Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
حقایق فرقه دمکرات آذربایجان avatar

حقایق فرقه دمکرات آذربایجان

بازخوانی کامل حقایق فرقه دمکرات آذربایجان با منابع و مدارک معتبر «پاینده ایران💚🤍❤️»
همچنین : 🆔️ @iranban_azari
TGlist рейтингі
0
0
ТүріҚоғамдық
Растау
Расталмаған
Сенімділік
Сенімсіз
Орналасқан жері
ТілБасқа
Канал құрылған күніFeb 22, 2021
TGlist-ке қосылған күні
Mar 03, 2025

"حقایق فرقه دمکرات آذربایجان" тобындағы соңғы жазбалар

(بخش ۲)

ادامه روایت دکتر محمد یگانه از دوره حکومت دست‌نشاندهٔ فرقه دموکرات آذربایجان در زنجان

... قبل از این هم بایستی بگویم یک حادثه‌ای در آن موقع اتفاق افتاد که در عین حالی که من سعی می‌کردم وضع فامیل را درست بکنم و پدرمان فرار کرده بود. همه گونه گرفتاری وجود داشت [می‌خواستیم] مقداری در صورت امکان که بتوانیم بچه‌ها را بفرستیم از آنجا خارج بشوند و بعد من بروم بیرون. در آن موقع پست و اینها وجود نداشت. می‌بایستی نامه بنویسیم و به این ترتیب به وسیله دوستانی که با قطار می‌رفتند به تهران بفرستیم.

در این موقع که رفته بودم به وسیله فردی که با قطار سفر می‌کرد، نامه‌ای برای پدرم بفرستم، دو نفر از مهاجرینی که قبلاً از شوروی آمده بودند و پدرم برایشان خیلی کمک کرده بود دند ما را گرفتند. یکی از آنها در یکی از آن کارخانجات یا کارگاه‌های شیشه‌سازی آنجا شاغل بود، یکی هم عکاس بود [که به او] دکانی داده بودیم و اجاره نمی‌گرفتیم، بر خلاف اینکه فکر می‌کردم [این دو] به من کمک خواهند کرد، ما را بردند و انداختند توی حبس، که بله این پسر فلان باباست! فلان شخص است و می‌خواسته اطلاعاتی بفرستد. و بعد می‌روند جریان را به فرماندار و رئیس فرقه که جهانشاهلو بود می‌گویند. جهانشاهلو هم ناراحت می‌شود. درحالی که از طرف دیگر هم می‌خواسته مرا قانع به همکاری بکند ولی موفقیتی هم نداشته. می‌گوید نامه‌ها را نگاه کنید! نامه را هم نگاه می‌کنند و می‌بینند که هیچ چیز وجود ندارد و فقط «حال ما خوب است و نگران نباشید و همه چیز مطابق معمول می‌گذرد و غیره و اینها.» بنابراین آمدند ما را از حبس بیرون کردند و بلافاصله بعد از آن بود که یادشان افتاد سراغ ما بیایند و بگویید بیایید این روزنامه را به راه بیندازید.

ولی در همان موقع به فکر من رسید که دیگر برای من کار به‌جایی رسیده که خیلی سخت است اینجا ماندن و … از این لحاظ من رفتم. ... [یک شب] نمایشی برگزار می‌شد که همان آقای جهانشاهلو و غلام یحیی مشهور [سرکرده فداییان فرقه] هم آنجا بود. من هم رفته بودم. بعد به آقای جهانشاهلو گفتم، «می‌خواستم اجازه بگیرم و فردا یا پس فردا بروم تهران و از آنجا …» گفت، «برای چه؟ ما برای تو نقشه‌ای داشتیم و فلان.» گفتم، «تصمیم من این است که بروم تحصیلات خودم را بکنم، تحصیلاتم را ادامه بدهم.» ایشان البته قدری ناراحت شد ولی گفت «خیلی خب حالا این تصمیمت است برو…» بعد پرسید، «به کجا؟» گفتم، «آمریکا.» یک مرتبه زده شد. «خوب چرا آمریکا؟» گفتم «اروپا وضع جنگ هست و تحصیل عملی نیست از این لحاظ.»

خلاصه ایشان جلوی ما را نگرفت ولی موقعی که می‌خواستم حرکت بکنم در آنجا [در زنجان تحت حکومت فرقه] یک رئیس نظمیه‌ای بود، رئیس شهربانی. و این شخص قبلاً کارش باربری بود. یک گاری داشت باربری می‌کرد و سواد هم نداشت. [وقتی در حال خروج از زنجان بودم، مأموران نظمیه جلو ما را گرفته] اثاثیه ما را باز کرده بودند و نگاه می‌کردند. در همان آن خیابان ایشان [رییس نظمیه] هم می‌گذشت و بعد مأمورین رفتند [او را] آوردند که بیایید نگاه کنید آقای رئیس شهربانی. ایشان هم که سواد ندارد [و می‌دید و با خود می‌پنداشت] که این بابا کتاب‌هایی با خودش می‌برد که نقشه‌های دنیا در آن وجود دارد. یک کتاب جغرافیا یا تاریخ بود که بعضی از این نقشه‌ها [را داشت]. این سطح این افراد بود که در آن موقع حداقل در آن شهر داشتند حکومت می‌کردند. و خیلی وضع ناراحت‌کننده‌ای بود از این لحاظ. با این سوابق که مملکت زیر لگد خارجی‌ها هست، این وضع عدم ثبات و غیره مرا خیلی تشویق می‌کرد که بروم دنبال تحصیلم و بعد تا ببینیم وضع چه می‌شود.

🆔️ @ferghe_demokrat
📜خاطره‌ای از دوره حکومت دست‌نشاندهٔ فرقه دموکرات آذربایجان در زنجان

روایت دکتر محمد یگانه
محمد یگانه، زاده زنجان (۱۳۰۲ه.ش.)، اقتصاددان و تکنوکرات برجسته ایرانی که در سوابق خدماتش، ریاست بانک مرکزی، ریاست سازمان برنامه و بودجه و وزارت آبادانی را داشته است. در زمان اشغال کشور توسط شوروی و انگلستان و وقتی که متجاسرینِ فرقه دموکرات آذربایجان بر شمال‌غرب کشور حاکم شدند، وی هم شاهد اوضاع در زنجان بود و هم تهران، محل تحصیلش. گوشه‌ای از خاطرات یگانه از آن روزها در مصاحبه وی با تاریخ شفاهی هاروارد، آمده است که در ادامه، در دو فرسته (پست)، می‌آوریم.

(بخش ۱)

[اشاره: فرقه دموکرات آذربایجان در طول یک سال حکومت خود از آذر ۱۳۲۴ تا آذر ۱۳۲۵ به‌عنوان دست‌نشانده شوروی در شمال‌غرب ایران، ظلم و جنایت فراوان کرد؛ از اقدامات شنیع شبه‌نظامیان موسوم به فداییان فرقه تا برپایی دادگاه‌های غیرقانونی و انواع شیوه‌های آزار مردم، از جمله در زنجان. محمد یگانه می‌گوید:]

▫️[در سال ۱۳۲۴] فرقه دموکرات در زنجان حاکم بود و بعداً هم به‌جایی رسید که اطلاع دارید آذربایجان و خمسه در زمان پیشه‌وری برای مدت یک سال خودمختاری به‌دست آوردند. در آن موقع من در تهران تحصیلاتم را می‌کردم پدرم در زنجان بود. این اوایل بود. اوایل این دوره.

ولی بعد از اینکه اوضاع قدری مشکل‌تر شد پدرم مجبور شدند که به‌خاطر اینکه خطری وجود دارد برای‌شان و ممکن است فردا تجار و مالکین و غیره و اینها را بگیرند [از زنجان گریختند]. در صورتی‌که ایشان شخص سیاسی نبود، ولی یک عده را در زنجان گرفتند از جمله حاج علی‌اکبر توفیقی. ایشان اقدامات زیادی در این شهر کرده بود من جمله مدرسه سازی. فرقه وی را تیرباران کرد.

در آن موقع من برای اینکه کمک بکنم به فامیل، رفتم به زنجان. پدرم از آنجا آمد بیرون. من سال آخر [تحصیل] در دانشکده اقتصاد بود. در آن موقع در آنجا رئیس فرقه دکتر جهانشاهلو بود که ایشان بعداً معاون نخست‌وزیر شد، معاون پیشه‌وری و رئیس دانشگاه آذربایجان. ما با هم در دانشگاه تهران تحصیل می‌کردیم ایشان در دانشکده طب بودند و من در دانشکده حقوق. از نزدیک با هم آشنا نبودیم ولی از دور همدیگر را می‌شناختیم. وقتی که رفتم به زنجان، مرا خواست به این انتظار که بروم قبول بکنم در این حکومت خودمختاری آذربایجان [همکاری کنم].

