشون می‌کنه
وقتی تمام وقت آزادت توی اینستاگرام ویدیوی سگ‌های خوشحال رو تماشا می‌کنی تا یادت بره چطور ۲ تا سگی که به سرپرستی گرفتی و بزرگشون کردی و دیوانه‌وار بهت وابسته شدن رو دادی به آدمی که تابحال ندیده بودنش
وقتی همراه مریض سرت داد می‌زنه تا ناراحتت کنه اما نمی‌دونه فریادش یک دهم سکوت خونه بعد از مهاجرت برادر کوچک‌ترت که یک عمر عاشقش بودی اما همش دعواش می‌کردی دردناک نیست
وقتی تهدیدت می‌کنن که امروز دیر اومدی بیمارستان نمره‌ت رو کم می‌کنیم ولی تو مدت‌هاست که فقط بخاطر لبخند زنت موقع صبحانه خوردن و قهوه خوردن با دوستات زنده‌ای
وقتی تراپیستت سعی می‌کنه وارد هسته‌ی شخصیتت بشه و مشکلاتت رو ریشه‌یابی کنه اما تو می‌دونی ریشه‌ی مشکلاتت به پدر و مادرت می‌رسه و برای محافظت از محبتی که به پدر و مادرت داری مجبوری جلوی ریشه‌یابی مشکلاتت رو بگیری
وقتی همراه مریض داد می‌زنه شماها وجدان ندارید اما تو هنوز شب‌ها به بیمار ۴۲ ساله‌ای فکر می‌کنی که می‌گفت دکتر من یتیمم هیچکس رو ندارم کمکم کن دارم می‌میرم توروخدا کمکم کن خواهش می‌کنم کمکم کن و در انتها بخاطر خطای پزشکی مرد
وقتی دوستت نصف شب در مورد بریک‌آپش اپن‌آپ می‌کنه و تهش میگه ببخشید ناراحتت کردم ولی نمی‌دونه تو یک ماه توی بخش کودکان سرطانی کار کردی

Рекордтар

13.05.202523:59
10.7KЖазылушылар
20.01.202523:59
0Дәйексөз индексі
11.05.202523:59
3.1K1 жазбаның қамтуы
13.05.202515:15
0Жарнамалық жазбаның қамтуы
24.04.202521:19
24.67%ER
11.05.202523:59
28.99%ERR
Жазылушылар
Цитата индексі
1 хабарламаның қаралымы
Жарнамалық хабарлама қаралымы
ER
ERR
ЛЮТ '25БЕР '25КВІТ '25ТРАВ '25

زوربای صورتی🎀 танымал жазбалары

17.04.202512:35
پنج‌شنبه مورخ ۲۸ فروردین ۱۴۰۴
دیروز یک مریض بسیار بدحال داشتیم. یه بچه که بخاطر یه اسهال استفراغ ساده اینقدر مایع از دست داده بود که هوشیاریش کم شده بود و نمی‌تونست نفس بکشه. کد احیا خورد چون داشت می‌مرد. باید فورا بهش مایع می‌دادیم ولی چون خیلی فشار خونش پایین بود رگ نداشت. مهران رفته بود بالای سرش، حتی سعی کردن از رگ‌های روی جمجمه‌ش رگ بگیرن سرم بزنن ولی رگ نداشت، چه برسه به دست و پا. دقیقا جایی که تقریبا گفتیم تموم شد و من محیط رو ترک کردم و برگشتم سر کار خودم، یکی از استادامون دوان دوان اومد توی اورژانس و بدون مکث سوزن زد وسط مغز استخوان بچه و سرم مثل فرفره رفت. یه سرم زد داخل مغز استخوان ران راستش و یکی وسط استخوان ران چپش. بچه احیا شد و احتمالا تا شنبه با حال کاملا خوب میره خونه. از دیروز دارم فکر می‌کنم که من ۷ ساله دارم پزشکی می‌خونم و کلی مریض جلوی چشمام بخاطر کمبود مایعات دچار نارسایی کلیوی و بعدش مرگ شدن ولی من حتی یکبار هم به ذهنم نرسیده که برم توی یوتیوب و آموزش سرم زدن وسط مغز استخوان آدمیزاد رو ببینم. آموزشی که احتمالا هزار ویدیو براش وجود داره.
