داستان تجاوز به ملیحه مجتبی وقتی دید نمیتونه منو برای پارتی راضی کنه گفت:باشه!!بیا سوار ماشین بشین و ببرمت خونتون…. تا اینو گفت با خودم گفتم:بهتر اینجوری زودتر هم میرسم دیگه مامان شک نمیکنه…. کنار خیابون ایستادیم اما هر تاکسی اومد مجتبی دست تکون نداد….حتی چند تا ماشین سواری هم رد شد ولی باز همینطوری میخ ایستاده بود…..
همون لحظه ماشینی جلوی پامون ترمز کرد و مجتبی در جلو رو باز کرد و رفت داخل و به من گفت:بیا پیش من….. نگاه کردم و دیدم پشت ماشین ۴تا پسر 👇👇….
دختر ۱۵ ساله گفت: یکی از دوستانم که از مدتی قبل از شوهرش طلاق گرفته است با من تماس گرفت و خواست تا برای انجام تتو (خالکوبی) به منزلش در منطقه پنجتن مشهدبروم. من هم که اعتماد زیادی به دوستم داشتم و از سوی دیگر میدانستم بعد از طلاق به صورت مجردی زندگی میکند، حدود ساعت ۲۱ به طرف منزل آنها حرکت کردم. کار خالکوبی تا ساعت یک بامداد طول کشید و من تصمیم گرفتم شب را درمنزل دوستم سپری کنم و صبح به خانه خودمان بروم.اما ساعت ۳ شب وقتی چشمانم را باز کردم با پسری روبرو شدم و ناگهان....👇👇
برادرم قدش ۱۷۰بود هرجا میرفتیم خواستگاری بخاطر قد رد میکردنش خیلی ناراحت بود نمیدونست چکار کنه تا چندماه پیش این چنلو پیدا کردم براش واقعا یه معجزه بود با حرکات اصلاحی و روش هایی که یاد داد الان برادرم قدش ۸سانتی متر رشد کرده برای شماهم ایدیشو میزارم👇