10.05.202514:32
کلاً بخش «مکالماتی با برشت» ۲۲ صفحه بود ولی این همه مطلب داشت. خوبیِ رجوع به یادداشتهای بزرگان.
10.05.202514:03
«او از عمق ریشهدار نفرتاش از کشیشها حرف میزند. کینهای که از مادربزرگش به ارث برده است. او تلویحاً اشاره میکند که آنهایی که تز تئوریک مارکس را تصرف کرده و زِمام امور را به دست گرفتهاند، همواره دست به تشکیل یک جرگهٔ روحانی میزنند. مارکسیسم خودش به هرگونه تفسیری راه میدهد. امروز مارکسیسم صد ساله است و ما در آن چه مییابیم؟ -در این لحظه مکالمه متوقف شد- "دولت بایستی از بین برود." چه کسی این را میگوید؟ "خود دولت." -اینجا منظورش میتواند فقط اتحاد جماهیر شوروی باشد- با لحنی زیرکانه و مرموز خود را جلوی صندلیای که من رویش نشستهام قرار میدهد -ادای دولت را در میآورد- با یک آبزیرکاهی و نیمنگاهی که از پهلو به مخاطبی فرضی
میاندازد، می گوید: "میدانم که باید نابود شوم."»
- همان (بنیامین، ۱۳۹۴)، صفحهٔ ۱۸۰.
@erjahat
میاندازد، می گوید: "میدانم که باید نابود شوم."»
- همان (بنیامین، ۱۳۹۴)، صفحهٔ ۱۸۰.
@erjahat
09.05.202523:07
«۲۴ ژوئیهٔ ۱۹۳۴. در اتاق مطالعهٔ برشت، بر تیرک نگهدارندهٔ سقف، این کلمات خطاطی شدهاند: "حقیقت انضمامی است."
بر هرّۀ یک پنجره، الاغ چوبیِ کوچکی قرار دارد که میتواند سرش را تکان بدهد. برشت تابلوی کوچکی به گردنش آویخته که بر آن نوشته شده: "حتی من هم باید بفهمم."»
- همان (بنیامین، ۱۳۹۴)، صفحهٔ ۱۷۲ـ۱۷۱.
@erjahat
بر هرّۀ یک پنجره، الاغ چوبیِ کوچکی قرار دارد که میتواند سرش را تکان بدهد. برشت تابلوی کوچکی به گردنش آویخته که بر آن نوشته شده: "حتی من هم باید بفهمم."»
- همان (بنیامین، ۱۳۹۴)، صفحهٔ ۱۷۲ـ۱۷۱.
@erjahat
07.05.202519:17
«بورخس لابیرنتهای خود را از 'هزار و یک شب' گرفته است. یعنی به جز آن دهلیزهای تودرتوی داستانهای رمزیاش، از شکل هزارتوهای هزار و یک شب نیز نوعی بنیاد هنری و ساختاری به دست آورده، بسیاری از داستانهایش را بر چنان شبکهای پیاده کرده است.
...هزار و یک شب، این حدیث همیشه تازه و تمام نشدنی، عجبا، در این سرزمین آنچنان گرفتار بدفهمی و بداقبالی شده که حتی محمدعلی جمالزاده، یکی از پدران قصهنویسی ما، که به حق وامدار افسانههایی از اینگونه است، آن را یک قلم 'مزخرف' میخواند (.ر.ک مصاحبهٔ جمالزاده در کیهان فرهنگی) و اینک با تماشای آنچه بورخس از هزار و یک شب به ما نشان میدهد، باید پذیرفت که نویسندۀ فقید آرژانتینی هنوز از قصهگوی ما زندهتر و جوانتر است.»
- "تعلق و تماشا: منتخب نقدهای ادبی، گزارشها، مصاحبهها و..."، نوشت محمدعلی سپانلو، از مقدمهٔ ترجمهٔ سخنرانی بورخس راجع به هزار و یک شب، صفحهٔ ۱۳۹.
