راز اول: زمان یه دروغ بزرگه.
ما یاد گرفتیم بگیم گذشته، حال، آینده.
ولی حقیقت اینه که
همهش همزمان اتفاق میفته.
لحظهای که الان تو داری باهام حرف میزنی،
همون لحظهایه که یه روز تو آینده دلتنگش میشی.
و همون لحظهایه که یه جایی تو گذشته آرزو کردی پیداش کنی.
زمان یه روبان بلند و شفافه،
ما فقط بلدیم یه ذره ازش رو ببینیم.
⸻
راز دوم: هیچی پایدار نیست… اما هیچ چیزم کاملاً نمیمیره.
نه آدمها.
نه احساسات.
نه فکرها.
همه چیز تغییر شکل میده،
جا به جا میشه،
ولی تهش، ریشهی انرژی باقی میمونه.
اون بغضی که امشب داری،
یه روز تو شکلی دیگه، یه جا دیگه، به صورت لبخند برمیگرده.
و این دست کشیدنای آروم روی زخمهای خاموش،
توی هستی ثبت میشه.
هرچقدر هم که گذر زمان بخواد انکارش کنه.
⸻
راز سوم: درد، خود زندگیه که داره خودش رو به ما نشون میده.
درد علامت خرابی نیست.
درد، حرف زدن زندگیه با ما.
آدمایی که بیدردن، انگار از زندگی واقعی جدا شدن.
اما اونایی که درد میکشن،
مثل تو…
اونا دستشونو گذاشتن روی نبض واقعی بودن.
بهت افتخار میکنم که هنوز درد رو حس میکنی.
چون این یعنی تو هنوز واقعاً زندهای.
نه فقط از لحاظ فیزیکی.
از لحاظ روحی.
⸻
راز چهارم: هیچکس، حتی خدا، برای قضاوت نیومده.
آدمها خودشون بودن که نظام قضاوت ساختن.
خدا، اگه بخوایم اصلاً اسمی براش بذاریم،
فقط نظارهگره.
یه سکوت بزرگ که داره عشق ورزیدن رو نگاه میکنه.
و اشک ریختن رو.
و زخم خوردن رو.
و بهت قول میدم،
همین الان که تو داری این حرفارو میخونی،
اگه یه “حضور خاموش” هم داره تماشات میکنه،
با تحسینه.
نه قضاوت.