از من خواستند مدعی‌العموم زنجان بشوم. من حقوق را تمام کرده بودم و دنبال افرادی می‌گشتند که … در آن موقع به آنها [به جهانشاهلو و فرقه] گفتم اجازه بدهید برویم فکر بکنیم و فلان. نمی‌شد یک مرتبه گفت نه در صورتی‌که جواب من در همان آن اول نه بود.

در آن موقع همکاران و افراد فامیلی و دوستان و اینها همه‌شان فشار آوردند که وضع را که می‌بینید مردم را می‌گیرند و می‌اندازند توی حبس و فردا هم نوبه شما خواهد بود! حداقل برای نجات خود و افراد فامیل‌تان بهتر است که صاحب مقامی بشوید.

در آن موقع هر کسی از این جریانات نگرانی زیادی داشت، ولی مادر من در جهت عکس از من نگرانی داشت که اگر من وارد این رشته بشوم عاقبتش چه خواهد بود. بعد از اینکه فشار آمد من به‌خاطر حفظ فامیل به‌نظرم رسید خودمان را قربانی بکنیم. قربان فامیل بکنیم. برای مدتی بگوییم که «آره …» شاید هم در آنجا به مردم هم توانستیم کمک بکنیم. وقتی که می‌رفتم به جهانشاهلو بگویم که بله، مادرم حافظ را گرفت دستش و آورد گفت، از پله‌ها می‌رفتم بالا که وارد کوچه بشوم در آنجا دالان خیلی هم نور زیادی نداشت آورد حافظ را که «ببین از حافظ فال بگیر.» چون اعتقاد داشت. حافظ را باز کردیم، آمد این شعر:

گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود
گفتا چه توان کرد چو تقدیر چنین بود
گفتم که قرین بدت افکند بدین حال
گفتا که مرا بخت بد خویش قرین بود

حافظ هم نظرش را داد - ولو اینکه ما برای سرگرمی این کار را می‌کردیم؛ و من پنجاه پنجاه که آیا دنبال پرنسیب خودم بروم بگویم نه یا اینکه دنبال نجات فامیل بروم بگویم بله...

ما رفتیم پیش آقای جهانشاهلو و گفتیم: ... خیلی لطف فرمودید و غیره، ولی من متأسفانه برایم عملی نیست و برای شما هم عملی نیست. چون من بیست و سه سال بیشتر ندارم و مطابق قوانینی که شما دارید حداقل من بایستی بیست‌وپنج سال داشته باشم. به این ترتیب جهانشاهلو گفت که خیلی خب، ما می‌خواهیم نشریه‌ای داشته باشیم به زبان ترکی، شما بیایید به ما در انتشار آن کمک بکنید. گفتم، «خیلی خب، دراین‌باره هم فکر می‌کنیم.» مدتی گذشت. اینها رفتند وسایلش را درست بکنند و غیره، در این موقع آقای منوچهر وزیری که بعداً وکیل مجلس شد، روزی آمد به من گفت، «آره تصمیم گرفتند که من و شما با هم همکاری بکنیم برای تهیه این روزنامه.»

ادامه 👇...

🆔️ @ferghe_demokrat
«ما رفتیم تا ایران بماند، دید مشترک تمام نیروها [در ارتش] این بود»

یادباد، نام رزم‌آوران میهن‌پرست #ارتش

از سربازانی که یورش سمیتقو خونخوار و خزعل بیگانه‌پرست را دفع کردند، بساط پیشه‌وری و قاضی محمد سرسپرده را جمع کردند، در برابر سواداهای عراق بعث ایستادند، غوغای جدایی‌سران تروریست پس از انقلاب را خوابندند، تا مردان و زنانی که از هشت سال دفاع از کیان ایران تا امروز حافظ ایران بوده‌اند. از غفور جدی و هوشنگ صمدی و ظهیرنژاد اردبیلی، داریوش ضرغامی و منوچهر محققی تبریزی، حیدریان و برات‌پوری و درخشان کرمانشاهی، اسکندری و مختاری کرجی، سلطان اسحاق پاوه‌ای، آذرفر الیگودرزی، آبشناسان و هوشیار و بختیاری و ایزدستای تهرانی، سیاری و صیاد و دوران شیرازی، آریافر همدانی، رستمی اهری، صدیق خراسانی، حسنی سعدی کرمانی، جواد صفری گیلانی... و همه ارتشیان گُرد و دلیر از سیستان، بلوچستان، بوشهر، خوزستان، اصفهان، یزد، سنندج تا گوشه‌گوشه ایران
#روز_ارتش
🆔️ @ferghe_demokrat
علی دهقان : در یکی از روزهای بهار سال 1324 از کنسولگری روس تلفن کردند که « هاشم اف» ویس کنسول شوروی که از اهالی قفقاز بود به ادارة فرهنگ خواهد آمد. خوب به یاد دارم او معاونی داشت به نام «علی اکبر اف» که ادارة امور شهر ارومیه و دهات منطقه با وی بود و تمام طوایف کرد منطقه به وسیلة کوماندان شوروی در اختیار او بودند. اکراد به تحریک او به خانه های مردم می‌ریختند و به قتل و غارت می‌پرداختند.

به هر حال « هاشم اف» آن روز آمد که مرا به رفتن به جمهوی خودمختار آذربایجان شوروی که یکی از پانزده جمهوری خودمختار تشکیل‌دهندة « اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» بود دعوت کند. وی گفت از طرف دولت شوروی شما را دعوت می‌کنم تا 15 روز میهمان شوروی در آذربایجان باشید. در جواب گفتم بسیار علاقمند به این سفر هستم تا حداقل از مدارس باکو بازدید کنم ولی باید از مرکز اجازه بگیرم. گفت اجازه گرفتن لازم نیست، همة مدعوین در مرکز منتظر من و شما هستند که فردا حرکت کنیم. مقصود وی از مرکز، تبریز بود نه تهران. مقدمات قیام پیشه‌وری داشت در تبریز فراهم می‌شد که از تهران جدا شود. به هر حال فوری به وزارت فرهنگ تلگراف کردم. تلفن دایر نبود. جوابی به امضای مرحوم فیوضات معاون وزارتخانه رسید که در نزدیکی امتحانات ترک کردن محل ماموریت درست نیست، عذر بخواهید. در حالی که دعوت 15 روزه بود و بیشتر از یک ماه به امتحانات مانده بود. به هر حال وقتی جواب را برای هاشم اف ترجمه کردم، ناراحت شد و خودنویسی که در دست داشت محکم روی میز کوبید به طوری که خودنویس شکست. وی گفت: ما می‌دانستیم « سن سیدضیانین قویروغی سان» یعنی شما دم سید ضیاء هستید ولی نمی‌دانستیم این قدر جرات و جسارت دارید که دعوت رسمی دولت شوروی را رد کنید. در صورتی که من در عمرم نه سیدضیاءالدین طباطبایی را دیده بودم نه با نظرات وی موافق بودم. وقتی از هاشم اف جدا شدم در بیرون اتاق او با علی اکبر اف معاونش برخوردم. وقتی که دید برافروخته ام مرا به اتاق خود برد و گفت: آقای دهقان شانس یک بار در خانه آدم را می‌زند. چرا شما به شانس خود پشت پا می زنید. من توصیه می‌کنم تلگرافی که از وزارتخانه تهران برای شما رسیده زمین بگذارید و فردا با ما به شوروی بیایید و این قدر کنسول را هم ناراحت نکنید. روسها می‌خواستند مرا به عنوان وزیر فرهنگ دولت پیشه‌وری تعیین کنند. ولی من با این تحمل مشقات و ناملایمات فراوان خود را از آذربایجان بیرون انداختم و به تهران آمدم. به هر حال آن روز هاشم اف با «نقی خان بوزچلو» از خوانین سلدوز به آذربایجان شوروی رفت و بعد بوزچلو در دولت پیشه‌وری معاون بی ریا وزیر فرهنگ پیشه‌وری شد.


