Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
آذرِ بُرزین‌مهر avatar
آذرِ بُرزین‌مهر
آذرِ بُرزین‌مهر avatar
آذرِ بُرزین‌مهر
21.04.202518:01
که چندان امانم ده ای روزگار
کز این نحسِ ظالم برآید دمار
اگر من نبینم مر او را هلاک
شب گور چشمم نخُسبد به خاک
اگر مار زاید زنِ باردار
به از آدمی‌زاده‌ی دیوسار

ابیات محبوب من از سعدی اینهاست و آشناییم با آن سابقه‌ای دارد که شاید به گفتنش بیارزد.


میگل آنخل آستوریاس، نویسنده‌ی گوآتمالایی، رمان مفصلی دارد درباره‌ی اعتصابی سراسری که به خلع دیکتاتور آن کشور می‌انجامد. گذشته از شخصیت‌های اصلی شخصیتی نیز تمام مدت در سایه در این رمان حضور دارد. سرخ‌پوستی که کس و کارش را کشته و خودش را به بردگی گرفته‌اند.

در کتاب می‌خوانیم که این سرخپوست می‌گوید اگر من انتقام پدرم را نگیرم، چشمان او در گور بسته نمی‌شود. انگیزه‌ی او از پیوستن به اعتصاب این است و عنوان اصلی کتاب هم به همین اسطوره‌ی سرخپوستی مربوط است: Los ojos de los enterrados
چشمان دفن‌شدگان

این کتاب یک بار با همین عنوان به فارسی ترجمه شده. اما ترجمه‌ی دیگرش از آقای سروش حبیبی است که یکی دو بار ناشر و عنوان کتاب را تغییر داد و به گمان من بهترین عنوان چیزی بود که در چاپ بیست سال پیش روی کتاب گذاشت: چشمان بازمانده در گور.

در ابتدای کتاب و پس از مقدمه‌ی خود، مترجم بیت دوم آنچه بالا از سعدی خواندید را نقل کرده و واضح است که الهام‌بخشش برای تبدیل عنوان بی‌مزه‌ای مثل چشمان دفن‌شدگان به عنوان تکان‌دهنده‌ای مثل چشمان بازمانده در گور همان بیت سعدی بوده است: شب گور چشمم نخسبد به خاک....

این مختصر را نوشتم از جهت تذکر به این که اگر ترجمه‌ی سروش حبیبی را می‌خوانید و احساس می‌کنید «آن»ی و فرقی دارد، گذشته از ذوق و استعداد و پشتکار شخصی، علت آن این اتصال به سنت است. علتش خواندن و از بر بودن هزار جمله و بیت از این قبیل از خزانه‌ی عظیم ادب فارسی است.

پی‌نوشت: سعدی ادیب محبوب من نیست، مع‌الوصف برایم جالب و البته غم‌انگیز است که می‌بینم بخصوص او و مولوی چگونه به نوعی شاعر تغزلی تقلیل می‌یابند. ابیات فوق از بوستان است. کتابی که دیگر هیچ خوانده نمی‌شود. وضع مثنوی معنوی هم چندان بهتر نیست.

#نقد_ادبی_به‌مثابه_زندگی
08.04.202516:36
مرد راستین
بازنمود آن در ادبیات جهان
سپاس ریوندی
(جلسه اول-معرفی)

کلاس از هفته‌ی سوم فرورین آغاز می‌شود. مدت زمان هر جلسه اسماً یک ساعت و نیم است، ولی کسانی که کلاس روایت‌شناسی را گذراندند می‌دانند که عملاً اغلب هر جلسه تا سه ساعت هم طول می‌کشد.

شهریه همان سه میلیون تومان سال پیش و مدت کلاس همان ده جلسه است. فایل‌های ضبط‌شده طی مدت کلاس و دست‌کم تا مدتی بعد در کانال تلگرامی مربوط در اختیار شما خواهد بود، از این رو روز و ساعت برگزاری (چهارشنبه 9 شب) تاثیری در کار ندارد.

پی‌نوشت: اگر شما را می‌شناسم و احیاناً مشکل مالی مانع شماست، به خودم پیام بدهید. شهریه برای خارج و داخل ایران یکی‌ست. اگر از دوستان خارج‌نشین کسی قصد مساعدتی دارد، می‌تواند با هماهنگی ما به نام خودش دوره را به کسانی که مشکل مالی دارند هدیه دهد.

پی‌نوشت: اگر قبلاً دوره‌ی روایت‌شناسی را گذرانده باشید، اینجا به شما بیشتر خوش خواهد گذشت. اما نه به آن و نه به هیچ پیش‌نیاز دیگری احتیاجی ندارید و خواندن هیچ متنی چه پیش از کلاس و چه در طی آن ضروری نیست.

ثبت نام:
https://t.me/Lilacsoftheblind

#آذربرزین‌مهر

خانه‌ی فرهنگ ایران
برای پرورش هوش طبیعی
24.03.202513:30
گل سرخ
جلال‌الدین مولوی
آرش فولادوند

2. Golé Sorkh - گل سرخ (Arash Fouladvand feat Nigina Amonqulova) at UNESCO
15.03.202519:20
قدما به تعبیر شدن خواب عقیده داشتند. فکر می‌کردند بعضی از آنچه را که در خواب می‌بینی در بیداری خواهی آزمود. من به تعبیر کتاب‌ها عقیده دارم. بعضی از آنچه را می‌خوانی، بعداً با پوست و گوشت و استخوان تجربه خواهی کرد. معلوم شد این بخش از کتاب "اگر این نیز انسان است..." که ترجمه‌اش درست ده سال پیش در همین روز به پایان رسید، یکی از آنهاست.

#پژواک‌های_آینه

سپاس ریوندی
20.04.202517:33
هنر بی‌معیار امروز

ماریو بارگاس یوسا
ترجمه‌ی عبدالله کوثری

1. از برکت جنجالی که بر سر این نمایشگاه بر پا شده، همه‌ی این جماعت سرازپانشناخته به گالری هجوم آورده‌اند و به این ترتیب آکادمی سلطنتی هنر (بریتانیا) بخت این را یافته که مدت زمانی دیگر بتواند با بحران اقتصادی مزمن خود دوام بیاورد. آیا هدف این آکادمی از برگزاری نمایشگاه «احساس» (آثار نقاشان و مجسمه‌سازان جوان انگلستان از مجموعه‌ی Saatchi) همین بوده؟
اگر این نمایشگاه به راستی نماینده‌ی چیزهایی باشد که الهام‌بخش هنرمندان جوان انگلیسی می‌شود، باید نتیجه بگیریم که «آلت تناسلی» بیش از هر چیز دیگر دغدغه‌ی ذهنی این هنرمندان شده است.