@erjahat
...هزار و یک شب، این حدیث همیشه تازه و تمام نشدنی، عجبا، در این سرزمین آنچنان گرفتار بدفهمی و بداقبالی شده که حتی محمدعلی جمالزاده، یکی از پدران قصهنویسی ما، که به حق وامدار افسانههایی از اینگونه است، آن را یک قلم 'مزخرف' میخواند (.ر.ک مصاحبهٔ جمالزاده در کیهان فرهنگی) و اینک با تماشای آنچه بورخس از هزار و یک شب به ما نشان میدهد، باید پذیرفت که نویسندۀ فقید آرژانتینی هنوز از قصهگوی ما زندهتر و جوانتر است.»
- "تعلق و تماشا: منتخب نقدهای ادبی، گزارشها، مصاحبهها و..."، نوشت محمدعلی سپانلو، از مقدمهٔ ترجمهٔ سخنرانی بورخس راجع به هزار و یک شب، صفحهٔ ۱۳۹.
@erjahat


25.04.202519:35
«پنجشنبه، ۸ اوت ۱۹۱۸
...امشب کیفِ پایانبخشیدن [به مطالعهٔ اشعار] بایرون را میبرم-اگرچه بهجهتِ لذتی که از خواندن هر بیتاش بردهام، نمیدانم چرا باید از این پایان شاد باشم. اما همواره چنین است، خواه کتابی خوب یا بد باشد. مینارد کینز به همین ترتیب اقرار کرد که هنگام مطالعه، همیشه با یک دست قسمت تبلیغات [انتهای کتاب] را جدا میکند تا بداند دقیقاً چه مقدار برای گذراندن باقی مانده.»
برگردان فارسی از روی:
Virginia Woolf, A Writer's Diary: Being Extracts from the Diary of Virginia Woolf, Edited by Leonard Woolf.
تصویر: ویرجینیا وولف و جان مینارد کینز، ۱۹۲۳.
@erjahat
...امشب کیفِ پایانبخشیدن [به مطالعهٔ اشعار] بایرون را میبرم-اگرچه بهجهتِ لذتی که از خواندن هر بیتاش بردهام، نمیدانم چرا باید از این پایان شاد باشم. اما همواره چنین است، خواه کتابی خوب یا بد باشد. مینارد کینز به همین ترتیب اقرار کرد که هنگام مطالعه، همیشه با یک دست قسمت تبلیغات [انتهای کتاب] را جدا میکند تا بداند دقیقاً چه مقدار برای گذراندن باقی مانده.»
برگردان فارسی از روی:
Virginia Woolf, A Writer's Diary: Being Extracts from the Diary of Virginia Woolf, Edited by Leonard Woolf.
تصویر: ویرجینیا وولف و جان مینارد کینز، ۱۹۲۳.
@erjahat


21.04.202508:19
«هنر حماسی پارسی در ادامه به منظومههای عاشقانهای بسی لطیف و سرشار از شیرینی بدل گشت، که در آن نظامی بهویژه نامآور شد. از سوی دیگر، با بهرهگیری از تجربههای پُربار زندگی، به سوی آفرینش آثار تعلیمی گرایش یافت، جایی که سعدیِ جهاندیده استادی چیرهدست بود. و سرانجام در عرفان وحدتوجودی فرو رفت، که جلالالدین رومی آن را در قصهها و روایتهای افسانهای [خود] آموخت و رهنمود.»
برگردان فارسی از روی:
G. W. F. Hegel, Ascetic: Lectures on Fine Art, Translated by T. M. Knox, Oxford, 1975, Volume II, Page 1098.
@erjahat
برگردان فارسی از روی:
G. W. F. Hegel, Ascetic: Lectures on Fine Art, Translated by T. M. Knox, Oxford, 1975, Volume II, Page 1098.
@erjahat
10.05.202514:27
«حوالی غروب برشت مرا در باغ در حال خواندن سرمایه دید.
برشت: "در زمانهای که دیگر کمتر کسی، بهخصوص در بین مردم ما [آلمان] سراغ مارکس میرود، به نظرم خیلی خوب است که تو درست در همین زمان داری مارکس میخوانی."
من در پاسخ گفتم که: "ترجیح میدهم زمانی سراغ مطالعهٔ مؤلفانِ باب روز بروم که دیگر از مُد افتاده باشند."»
- همان (بنیامین، ۱۳۹۴)، صفحهٔ ۱۸۴.