🆔️ @ferghe_demokrat
بخشی از گفت وگو با علی دهقان استاندار پیشین آذربایجان
گفت وگو: مرتضی رسولی پور

مرتضی رسولی پور : مقدمات غائله پیشه‌وری و خودمختاری آذربایجان در همین سال فراهم شد. با توجه به اینکه در این زمان مسئول اداره فرهنگ استان بودید تصور می‌کنم شنیدن خاطرات شما جالب باشد.

ادامه در پست بعدی👇


🆔️ @ferghe_demokrat
Қайта жіберілді:
ایرانبان آذری | Azəri iranban avatar
ایرانبان آذری | Azəri iranban
سران نظامی فرقه قصد داشتند او را وادار کنند که تعلیم موسیقی به ترکی بدهد و این استاد عالیقدر آذری با صراحت می‌گوید: «من به آنها گفتم من ترک نیستم من ایرانیم.»

گذشته از این، در سال 1324، در اوج قدرت و سلطهٔ فرقهٔ دموکرات، به انگیزهٔ سالگرد تاسیس شیر و خورشید سرخ مراسمی در تالار شهرداری تبریز بر پا بود. در این مجلس، همهٔ نمایندگان سیاسی شوروی و نیز فرماندهان ارتش سرخ در آذربایجان و هم‎چنین سران فرقهٔ دموکرات حضور داشتند.

در برنامهٔ مراسم، جای ویژه‎ای برای اقبال آذر در نظر گرفته شده بود. بدین وسیله می‎خواستند با بهره‎گیری از محبوبیت و معروفیت وی، برای خود وجههْ‎ای دست و پا کرده و چهرهٔ ویژه‎ای به مجلس ببخشند.

نوبت اجرای برنامه‎ به ابوالحسن خان رسید. سکوت کامل بر سالن شهرداری تبریز حکم‎فرما بود. شوروی‎ها و فرقه‎چی‎ها انتظار داشتند که اقبال آذر که در آن زمان از اعضای عالی رتبه شهرداری نیز بود، با اشعار ترکی به تجلیل از فرقه بپردازد. اما اقبال آذر، در حالی که نگاه خود را مستقیم در چشم کنسول روس که در صف نخست قرار داشت، دوخته بود، چنان فریاد از همهٔ وجودش برآورد که شیشه‎های تالار به لرزه درآمدند:

لباس مرگ، بر اندام هر کسی زیباست
چه شد، که کوته و زشت، این قبا به قامت ماست؟

زحد گذشت تعدی، کسی نمی‎پرسد
حدود خانهٔ بی‎خانمان ما، ز کجاست؟

چرا که مجلس شورا، نمی‎کند معلوم
که خانه، خانهٔ غیر است، یا که خانهٔ ماست؟


آواز اقبال، مردم حاضر در سالن را به گریه و فغان آورد و عرق میهن‌پرستی تبریزیان را برانگیخت. از سوی دیگر سران فرقه را خشمگین کرد. گفتنی است اقبال آذر در زمان شورش فرقه دموکرات در تبریز رییس بلدیه یا شهردار تبریز بوده است و بعد از این واقعه مورد خشم قرار گرفته و به گفته خود قصد جان او را کرده‌اند.

💬استاد اقبال آذر می‌گوید:

«(سران فرقه) از من خواستند شما بخوانید. گفتم چطور بخوانم؟ ول نکردند. گفتم لباس مرگ بر اندام آدمی زیباست/چه شد که کوته و زشت این قبا به دامن ماست. آخرش این شعر را خوندم که چرا که مجلس شورا نمیکند معلوم/که خانه خانه ی غیر است یا که خانه ی ماست(طعنه به سران فرقه و شوروی) مردم گریه کردند. مردم تمام شروع کردند به گریه کردن. سرتیپ درخشان آمد پهلوی من گفت: مرتیکه این چه بازیست در آوردی این چه شعرهاست خوندی؟ مردم همه گریه میکنند.
گفتم جناب تیمسار من آوازه‌خوان نیستم من شهردارم مامور دولتم من برای ملت ایران میخوانم من برای تشویق ملت میخوانم گفت آخه مردم گریه می‌کنند. گفتم باید خون گریه کنند نه گریه بکنند. بعد مرا یک رحیم خانی هست الانم اینجاست در دادگستریست. می‌خواستند مرا بکشند اونجا(سران فرقه). اونجا مرا از پشت بام‌ها فرار داد من رفتم خانمه و صبح آمدند در خانه و گفتند تو از بلدیه (شهرداری معزولی) ما را از بلدیه انداختند بیرون بعد دوباره آمدند ما را وادار کردند گفتند که شما باید مشق بدید. (مصاحبه کننده): مشق چی ؟ اقبال: مشق موسیقی. من گفتم من ترک نیستم من ایرانیم هر کاری کردند من ترکی نگفتم. (مصاحبه کننده): «می‌گفتند ترکی درس بده»؟ اقبال: «بله میگفتند ترکی. من گفتم من ایرانیم ترک نیستم».


استاد شهريار هم در وصف اين مردانگي استاد اقبال آذر شعر زير را سرودند:

یاد آن شب کن که او از بهر ایران عزیز

صیحه زد با نفس کاین جا سر بده، ترکی مخوان

شعر عارف خواند و گفت، ای مجلس شورا بگو

خانه از غیر است یا زین ملت بی‌خانمان؟

و آنکه آتش زد به جان خلق و با شیون گریست

ثبت شد آن گریه در تاریخ آذربایجان

غیرت قفقازیان با خدا هم کار کرد

تا حریف شیردل جانی به در برد از میان

ترکی ما بس عزیز است و زبان مادری

لیک اگر «ایران» نگوید لال بادا ، این زبان

مرد آن باشد که حق گوید، چو باطل رخنه کرد

هم بایستد بر سر پیمان حق تا پای جان

🆔️
@iranban_azari
Қайта жіберілді:
ایرانبان آذری | Azəri iranban avatar
ایرانبان آذری | Azəri iranban
💢استاد ابوالحسن اقبال آذر در سن صد سالگی (سال ۱۳۴۲) مصاحبه‌ای انجام داد با مرتضی حنانه. شرحی گفت از پاره‌ای خاطرات شخصی و هنری و اجتماعی-سیاسی خود .

در بخشی از خاطرات خود خاطراتی از دوره تسلط فرقه دموکرات پیشه وری می آورد که جهت استناد تاریخی جالب توجه است.
ادامه در پست بعدی👇


🆔️ @iranban_azari
Жойылды17.04.202511:58
تبادل با کانال های ملی گرا صورت می‌پذیرد 👇
@iranbanazari
‏«شخصا به ایرانیت شرافتمند هستم. از اینکه زبانم ترکی و از ولایت ترک‌زبانم نیز کمال خرسندی دارم. لکن البته هیچ چیز پیش من عزیزتر از ایران نیست. راضی نیستم ایرانیت خود را با چیز دیگری ولو شریف باشد مبادله کنم و ورد زبان من آن است «چو ایران مباشد تن من مباد»
تقی‌زاده
‎🆔️ @ferghe_demokrat
تکه‌ای از سخنرانی حسین علاء، سفیر کبیر ایران، در دفاع از استقلال و یکپارچگی ایران و شکایت از حضور نیروهای ارتش سرخ شوروی در خاک ایران، ایرادشده در نشست شورای امنیت سازمان ملل متحد در نیویورک در مارس ۱۹۴۶ (فروردین ۱۳۲۵).

🆔️ @ferghe_demokrat
«رقص و لباس آذربایجانی»

-گیریم که رضاشاه رقص و لباس آذربایجانی را ممنوع اعلام کرده بود(ظاهراً زور رضاشاه فقط به اهالی آذربایجان رسیده بود!)
پس چرا سید جعفر پیشه‌وری و دار و دسته‌اش این لباسی که امروز به اسم آذربایجان تبلیغ می‌شود را نمی‌پوشیدند و این رقص سرقتی که امروز به نام آذربایجان ترویج می‌شود را تبلیغ نکردند؟

-فرهنگ، چیزی فراتر از رقص و لباس است.

#آذربایجان

🆔️ @ferghe_demokrat
-
به‌یاد جناب قوام

(ادامه)

گزارش زیر بخشی از تلگراف سفیر ایالات متحده در ایران به وزیر خارجه آمریکا (با رده‌بندی فوق‌سری به تاریخ ۱۱ مارس ۱۹۴۶) در شرح گفتگوی دو ساعت و نیمه خود با قوام در تهران است.