2. نکته‌ی جالب ماجرا در این نیست که چنین ساخته‌هایی به معتبرترین گالری‌ها راه می‌یابند، بلکه این است که مردم هنوز از این چیزها [کشیدن آلت جنسی به جای صورت و درآوردن هر چیزی به شکلی که تداعی آلت جنسی باشد] تعجب می‌کنند. من سی و هفت سال پیش متوجه شدم که در دنیای هنر چیزی پوسیده و گندیده است.
دوست خوب من، مجسمه‌سازی کوبایی، از پاسخ منفی گالری‌های پاریس برای عرضه‌ی مجسمه‌های چوبی بی‌نظیرش -که خود شاهد بودم با چه مرارتی برای ساختن آنها تلاش می‌کرد- به تنگ آمده بود. او به این نتیجه رسید که مطمئن‌ترین راه برای موفقیت ساختن چیزی است که توجه جلب کند. پس دست‌به‌کار ساختن مجسمه‌هایی شد مرکب از چند قطعه گوشت گندیده در جعبه‌های شیشه‌ای و تعدادی پشه‌ی زنده توی این جعبه‌ها به اضافه چند بلندگو که وزوز آنها را همچون غرشی رعب‌آور در سالن پژواک می‌داد. موفقیت دوست من آنی بود، حتی ژان-ماری دروت، ستاره‌ی تلویزیون فرانسه، برنامه‌ای به او اختصاص داد.

3. یکی از پیامدهای پیش‌بینی‌ناشدنی تحول هنر مدرن و تجربیات بی‌شماری که مایه بقای آن شده آشفته‌بازاری است که در آن هیچ معیار عینی نداریم تا کاری را اثر هنری به شمار آوریم یا نیاوریم یا آن را در سلسله مراتب هنری جای دهیم. از میان رفتن معیار در هنر با پیدایش کوبیسم آغاز شد و با رواج هنر آبستره (انتزاعی) به فقدان کامل معیار رسیدیم. امروز هر چیزی [یعنی هر آشغالی] می‌تواند هنر باشد و در عین حال هیچ چیز در شمار آثار هنری جای نمی‌گیرد. هنر بودن یا نبودن چیزی صرفاً به هوی و هوس بیننده (هر کس و ناکسی که می‌خواهد باشد) بستگی دارد که بعد از زوال همۀ سرمشق‌ها و معیارهای زیباشناسی تا سطح داور و حَكَم نهایی ارتقا یافته و در موقعیتی قرار گرفته که قبلاً فقط از آن برخی منتقدان بود. امروز یگانه سنجه‌ی کم و بیش عمومی برای آثار هنری هیچ ربطی به هنر ندارد و چیزی است که بازار آن را تحمیل می‌کند و این بازار خود تحت سلطه‌ی کارتل‌هایی از گالری‌ها و دلالان است. این معیار به جای آنکه بازتاب ذوق و حساسیت زیباشناختی باشد تنها یک محور دارد و آن تبلیغ و روابط عمومی و در برخی موارد شیادی و کلاه‌برداری است.

4. حدود یک ماه پیش من برای بار چهارم در زندگی خود از دوسالانه‌ی ونیز دیدار کردم (و این آخرین بار خواهد بود!) انگار چند ساعتی در آنجا گذراندم و وقتی بیرون آمدم پیش خود به این نتیجه رسیدم که حاضر نیستم هیچ یک از آن تابلوها و مجسمه‌ها و اشیایی را که در حدود بیست غرفه نمایشگاه دیده بودم به خانه‌ی خود راه بدهم. آنچه در آنجا دیدم درست به اندازه نمایشگاه آکادمی سلطنتی ملال‌آور و نومید‌کننده و مضحک بود، اما در مقیاسی صد برابر بزرگتر، چراکه ده پانزده کشور در این نمایش به راستی رقت‌آور شرکت کرده بودند. این دوسالانه به بهانه «مدرنیسم و تجربه‌ورزی و جست‌وجو در پی ابزار جدید بیان» درواقع قحط مصیبت بار فکر و فرهنگ هنری و فقدان صناعت استادانه و اصالت و صداقتی را آشکار کرده بود که مهمترین ویژگی بخش عمده‌ی آثار دوران ماست. در قلمرو هنر با نظامی سراپا پوسیده سروکار داریم که در آن مستعدترین هنرمندان راهی برای دست یافتن به مخاطب نمی‌یابند، خواه بدین سبب که تن به فساد نمی‌دهند و خواه از آن روی که راه و رسم جنگیدن در این جنگل فریب و دغل را که تعیین کننده فاتح و مغلوب است بلد نیستند.

5. آنچه ستایش ما را در قبال آثار ژرژ سورا [و عملاً همه‌ی هنرمندان پیش از قرن بیستم] برمی‌انگیزد این است که گذشته از مهارت فنی و چیره‌دستی در ظرایف، نگرشی اخلاقی دارند، فکری دارند و دلسپرده‌ی آن فکر و در صدد خدمت به آن هستند. این چیزی است که مایه‌ی استحکام و تقویت آثار اینهاست. اما این شیوه‌ی هنرمند شدن به هیچ روی باب طبع جوانان ناشکیبا و خودخواه امروز نیست که در رویای رسیدن به افتخار از هر راه ممکن [غیر از راه دشوار واقعی] هستند و برای رسیدن به شهرت حاضرند از کوهی از مدفوع جانوری سخت‌پوست بالا بروند.

#کتاب_شن
06.04.202518:04
آگهی

پس از کلاس روایت‌شناسی که زمستان سال گذشته به اتمام رسید، در این بهار دوره‌ی دیگری در آذرِ بُرزین‌مهر برگزار خواهد شد.
طبق رویه‌، جلسه‌ی اول آن رایگان و به شکل ضبط‌شده به زودی در اختیار شما قرار خواهد گرفت که با همین نقل قول آغاز می‌شود.