وقتی فهمیدم استادمون اینطوری جون بچه رو نجات داده به این فکر کردم که اگر به جای ۱۲ ظهر ساعت ۱۳ میومد بیمارستان قطعا مرده بود. به همین سادگی. به این فکر کردم که این ناآگاهی من و امثال من از کجا میاد. این میل شدید به تسلیم شدن و خبر مرگ دادن از کجا میاد. آیا بخاطر وجدان نداشتنه؟ که باید بگم خیر، خیلی شده که مریضی بمیره و بعدش برم توی راه پله یا یه گوشه خلوت واسه خودم گریه کنم. یه بار حتی یادمه توی بخش داخلی یه پسر ۲۰ ساله اومد که موقع بستری باباش داشت باهام گپ می‌زد و می‌گفت تازگی کلاس زبان رو شروع کرده و وقتی باهاش انگلیسی حرف زدم گل از گلش شکفت و خندان باهم کلی گپ زدیم. ۲ ساعت بعد قلبش وایستاد و من در حالی که حتی نمی‌دونستم چرا داره می‌میره داشتم احیاش می‌کردم. وقتی مرد آروم آروم وسط همون راهروی بیمارستان راه رفتم و بلند گریه کردم. یادمه همراه مریضا وقتی تگ پزشک رو روی لباسم دیدن وحشت کردن و مریضاشون رو بغل کردن. هاله‌ای از استرس که هر کسی ممکنه به راحتی بمیره داشت باهام توی بیمارستان حرکت می‌کرد. پس نه، قطعا بخاطر وجدان نداشتن نیست. اما دیشب وقتی داشت خوابم می‌برد به این فکر کردم که تابحال شده قبل از تسلیم شدن از خودم بپرسم آیا در حد توان و سواد خودم هر کاری ممکن بود رو انجام دادم؟ نه، نشده. نسل ما، از پزشک تا مهندس تا سرباز و معلم، همه عادت کردیم به تسلیم شدن و گریه کردن از فرط ناتوانی.
قیافه استیجر وقتی صابر ازش پرسید هر مبحثی رو‌ می خواین ازم بپرسین بهتون توضیح بدم ، گفت علت زردی تو نوزادان رو میگی صابر گفت نه
12.05.202522:05
بامداد سه‌شنبه مورخ ۲۳ اردیبهشت
سخت است زیستن در بدن فردی که احساس می‌کنی تو نیست. تصور کنید تا ابد با فردی که نمی‌شناسید و احساس خوبی به او ندارید داخل یک اتاق حبس شده‌اید. نسبت به تصوری که از خودتان دارید چاق‌تر است. زودتر از کوره در می‌رود و اشتباهات فراوانی مرتکب می‌شود. بزرگ‌ترین توافقی که می‌توانید دو نفری به آن برسید نادیده‌ گرفتن یکدیگر است. از جایی به بعد ذهن و بدن شما در دو دنیای متفاوت زندگی می‌کنند.
سخت است زیستن در کنار ذهنی که مرتبا کار بیشتر می‌خواهد، حتی زمانی که بدن انرژی لازم برای بقا را هم ندارد. سخت است زندگی با خشم بی‌پایان من. خشم ترسناک و فرساینده است. مثل زندگی لبه‌ی آتشفشانی که چند روز یکبار فوران می‌کند و همه‌چیزت را می‌سوزاند و مجبوری دوباره آن‌ها را بسازی تا فوران بعدی. سخت است زندگی وقتی در سیکل معیوب تلاش برای جبران اشتباهاتی که قرار است دوباره مرتکب آن‌ها شوی گیر کرده‌ای.
چند ثانیه‌ای جلوی آینه به خودم خیره شدم. به اندازه‌ی سارتر از انعکاس خودم متنفر نیستم اما به این فکر کردم که یک سال بی‌خوابی و خستگی و خشم با پوست من چه کار کرده است. انگار یک سال تمام در کثافت غلت زده‌ام. یک سال تمام برنامه‌ریزی برای کارهایی که دوست داشتم انجامشان دهم اما ندادم چون خوابم می‌آمد. با هر برنامه‌‌ای که می‌ریزم و به آن عمل نمی‌کنم کمی خسته‌تر می‌شوم و با هر روز خسته بیدار شدن کمی بیشتر ناامید.
