
Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Труха⚡️Україна

Николаевский Ванёк

Лачен пише

Реальний Київ | Украина

Реальна Війна

Україна Online: Новини | Політика

Телеграмна служба новин - Україна

Резидент

اُکتـبر در سیـاتل
﹙ 𝖠 𝗁𝖺𝗅𝖿-𝖻𝗎𝗋𝗇𝗍 𝖼𝗂𝗀𝖺𝗋𝖾𝗍𝗍𝖾, ! ✉️
∾ 𝗍𝗁𝖾 𝗌𝗈𝗎𝗇𝖽 𝗈𝖿 𝗋𝖺𝗂𝗇 𝖺𝗇𝖽 𝗍𝗁𝖾 𝗌𝗆𝖾𝗅𝗅 𝗈𝖿 𝗌𝖺𝗇𝖽𝖺𝗅𝗐𝗈𝗈𝖽﹚
@xxmrnix
∾ 𝗍𝗁𝖾 𝗌𝗈𝗎𝗇𝖽 𝗈𝖿 𝗋𝖺𝗂𝗇 𝖺𝗇𝖽 𝗍𝗁𝖾 𝗌𝗆𝖾𝗅𝗅 𝗈𝖿 𝗌𝖺𝗇𝖽𝖺𝗅𝗐𝗈𝗈𝖽﹚
@xxmrnix
TGlist рейтингі
0
0
ТүріҚоғамдық
Растау
РасталмағанСенімділік
СенімсізОрналасқан жері
ТілБасқа
Канал құрылған күніВер 08, 2024
TGlist-ке қосылған күні
Жовт 27, 2024Рекордтар
15.02.202523:59
162Жазылушылар13.10.202423:59
0Дәйексөз индексі08.04.202516:55
961 жазбаның қамтуы26.04.202523:59
18Жарнамалық жазбаның қамтуы15.03.202518:50
8.33%ER10.04.202514:19
40.41%ERR10.04.202504:44
ماهی پرسید:
- هدف از ساختن خاطرات چیست؟
و اقیانوس پاسخ داد:
- تا بتوانند هنگام خداحافظی حرمت هارا نگه دارند و
گاهی با به یادآوردن گذشته دلتنگ شخصی شوند،
تا پلهارا با تبر خراب نکنند و باریکهای امید باقی بگذراند
تا اگر نیاز شد بتوانند بازگردند!
- هدف از ساختن خاطرات چیست؟
و اقیانوس پاسخ داد:
- تا بتوانند هنگام خداحافظی حرمت هارا نگه دارند و
گاهی با به یادآوردن گذشته دلتنگ شخصی شوند،
تا پلهارا با تبر خراب نکنند و باریکهای امید باقی بگذراند
تا اگر نیاز شد بتوانند بازگردند!
10.04.202521:29
تشکیل تودهای سیاه را درونم احساس میکنم، نمیخواهم چشمانم را ببندم و اجـازهی کنترل شدن جسمم را به سایهای شوم که درون کالبدم محبوس بوده بدهم اما؛ او بهتر میداند چطور براند و رانده شود، دور شود و دور کند، بگرید و به گریه بیاندازد، او رسم زندگی را بهتر از من آموخته. چشمان نافذ و تیرهاش نحس بودنش را فریاد میزند، لب هایش تا کنون به لبخند باز نشده مگر برای تمسخر و دستهایش آلوده به مرگی سنگین است. اورا هر روز در آیینه تماشا میکنم که چطور از من میخواهد آزادش کنم تا مرا به عرش بکشد و با اشتباهی به فرش بیاندازد. حال نمیدانم باید به او اجازه دهم، یا حسی که فریاد میزند؛
"مهربان بودی، انسان بودی،میخندیدی و طلب مرگ نمیکردی"
"مهربان بودی، انسان بودی،میخندیدی و طلب مرگ نمیکردی"
10.04.202519:25
در دنیای من آدم ها رفتنی بودند، همین بود که مرا گربـه خطاب میکردند!
06.04.202519:36
And a new beginning for an unexpected ending....🍸
19.04.202520:35
در نهایت وقتی همه میروند، تو میمانی و جسمی از من که از تو ممنون است برای تنها نگذاشتنش و روحی که فریاد سر میدهد بروی و خودت را در مرداب من غرق نکنی.
19.04.202520:13
چه بگویم؛ تا دلخوش میشوم ترسی درونم رخنه میکند. نکند او هم مرا با آرزوی خوشبختی به آینده بسپارد...؟
31.03.202520:34
یک سال دیگر هم گذشت...