سفیر [ایالات متحده] در ایران (مورِی) به وزیر امور خارجه
(فوق سری)
(فوری)
تهران، ۱۱ مارس ۱۹۴۶، ساعت ۴ عصر
وصول: ۱۱:۵۹ شب

سفیر: دیروز کاخ شاه را به موقع ترک کردم تا به استقبال قوام در فرودگاه بروم. جمعیت بزرگ و پرشوری از او استقبال کردند و وی بلافاصله به کاخ رفت و گزارش مختصری به شاه داد. ساعت ۵ عصر، مرا در منزلش پذیرفت. موارد زیر محتوای گفتگویی است که ۲ ساعت و نیم طول کشید و او خواست کاملاً محرمانه بماند.

... قوام گفت که در مذاکرات مسکو، سه موضوع را پیش برده است:
(۱) کوشیده است از شوروی قول خروج نیروهایش تا قبل از ۲ مارس را بگیرد؛
(۲) خواستار حمایت معنوی شوروی در حل گرفتاری‌ها آذربایجان شده بود؛
(۳) خواستار انتصاب سفیر جدید روسیه در ایران شده بود (که انجام شده است).

در مورد اول، استالین ابتدا در توجیه حضور نیروهای نظامی شوروی در ایران به معاهده ایران و شوروی ۱۹۲۱ ارجاع داد که قوام با استناد به متن و یادداشت‌های الحاقی به آن، به تصریح گفت که آن معاهده در اینجا موضوعیت ندارد. ضمنا یادآور شد که در زمان امضای معاهده، او خود رئیس‌الوزا بوده و شخصا از نیات معاهده آگاه است.

شوروی‌ها سپس «رویکرد خصمانه» هیئت نمایندگی ایران در کنفرانس پاریس (۱۹۱۹-۱۹۲۰) را یادآوری کردند که قوام پاسخ داده بود رئیس هیئت ایران، مشاورالممالک (علی‌قلی خان انصاری) بوده. همو که بعدا طرف مذاکره با شوروی و امضاءکننده معاهده ۱۹۲۱ بود. معاهده‌ای که شوروی‌ها اغلب بدان افتخار می‌کنند. روس‌ها در نهایت تعارف را کنار گذاشته و بدون توضیح اضافی، گفتند که «منافع» آنها ایجاب می‌کند که نیروهای خود را در ایران نگه دارند.

در مورد نکته ب، استالین گفته بود آذربایجان مسئله داخلی ایران است [ولی ادامه داده بود که] «چرا دولت ایران باید اینقدر نگران باشد وقتی [به‌ادعای او] آذربایجانی‌ها فقط خودمختاری می‌خواهند، نه استقلال؟» [به گفته استالین] در هر صورت، اتحاد جماهیر شوروی نمی‌تواند [برای کمک به ایران در این خصوص] کاری انجام دهد زیرا «حیثیت شوروی در میان است».

قوام پاسخ داده که قانون اساسی اجازه خودمختاری نمی‌دهد. اگر آذربایجان خودمختار شود، دیگر استان‌ها نیز تبعیت خواهند کرد و دولت مرکزی تمام کنترل را از دست خواهد داد. ... مولوتف پیشنهاد کرد دولت ایران، رژیم فعلی [فرقه دموکرات] آذربایجان را منهای وزیر جنگ و وزیر امور خارجه به رسمیت بشناسد. قوام متذکر شد که مایل است در مورد [مسئله] آذربایجان مصالحه کند، اما فقط تا آنجا قانون انجمن‌های ایالتی اجازه می‌دهد، و به هیچ وجه نمی‌تواند ترتیبات فعلی را بپذیرد.

هم استالین و هم مولوتف جداگانه موضوع اعطای امتیاز نفت به روسیه را پیش کشیده بودند. مولوتف بر تبعیض در اعطای امتیاز به بریتانیا و رد هرگونه امتیاز به اتحاد جماهیر شوروی تأکید کرده بود. قوام با استناد به قانون مجلس در منع مذاکرات درباره نفت با کشورهای خارجی، از بحث در مورد این مسئله خودداری کرده بود. او خاطرنشان کرده بود که مجلس فعلی هرگز این قانون را لغو نخواهد کرد و تنها امید برای طرح این مسئله، روی کار آمدن مجلسی جدید است که آن هم تا زمانی که نیروهای روسیه در ایران باقی بمانند، غیرممکن است. مولوتف سپس ادعا کرد که بیات، هنگامی که نخست‌وزیر بود، پیشنهاد تشکیل شرکت روسی-ایرانی، ۵۱ درصد روسی و ۴۹ درصد ایرانی، برای توسعه نفت شمال ایران را داده بود. شوروی این طرح را رد کرده بود، اما اکنون مایل به پذیرش آن است. مولوتف این پیشنهاد را در یک یادداشت کتبی به قوام گنجاند که همچنین شامل پیشنهادی بود مبنی بر اینکه دولت ایران باید رژیم فعلی آذربایجان را به رسمیت بشناسد. وقتی قوام مجدد تکرار کرد که از هر نوع اقدامی که خلاف قانون اساسی یا قوانین باشد ناتوان است، مولوتف پیشنهاد طرح منتسب به بیات را پس گرفت و بیان داشت که [در این صورت] دولت شوروی مصرانه خواهان امتیاز کامل نفتی خواهد بود.

…در یکی از گفتگوها، استالین بر ضرورت اصلاحات اجتماعی در ایران تأکید کرده و گفته بود که «اگر انگلستان در آمریکا اصلاحات انجام می‌داد، آمریکا را از دست نمی‌داد و اگر اکنون در هند اصلاحات انجام ندهد، هند را هم از دست خواهد داد. حتی در خود انگلستان نیز اصلاحات ضروری است.» قوام پاسخ داده بود که او هم می‌خواهد اصلاحات انجام دهد، اما این فقط در صورتی امکان‌پذیر است که ایران به حال خود رها شود!

.... نخست‌وزیر گفت که در تمام طول مدت مذاکرات، تمام سعی خود را برای اجتناب از تحریک روس‌ها به خرج داده است. با این حال، به نظر می‌رسید برخی از گفتگوها لحن بسیار پرتنشی داشته‌اند.

🆔️ @ferghe_demokrat
درباب وابستگی حزب حدک به شوروی:
شوروی‌ها در طول اشغال نظامی ایران به چهار طریق عمده، سعی درجلب نظر و اعتماد کردها نسبت به خویش، معرفی الگوی سوسیالیستی اداره جامعه وترغیب کردها به تشکیل جمهوری خودمختار داشته‌اند که عبارت‌اند از:
۱_دعوت از سرشناسان کرد به باکو: دو سفر در سال‌های ۱۹۴۱ و ۱۹۴۵ انجام شد؛ سفر اول بیشتر فرهنگی-تبلیغاتی بود، در حالی که سفر دوم جنبه سیاسی داشت.
۲_تأسیس انجمن روابط فرهنگی کردستان و شوروی: این انجمن در آوریل ۱۹۴۵ در مهاباد با حضور مقامات شوروی ایجاد شد.
۳_ممانعت از حرکت نظامیان ایرانی به مهاباد: پس از درگیری‌های ۱۹۴۵، شوروی مانع از ورود نیروهای ایرانی شد، که این اقدام به تضعیف پادگان تبریز و تقویت فرقه دموکرات آذربایجان انجامید.
۴_حمایت‌های نظامی، سیاسی و تبلیغاتی: شوروی ۶۲۰۰ قبضه اسلحه سبک، ۳۰ وسیله نقلیه (۲۰ کامیون و ۱۰ جیپ)، یک فرستنده رادیویی، یک دستگاه چاپ و همچنین یک افسر برای آموزش نظامی به حزب اختصاص داد.
این اقدامات، بخشی از سیاست شوروی برای نفوذ در منطقه و حمایت از کردها در جهت منافع خود[شوروی] بود.