اتاقم را دوست ندارم. برای من یادآور لحظات دردناک زیادی است. یاد روزی می‌افتم که صندلی‌ام را گذاشتم پشت پنجره و در حالی که Famous Blue Raincoat کوهن پخش می‌شد ساعت‌ها به امتداد خیابان منتهی به خانه‌مان خیره ماندم. یاد شبی می‌افتم که اشک‌هایم بند نمی‌آمد اما مجبور بودم برای امتحان فیزیولوژی روز بعد درس بخوانم. تا صبح گریه کردم و درس خواندم. یاد طلوع آفتابی می‌افتم که باعث شد بعد از مدت‌ها دوباره بنویسم و متنی که با “ابرها شبیه سیگار تازه پیچیده شده در آسمان صف بسته‌اند” شروع شد. یاد روزی که تصمیم گرفتم روی تختم خودکشی کنم اما به دلایل خنده‌داری تصمیمم به تعویق افتاد و آنقدر روز به روز آن تعویق تمدید شد که منصرف شدم. یاد لحظات متعدد سختی می‌افتم که روی گل قالی کف اتاقم نشستم، زانوهایم را بغل کردم و گریستم. وقتی خیلی درد دارم زانوهایم را بغل می‌کنم و خودم را همانند جنینی که در رحم مادر تنهاست تصور می‌کنم.
سه‌شنبه ۲۳ اردیبهشت، از اتاقم خوشم نمی‌آید، هرچقدر هم که کاغذدیواری روی دیوارهایش بکشم باز برای من رنگی جز درد ندارند.
وقتی مجبوری تمام دردهات رو به شکل کپشن یک ویدیو دربیاری چون سال‌ها زندگی در ایران قانعت کرده که صحبت کردن از مشکلاتت فایده‌ای نداره و هرچقدر مستقیم یا غیرمستقیم از مشکلاتت صحبت می‌کنی دردت کم نمیشه
من بعد اینکه در پاسخ پدر و مادری که اصرار داشتن بخاطر سرماخوردگی بچه‌شون بستری شه و هی می‌گفتن “حتما باید بمیره تا بیاریم بستریش کنید؟؟؟؟” گفتم “نه اگر بمیره باید ببریدش قبرستون”
10.05.202511:56
باورم نمیشه یه احمقی رفته به استاد گفته مرسی که نمونه سوال می‌دید اگه شما نبودید ما پاس نمی‌شدیم و استادم لج کرده و حالا دهنمون گاییده‌ست😂😂😂😂😂😂😂
وقتی میگن ۳ تا فیلم نام ببر که باهاشون گریه کردی ولی تو بچه‌ای رو دیدی که سندروم لاعلاج داشت و پدر و مادرش زنگ زدن به ICU گفتن لطفا دیگه فیزیوتراپی تنفسی نشه تا خلاص شه
وقتی تمام وقت آزادت توی اینستاگرام ویدیوی سگ‌های خوشحال رو تماشا می‌کنی تا یادت بره چطور ۲ تا سگی که به سرپرستی گرفتی و بزرگشون کردی و دیوانه‌وار بهت وابسته شدن رو دادی به آدمی که تابحال ندیده بودنش
12.05.202519:45
شاید نباید قرص ضدافسردگی رو کنار میذاشتم
وقتی بهت میگن چرا حل مسئله یادت نیست اما تو هروقت به کودک آسیب‌پذیر درونت فکر می‌کنی بچه‌ای رو می‌بینی که یه اشتباهی کرده و همه دارن سرش داد می‌زنن
11.05.202507:15
بچه یک ماهه رو آورده بهش میگیم بهش شیر نده سریع نفس می‌کشه میپره‌تو‌گلوش
یه جوری مادرش بهش شیر داده بچه همه رو بالا آورده بعد یه سره داره گریه میکنه
بعد همون مادرش میگه یعنی باید بمیره به دادش برسین
عزیز دلم، خانم گرامی، محترم ، گل، مشنگ، احمق یه جوری بچه رو به شیر بستی از چشاش زده بیرون بعد به گه خوری افتادی میگی داره میمیره
اون حجم شیری که تو به اون دادی رو به من میدادن منم میمردم
بچه هم یکسری داره گریه می کنه دهنمونو صاف کرده
وقتی بهت میگن احساساتت رو نادیده نگیر، خودت رو گول نزن و با احساساتت روبرو شو اما تو سال‌هاست خودت رو گول می‌زنی کسی که صدبار بهش گفتی سگ‌هام به هم خیلی وابسته‌ن لطفا از هم جداشون نکن ولی دو روز بعد از گرفتن سگ‌ها دیگه پیام‌ها و زنگاتو جواب نداد سگ‌هاتو از هم جدا نکرده و داره خوشحال بزرگشون می‌کنه
به نظرتون اگر برم داخل بگم تی مار کوص چقدر تخفیف میده
09.05.202520:15
دکتر مملکت
مریضایی که بعد کلی تحقیق یه روزی رو میان بیمارستان که صابر نباشه، میبینن صابر کشیک خریده
Көбірек мүмкіндіктерді ашу үшін кіріңіз.