#آذربرزین‌مهر

خانه‌ی فرهنگ ایران
برای پرورش هوش طبیعی
Қайта жіберілді:
آذرِ بُرزین‌مهر avatar
آذرِ بُرزین‌مهر
22.03.202517:21
بازاندیشی مفاهیم فرهنگی

فردوسی در مقام مورخ

تاریخنگاری در ایران پس از اسلام با یک مشکل بزرگ مواجه بوده است. مورخ، چه طبری باشد که ایرانی است و به عربی می‌نویسد، چه یکی از فارسی‌نویسان دربار هند، باید تصمیم بگیرد که تاریخ جهان را از کجا شروع کند. از حضرت آدم؟ یا از کیومرث شاه؟

در روایت اسلامی جهان از آدم و حوا آغاز می‌شود و بعد از وقایع هابیل و قابیل از طریق شیث و نوح و ابراهیم و موسی و ... به ظهور اسلام و وقایع پس از آن می‌رسد. در این سلسله هیچ جایی برای شاهان افسانه‌ای کیانی و شاهان تاریخی ساسانی نیست. از سوی دیگر، روایت دیگری از تاریخ جهان در دست است که از کیومرث در مقام نخستین انسان آغاز می‌شود و با نقش‌آفرینی مشی و مشیانه، هوشنگ و جمشید و شاهان کیان به دارا و سکندر (داریوش سوم و اسکندر) و اشکانیان و ساسانیان می‌رسد. این دو روایت از تاریخ اساطیری جهان تنها در نقطه‌ی پایان (ختم نبوت بر پیامبر اسلام و فروپاشی ساسانیان و دین ایرانی) با هم تلاقی می‌کنند. دو خط اغلب موازی هستند که قرن‌های قرن اگر هم برخوردی دارند، تصادمی ندارند. (یهودیان با کورش و داریوش و خشایارشا برخوردی دارند و آن را در کتاب مقدس خود منعکس کرده‌اند اما اینها تاریخ قوم یهود است و در کتاب مقدس مسلمانان منعکس نیست.) وقتی نوحِ قرآن در کشتی می‌نشیند که تمام جهان را آب ببرد کمترین صحبتی از ایرانیان نیست و معلوم نیست آنها چه دینی دارند و بالاخره سوار کشتی می‌شوند یا نه. وقتی جمشید وَرِ جمکَرد (نوعی پناهگاه زیرزمینی) را می‌سازد که نوع انسان را از طوفان نجات دهد، خبری از انبیاء بنی‌اسرائیل و قرآن نیست.

در واقع ما در اینجا با دو نظام اسطوره‌ای/تاریخی متفاوت و غیرخویشاوند طرفیم، نظام سامی که روایت عربی/قرآنی یکی از شاخه‌های آن است و نظامی آریایی که روایت ایرانی یکی از شاخه‌های آن است. مورخان اغلب برای حل این مشکل به نوعی پاره‌دوزی و وصله‌پینه متوسل شده‌اند. کمی از این و کمی از آن گفته‌اند. مونتاژ موازی کرده‌اند و در مواردی مثلاً گفته‌اند جمشید همان نوح است، به آن نشان که می‌بینیم هر دو برای نجات بشر از طوفان چیزی ساخته‌اند.

در جهان اسلام، برای مورخ میان این دو گزینه چندان "انتخاب"ی در بین نبود. اگر کسی تاریخ جهان را از کیومرث آغاز می‌کرد، طبعاً با روایت قرآنی در تعارض قرار می‌گرفت و مرتد شناخته می‌شد و معلوم نبود چه بر سرش بیاید. در واقع مشکل مورخان این بود که چطور ضمن تمکین به روایت قرآنی آفرینش از آدم تا خاتم، در آن میان جایی هم برای شاهان افسانه‌ای و تاریخی ایرانی باز کنند، با این تذکر که آنچه ما امروز افسانه‌ای می‌نامیم (از قبیل جمشید) از نظر آنها تاریخی بوده است. کم نبودند کسانی که به کلی روایت ایرانی را حذف و خیال خودشان را راحت می‌کردند. اینان مسلمانانی بودند که جهان برایشان از آدم و حوا در بهشت آغاز می‌شد و به روزگار خودشان می‌رسید. اما یک نفر هم بود که تصمیمی متفاوت گرفت: فردوسی

او که به زعم خودش تاریخ می‌نوشت، نه داستان و افسانه، در کتاب خود، اسطوره‌ی آفرینش سامی را به کلی حذف می‌کند. در روایت وی از آفرینش جهان و انسان، کوچک‌ترین اثری از باغ عدن و وسوسه‌ی آدم و غیره نیست. در روایت سامی نخستین انسان (آدم) پیامبر است، در کتاب او نخستین انسان (کیومرث) شاه است، زیرا در اسطوره‌ی ایرانی پدر یک قوم شاه است، حال آنکه در اساطیر سامی پدر یک قوم پیامبر است. امت یهود عملاً اختراع موسی است و امت اسلام عملاً اختراع محمد. اما قوم ایرانی -اگرچه فردوسی به نخستین انسان بودن کیومرث تصریح نمی‌کند- با کیومرث شاه آغاز می‌شود و روایت وی با داستان هوشنگ و فریدون و جمشید و کیکاووس و غیره ادامه می‌یابد، تا سرانجام برسد به بخش‌هایی که تاریخی است، یعنی همان آخرین هخامنشیان (دارا) و اشکانیان و ساسانیان و با مرگ یزدگرد، آخرین شاه ایران، تمام شود.

به جسارت عجیبی که در پس این تصمیم است، کمتر توجه شده. اما روایت فردوسی نبض تپنده یا خاطره‌ی بازگردنده‌ای است که در تمام مدت سیطره‌ی اسلام بر ایران مدام به ایرانی یادآوری می‌کند تو مسلمان صرف نیستی، تو ایرانی هم هستی، تو تاریخ داری، سنت داری، اسطوره داری، تو آنطور که فاتح مسلمان می‌گوید موالی (برده) نیستی، تو شاهزاده‌ای.

تا فردوسی هست، ایرانی بخت این را دارد که به خود نهیب بزند و بگوید من شاهزاده‌ام و زندگی لایق گدایان در شأن من نیست. بارها گفته‌ام که اهمیت شاهنامه به مراتب بیش از حفظ زبان فارسی است. دشمنان فردوسی در ایران این را یا آگاهانه یا به غریزه خوب می‌دانند و اگر با او دشمنی می‌کنند بیهوده نیست.