@erjahat
برشت: "در زمانهای که دیگر کمتر کسی، بهخصوص در بین مردم ما [آلمان] سراغ مارکس میرود، به نظرم خیلی خوب است که تو درست در همین زمان داری مارکس میخوانی."
من در پاسخ گفتم که: "ترجیح میدهم زمانی سراغ مطالعهٔ مؤلفانِ باب روز بروم که دیگر از مُد افتاده باشند."»
- همان (بنیامین، ۱۳۹۴)، صفحهٔ ۱۸۴.
@erjahat
10.05.202513:55
«مشغول خواندن جنایت و مکافات داستایفسکی بودم. ابتدا او [برشت] مرا سرزنش کرد که انتخاب این کتاب برای حال و روز من مضر است و بعد در تأیید حرفش از چهگونگی بیماری طولانیای در جوانیاش گفت که برای مدتی مدید در حالت نهفته قرار داشت و زمانی آشکار شد که هممدرسهایاش با پیانو برایش شوپن نواخته بود و او نمیتوانست اعتراض کند.
بهنظر برشت شوپن و داستایفسکی تأثیر نامطلوب ویژهای بر سلامت [روانی] مردم میگذارند.»
- همان (بنیامین، ۱۳۹۴)، صفحهٔ ۱۷۹.
@erjahat
بهنظر برشت شوپن و داستایفسکی تأثیر نامطلوب ویژهای بر سلامت [روانی] مردم میگذارند.»
- همان (بنیامین، ۱۳۹۴)، صفحهٔ ۱۷۹.
@erjahat
09.05.202522:59
«به تعبیر برشت اگرچه کافکا همچون کلایست، گرابه و بوشنر نویسندۀ بزرگی است، اما بههرحال نویسندهای شکستخورده است. نقطهٔ شروع کافکا واقعاً تمثیل است، تمثیلی که زیر سیطرۀ منطق قرار دارد و بهعلاوه، تا آنجا که به طرز بیان واقعی این تمثیلها مربوط میشود، احتمالاً چندان جدی نیستند. اما سپس، این تمثیل، با اینهمه، تحت فرآیند شکلگیری قرار میگیرد. این فرآیند درون یک رمان بسط مییابد. و اگر دقت کنی میبینی که این مسئله هستهٔ زمان را از همان آغاز دربرمیگیرد. این امر در مجموع هرگز شفاف نبود. باید اضافه کنم که برشت مطمئن است کافکا نمیتوانسته فرم ویژۀ خود را بدون مفتش بزرگِ داستایفسکی، یا قطعهای دیگر از برادران کارامازوف پیدا کند، آنجا که راهب مقدس شروع به پوسیدن میکند. بنابراین در کافکا عنصر تمثیل با عنصر رؤيا در جدالاند. برشت میگوید که کافکا اما به عنوان یک دیدهور، آنچه را که قرار بود رخ دهد میدید. بیآنکه آنچه را که واقعاً وجود دارد ببیند.
برشت -همانگونه که یک بار در لواندو گفته بود، اینبار با تعابیری روشنتر برای من- یکبار دیگر بر جنبهٔ پیشگویانهٔ کار کافکا تأکید کرد. او گفت کافکا یک مسئله و فقط یک مسئله داشت و آن مسئلهٔ سازمان بود. او از فکر امپراتوری مورچگان وحشت داشت: اندیشیدن به انسانهایی که به واسطهٔ شکلهای زندگیشان در جامعه از خود بیگانه شدهاند. و او شکلهای خاص این از خودبیگانگی را پیشبینی کرده بود، برای مثال شیوههای گ.پ.یو را. اما او هرگز راهحلی نیافت و هرگز از این کابوس بیدار نشد. برشت میگوید هشیاری کافکا هشیاریِ یک انسان ناهشیار است، یک رؤیابین.»
- همان (بنیامین، ۱۳۹۴)، صفحهٔ ۱۷۱ـ۱۷۰.
