+معنی تتوی روی بدنشو میتونی برام تبدیل به داستان کنی؟
_روی شانهی چپش، حک شده بود قصهی یک روح سرسخت...
نخستین خطهای تیز، مثل دندون کوسه، نشونهی روزهایی بود که با موجهای سخت زندگی جنگیده بود. هر دندون، خاطرهی یه زخمه… اما زخمهایی که بهش قدرت داده بودن، نه ضعف.
کنارش خطوطی موجدار، نرم و روون کشیده شده بود…
اونها نماد سفرش بودن. نه فقط سفر تو دریا، بلکه سفر تو دل تاریکی، تو دل ترس، تا برسه به جایی که بشه کسی رو دوست داشته باشه… بدون ترس از گم شدن.
بین اون طرحها، نقطههای کوچیکی بودن که شبیه ستارههای شبهای دور افتاده بودن.
هر نقطه، یادآور آدمهایی بود که تو مسیر باهاش بودن، رفتن، موندن، یا فقط برای لحظهای کنارش درخشیدن…
خانواده، رفقا، یا شاید... یه دختری با قلب حساس و پر از مهر.
و در نهایت، نیزهای که درست رو قلب طرح کشیده شده بود، نشونهی نگهبانی بود؛
انگار میگفت:
"من از عشقم، از قلبم، از اون کسی که دوستم داره مراقبت میکنم. حتی اگه دنیا بخواد اونو ازم بگیره، من سر نیزه میکشم."
✍🏻: تتویی که روی ترقوه اش بود!:) 🫠