پی‌نوشت: پیش‌تر اینجا بحثی درباره‌ی عوامل متعارض سازنده‌ی هویت ایرانی کرده بودم.
آریایی نام اقوام ساکن ایران/هند است نه آلمان!
با #شاه‌_نامه‌ها می‌توانید سایر مطالب درباره‌ی فردوسی را بیابید

#بازاندیشی_مفاهیم_فرهنگی

سپاس ریوندی
15.03.202500:25
از یکی از داستان‌های طبق معمول پرسوز و گداز و دردناک لیانید آندریف این را آموختم:
وقتی کسی عامدانه به تو بدی می‌کند، می‌توانی سه کار بکنی:
اول انتقام
دوم گذشت
سوم ترحم
آنچه اغلب آدم‌ها می‌کنند گذشت است. اما اغلب این گذشت‌ها ریشه در آن دارد که یارای گرفتن انتقام ندارند و یا حاضر نیستند دردسرهایش را به جان بخرند. گذشت واقعی نادر است و اتفاقا چیزی از همان ترحم در خود دارد.
در تفکر مسیحی آندریف، فردی که آسیب و آزار دیده از آزارگر خود می‌پرسد: آیا تو نگران رستگاری روحت نیستی؟ دل من به حال تو می‌سوزد...
روح زمانه‌ی ما می‌گوید انتقام، یعنی حفاظت از خود و بهترین کار است. گذشت آدم‌ها را وقیح می‌کنند و ترحم بر آزارگر حماقت و جنایت است. اما در رویکرد مسیحی آندریف هنوز معرفتی مستتر است: کوشش برای گذشتن از کنار رنجی که به تو تحمیل شده از طریق کناره‌گیری، قطع ارتباط و نظایر این هیچ بزرگی در خود ندارد و به چه بسا غایت بزدلانه است. انتقام شجاعت می‌خواهد و ترحم بر آزارگر شجاعتی بزرگ‌تر.
این شجاعت است که در زمانه‌ی ما ناپدید شده.
Қайта жіберілді:
آذرِ بُرزین‌مهر avatar
آذرِ بُرزین‌مهر
13.04.202522:42
در شب پیش از تصلیب، عیسی که در روایت اناجیل، شبیه یک زندانی سیاسی است، در باغ زیتون، به درگاه قادر مطلق دعا می‌کرد که جام را (که استعاره از ترسِ مهیب اعدام و عدم و نیز سکرات مرگی بی‌گناه بود) به او ننوشانند.

ویکتور هوگو با طرح زجر عیسی، سخن از عذاب روحی ژان والژان می‌گوید که همه عمر از نوع آدمی بدی دیده و به دفاع خشن و حمله‌ی ناغافل معتاد است و اکنون تنها به خاطر تاثر از نیکوکاری یک نفر (پدر بیانونو میریل که شمعدان‌های نقره‌ای که ژان دزدیده را به خود او می‌بخشد) می‌خواهد حربه‌اش و نیز و کینه‌اش را کنار بگذارد و زان پس با نوع بشر مهربان باشد، اگرچه نامهربانی ببیند.

این چند سطر از بینوایان از مصادیق عالی استعداد شاعرانه‌ی هوگوست، که البته مخل رمان‌نویسی او بود.

#پژواک‌های_آینه
04.04.202512:57
دوست عزیزم، سرنوشت از راه‌هایی عمل می‌کند که بر ما آشکار نیست. گاهی عیب انسانی دون‌مایه را به کار می‌گیرد تا مانع از آن شود که انسانی نیکدل از مقام اعلای خود فروافتد. شما مورل را می‌شناسید، می‌دانید که از کجا آمده است و من می‌خواستم او را تا به چه اوجی -یعنی به سطح خودم- اعتلا دهم. می‌دانید که او ترجیح داد نه به خاک و خاکستری که آدمیزاد -این ققنوس راستین- می‌تواند از آن دوباره زاده شود، بل به لجنی بازگردد که مأوای افعی است. تن به سقوط داد و اتفاقاً همین مانع از هبوط من شد.

در جستجوی زمان از دست رفته
مارسل پروست

ترجمه‌ی مهدی سحابی، بعد از ویرایش

#کتاب_شن
18.03.202512:08
چهارشنبه‌سورى

آتش‌افروزى ايرانيان در پيشبازى نوروز از آيين ديرين است و همۀ جشن‌هاى باستانى با آتش كه فروغ ايزدى است، پيشباز می‌شود. آن‌چنان‌كه در اوستا آمده، فروردين (جشن نوروز) هنگامى است كه فرورهاى نياكان از براى سركشى بازماندگان از آسمان فرود آيند و ده شبانه‌روز در خان و مان پيشين خود به سر برند. اين ده روز، همان آخرين پنج روز از آخرين ماه سال و پنج روزى است كه به سال مى‌افزودند تا سال خورشيدى، درست داراى ۳۶۵ روز باشد. اين پنج روز را پنجه‌- پنجه دزديده‌- پنجوه‌- بهيزک (و هيچک)- گاه- اندرگاه- روزهاى گاتها مى‌گفتند. ناگزير روزهايى كه از براى پيش آمد آغاز سال آتش مى‌افروختند و شادمانى مى‌كردند، بيرون از اين ده روز نبود. شک نيست كه افتادن اين آتش‌افروزی به شب آخرين چهارشنبۀ سال، پس از اسلام است، چه ايرانيان، شنبه و آدينه نداشتند. هر يک از دوازده ماه نزد آنان بی‌كم‌وبيش سى روز بود و هر روز به نام يكى از ايزدان خوانده مى‌شد، چون هرمزروز- بهمن‌روز- ارديبهشت‌روز و جز اينها.

روز چهارشنبه يا يوم الارباع نزد عرب‌ها روز شوم و نحسى است. جاحظ در المحاسن والاضداد آورده «والاربعاء يوم ضنک و نحس». شعر منوچهرى گوياى همين روز تنگى (ضنک) و سختى و شومى است:

چهارشنبه كه روز بلاست باده بخور
به ساتكين مى خور تا به عافيت گذرد


اين است كه ايرانيان آيين آتش‌افروزى پايان سال خود را به شب آخرين چهارشنبه انداختند تا با پيش‌آمد سال نو از آسيب روز پليدى چون چهارشنبه بركنار مانند.