@erjahat
برشت -همانگونه که یک بار در لواندو گفته بود، اینبار با تعابیری روشنتر برای من- یکبار دیگر بر جنبهٔ پیشگویانهٔ کار کافکا تأکید کرد. او گفت کافکا یک مسئله و فقط یک مسئله داشت و آن مسئلهٔ سازمان بود. او از فکر امپراتوری مورچگان وحشت داشت: اندیشیدن به انسانهایی که به واسطهٔ شکلهای زندگیشان در جامعه از خود بیگانه شدهاند. و او شکلهای خاص این از خودبیگانگی را پیشبینی کرده بود، برای مثال شیوههای گ.پ.یو را. اما او هرگز راهحلی نیافت و هرگز از این کابوس بیدار نشد. برشت میگوید هشیاری کافکا هشیاریِ یک انسان ناهشیار است، یک رؤیابین.»
- همان (بنیامین، ۱۳۹۴)، صفحهٔ ۱۷۱ـ۱۷۰.
@erjahat


03.05.202509:55
"Die Philosophen haben die Welt nur verschieden interpretiert, es kömmt drauf an, sie zu verändern"
- دستخط مارکس از «تز یازدهم» دربارۀ فوئرباخ.
زیر تعبیر/تفسیر و دگرگونی/تغییر خط کشیده شده.
@erjahat
- دستخط مارکس از «تز یازدهم» دربارۀ فوئرباخ.
زیر تعبیر/تفسیر و دگرگونی/تغییر خط کشیده شده.
@erjahat
21.04.202510:51
«شگفت اینکه شعر سعدی را بر روی سنگ قبر شخصی به نام حسامالدین بن امین که در سال ۸۳۲ قمری در اندونزی (مالایا، در جوار قریهای به نام سامودرا) درگذشته نوشتهاند و این میرساند که شعر او چه زود حدود چهل سال پس از وفاتاش حتی به شرقیترین بخشهای سرزمینهای اسلامی نیز راه یافت. ابیات مورد نظر اینهاست (بزرگان شیراز، صفحهٔ ۲۲۹):
"بسیار سالها به سر خاک ما رود
کاین آب چشمه آید و باد صبا رود
این پنج روزه مهلت ایام آدمی
بر خاک دیگران به تکبر چرا رود؟"»
- همان (یزدانپرست، ۱۳۹۳)، صفحهٔ ۷۶۹.
@erjahat
"بسیار سالها به سر خاک ما رود
کاین آب چشمه آید و باد صبا رود
این پنج روزه مهلت ایام آدمی
بر خاک دیگران به تکبر چرا رود؟"»
- همان (یزدانپرست، ۱۳۹۳)، صفحهٔ ۷۶۹.
@erjahat
16.04.202518:17
«شیلر در 'ویلهلم تل'، با استدلالهایی که بیشتر به گذشته مربوط میشد تا به آینده، به دفاع از حق انقلاب پرداخت. در دفاع او از خشونت از عنصر چرخهایِ بازگشت به آغاز، قدرت ستارگان، حقوق طبیعی، و آموزۀ قرون وسطایی مخالفت در برابر جباریت استفاده شده بود:
"نه، قدرت سرکوب و ستم را هم حد و مرزی هست؛
نه زیرا آنگاه که قربانیاش در هیچکجا گوش شنوایی نیابد؛
و آنگاه که دیگر تاب تحمل این ستم را نداشته باشد،
با شهامتی امیدوارانه رو به سوی آسمان میکند،
و حقوق همیشگیاش را از آسمان به چنگ میآورد،
حقوقی نقضناپذیر آویخته بر آن فراز،
نقضناپذیر همچون خودِ ستارگان.
آنگاه وضعِ نخستینِ طبیعی بار دیگر بازمیگردد،
زمانی که انسان پنجه در پنجهٔ همنوعاناش میاندازد؛
و سرانجام زمانی که هیچ چارۀ دیگری نمیماند،
جراحیِ بیرحمانۀ شمشیر است که باید دردهایش را علاج کند."
اصل آلمانی:
"Es lebt ein Gott, zu strafen und zu rächen.
Die Macht der Könige, sie reicht nicht weit,
Wenn sie das Recht des Freien nicht mehr achten,
Und wenn der Mensch, gedrängt in tiefster Not,
Den Blick erhebt zum Himmel, kühn und frei,
Und seine ew’gen Rechte fordert dort,
Die unverletzlich, wie die Sterne selbst,
In hohen Himmeln festgeschrieben stehn.
Dann kehrt die alte Ordnung wieder ein,
Wo Mensch dem Menschen gegenübersteht.