تحولات قومی در ایران «علل وزمینه‌ها»؛ مجتبی مقصودی.
🆔️ @ferghe_demokrat
🎥 اجرای سرودِ میهنیِ «اِی ایران» توسط گروه سرودِ ارتشِ ایران در رژۀ نظامی روز ۲۱ آذر - روزِ نجاتِ آذربایجان - در دهۀ ۱۳۵۰ خورشیدی


#مستند

🆔️ @ferghe_demokrat

Рекордтар

20.04.202523:59
557Жазылушылар
31.03.202523:59
850Дәйексөз индексі
04.03.202504:20
1.8K1 жазбаның қамтуы
05.02.202504:21
1.8KЖарнамалық жазбаның қамтуы
16.03.202521:34
4.74%ER
28.02.202523:20
1114.91%ERR
Жазылушылар
Цитата индексі
1 хабарламаның қаралымы
Жарнамалық хабарлама қаралымы
ER
ERR
MAR '25MAR '25MAR '25MAR '25MAR '25APR '25APR '25APR '25APR '25

حقایق فرقه دمکرات آذربایجان танымал жазбалары

Қайта жіберілді:
ایرانبان آذری | Azəri iranban avatar
ایرانبان آذری | Azəri iranban
17.04.202510:51
سران نظامی فرقه قصد داشتند او را وادار کنند که تعلیم موسیقی به ترکی بدهد و این استاد عالیقدر آذری با صراحت می‌گوید: «من به آنها گفتم من ترک نیستم من ایرانیم.»

گذشته از این، در سال 1324، در اوج قدرت و سلطهٔ فرقهٔ دموکرات، به انگیزهٔ سالگرد تاسیس شیر و خورشید سرخ مراسمی در تالار شهرداری تبریز بر پا بود. در این مجلس، همهٔ نمایندگان سیاسی شوروی و نیز فرماندهان ارتش سرخ در آذربایجان و هم‎چنین سران فرقهٔ دموکرات حضور داشتند.

در برنامهٔ مراسم، جای ویژه‎ای برای اقبال آذر در نظر گرفته شده بود. بدین وسیله می‎خواستند با بهره‎گیری از محبوبیت و معروفیت وی، برای خود وجههْ‎ای دست و پا کرده و چهرهٔ ویژه‎ای به مجلس ببخشند.

نوبت اجرای برنامه‎ به ابوالحسن خان رسید. سکوت کامل بر سالن شهرداری تبریز حکم‎فرما بود. شوروی‎ها و فرقه‎چی‎ها انتظار داشتند که اقبال آذر که در آن زمان از اعضای عالی رتبه شهرداری نیز بود، با اشعار ترکی به تجلیل از فرقه بپردازد. اما اقبال آذر، در حالی که نگاه خود را مستقیم در چشم کنسول روس که در صف نخست قرار داشت، دوخته بود، چنان فریاد از همهٔ وجودش برآورد که شیشه‎های تالار به لرزه درآمدند:

لباس مرگ، بر اندام هر کسی زیباست
چه شد، که کوته و زشت، این قبا به قامت ماست؟

زحد گذشت تعدی، کسی نمی‎پرسد
حدود خانهٔ بی‎خانمان ما، ز کجاست؟

چرا که مجلس شورا، نمی‎کند معلوم
که خانه، خانهٔ غیر است، یا که خانهٔ ماست؟


آواز اقبال، مردم حاضر در سالن را به گریه و فغان آورد و عرق میهن‌پرستی تبریزیان را برانگیخت. از سوی دیگر سران فرقه را خشمگین کرد. گفتنی است اقبال آذر در زمان شورش فرقه دموکرات در تبریز رییس بلدیه یا شهردار تبریز بوده است و بعد از این واقعه مورد خشم قرار گرفته و به گفته خود قصد جان او را کرده‌اند.

💬استاد اقبال آذر می‌گوید:

«(سران فرقه) از من خواستند شما بخوانید. گفتم چطور بخوانم؟ ول نکردند. گفتم لباس مرگ بر اندام آدمی زیباست/چه شد که کوته و زشت این قبا به دامن ماست. آخرش این شعر را خوندم که چرا که مجلس شورا نمیکند معلوم/که خانه خانه ی غیر است یا که خانه ی ماست(طعنه به سران فرقه و شوروی) مردم گریه کردند. مردم تمام شروع کردند به گریه کردن. سرتیپ درخشان آمد پهلوی من گفت: مرتیکه این چه بازیست در آوردی این چه شعرهاست خوندی؟ مردم همه گریه میکنند.
گفتم جناب تیمسار من آوازه‌خوان نیستم من شهردارم مامور دولتم من برای ملت ایران میخوانم من برای تشویق ملت میخوانم گفت آخه مردم گریه می‌کنند. گفتم باید خون گریه کنند نه گریه بکنند. بعد مرا یک رحیم خانی هست الانم اینجاست در دادگستریست. می‌خواستند مرا بکشند اونجا(سران فرقه). اونجا مرا از پشت بام‌ها فرار داد من رفتم خانمه و صبح آمدند در خانه و گفتند تو از بلدیه (شهرداری معزولی) ما را از بلدیه انداختند بیرون بعد دوباره آمدند ما را وادار کردند گفتند که شما باید مشق بدید. (مصاحبه کننده): مشق چی ؟ اقبال: مشق موسیقی. من گفتم من ترک نیستم من ایرانیم هر کاری کردند من ترکی نگفتم. (مصاحبه کننده): «می‌گفتند ترکی درس بده»؟ اقبال: «بله میگفتند ترکی. من گفتم من ایرانیم ترک نیستم».


استاد شهريار هم در وصف اين مردانگي استاد اقبال آذر شعر زير را سرودند:

یاد آن شب کن که او از بهر ایران عزیز

صیحه زد با نفس کاین جا سر بده، ترکی مخوان

شعر عارف خواند و گفت، ای مجلس شورا بگو

خانه از غیر است یا زین ملت بی‌خانمان؟

و آنکه آتش زد به جان خلق و با شیون گریست

ثبت شد آن گریه در تاریخ آذربایجان

غیرت قفقازیان با خدا هم کار کرد

تا حریف شیردل جانی به در برد از میان

ترکی ما بس عزیز است و زبان مادری

لیک اگر «ایران» نگوید لال بادا ، این زبان

مرد آن باشد که حق گوید، چو باطل رخنه کرد

هم بایستد بر سر پیمان حق تا پای جان

🆔️
@iranban_azari
Қайта жіберілді:
ایرانبان آذری | Azəri iranban avatar
ایرانبان آذری | Azəri iranban
17.04.202510:51
💢استاد ابوالحسن اقبال آذر در سن صد سالگی (سال ۱۳۴۲) مصاحبه‌ای انجام داد با مرتضی حنانه. شرحی گفت از پاره‌ای خاطرات شخصی و هنری و اجتماعی-سیاسی خود .

در بخشی از خاطرات خود خاطراتی از دوره تسلط فرقه دموکرات پیشه وری می آورد که جهت استناد تاریخی جالب توجه است.
ادامه در پست بعدی👇


🆔️ @iranban_azari
تکه‌ای از سخنرانی حسین علاء، سفیر کبیر ایران، در دفاع از استقلال و یکپارچگی ایران و شکایت از حضور نیروهای ارتش سرخ شوروی در خاک ایران، ایرادشده در نشست شورای امنیت سازمان ملل متحد در نیویورک در مارس ۱۹۴۶ (فروردین ۱۳۲۵).

🆔️ @ferghe_demokrat
21.04.202507:07
«ما رفتیم تا ایران بماند، دید مشترک تمام نیروها [در ارتش] این بود»

یادباد، نام رزم‌آوران میهن‌پرست #ارتش

از سربازانی که یورش سمیتقو خونخوار و خزعل بیگانه‌پرست را دفع کردند، بساط پیشه‌وری و قاضی محمد سرسپرده را جمع کردند، در برابر سواداهای عراق بعث ایستادند، غوغای جدایی‌سران تروریست پس از انقلاب را خوابندند، تا مردان و زنانی که از هشت سال دفاع از کیان ایران تا امروز حافظ ایران بوده‌اند. از غفور جدی و هوشنگ صمدی و ظهیرنژاد اردبیلی، داریوش ضرغامی و منوچهر محققی تبریزی، حیدریان و برات‌پوری و درخشان کرمانشاهی، اسکندری و مختاری کرجی، سلطان اسحاق پاوه‌ای، آذرفر الیگودرزی، آبشناسان و هوشیار و بختیاری و ایزدستای تهرانی، سیاری و صیاد و دوران شیرازی، آریافر همدانی، رستمی اهری، صدیق خراسانی، حسنی سعدی کرمانی، جواد صفری گیلانی... و همه ارتشیان گُرد و دلیر از سیستان، بلوچستان، بوشهر، خوزستان، اصفهان، یزد، سنندج تا گوشه‌گوشه ایران
#روز_ارتش
🆔️ @ferghe_demokrat
‏«شخصا به ایرانیت شرافتمند هستم. از اینکه زبانم ترکی و از ولایت ترک‌زبانم نیز کمال خرسندی دارم. لکن البته هیچ چیز پیش من عزیزتر از ایران نیست. راضی نیستم ایرانیت خود را با چیز دیگری ولو شریف باشد مبادله کنم و ورد زبان من آن است «چو ایران مباشد تن من مباد»
تقی‌زاده
‎🆔️ @ferghe_demokrat
29.03.202515:18
...درغائله آذربايجان، دراردبیل و خوی ایل شاهسون برای جنگ با نیروهای پیشه‌وری به کمک ژاندارمری ایران آمد و روس‌ها مجبور شدند خودشان برای سرکوب ایرانیان وارد صحنه بشوند