كهن‌ترين جايى كه از آتش‌افروزى سورى ياد شده، در تاريخ بخاراست، تأليف ابوجعفر نرشخى (۲۴۸-۲۶۸). اين كتاب را ابونصر احمد بن محمد بن نصر القباوى در سال ۵۷۲ از عربى به فارسى گردانيده است.
دربارۀ جشن سورى گويد:
«و چون امير سديد منصور بن نوح به ملک بنشست، اندر ماه شوال سال به سيصد و پنجاه به جوى موليان، فرمود تا آن سرايها را ديگر بار عمارت كردند و هر چه هلاک و ضايع شده بود، بهتر از آن به حاصل (كردند). آنگاه امير سديد (به سراى) بنشست. [هنوز] سال تمام نشده بود كه چون شب ‌سورى چنان كه عادت قديم است، آتشى عظيم افروختند. پاره آتش بجست و سقف سراى درگرفت و ديگر باره جمله سراى بسوخت و امير سديد هم در شب به جوى موليان رفت...»
چنان كه ديده می‌شود، در سخن از آتش‌افروزى شب‌ سورى گفته شده «عادت قديم است» ديگر اينكه گفته شده «شب سورى» بدون چهارشنبه. شک نيست كه اين آتش‌افروزى در پايان سال، همان جشن چهارشنبه‌سورى كنونى است.
از اينكه اين جشن در سه‌شنبه‌‌شب گرفته مى‌شود، از‌اين‌رو است كه نزد ايرانيان شب پيش از روز به شمار مى‌رود. بسا در اوستا گفته شده: «در هنگام سه شب يا در هنگام نُه شب به جاى سه روز و نُه روز.» در آتش بهرام نيايش در پارۀ ۱۵ آمده:
«بشود كه رمه‌اى از چارپايان از آنِ تو شود و گروهى از مردان بشود كه از منش ورزيده و از زندگى ورزيده برخوردار شوى، بشود شاد زندگى كنى به شب هايى كه خواهى زيست.»
در فروردين‌يشت، پارۀ ۴۹ آمده:
«فرورهاى نيك تواناى پاكان در هنگام (جشن گهنبار) همسپتمدم از آرامگاهان خود به سوى زمين فرود آيند و ده شب پى درپى از براى آگاهى يافتن از بازماندگان درين جا بسر برند».

شنبه يا شنبد

به فال نيک و به روز مبارک شنبد
نبيذ گير و مده روزگار خويش به بد
منوچهری

یك واژۀ بابلى است به دستيارى تازيان به ايران رسيده است. آن‌چنان‌كه در آغاز گفتم، نزد ايرانيان، ماه به چهار هفته بخش نمى‌شده. شباتو Shabbatu كه در عربى، سبت شده، روز پانزدهم (پرماه) و روز آسايش بود. اما سورى كه به جاى جشن به كار رفته، به اين واژه چندين بار در اوستا برمى‌خوريم: سوئيريه Suirya و به معنى چاشت به كار رفته در پهلوى و پارسى به معنى مهمانى بزرگ گرفته شده:

در سور جهان شدم وليكن
بس لاغر بازگشتم از سور

زين سور ز من بسى بتر رفت
اسكندر و اردشير و شاپور

گر تو سوى سور مى‌روى رو
روزت خوش باد و سعى مشكور
ناصرخسرو

سورناى، نايى است كه در مهمانى و عروسى نوازند.
در پايان بايد يادآور شد: در جشن چهارشنبه‌سورى از روى شعلۀ آتش جستن و ناسزايى چون سرخى تو از من و زردى من از تو گفتن از روزگارانى است كه ديگر ايرانيان مانند نياكان خود، آتش را نمايندۀ فروغ ايزدى نمى‌دانستند، آن‌چنان‌كه در آتش‌افروزى جشن سده كه به گفتۀ گروهى از پيشينيان، پرندگان و چارپايان را به قير و نفت اندوده، آتش مى‌زدند، از روزگاران پس از اسلام است.

«چهارشنبه‌سوری»، ابراهیم پورداود، آناهیتا، تهران، ۱۳۱۲، صص ۱۰۰-۱۰۲.

@AfsharFoundation
05.03.202513:47
یادآوری
به مناسب نیمه‌ی اسفند
روز جشن درختکاری
08.04.202516:41
آگهی

آیا شما هم این عبارت‌ها را اخیراً زیاد شنیده‌اید؟ «پسرها پرنسس شده‌ن!» «مردها قبلاً با اژدها می‌جنگیدن و برای زن‌ها قلعه می‌ساختن، حالا می‌گن دُنگ کافه رو حساب کن.» آیا بگومگو، مشاجره و فحاشی‌های هولناک و غم‌انگیزی که بین دو جنس در این باره درمی‌گیرد را دیده‌اید؟

اینها البته مختص به ایران نیستند، اما به نظر می‌رسد در ایران به «بحران» بدل شده‌اند. آنچه ما شاهد آن هستیم این است که در جامعه‌ی امروز ما چندین جنگ متفاوت در جریان است. میان طبقات اقتصادی، میان اعتقادات دینی و ضددینی، میان گروه‌های سیاسی و حتی میان جنسیت‌ها.

معنای این حرف آن است که هر ایرانی از چند جهت مورد حمله است. گذشته از یک اقلیت ، عموماً ایرانی هم زیر فشار اقتصادی است، هم نفرتی مذهبی/ضدمذهبی را با خود حمل می‌کند، هم هوادار و هیچ‌کاره‌ی یک جنگ سیاسی است و هم در مقام زن یا مرد با جنس مخالف می‌جنگد.

من اغلب با اندوه و یأسی نکبت‌بار و غیظ‌آور شاهد فحاشی‌های بین دو جنس بوده‌ام. تا اواسط جوانی هنوز به سختی می‌کوشیدم این باور رمانتیک خود را حفظ کنم که اگر همه‌ی دنیا علیه من باشد، جایی، پیش معشوقی، برای من امنیتی هست. اکنون جامعه‌ی ایران به چنین باوری پوزخند می‌زند، زیرا همه اتفاقاً از همان‌جا زخم‌خورده‌اند.

تبیین علل درگرفتن این جنگ جنسیتی و تجویز درمانی برای آن کاری است به مراتب فراتر از آنکه جامعه‌شناسی و روان‌شناسی نحیف ما از عهده‌اش برآیند، چه رسد به من. با این همه گمان می‌کنم همه‌ی ما تصور اولیه‌ای از منشاء اصلی این بحران داریم که بد نیست حتی‌الامکان تشریح و تصحیح شود.

سنتاً «مرد» بودن نوعی حداقلی از اشرافیت بود که هم شأن و امتیاز داشت، هم از مسئولیت و وظیفه. مرد بودن هم به شما امکانات می‌داد، هم از شما توقع ایجاد می‌کرد. نتیجتاً «مرد راستین» آنی بود که موفق می‌شد این مسئولیت‌ها را بهترین وجه محقق کند و حالا ظاهراً علت اصلی دعوا به همین مربوط است.