Und bleibt kein andres Mittel mehr zur Hand,
So greift er kühn zur Waffe, unerschrocken,
Und mit des Schwertes Schärfe heilt er Wunden,
Die nur durch Blut zu schließen sind."»
- همان (وینر، ۱۳۸۵)، از مقالهٔ 'انقلاب' نوشتهٔ فلیکس گیلبرت، صفحهٔ ۱۲.
@erjahat
"نه، قدرت سرکوب و ستم را هم حد و مرزی هست؛
نه زیرا آنگاه که قربانیاش در هیچکجا گوش شنوایی نیابد؛
و آنگاه که دیگر تاب تحمل این ستم را نداشته باشد،
با شهامتی امیدوارانه رو به سوی آسمان میکند،
و حقوق همیشگیاش را از آسمان به چنگ میآورد،
حقوقی نقضناپذیر آویخته بر آن فراز،
نقضناپذیر همچون خودِ ستارگان.
آنگاه وضعِ نخستینِ طبیعی بار دیگر بازمیگردد،
زمانی که انسان پنجه در پنجهٔ همنوعاناش میاندازد؛
و سرانجام زمانی که هیچ چارۀ دیگری نمیماند،
جراحیِ بیرحمانۀ شمشیر است که باید دردهایش را علاج کند."
اصل آلمانی:
"Es lebt ein Gott, zu strafen und zu rächen.
Die Macht der Könige, sie reicht nicht weit,
Wenn sie das Recht des Freien nicht mehr achten,
Und wenn der Mensch, gedrängt in tiefster Not,
Den Blick erhebt zum Himmel, kühn und frei,
Und seine ew’gen Rechte fordert dort,
Die unverletzlich, wie die Sterne selbst,
In hohen Himmeln festgeschrieben stehn.
Dann kehrt die alte Ordnung wieder ein,
Wo Mensch dem Menschen gegenübersteht.
Und bleibt kein andres Mittel mehr zur Hand,
So greift er kühn zur Waffe, unerschrocken,
Und mit des Schwertes Schärfe heilt er Wunden,
Die nur durch Blut zu schließen sind."»
- همان (وینر، ۱۳۸۵)، از مقالهٔ 'انقلاب' نوشتهٔ فلیکس گیلبرت، صفحهٔ ۱۲.
@erjahat
10.05.202514:17
«برشت: اقتصاد سوسیالیستی تککشوره ممکن نیست وجود داشته باشد. تجدید تسلیحات، پرولتاریای روس را به شکلی اجتنابناپذیر واپس میراند و مجبور میکند به مراحلی از تکامل تاریخی بازگردد که خیلی پیشتر از این از آن عبور کرده بود، مانند مرحله سلطنت.
روسیه اکنون تحت لوای حکومت فردی قرار دارد. قطعاً تنها ابلهان میتوانند این را انکار کنند.»
- همان (بنیامین، ۱۳۹۴)، صفحهٔ ۱۸۳.
@erjahat
روسیه اکنون تحت لوای حکومت فردی قرار دارد. قطعاً تنها ابلهان میتوانند این را انکار کنند.»
- همان (بنیامین، ۱۳۹۴)، صفحهٔ ۱۸۳.
@erjahat
हटा दिया गया10.05.202517:14
10.05.202500:26
دیدگاهی واژگون.
09.05.202522:19
«۲۶ ژوئیه ۱۹۳۸. دیشب، برشت: "دیگر هیچ تردیدی در اینباره وجود ندارد: پیکار با ایدئولوژی، خود به ایدئولوژی دیگری بدل میشود."»
- "فهم برشت"، مجموعه نوشتههایی از والتر بنیامین، ترجمهٔ نیما عیسیپور و دیگران، صفحهٔ ۱۸۶.
@erjahat
- "فهم برشت"، مجموعه نوشتههایی از والتر بنیامین، ترجمهٔ نیما عیسیپور و دیگران، صفحهٔ ۱۸۶.
