
زوربای صورتی🎀
عنوان چنل از اسم شخصیت اصلی کتاب زوربای یونانی، نوشتهی نیکوس کازانتزاکیس الهام گرفته شده.
گروه Pink music :
t.me/Pinkzorbamusic
جهت تبلیغات:
@ZorbaBusiness
گروه Pink music :
t.me/Pinkzorbamusic
جهت تبلیغات:
@ZorbaBusiness
TGlist рейтингі
0
0
ТүріҚоғамдық
Растау
РасталмағанСенімділік
СенімсізОрналасқан жері
ТілБасқа
Канал құрылған күніТрав 18, 2023
TGlist-ке қосылған күні
Лют 25, 2025Қосылған топ
"زوربای صورتی🎀" тобындағы соңғы жазбалар
12.05.202522:30
12.05.202522:10
12.05.202522:05
بامداد سهشنبه مورخ ۲۳ اردیبهشت
سخت است زیستن در بدن فردی که احساس میکنی تو نیست. تصور کنید تا ابد با فردی که نمیشناسید و احساس خوبی به او ندارید داخل یک اتاق حبس شدهاید. نسبت به تصوری که از خودتان دارید چاقتر است. زودتر از کوره در میرود و اشتباهات فراوانی مرتکب میشود. بزرگترین توافقی که میتوانید دو نفری به آن برسید نادیده گرفتن یکدیگر است. از جایی به بعد ذهن و بدن شما در دو دنیای متفاوت زندگی میکنند.
سخت است زیستن در کنار ذهنی که مرتبا کار بیشتر میخواهد، حتی زمانی که بدن انرژی لازم برای بقا را هم ندارد. سخت است زندگی با خشم بیپایان من. خشم ترسناک و فرساینده است. مثل زندگی لبهی آتشفشانی که چند روز یکبار فوران میکند و همهچیزت را میسوزاند و مجبوری دوباره آنها را بسازی تا فوران بعدی. سخت است زندگی وقتی در سیکل معیوب تلاش برای جبران اشتباهاتی که قرار است دوباره مرتکب آنها شوی گیر کردهای.
چند ثانیهای جلوی آینه به خودم خیره شدم. به اندازهی سارتر از انعکاس خودم متنفر نیستم اما به این فکر کردم که یک سال بیخوابی و خستگی و خشم با پوست من چه کار کرده است. انگار یک سال تمام در کثافت غلت زدهام. یک سال تمام برنامهریزی برای کارهایی که دوست داشتم انجامشان دهم اما ندادم چون خوابم میآمد. با هر برنامهای که میریزم و به آن عمل نمیکنم کمی خستهتر میشوم و با هر روز خسته بیدار شدن کمی بیشتر ناامید.
اتاقم را دوست ندارم. برای من یادآور لحظات دردناک زیادی است. یاد روزی میافتم که صندلیام را گذاشتم پشت پنجره و در حالی که Famous Blue Raincoat کوهن پخش میشد ساعتها به امتداد خیابان منتهی به خانهمان خیره ماندم. یاد شبی میافتم که اشکهایم بند نمیآمد اما مجبور بودم برای امتحان فیزیولوژی روز بعد درس بخوانم. تا صبح گریه کردم و درس خواندم. یاد طلوع آفتابی میافتم که باعث شد بعد از مدتها دوباره بنویسم و متنی که با “ابرها شبیه سیگار تازه پیچیده شده در آسمان صف بستهاند” شروع شد. یاد روزی که تصمیم گرفتم روی تختم خودکشی کنم اما به دلایل خندهداری تصمیمم به تعویق افتاد و آنقدر روز به روز آن تعویق تمدید شد که منصرف شدم. یاد لحظات متعدد سختی میافتم که روی گل قالی کف اتاقم نشستم، زانوهایم را بغل کردم و گریستم. وقتی خیلی درد دارم زانوهایم را بغل میکنم و خودم را همانند جنینی که در رحم مادر تنهاست تصور میکنم.
سهشنبه ۲۳ اردیبهشت، از اتاقم خوشم نمیآید، هرچقدر هم که کاغذدیواری روی دیوارهایش بکشم باز برای من رنگی جز درد ندارند.
سخت است زیستن در بدن فردی که احساس میکنی تو نیست. تصور کنید تا ابد با فردی که نمیشناسید و احساس خوبی به او ندارید داخل یک اتاق حبس شدهاید. نسبت به تصوری که از خودتان دارید چاقتر است. زودتر از کوره در میرود و اشتباهات فراوانی مرتکب میشود. بزرگترین توافقی که میتوانید دو نفری به آن برسید نادیده گرفتن یکدیگر است. از جایی به بعد ذهن و بدن شما در دو دنیای متفاوت زندگی میکنند.
سخت است زیستن در کنار ذهنی که مرتبا کار بیشتر میخواهد، حتی زمانی که بدن انرژی لازم برای بقا را هم ندارد. سخت است زندگی با خشم بیپایان من. خشم ترسناک و فرساینده است. مثل زندگی لبهی آتشفشانی که چند روز یکبار فوران میکند و همهچیزت را میسوزاند و مجبوری دوباره آنها را بسازی تا فوران بعدی. سخت است زندگی وقتی در سیکل معیوب تلاش برای جبران اشتباهاتی که قرار است دوباره مرتکب آنها شوی گیر کردهای.
چند ثانیهای جلوی آینه به خودم خیره شدم. به اندازهی سارتر از انعکاس خودم متنفر نیستم اما به این فکر کردم که یک سال بیخوابی و خستگی و خشم با پوست من چه کار کرده است. انگار یک سال تمام در کثافت غلت زدهام. یک سال تمام برنامهریزی برای کارهایی که دوست داشتم انجامشان دهم اما ندادم چون خوابم میآمد. با هر برنامهای که میریزم و به آن عمل نمیکنم کمی خستهتر میشوم و با هر روز خسته بیدار شدن کمی بیشتر ناامید.
اتاقم را دوست ندارم. برای من یادآور لحظات دردناک زیادی است. یاد روزی میافتم که صندلیام را گذاشتم پشت پنجره و در حالی که Famous Blue Raincoat کوهن پخش میشد ساعتها به امتداد خیابان منتهی به خانهمان خیره ماندم. یاد شبی میافتم که اشکهایم بند نمیآمد اما مجبور بودم برای امتحان فیزیولوژی روز بعد درس بخوانم. تا صبح گریه کردم و درس خواندم. یاد طلوع آفتابی میافتم که باعث شد بعد از مدتها دوباره بنویسم و متنی که با “ابرها شبیه سیگار تازه پیچیده شده در آسمان صف بستهاند” شروع شد. یاد روزی که تصمیم گرفتم روی تختم خودکشی کنم اما به دلایل خندهداری تصمیمم به تعویق افتاد و آنقدر روز به روز آن تعویق تمدید شد که منصرف شدم. یاد لحظات متعدد سختی میافتم که روی گل قالی کف اتاقم نشستم، زانوهایم را بغل کردم و گریستم. وقتی خیلی درد دارم زانوهایم را بغل میکنم و خودم را همانند جنینی که در رحم مادر تنهاست تصور میکنم.
سهشنبه ۲۳ اردیبهشت، از اتاقم خوشم نمیآید، هرچقدر هم که کاغذدیواری روی دیوارهایش بکشم باز برای من رنگی جز درد ندارند.
12.05.202519:48
وقتی مجبوری تمام دردهات رو به شکل کپشن یک ویدیو دربیاری چون سالها زندگی در ایران قانعت کرده که صحبت کردن از مشکلاتت فایدهای نداره و هرچقدر مستقیم یا غیرمستقیم از مشکلاتت صحبت میکنی دردت کم نمیشه
12.05.202519:48
و در انتها
12.05.202519:45
شاید نباید قرص ضدافسردگی رو کنار میذاشتم
12.05.202519:41
وقتی بهت میگن چرا حل مسئله یادت نیست اما تو هروقت به کودک آسیبپذیر درونت فکر میکنی بچهای رو میبینی که یه اشتباهی کرده و همه دارن سرش داد میزنن
12.05.202519:35
وقتی میگن ۳ تا فیلم نام ببر که باهاشون گریه کردی ولی تو بچهای رو دیدی که سندروم لاعلاج داشت و پدر و مادرش زنگ زدن به ICU گفتن لطفا دیگه فیزیوتراپی تنفسی نشه تا خلاص شه
12.05.202519:11
وقتی بهت میگن احساساتت رو نادیده نگیر، خودت رو گول نزن و با احساساتت روبرو شو اما تو سالهاست خودت رو گول میزنی کسی که صدبار بهش گفتی سگهام به هم خیلی وابستهن لطفا از هم جداشون نکن ولی دو روز بعد از گرفتن سگها دیگه پیامها و زنگاتو جواب نداد سگهاتو از هم جدا نکرده و داره خوشحال بزرگشون میکنه
12.05.202519:08
وقتی تمام وقت آزادت توی اینستاگرام ویدیوی سگهای خوشحال رو تماشا میکنی تا یادت بره چطور ۲ تا سگی که به سرپرستی گرفتی و بزرگشون کردی و دیوانهوار بهت وابسته شدن رو دادی به آدمی که تابحال ندیده بودنش