بر سر تعریف «مرد راستین» و حقوق و وظایف او دعوایی درگرفته. نظرات دین و سنت دیگر اعتباری ندارد. تجویزهای روانشناس‌ها در مقابل شدت اختلاف‌ها از اثر می‌افتد. جز مشتی روسپی‌صفت و تلکه‌کن و بزن‌دررو همه ناراضی هستند. تعادل و تعریف جدیدی هم هنوز شکل نگرفته.

من در مقابل این مساله نیز به چیزی متوسل شده‌ام که همیشه در زندگی دست کم در فهم مشکلات به من کمک کرده: ادبیات. صدها و بلکه شاید هزاران داستان درباره‌ی «مرد راستین» و فضایلی که او باید داشته باشد، از ابتدای تاریخ تا دوران ما نوشته شده و مرور آن می‌تواند لااقل به فهم مساله کمک کند.

از نخستین متن داستانی باقیمانده‌ی بشر (حماسه‌ی گیلگمش) در پنج هزار سال پیش تا آخرین جنبش بزرگ ادبی جهان (شکوفاییِ ادبی به غلط مشهور به رئالیسم جادویی) از ژاپن در شرق تا آمریکای لاتین در اقصای غرب، تاریخ ادبیات تمام ملل سرشار از نمونه‌های داستانی جالب درباره‌ی «مرد راستین» است.

مرور این گستره‌ی ادبی چند سنخ متفاوت و چند نوع «مرد راستین» مختلف را به ما نشان می‌دهد که اتفاقاً گاه با هم در تعارضند: جنگجوی زن‌نشناس، وحشیی که زن رامش می‌کند، زنباره‌ای که زنان را وسیله می‌کند، عاشق‌پیشه‌ای که برای زنان شهید می‌شود، زاهد دیندار که اسیر وسوسه‌ی زن است، اغواگر، اغواناپذیر...

به این نتیجه رسیدم که شاید در این وانفسای خصومت، مرور تاریخ رابطه‌ی مرد و زن از خلال آثار ادبی و در گستره‌ی تاریخ و جغرافیا دست‌کم باعث شود پیچیدگی و تنوع این مساله درک شود و در مقابل سیلاب حماقت و جهل تقلیل‌گرا (زن‌جماعت فلان، مرد جماعت بهمان) سد و حصاری برای ما بسازد.

از این رو، تصمیم گرفتم دوره‌ای برگزار کنم با نام «مرد راستین - بازنمود آن در ادبیات جهان». در این دوره خواهم کوشید نشان دهم که در اعصار مختلف تاریخ (باستان، میانه، جدید) و در جغرافیاهای متفاوت (شرق و غرب) و در سطوح مختلف فرهنگ و تمدن (بربر و بدوی تا متمدن) چه تصوری از «مرد راستین» وجود داشته است.

در این دوره با گستره‌ی عظیمی از متون ادبی آشنا خواهید شد، از گیلگمش تا داستان‌های برخس، از گنجی‌مونوگاتاری تا رمان‌های غربی، از حماسه تا داستان‌های عاشقانه. همچنین مفصلاً به چند متن مهم ادبیات فارسی خواهیم پرداخت: شاهنامه، ویس و رامین، خمسه نظامی و ادبیات صوفیانه و هزار و یک شب.

آثار هومر، شکسپیر، سروانتس، گوته، بالزاک، استاندال، وایلد، تالستوی، مارکز و نیز حماسه‌های هندی رامایَنَه و مهابهارَتَه و رساله‌ی فنون عشقبازی (کامَه‌سوترَه) در کنار ساگاهای ایسلندی، سرود نیبلونگ‌ها، داستان‌های شوالیه‌ای و کثیری دیگر از آثر ادبی نیز طبعاً محل بحث یا اشاره‌ی ما خواهند بود.

برای اطلاعات کامل ثبت نام و شنیدن جلسه معرفی رایگان: اینجا

اگر این آگهی را برای کسانی که ممکن است به کارشان بیاید بفرستید، لطف کرده‌اید.

#آذربرزین‌مهر
03.04.202515:36
شوک شدیدی که اولین بار از شنیدن این قطعه در سالن کنسرت به من دست داد، هنوز با من است. به زحمت از بین کلمات خواننده این ترجیع‌بند را شکار کردم: سانسون کی مالا په.
پس از جستجو متوجه شدم ترجیع‌بند شعری است از میرابای، شاعره‌ی هندی، که برای کرشنه، خدای هندو گفته و در آن هر نفسی که برمی‌آید به دانه‌ی تسبیحی تشبیه شده که در ستایش این خدا فرومی‌افتد.

البته صحت انتساب اشعار میرابای مانند ابوسعید ابوالخیر چندان مشخص نیست. ظاهراً بیشتر اشعار منسوب به او را علاقمندانش در طی قرون پس از مرگ او گفته و به او نسبت داده‌اند. چیزی که در دوران ما، با این عطش عجیب به انگ‌سازی شخصی (Personal Branding) و برای آدم‌هایی که حتی سر محتوای مهمل صفحات شخصی خود در شبکه‌های اجتماعی دعوا می‌کنند و غیرتی می‌شوند غیرقابل‌هضم است.

نصرت فاتح علی‌خان، خواننده‌ی افسانه‌ای قوالی، این موسیقی افسونگر و خلسه‌آور را بر اساس این شعر سروده و فرصت دیگری به من داده برای تشکر از پدرم که در سال‌های کودکی مرا با موسیقی او آشنا کرد.

نمونه درخشان دیگری از موسیقی پنجاب را اینجا بشنوید

#در_حضرت_امر_حسی
16.03.202518:57
بازاندیشی مفاهیم فرهنگی

جشن‌ ایرانی به مثابه مقاومت مدنی - چهار
(چهارشنبه‌سوری)

چهارشنبه‌سوری از منظر جامعه‌شناسی فرهنگ احتمالاً مهم‌ترین جشن ایرانی فعلی است. فراموشی مطلق جشن مهرگان، فراموشی نسبی سده، برگزاری نیمبند شب چله و نوروز (به مثابه نوعی مقاومت فرهنگی) هیچ یک از این جهت چندان مهم نیستند که وضعیت بخصوص جشن چهارشنبه‌سوری.