@erjahat
01.05.202511:49
«[در مشهد] روز کارگر در ۱۹۲۹ (۱۳۰۸) موضوعی مهم نبود، اما این وضع در سال ۱۹۳۰ (۱۳۰۹) تغییر یافت. در این سال شماری زیاد از کارگران به جلسهای پنهان در کوههای بیرون شهر پیوستند. رویدادی دیگر که توجه کارگران را به اهمیت داشتن اتحادیه جلب کرد کشته شدن یک شاگرد قالیباف به دست کارفرمایش در ۲۲ ژوئن ۱۹۳۰ (۱ تیر ۱۳۰۹) بود. قاتل بر طبق قانون شرع اسلام به خانوادۀ مقتول مبلغ تأسفانگیزی پول، یعنی ۲۵ تومان خونبها داد. اتحادیه این فرصت را برای پخش اعلامیهای دربارۀ این رویداد در میان کارگران غنیمت شمرد در اعلامیه با اشاره به وضع فلاکتبار کارگران گفته شده بود که:
"قدرت شما تنها در اتحاد شماست. فقط با اتحاد میتوانید این کشتار را تلافی کنید و میتوانید بخواهید که از کار کردن کودکان تا پانزده سالگی جلوگیری شود. مزدها مناسب و ساعتهای کار روزانه به هشت ساعت کاهش یابد."»
- "اتحادیههای کارگری و قانون کار در ایران: ۱۹۴۱ـ۱۹۰۰"، نوشتهٔ ویلم فور، ترجمهٔ ابوالقاسم سری، صفحهٔ ۶۰.
@erjahat
"قدرت شما تنها در اتحاد شماست. فقط با اتحاد میتوانید این کشتار را تلافی کنید و میتوانید بخواهید که از کار کردن کودکان تا پانزده سالگی جلوگیری شود. مزدها مناسب و ساعتهای کار روزانه به هشت ساعت کاهش یابد."»
- "اتحادیههای کارگری و قانون کار در ایران: ۱۹۴۱ـ۱۹۰۰"، نوشتهٔ ویلم فور، ترجمهٔ ابوالقاسم سری، صفحهٔ ۶۰.
@erjahat
21.04.202510:23
«آثار سعدی از پُرنسخهترین میراثهای مخلوط باقیمانده در کتابخانههای عمومی و خصوصیِ ایران است. بلکه به حسابی (فهرست دستنوشتههای ایران/دنا) در میان متون فارسیِ این کتابخانهها، مطلقاً پُرنسخهترین.
...این همه را بر هیچ نمیتوان حمل کرد مگر آنچه خودِ سعدی میگفت:
زمین به تیغ بلاغت گرفتهای سعدی
سپاس دار که جز فیض آسمانی نیست»
- "مرزبان فرهنگ: جلد یکم"، از مقالهٔ 'تصحیحاتی در کلیات شیخ سعدی' نوشتهٔ جویا جهانبخش، صفحهٔ ۲۸۳ـ۲۸۲.
@erjahat
...این همه را بر هیچ نمیتوان حمل کرد مگر آنچه خودِ سعدی میگفت:
زمین به تیغ بلاغت گرفتهای سعدی
سپاس دار که جز فیض آسمانی نیست»
- "مرزبان فرهنگ: جلد یکم"، از مقالهٔ 'تصحیحاتی در کلیات شیخ سعدی' نوشتهٔ جویا جهانبخش، صفحهٔ ۲۸۳ـ۲۸۲.
@erjahat


16.04.202517:55
«زمانی که چارلز جیمز فاکس خبر سقوط باستیل را شنید در نامهای به ریچارد فیتزپاتریک در سیام ژوئیهٔ ۱۷۸۹ نوشت: "آری، بزرگترین واقعه در تاریخ جهان. آری، بهترین واقعه." و باید این را هم گفت که در نظر فرانسویان همچنان سقوط باستیل معادل خود انقلاب فرانسه است. در قرن نوزدهم مبارزۀ حیاتی و حاد برای معیّن کردن نتیجهٔ انقلاب معمولاً در پایتخت رخ میداد؛ مبارزان انقلابی مسلح به تفنگ بودند و با برپا کردن سریع باریکادها و حمله از آنان به مرکز شهر نیروهای نظامی را شکست میدادند. نقاشی مشهور دولاکروا، 'آزادی پیشاپیش مردم'، نمونهٔ کامل انقلابهای شهروندان در نیمهٔ نخست قرن نوزدهم بود.»
- همان (وینر، ۱۳۸۵)، از مقالهٔ 'انقلاب' نوشتهٔ فلیکس گیلبرت، صفحهٔ ۱۱.