با تمام اتفاقهایـش. بزرگ شدهایم ، دیگر آینه تغییرات بلوغ را نشان نمیدهد، لباس ها کوچک نمیشوند کفش ها پا را نمیزنند. بزرگ شدهایم ، انقدر بزرگ که دیگر بستنی در فریزر خوشحالمان نمیکند، از روی خط سرامیک های خیابان عبور میکنیم و بعد از باران رنگین کمانی وجود ندارد. دخترکم...دیگر حتی کف اتاق ولو کردن لوازم نقاشی و تا خود صبح دوخت و دوز لباس عروسک هم سرگرمی موردعلاقهی ما نیست. کفشهای اسکیت در کمد بالایی که حالا دستمان بهش میرسد خاک میخورد و مادر گوشی و تبلت را از دستمان نمیقاپد. بزرگ شدیم و هربار به زندگیمان نگاه کردیم بغض به گلویمان چنگ زد. سالها گذشت دایرهی امنمان حالا نقطه شده، با کمتر کسی حرف میزنیم و لیست سین نزده هایمان بلند بالا شده. دیگر وقت آدمهای الکی را نداریم دیگر قلبی برای تقدیم کردن به دوست هایمان نداریم. دیگر به عنوان هدیه دادن از چیزهای کوچک دست ساز استفاده نمیکنیم و وقت و بی وقت به پارک همیشگی سر نمیزنیم. دخترکِ من، آبشار موهایت حالا در کش جا نمیشود ، حوصله بلند کردنشان را نداشتی برایت کوتاهشان کردم پدر و مادر هم دیگر واکنشی به تغییرات بزرگ و کوچکت نمیدهند. خودت لباس میخری و در کمد میچپانی،تنهایی خرید میکنی و حتی تنها پشت میز کافه مینشینی. داشتم فراموش میکردم...سرکار هم میروی، یادت است چقدر برای استقلال مالی فریاد میزدی؟! کوچکِ دوست داشتنی، دیگر چیزهای رنگارنگ خوشحالت نمیکنند و هربار از تو با تو سخن میگویم اشکی مزاحم مهمان چشمهایم میشود. میپرسی چرا؟ در سالهای اخیر با تو بد تا کردم، تو شاد و خندان بودی، سیاهت کردم. تو لفظهایت محبت بود و مهربانی، زبانت را به دشنام باز کردم، تو رنگ بودی و زندگیت دفتر نقاشی و من آن را به لیست بلندبالای ارزوهایی تبدیل کردم که رسیدن به آن دشوار و حتی شاید ناممکن است. اکنون میخواهم بگویم این بزرگ سالیست عزیزکردهی کوچکم، اینکه شب ها بیداریم برایمان تفریح و خوشحالی نیست، دغدغه است فکر است مشکل است.تمام روز را بیرون از خانه ایم و این ازارمان میدهد، روزی یک ساعت هم پدرومادر را نمیبینی. حالا بزرگ شدی ماهِ کوچک و دورت خالی از ستارهاست.هیچکس برای تو باقی نمانده، هرکه را توانستی تکاندی و پر دادی تا برود. حال میگویم که دوستت دارم و ممنون که در بطن این آدمِ منزجر کننده و خسته کننده سالها کودکی کردی و خم به ابروهایت نیاوردی، چشمهای ناز و خوشگلت بارها بارید اما قطرهی اشک روی گونه هایم جاری نشد و بارها بابت چیزهای بامزه و زیادی ذوق کردی و من آن را کور....! دخترکِ نازدانه ام، تویی که هر روز در آینه به من زل میزنی و تقاضا داری ازادت کنم، زاد روزمان را تبریک میگویم چون میدانم هیچکس قدر من ، از به دنیا آمدنِ تو شاد نیست.
دوازدهـمِ فروردیـن سال یکهـزار و چهارصـد و چهـار
28.03.202522:13
در شلخـتگی هم نوعـی اراستگـی وجود دارد....
21.04.202519:29
نسیم آرام میوزد،
قلبِ من با او همراه میشود
میان شاخ و برگ ها هیاهویی برپاست
بهار بیشتر جان میگیرد،
در بیشه جشنی برایش تدارک دیدهاند.ㅤㅤㅤㅤㅤㅤ ㅤ
قلبِ من با او همراه میشود
میان شاخ و برگ ها هیاهویی برپاست
بهار بیشتر جان میگیرد،
در بیشه جشنی برایش تدارک دیدهاند.ㅤㅤㅤㅤㅤㅤ ㅤ
25.03.202520:11
🎞
22.04.202509:49
22.04.202509:49
بخدا ک کلفـ- چیز ینی بزرگم جا نمیشم
22.04.202509:49
اینا عادت ندارن نه که کسی منو نگا نمیکنه
22.04.202509:49
قهر نکن بچه جان
22.04.202509:48
عجببب
Көбірек мүмкіндіктерді ашу үшін кіріңіз.