جماعت دانشگاهی مدتی است یقه‌ی مردم عادی را گرفته‌اند که چرا شب چله و یلدا را خلط کرده‌اید. می‌توان به همان روش یقه‌ی مردم را گرفت و گفت چطور فکر می‌کنید چهارشنبه‌سوری یک جشن ایرانی باستان است، در حالی که نظام شمارش هفتگی در ایران باستان وجود نداشته؟ یا چطور فکر می‌کنید ایرانیان آتش‌پریستار که با پنام (ماسک) به آتش نزدیک می‌شدند، جشنی طراحی کنند که در آن از روی آتش بپرند؟

این ملاحظات البته در کار دانشگاهی لازم است، ولی از نظر من باید یقه‌ی مردم عادی را درباره‌ی چهارشنبه‌سوری به عللی دیگر گرفت.

چهارشنبه‌سوری، فارغ از ملاحظات تاریخی همان سیگنال مشهور جشن‌های ایرانی دیگر را می‌فرستد: بزرگداشت زندگی و شادی، حفظ حرمت گذشتگان و سنت، پیروزی نور بر تاریکی و ... از این جهت، هیچ جشن دیگر ایرانی نیست که چنین تحریف و به ضد خود بدل شده باشد و شکل موجود و واقعی چهارشنبه‌سوری بیشترین فاصله را از شکل آرمانی و حقیقی آن گرفته است.

گروه زیادی آن شب را در خانه می‌مانند و به سر و صدا و باعث و بانی آن فحش می‌دهند. آنان که از چهارشنبه‌سوری در عذاب و متأذی بوده‌اند به تمسخر در سال‌های اخیر آن را «چهارشنبه‌سوزی» نامیده‌اند. اما اینها هیچ‌یک حق مطلب را درباره‌ی فاجعه‌ای که رخ داده ادا نمی‌کند. چهارشنبه‌سوری چنانکه باید باشد، بخشی از میراث فرهنگی ناملموس ماست، چیزی که می‌توان به آن هم مثل شعر فارسی افتخار کرد. به راستی هم افتخارآفرین است اگر نیاکانی داشته باشی که هزار سال و دو هزار سال پیش جشنی طراحی کرده باشند برای آغاز بهار و بزرگداشت درگذشتگان و استقبال سال نو و پیروزی نور بر تاریکی. این حتی خیلی افتخارآمیزتر از آن است که مادربزرگت آدم حسابی و درس‌خوانده بوده یا اسم و رسمی داشته بوده باشند.

با این حال چهارشنبه چنانکه هست چیزی است که حتی عارم می‌آید آن را بربرانه بنامم. جشن‌های اقوام مختلف بربر هم به هر حال مجلّا و محمل زیباترین و بهترین داشته‌های آن اقوامند، هر چند این زیبایی‌ها به واسطه‌ی زمختی و ناتراشیدگی و بی‌تمدنی بربرها اندک باشد. چهارشنبه‌سوری فعلی حتی شبیه جشن‌ها یا کارناوال‌های ترس‌آفرین ملل مختلف هم نیست که آنها هم به نوع خود هم جاذبه‌ای دارند و هم نیازی در جامعه را ارضا می‌کنند. چهارشنبه‌سوری نه تنها از شکل مزدایی خود خارج شده (که روشنی و خرد و اعتدال محورهای آن هستند) که حتی از شکل مراسم بربرانه و شیطان‌پرستانه نیز دور است. یعنی هاله‌ی پررمز و راز و ابهت و ترس آن مراسم را نیز ندارد. حتی چیزی شبیه والپورگیسناخت گوته و یا نوعی لیلة‌الجنّ هم نیست.

چهارشنبه‌سوری ما اکنون تقریباً آیین نیست، نوعی کارناوال در تیمارستان است. کسانی که از آن بیشترین لذت را می‌برند و در آن بیشترین مشارکت را دارند، بیماران روانی، دیگرآزاران، اراذل و اوباش و نظایر این هستند. کافی است آن را با دیگر جشن مربوط به آتش (سده) قیاس کنید تا تفاوت را درک کنید. جشن سده مانند باشگاهی است که تنها از «جنتلمن»ها عضو می‌گیرد. عموم ایرانیان از خودش هم بی‌خبرند، چه رسد به برگزاریش و چه رسد به آنکه خواهند در آن شرکت کنند. در عوض چهارشنبه‌سوری که عموم ایرانیان در آن شرکت می‌کنند از تمام ظرایف و زیبایی‌های اصلی خود خالی شده.

در کنار این ابتذال، ابتذال تحلیل‌های اقتصادمدار هم هست که می‌خواهند همه‌ی شرارت و زشتی جاری را با مشکلات اقتصادی توجیه کنند: مردم پول ندارند آجیل برای خود عید بخرند چه رسد به چهارشنبه‌سوری و نظایر این. حال آنکه ناپدید شدن بخش بامزه و کارناولی قاشق‌زنی در چهارشنبه‌سوری علت اقتصادی ندارد و افروختن آتش و گرد آن و رقصیدن و پریدن کم‌هزینه‌تر از خریدن ترقه و بمب هیدروژنی است!

بازاندیشی مفاهیم فرهنگی لازم می‌آورد که ما در این فقره بیندیشیم که چرا وقتی عموم ایرانیان در جشنی شرکت می‌کنند، آن جشن چنین از ریخت می‌افتد و رکیک می‌شود. چرا رفتار ما با میراث فرهنگی‌مان دقیقاً همان رفتارمان با محیط زیست و منابع و ذخایر زیرزمینی و زبان فارسی و غیره و غیره است؟

ویلاسازی و ساخت‌و‌ساز غیرقانونی بافت شهری و روستایی استان‌های شمالی ایران و نواحی ییلاقی اطراف تهران را نابود کرده است. بی‌سوادی و عقده و امراض دیگر زبان فارسی را به یک زبان زشت الکن بدل کرده است. آیا تصادفی است که یک جشن کهن ایرانی نیز میراث فرهنگی و زبان ارزشمند ما به همان سان به فساد و تحریف کشیده شده و مصداق انحطاط و تباهی است؟

#بازاندیشی‌_مفاهیم_فرهنگی
#جشن‌های_ایرانی

سپاس ریوندی
25.11.202417:29
بازاندیشی مفاهیم فرهنگی

میانمایگان بسیارادا

ادایی احتمالاً معادلی است ناخودآگاه برای اسنوب ساخته. شخصی است با جایگاه و ذهنیتی برزخی. از سویی می‌کوشد هرطور شده خود را از آنان که پایین‌ترند متمایز کند، از سوی دیگر می‌کوشد هرطور شده با آنان که بالاترند تداعی شود و جزوشان قرار بگیرد. اما نکته‌ی بسیار مهم این است که ادایی برای متمایز شدن از پایینی‌ها و رفتن در جمع بالایی‌ها تلاش واقعی نمی‌کند، بلکه ادا درمی‌آورد.