🆔️ @iranban_azari
30.03.202507:56
🎥 اجرای سرودِ میهنیِ «اِی ایران» توسط گروه سرودِ ارتشِ ایران در رژۀ نظامی روز ۲۱ آذر - روزِ نجاتِ آذربایجان - در دهۀ ۱۳۵۰ خورشیدی


#مستند

🆔️ @ferghe_demokrat
«رقص و لباس آذربایجانی»

-گیریم که رضاشاه رقص و لباس آذربایجانی را ممنوع اعلام کرده بود(ظاهراً زور رضاشاه فقط به اهالی آذربایجان رسیده بود!)
پس چرا سید جعفر پیشه‌وری و دار و دسته‌اش این لباسی که امروز به اسم آذربایجان تبلیغ می‌شود را نمی‌پوشیدند و این رقص سرقتی که امروز به نام آذربایجان ترویج می‌شود را تبلیغ نکردند؟

-فرهنگ، چیزی فراتر از رقص و لباس است.

#آذربایجان

🆔️ @ferghe_demokrat
20.04.202519:33
علی دهقان : در یکی از روزهای بهار سال 1324 از کنسولگری روس تلفن کردند که « هاشم اف» ویس کنسول شوروی که از اهالی قفقاز بود به ادارة فرهنگ خواهد آمد. خوب به یاد دارم او معاونی داشت به نام «علی اکبر اف» که ادارة امور شهر ارومیه و دهات منطقه با وی بود و تمام طوایف کرد منطقه به وسیلة کوماندان شوروی در اختیار او بودند. اکراد به تحریک او به خانه های مردم می‌ریختند و به قتل و غارت می‌پرداختند.

به هر حال « هاشم اف» آن روز آمد که مرا به رفتن به جمهوی خودمختار آذربایجان شوروی که یکی از پانزده جمهوری خودمختار تشکیل‌دهندة « اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» بود دعوت کند. وی گفت از طرف دولت شوروی شما را دعوت می‌کنم تا 15 روز میهمان شوروی در آذربایجان باشید. در جواب گفتم بسیار علاقمند به این سفر هستم تا حداقل از مدارس باکو بازدید کنم ولی باید از مرکز اجازه بگیرم. گفت اجازه گرفتن لازم نیست، همة مدعوین در مرکز منتظر من و شما هستند که فردا حرکت کنیم. مقصود وی از مرکز، تبریز بود نه تهران. مقدمات قیام پیشه‌وری داشت در تبریز فراهم می‌شد که از تهران جدا شود. به هر حال فوری به وزارت فرهنگ تلگراف کردم. تلفن دایر نبود. جوابی به امضای مرحوم فیوضات معاون وزارتخانه رسید که در نزدیکی امتحانات ترک کردن محل ماموریت درست نیست، عذر بخواهید. در حالی که دعوت 15 روزه بود و بیشتر از یک ماه به امتحانات مانده بود. به هر حال وقتی جواب را برای هاشم اف ترجمه کردم، ناراحت شد و خودنویسی که در دست داشت محکم روی میز کوبید به طوری که خودنویس شکست. وی گفت: ما می‌دانستیم « سن سیدضیانین قویروغی سان» یعنی شما دم سید ضیاء هستید ولی نمی‌دانستیم این قدر جرات و جسارت دارید که دعوت رسمی دولت شوروی را رد کنید. در صورتی که من در عمرم نه سیدضیاءالدین طباطبایی را دیده بودم نه با نظرات وی موافق بودم. وقتی از هاشم اف جدا شدم در بیرون اتاق او با علی اکبر اف معاونش برخوردم. وقتی که دید برافروخته ام مرا به اتاق خود برد و گفت: آقای دهقان شانس یک بار در خانه آدم را می‌زند. چرا شما به شانس خود پشت پا می زنید. من توصیه می‌کنم تلگرافی که از وزارتخانه تهران برای شما رسیده زمین بگذارید و فردا با ما به شوروی بیایید و این قدر کنسول را هم ناراحت نکنید. روسها می‌خواستند مرا به عنوان وزیر فرهنگ دولت پیشه‌وری تعیین کنند. ولی من با این تحمل مشقات و ناملایمات فراوان خود را از آذربایجان بیرون انداختم و به تهران آمدم. به هر حال آن روز هاشم اف با «نقی خان بوزچلو» از خوانین سلدوز به آذربایجان شوروی رفت و بعد بوزچلو در دولت پیشه‌وری معاون بی ریا وزیر فرهنگ پیشه‌وری شد.


🆔️ @ferghe_demokrat
03.04.202507:54
03.04.202507:54
درباب وابستگی حزب حدک به شوروی:
شوروی‌ها در طول اشغال نظامی ایران به چهار طریق عمده، سعی درجلب نظر و اعتماد کردها نسبت به خویش، معرفی الگوی سوسیالیستی اداره جامعه وترغیب کردها به تشکیل جمهوری خودمختار داشته‌اند که عبارت‌اند از:
۱_دعوت از سرشناسان کرد به باکو: دو سفر در سال‌های ۱۹۴۱ و ۱۹۴۵ انجام شد؛ سفر اول بیشتر فرهنگی-تبلیغاتی بود، در حالی که سفر دوم جنبه سیاسی داشت.
۲_تأسیس انجمن روابط فرهنگی کردستان و شوروی: این انجمن در آوریل ۱۹۴۵ در مهاباد با حضور مقامات شوروی ایجاد شد.
۳_ممانعت از حرکت نظامیان ایرانی به مهاباد: پس از درگیری‌های ۱۹۴۵، شوروی مانع از ورود نیروهای ایرانی شد، که این اقدام به تضعیف پادگان تبریز و تقویت فرقه دموکرات آذربایجان انجامید.
۴_حمایت‌های نظامی، سیاسی و تبلیغاتی: شوروی ۶۲۰۰ قبضه اسلحه سبک، ۳۰ وسیله نقلیه (۲۰ کامیون و ۱۰ جیپ)، یک فرستنده رادیویی، یک دستگاه چاپ و همچنین یک افسر برای آموزش نظامی به حزب اختصاص داد.
این اقدامات، بخشی از سیاست شوروی برای نفوذ در منطقه و حمایت از کردها در جهت منافع خود[شوروی] بود.

تحولات قومی در ایران «علل وزمینه‌ها»؛ مجتبی مقصودی.
🆔️ @ferghe_demokrat
22.04.202517:37
(بخش ۲)

ادامه روایت دکتر محمد یگانه از دوره حکومت دست‌نشاندهٔ فرقه دموکرات آذربایجان در زنجان

... قبل از این هم بایستی بگویم یک حادثه‌ای در آن موقع اتفاق افتاد که در عین حالی که من سعی می‌کردم وضع فامیل را درست بکنم و پدرمان فرار کرده بود. همه گونه گرفتاری وجود داشت [می‌خواستیم] مقداری در صورت امکان که بتوانیم بچه‌ها را بفرستیم از آنجا خارج بشوند و بعد من بروم بیرون. در آن موقع پست و اینها وجود نداشت. می‌بایستی نامه بنویسیم و به این ترتیب به وسیله دوستانی که با قطار می‌رفتند به تهران بفرستیم.