@erjahat
- همان (وینر، ۱۳۸۵)، از مقالهٔ 'انقلاب' نوشتهٔ فلیکس گیلبرت، صفحهٔ ۱۱.
@erjahat
10.05.202500:25
«۲۵ اوت ۱۹۳۸. شعار برشت: "از چیزهای خوب کهن آغاز نکن! بلکه از چیزهای بدِ جدید شروع کن!"»
- همان (بنیامین، ۱۳۹۴)، صفحهٔ ۱۸۸.
@erjahat
- همان (بنیامین، ۱۳۹۴)، صفحهٔ ۱۸۸.
@erjahat
09.05.202512:13
در غبار خواب
از عمق شب ستارهای آمد نفسزنان
در موج اشکهای من افتاد و جان سپرد
چون چشم آهویی که به سرچشمهای رسید
چون قلب آهویی که به سرچشمهای فسرد
با مرگ او ستارۀ قلبم به سینه سوخت
با مرگ او پرندۀ شعرم ز لب پرید
بادی وزید و زوزهکنان آب را شکست
ابری رسید و مرتع مهتاب را چرید
آن قاصد هراسان با آن شتاب و شور
در حیرتم ز دشتِ کدام آسمان گسست؟
گر با لباش نبود سرودی، چرا فسرد؟
گر با دلاش نبود پیامی، چرا شکست؟
چشمم هزار پرسش اینگونه دردناک
بر بالِ شبنوردِ هزاران ستاره بست
- "آهنگ دیگر"، دفتر شعری از منوچهر آتشی، صفحهٔ ۱۲۴ـ۱۲۳.
@erjahat
از عمق شب ستارهای آمد نفسزنان
در موج اشکهای من افتاد و جان سپرد
چون چشم آهویی که به سرچشمهای رسید
چون قلب آهویی که به سرچشمهای فسرد
با مرگ او ستارۀ قلبم به سینه سوخت
با مرگ او پرندۀ شعرم ز لب پرید
بادی وزید و زوزهکنان آب را شکست
ابری رسید و مرتع مهتاب را چرید
آن قاصد هراسان با آن شتاب و شور
در حیرتم ز دشتِ کدام آسمان گسست؟
گر با لباش نبود سرودی، چرا فسرد؟
گر با دلاش نبود پیامی، چرا شکست؟
چشمم هزار پرسش اینگونه دردناک
بر بالِ شبنوردِ هزاران ستاره بست
- "آهنگ دیگر"، دفتر شعری از منوچهر آتشی، صفحهٔ ۱۲۴ـ۱۲۳.
@erjahat


27.04.202515:13
«۲۵ اکتبر ۱۹۲۰:
چرا زندگی چنین تراژیک است؟ نظیر ریزباریکهٔ پیادهرو بر فراز پرتگاهی. به پایین مینگرم؛ سرگیجه میگیرم؛ نمیدانم چگونه تا به انتها قدم بردارم.
اما چرا چنین احساس میکنم؟
حالا که بیاناش کردم، دیگر حساش نمیکنم.
آتش میسوزاند؛ قرار است 'اپرای گدایان' را بشنویم... نمیتوانم چشمانم را ببندم. احساسِ عنن است، [حسِ] هیچ تاثیری نداشتن.
اینجا در ریچموند نشستهام، و مانند فانوسی ایستاده در میانهٔ دشتی، نورم در تاریکی گم میگردد.
...
گَهگاه گمان میبرم خودِ زندگی است که برای نسل ما اینقدر تراژیک شده—هیچ بزرگعنوانِ روزنامهای نیست که فریاد تقلای کسی در آن نباشد. عصرگاه [مرگ] مکسوئینی و خشونت در ایرلند، در آینده [موج] اعتصاب.
نگونبختی همهجا، حتی پشتِ در کمین کرده؛ یا حماقت، که بدتر است. با این حال، خود را از آزردگی نمیرهانم.
احساس میکنم سرگیری نگارش 'اتاق جیکوب' تاروپودم را احیا میکند... اما آنچه حالا مینویسم را نمیپسندم. و با همهٔ اینها چهقدر شادمان میبودم اگر این احساس نبود که 'زندگی ریزباریکهٔ پیادهرو بر فراز پرتگاهی است'.»