در مسائل مادی افشای این اشخاص کار ساده‌ای است. فرض کنید شخصی بخواهد وارد مهمانیی شود که فقط صاحبان مرسدس به آن راه دارند. او ممکن است مرسدسی قرض یا اجاره کند و به آن مهمانی برود. در آنجا با زن جذابی هم آشنا بشود و او را برساند. برای قرار دوم با آن زن چه خواهد کرد؟

از این رو، ادایی‌ انگلی است که در حوزه‌ی فرهنگ رشد می‌کند. چون افشا در آنجا کار سختی است. اگر در همان مهمانی ادایی خودش را نقاش یا شاعر آوانگاردی جا بزند که هنرش توسط دولت سانسور و توسط توده‌ی نادان تخطئه می‌شود، همین ژست مهمل را می‌تواند در قرار دوم و دهم و صدم هم حفظ کند.

اگر شخصی واقعاً بکوشد از راه شرافتمندانه پول درآورد و مرسدس بخرد (یا حتی ارث ببرد، به شرط اینکه پدرش قاچاقچی و رانتی نباشد) او ادایی نیست. اگر کسی واقعاً جان بکند که در حوزه‌ای از علم یا هنر به تعالی برسد، حتی اگر از طبقه‌ی پست آمده باشد، او ادایی نیست، کوشا و قهرمان است.

ادایی آنی است که وقت خود را به جای خواندن درس در شب امتحان و گرفتن نمره‌ی پانزده به نوشتن تقلب برای گرفتن نمره‌ی بیست می‌گذراند. لذا در حالی که به عالی بودن وانمود می‌کند، از متوسط هم پایین‌تر است. آدم متوسط ممکن است میلی برنینگزید. ولی ادایی به واسطه‌ی ریا و تناقض وجودی خود نفرت‌انگیز است.

از این رو ادایی به علت ذات برزخی خود نسبت آشکاری با طبقه‌ی متوسط (فرهنگی) دارد، یعنی جماعتی که من آنها را قبلاً "میانمایگان بسیارادا" نامیده‌ام: حالا که پولی به دست آمده، می‌خواهند به نسبت پول خود فرهنگی هم بنمایند. ولی چون فرهنگ حاصل تربیت کودکی و سال‌ها زحمت است، نمی‌شود.

در ایران بعد اقتصادی و فرهنگی مساله به نحو خیلی جالبی به هم گره می‌خورند. طبقه‌ی اشراف سنتی با انقلاب نابود شده. طبقه‌ی متوسط زیر فشار بحران چند دهه‌ای اقتصادی له شده. اغلب ترقی‌های اقتصادی از روش‌های یک‌شبه است. آنی که از راه یک‌‌شبه می‌خواهد پول دراورد، در فرهنگ هم دنبال راه یک‌شبه است.

نمی‌تواند نباشد، چون ذهنش اصلاً او را به سمت راه‌های دررو و دغلی سوق می‌دهد. وقتی دید که می‌شود یک‌شبه یا در مدت کوتاه و بدون کار سخت و با زد و بند خانه و ماشین و غیره را عوض کرد، به خود می‌گوید چرا همین کار را با فرهنگ نکنم؟ پس می‌خواهد یک‌شبه بشود مخاطب موسیقی و سینمای کلاسیک.

این وسط در جامعه‌ی ما گروه سلبریتی رانتی هم هستند که کارشان تولید محتوا برای همین افراد است. محتوای ژرف‌نما، چیزی که بتوانند با آن خود را از دیگران که پایین‌ترند متمایز جلوه بدهند، ولی لازم نباشد برای فهمش زحمتی هم بکشند. کسی که ساعت رلکس تقلبی ببندد گیر می‌افتد، ولی اینها نه.

آنی که می‌خواهد بگوید من شهرام شب‌پره گوش نمی‌دهم، ولی دوتار حاج قربان سلیمانی را هم نمی‌تواند بشوند چه می‌کند؟ آنی که می‌خواهد بگوید من بتمن و اسپایدرمن نمی‌بنیم، ولی سینمای دریر یا برگمان هم حوصله‌اش را سر می‌برد چه می‌کند؟ سلبریتی رانتی مشغول تولید محتوا برای این جماعت است.

چرا گیر نمی‌افتند؟ چرا این لجن تا بی‌نهایت جاری می‌شود؟ چون تمدن اروپا در حال زوال و انحطاط خود چیزهایی از قبیل آوانگاردیسم و پست‌مدرنیسم را به وجود آورده. معیارهای تشخیص هنر خوب و بد و زشتی و زیبایی را از بین برده. همه چیز را نسبی و سلیقه‌ای و سلیقه‌ی همه‌ی اراذل را لازم الاحترام کرده.

لیبرالیسم بیمار به اینها یاد داده به عنوان فرد رای دارند. (در سیاست ایران که البته رای ندارند) لذا رای خود را در جاهای دیگری که از آن سردرنمی‌آورند برجسته می‌کنند. سواران شاسی‌بلندهای چینی در مقابل صاحبان ماشین آلمانی و ایتالیایی و ژاپنی سرشان پایین است. اینها سرشان همیشه بالاست.

در وضع بیمار کنونی ایران بهانه‌ی دیگری هم دارند. همین‌که بگویی فلان فیلمساز یا خواننده یا شاعر یا آب‌حوض‌کش مورد علاقه‌ی آنها دوزاری است، پرخاش می‌کنند، هار می‌شوند و می‌گویند «آره، ریشه‌ی همین را هم بزنید تا هیچی نماند. تمام مملکت بیفتد دست روضه‌خوان‌ها و....»

این رتوریک کیست؟ رتوریک صنف برزخی اصلاحات: اگر به همین انتخابات ناقص نچسبید جمهوریت از دست می‌رود. اگر به موسیقی و سینمای همین خر و آن سگ نچسبید، هنر از دست می‌رود... بله، اما آیا واقعاً ترجیح با این نیست که هنر در ایران از دست برود و نابود شود؟ اگر بمیرد لااقل انگل دیگر در آن رشد نمی‌کند!

#بازاندیشی_مفاهیم_فرهنگی
سپاس ریوندی
Көрсетілген 1 - 16 арасынан 16
Көбірек мүмкіндіктерді ашу үшін кіріңіз.