12.05.202519:04
وقتی همراه مریض سرت داد میزنه تا ناراحتت کنه اما نمیدونه فریادش یک دهم سکوت خونه بعد از مهاجرت برادر کوچکترت که یک عمر عاشقش بودی اما همش دعواش میکردی دردناک نیست


12.05.202519:01
وقتی تهدیدت میکنن که امروز دیر اومدی بیمارستان نمرهت رو کم میکنیم ولی تو مدتهاست که فقط بخاطر لبخند زنت موقع صبحانه خوردن و قهوه خوردن با دوستات زندهای


12.05.202518:58
وقتی تراپیستت سعی میکنه وارد هستهی شخصیتت بشه و مشکلاتت رو ریشهیابی کنه اما تو میدونی ریشهی مشکلاتت به پدر و مادرت میرسه و برای محافظت از محبتی که به پدر و مادرت داری مجبوری جلوی ریشهیابی مشکلاتت رو بگیری
Медиа контентке
қол жеткізе алмадық
қол жеткізе алмадық
12.05.202518:57
وقتی همراه مریض داد میزنه شماها وجدان ندارید اما تو هنوز شبها به بیمار ۴۲ سالهای فکر میکنی که میگفت دکتر من یتیمم هیچکس رو ندارم کمکم کن دارم میمیرم توروخدا کمکم کن خواهش میکنم کمکم کن و در انتها بخاطر خطای پزشکی مرد
12.05.202518:54
وقتی دوستت نصف شب در مورد بریکآپش اپنآپ میکنه و تهش میگه ببخشید ناراحتت کردم ولی نمیدونه تو یک ماه توی بخش کودکان سرطانی کار کردی
Рекордтар
13.05.202523:59
10.7KЖазылушылар20.01.202523:59
0Дәйексөз индексі11.05.202523:59
3.1K1 жазбаның қамтуы13.05.202515:15
0Жарнамалық жазбаның қамтуы24.04.202521:19
24.67%ER11.05.202523:59
28.99%ERRКөбірек мүмкіндіктерді ашу үшін кіріңіз.