در این موقع که رفته بودم به وسیله فردی که با قطار سفر می‌کرد، نامه‌ای برای پدرم بفرستم، دو نفر از مهاجرینی که قبلاً از شوروی آمده بودند و پدرم برایشان خیلی کمک کرده بود دند ما را گرفتند. یکی از آنها در یکی از آن کارخانجات یا کارگاه‌های شیشه‌سازی آنجا شاغل بود، یکی هم عکاس بود [که به او] دکانی داده بودیم و اجاره نمی‌گرفتیم، بر خلاف اینکه فکر می‌کردم [این دو] به من کمک خواهند کرد، ما را بردند و انداختند توی حبس، که بله این پسر فلان باباست! فلان شخص است و می‌خواسته اطلاعاتی بفرستد. و بعد می‌روند جریان را به فرماندار و رئیس فرقه که جهانشاهلو بود می‌گویند. جهانشاهلو هم ناراحت می‌شود. درحالی که از طرف دیگر هم می‌خواسته مرا قانع به همکاری بکند ولی موفقیتی هم نداشته. می‌گوید نامه‌ها را نگاه کنید! نامه را هم نگاه می‌کنند و می‌بینند که هیچ چیز وجود ندارد و فقط «حال ما خوب است و نگران نباشید و همه چیز مطابق معمول می‌گذرد و غیره و اینها.» بنابراین آمدند ما را از حبس بیرون کردند و بلافاصله بعد از آن بود که یادشان افتاد سراغ ما بیایند و بگویید بیایید این روزنامه را به راه بیندازید.

ولی در همان موقع به فکر من رسید که دیگر برای من کار به‌جایی رسیده که خیلی سخت است اینجا ماندن و … از این لحاظ من رفتم. ... [یک شب] نمایشی برگزار می‌شد که همان آقای جهانشاهلو و غلام یحیی مشهور [سرکرده فداییان فرقه] هم آنجا بود. من هم رفته بودم. بعد به آقای جهانشاهلو گفتم، «می‌خواستم اجازه بگیرم و فردا یا پس فردا بروم تهران و از آنجا …» گفت، «برای چه؟ ما برای تو نقشه‌ای داشتیم و فلان.» گفتم، «تصمیم من این است که بروم تحصیلات خودم را بکنم، تحصیلاتم را ادامه بدهم.» ایشان البته قدری ناراحت شد ولی گفت «خیلی خب حالا این تصمیمت است برو…» بعد پرسید، «به کجا؟» گفتم، «آمریکا.» یک مرتبه زده شد. «خوب چرا آمریکا؟» گفتم «اروپا وضع جنگ هست و تحصیل عملی نیست از این لحاظ.»

خلاصه ایشان جلوی ما را نگرفت ولی موقعی که می‌خواستم حرکت بکنم در آنجا [در زنجان تحت حکومت فرقه] یک رئیس نظمیه‌ای بود، رئیس شهربانی. و این شخص قبلاً کارش باربری بود. یک گاری داشت باربری می‌کرد و سواد هم نداشت. [وقتی در حال خروج از زنجان بودم، مأموران نظمیه جلو ما را گرفته] اثاثیه ما را باز کرده بودند و نگاه می‌کردند. در همان آن خیابان ایشان [رییس نظمیه] هم می‌گذشت و بعد مأمورین رفتند [او را] آوردند که بیایید نگاه کنید آقای رئیس شهربانی. ایشان هم که سواد ندارد [و می‌دید و با خود می‌پنداشت] که این بابا کتاب‌هایی با خودش می‌برد که نقشه‌های دنیا در آن وجود دارد. یک کتاب جغرافیا یا تاریخ بود که بعضی از این نقشه‌ها [را داشت]. این سطح این افراد بود که در آن موقع حداقل در آن شهر داشتند حکومت می‌کردند. و خیلی وضع ناراحت‌کننده‌ای بود از این لحاظ. با این سوابق که مملکت زیر لگد خارجی‌ها هست، این وضع عدم ثبات و غیره مرا خیلی تشویق می‌کرد که بروم دنبال تحصیلم و بعد تا ببینیم وضع چه می‌شود.

🆔️ @ferghe_demokrat
بخشی از گفت وگو با علی دهقان استاندار پیشین آذربایجان
گفت وگو: مرتضی رسولی پور

مرتضی رسولی پور : مقدمات غائله پیشه‌وری و خودمختاری آذربایجان در همین سال فراهم شد. با توجه به اینکه در این زمان مسئول اداره فرهنگ استان بودید تصور می‌کنم شنیدن خاطرات شما جالب باشد.

ادامه در پست بعدی👇


🆔️ @ferghe_demokrat
06.04.202514:14
-
به‌یاد جناب قوام

(ادامه)

گزارش زیر بخشی از تلگراف سفیر ایالات متحده در ایران به وزیر خارجه آمریکا (با رده‌بندی فوق‌سری به تاریخ ۱۱ مارس ۱۹۴۶) در شرح گفتگوی دو ساعت و نیمه خود با قوام در تهران است.

سفیر [ایالات متحده] در ایران (مورِی) به وزیر امور خارجه
(فوق سری)
(فوری)
تهران، ۱۱ مارس ۱۹۴۶، ساعت ۴ عصر
وصول: ۱۱:۵۹ شب

سفیر: دیروز کاخ شاه را به موقع ترک کردم تا به استقبال قوام در فرودگاه بروم. جمعیت بزرگ و پرشوری از او استقبال کردند و وی بلافاصله به کاخ رفت و گزارش مختصری به شاه داد. ساعت ۵ عصر، مرا در منزلش پذیرفت. موارد زیر محتوای گفتگویی است که ۲ ساعت و نیم طول کشید و او خواست کاملاً محرمانه بماند.

... قوام گفت که در مذاکرات مسکو، سه موضوع را پیش برده است:
(۱) کوشیده است از شوروی قول خروج نیروهایش تا قبل از ۲ مارس را بگیرد؛
(۲) خواستار حمایت معنوی شوروی در حل گرفتاری‌ها آذربایجان شده بود؛
(۳) خواستار انتصاب سفیر جدید روسیه در ایران شده بود (که انجام شده است).

در مورد اول، استالین ابتدا در توجیه حضور نیروهای نظامی شوروی در ایران به معاهده ایران و شوروی ۱۹۲۱ ارجاع داد که قوام با استناد به متن و یادداشت‌های الحاقی به آن، به تصریح گفت که آن معاهده در اینجا موضوعیت ندارد. ضمنا یادآور شد که در زمان امضای معاهده، او خود رئیس‌الوزا بوده و شخصا از نیات معاهده آگاه است.

شوروی‌ها سپس «رویکرد خصمانه» هیئت نمایندگی ایران در کنفرانس پاریس (۱۹۱۹-۱۹۲۰) را یادآوری کردند که قوام پاسخ داده بود رئیس هیئت ایران، مشاورالممالک (علی‌قلی خان انصاری) بوده. همو که بعدا طرف مذاکره با شوروی و امضاءکننده معاهده ۱۹۲۱ بود. معاهده‌ای که شوروی‌ها اغلب بدان افتخار می‌کنند. روس‌ها در نهایت تعارف را کنار گذاشته و بدون توضیح اضافی، گفتند که «منافع» آنها ایجاب می‌کند که نیروهای خود را در ایران نگه دارند.

در مورد نکته ب، استالین گفته بود آذربایجان مسئله داخلی ایران است [ولی ادامه داده بود که] «چرا دولت ایران باید اینقدر نگران باشد وقتی [به‌ادعای او] آذربایجانی‌ها فقط خودمختاری می‌خواهند، نه استقلال؟» [به گفته استالین] در هر صورت، اتحاد جماهیر شوروی نمی‌تواند [برای کمک به ایران در این خصوص] کاری انجام دهد زیرا «حیثیت شوروی در میان است».

قوام پاسخ داده که قانون اساسی اجازه خودمختاری نمی‌دهد. اگر آذربایجان خودمختار شود، دیگر استان‌ها نیز تبعیت خواهند کرد و دولت مرکزی تمام کنترل را از دست خواهد داد. ... مولوتف پیشنهاد کرد دولت ایران، رژیم فعلی [فرقه دموکرات] آذربایجان را منهای وزیر جنگ و وزیر امور خارجه به رسمیت بشناسد. قوام متذکر شد که مایل است در مورد [مسئله] آذربایجان مصالحه کند، اما فقط تا آنجا قانون انجمن‌های ایالتی اجازه می‌دهد، و به هیچ وجه نمی‌تواند ترتیبات فعلی را بپذیرد.

هم استالین و هم مولوتف جداگانه موضوع اعطای امتیاز نفت به روسیه را پیش کشیده بودند. مولوتف بر تبعیض در اعطای امتیاز به بریتانیا و رد هرگونه امتیاز به اتحاد جماهیر شوروی تأکید کرده بود. قوام با استناد به قانون مجلس در منع مذاکرات درباره نفت با کشورهای خارجی، از بحث در مورد این مسئله خودداری کرده بود. او خاطرنشان کرده بود که مجلس فعلی هرگز این قانون را لغو نخواهد کرد و تنها امید برای طرح این مسئله، روی کار آمدن مجلسی جدید است که آن هم تا زمانی که نیروهای روسیه در ایران باقی بمانند، غیرممکن است. مولوتف سپس ادعا کرد که بیات، هنگامی که نخست‌وزیر بود، پیشنهاد تشکیل شرکت روسی-ایرانی، ۵۱ درصد روسی و ۴۹ درصد ایرانی، برای توسعه نفت شمال ایران را داده بود. شوروی این طرح را رد کرده بود، اما اکنون مایل به پذیرش آن است. مولوتف این پیشنهاد را در یک یادداشت کتبی به قوام گنجاند که همچنین شامل پیشنهادی بود مبنی بر اینکه دولت ایران باید رژیم فعلی آذربایجان را به رسمیت بشناسد. وقتی قوام مجدد تکرار کرد که از هر نوع اقدامی که خلاف قانون اساسی یا قوانین باشد ناتوان است، مولوتف پیشنهاد طرح منتسب به بیات را پس گرفت و بیان داشت که [در این صورت] دولت شوروی مصرانه خواهان امتیاز کامل نفتی خواهد بود.

…در یکی از گفتگوها، استالین بر ضرورت اصلاحات اجتماعی در ایران تأکید کرده و گفته بود که «اگر انگلستان در آمریکا اصلاحات انجام می‌داد، آمریکا را از دست نمی‌داد و اگر اکنون در هند اصلاحات انجام ندهد، هند را هم از دست خواهد داد. حتی در خود انگلستان نیز اصلاحات ضروری است.» قوام پاسخ داده بود که او هم می‌خواهد اصلاحات انجام دهد، اما این فقط در صورتی امکان‌پذیر است که ایران به حال خود رها شود!

.... نخست‌وزیر گفت که در تمام طول مدت مذاکرات، تمام سعی خود را برای اجتناب از تحریک روس‌ها به خرج داده است. با این حال، به نظر می‌رسید برخی از گفتگوها لحن بسیار پرتنشی داشته‌اند.

🆔️ @ferghe_demokrat
22.04.202506:03
📜خاطره‌ای از دوره حکومت دست‌نشاندهٔ فرقه دموکرات آذربایجان در زنجان

روایت دکتر محمد یگانه
محمد یگانه، زاده زنجان (۱۳۰۲ه.ش.)، اقتصاددان و تکنوکرات برجسته ایرانی که در سوابق خدماتش، ریاست بانک مرکزی، ریاست سازمان برنامه و بودجه و وزارت آبادانی را داشته است. در زمان اشغال کشور توسط شوروی و انگلستان و وقتی که متجاسرینِ فرقه دموکرات آذربایجان بر شمال‌غرب کشور حاکم شدند، وی هم شاهد اوضاع در زنجان بود و هم تهران، محل تحصیلش. گوشه‌ای از خاطرات یگانه از آن روزها در مصاحبه وی با تاریخ شفاهی هاروارد، آمده است که در ادامه، در دو فرسته (پست)، می‌آوریم.

(بخش ۱)

[اشاره: فرقه دموکرات آذربایجان در طول یک سال حکومت خود از آذر ۱۳۲۴ تا آذر ۱۳۲۵ به‌عنوان دست‌نشانده شوروی در شمال‌غرب ایران، ظلم و جنایت فراوان کرد؛ از اقدامات شنیع شبه‌نظامیان موسوم به فداییان فرقه تا برپایی دادگاه‌های غیرقانونی و انواع شیوه‌های آزار مردم، از جمله در زنجان. محمد یگانه می‌گوید:]

▫️[در سال ۱۳۲۴] فرقه دموکرات در زنجان حاکم بود و بعداً هم به‌جایی رسید که اطلاع دارید آذربایجان و خمسه در زمان پیشه‌وری برای مدت یک سال خودمختاری به‌دست آوردند. در آن موقع من در تهران تحصیلاتم را می‌کردم پدرم در زنجان بود. این اوایل بود. اوایل این دوره.

ولی بعد از اینکه اوضاع قدری مشکل‌تر شد پدرم مجبور شدند که به‌خاطر اینکه خطری وجود دارد برای‌شان و ممکن است فردا تجار و مالکین و غیره و اینها را بگیرند [از زنجان گریختند]. در صورتی‌که ایشان شخص سیاسی نبود، ولی یک عده را در زنجان گرفتند از جمله حاج علی‌اکبر توفیقی. ایشان اقدامات زیادی در این شهر کرده بود من جمله مدرسه سازی. فرقه وی را تیرباران کرد.

در آن موقع من برای اینکه کمک بکنم به فامیل، رفتم به زنجان. پدرم از آنجا آمد بیرون. من سال آخر [تحصیل] در دانشکده اقتصاد بود. در آن موقع در آنجا رئیس فرقه دکتر جهانشاهلو بود که ایشان بعداً معاون نخست‌وزیر شد، معاون پیشه‌وری و رئیس دانشگاه آذربایجان. ما با هم در دانشگاه تهران تحصیل می‌کردیم ایشان در دانشکده طب بودند و من در دانشکده حقوق. از نزدیک با هم آشنا نبودیم ولی از دور همدیگر را می‌شناختیم. وقتی که رفتم به زنجان، مرا خواست به این انتظار که بروم قبول بکنم در این حکومت خودمختاری آذربایجان [همکاری کنم].

از من خواستند مدعی‌العموم زنجان بشوم. من حقوق را تمام کرده بودم و دنبال افرادی می‌گشتند که … در آن موقع به آنها [به جهانشاهلو و فرقه] گفتم اجازه بدهید برویم فکر بکنیم و فلان. نمی‌شد یک مرتبه گفت نه در صورتی‌که جواب من در همان آن اول نه بود.

در آن موقع همکاران و افراد فامیلی و دوستان و اینها همه‌شان فشار آوردند که وضع را که می‌بینید مردم را می‌گیرند و می‌اندازند توی حبس و فردا هم نوبه شما خواهد بود! حداقل برای نجات خود و افراد فامیل‌تان بهتر است که صاحب مقامی بشوید.

در آن موقع هر کسی از این جریانات نگرانی زیادی داشت، ولی مادر من در جهت عکس از من نگرانی داشت که اگر من وارد این رشته بشوم عاقبتش چه خواهد بود. بعد از اینکه فشار آمد من به‌خاطر حفظ فامیل به‌نظرم رسید خودمان را قربانی بکنیم. قربان فامیل بکنیم. برای مدتی بگوییم که «آره …» شاید هم در آنجا به مردم هم توانستیم کمک بکنیم. وقتی که می‌رفتم به جهانشاهلو بگویم که بله، مادرم حافظ را گرفت دستش و آورد گفت، از پله‌ها می‌رفتم بالا که وارد کوچه بشوم در آنجا دالان خیلی هم نور زیادی نداشت آورد حافظ را که «ببین از حافظ فال بگیر.» چون اعتقاد داشت. حافظ را باز کردیم، آمد این شعر:

گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود
گفتا چه توان کرد چو تقدیر چنین بود
گفتم که قرین بدت افکند بدین حال
گفتا که مرا بخت بد خویش قرین بود

حافظ هم نظرش را داد - ولو اینکه ما برای سرگرمی این کار را می‌کردیم؛ و من پنجاه پنجاه که آیا دنبال پرنسیب خودم بروم بگویم نه یا اینکه دنبال نجات فامیل بروم بگویم بله...

ما رفتیم پیش آقای جهانشاهلو و گفتیم: ... خیلی لطف فرمودید و غیره، ولی من متأسفانه برایم عملی نیست و برای شما هم عملی نیست. چون من بیست و سه سال بیشتر ندارم و مطابق قوانینی که شما دارید حداقل من بایستی بیست‌وپنج سال داشته باشم. به این ترتیب جهانشاهلو گفت که خیلی خب، ما می‌خواهیم نشریه‌ای داشته باشیم به زبان ترکی، شما بیایید به ما در انتشار آن کمک بکنید. گفتم، «خیلی خب، دراین‌باره هم فکر می‌کنیم.» مدتی گذشت. اینها رفتند وسایلش را درست بکنند و غیره، در این موقع آقای منوچهر وزیری که بعداً وکیل مجلس شد، روزی آمد به من گفت، «آره تصمیم گرفتند که من و شما با هم همکاری بکنیم برای تهیه این روزنامه.»

ادامه 👇...

🆔️ @ferghe_demokrat
Көбірек мүмкіндіктерді ашу үшін кіріңіз.