- همان (وولف، ۱۹۵۳).
@erjahat
چرا زندگی چنین تراژیک است؟ نظیر ریزباریکهٔ پیادهرو بر فراز پرتگاهی. به پایین مینگرم؛ سرگیجه میگیرم؛ نمیدانم چگونه تا به انتها قدم بردارم.
اما چرا چنین احساس میکنم؟
حالا که بیاناش کردم، دیگر حساش نمیکنم.
آتش میسوزاند؛ قرار است 'اپرای گدایان' را بشنویم... نمیتوانم چشمانم را ببندم. احساسِ عنن است، [حسِ] هیچ تاثیری نداشتن.
اینجا در ریچموند نشستهام، و مانند فانوسی ایستاده در میانهٔ دشتی، نورم در تاریکی گم میگردد.
...
گَهگاه گمان میبرم خودِ زندگی است که برای نسل ما اینقدر تراژیک شده—هیچ بزرگعنوانِ روزنامهای نیست که فریاد تقلای کسی در آن نباشد. عصرگاه [مرگ] مکسوئینی و خشونت در ایرلند، در آینده [موج] اعتصاب.
نگونبختی همهجا، حتی پشتِ در کمین کرده؛ یا حماقت، که بدتر است. با این حال، خود را از آزردگی نمیرهانم.
احساس میکنم سرگیری نگارش 'اتاق جیکوب' تاروپودم را احیا میکند... اما آنچه حالا مینویسم را نمیپسندم. و با همهٔ اینها چهقدر شادمان میبودم اگر این احساس نبود که 'زندگی ریزباریکهٔ پیادهرو بر فراز پرتگاهی است'.»
- همان (وولف، ۱۹۵۳).
@erjahat
21.04.202510:23
«یک نمونه از انتشار اشعار سعدی در پهنهٔ جهان همان حکایت مشهور ابن بطوطه است که خود در چین و سفر به شهر خنسا شاهدش بوده که چون بر کشتی تفریحی نشستند، "پسر امیر در کشتی دیگری نشست. مطربان و موسیقیدانان نیز با او بودند و به چینی و عربی و فارسی آواز میخواندند. امیرزاده آوازهای فارسی را خیلی دوست داشت و آنان شعری به فارسی میخواندند. چند بار به فرمان امیرزاده آن شعر را تکرار کردند؛ چنان که من از دهانشان فراگرفتم و آن آهنگ عجیبی داشت و چنین بودد:
تا دل به محنت دادیام، در بحر فکر افتادیام
چون در نماز استادیام، قوی به محراب اندری"
سفرنامهٔ ابن بطوطه، جلد دوم، صفحهٔ ۷۵۰.
اصل بیت که از سعدی است، چنین است:
"تا دل به مهرت دادهام، در بحر فکر افتادهام
چون در نماز استادهام، گویی به محراب اندری"
(طیبات، ۵۵۹)
در این هنگام قریب پنجاه سال از وفات سعدی گذشته بود.»
- "آتش پارسی: درنگی در روزگار، زندگی و اندیشهٔ سعدی"، نوشتهٔ حمید یزدانپرست، از جلد یکم، صفحهٔ ۶۸۱.
@erjahat
تا دل به محنت دادیام، در بحر فکر افتادیام
چون در نماز استادیام، قوی به محراب اندری"
سفرنامهٔ ابن بطوطه، جلد دوم، صفحهٔ ۷۵۰.
اصل بیت که از سعدی است، چنین است:
"تا دل به مهرت دادهام، در بحر فکر افتادهام
چون در نماز استادهام، گویی به محراب اندری"
(طیبات، ۵۵۹)
در این هنگام قریب پنجاه سال از وفات سعدی گذشته بود.»
- "آتش پارسی: درنگی در روزگار، زندگی و اندیشهٔ سعدی"، نوشتهٔ حمید یزدانپرست، از جلد یکم، صفحهٔ ۶۸۱.
@erjahat


14.04.202516:09
«اساسیترین عنصر در سوسیالیسم -عنصری که سوسیالیسم در آن با دموکراسی و لیبرالیسم و سایر آیینهای اومانیستی شریک است- این اعتقاد اخلاقی است که خودمختاریِ همگانی بالاترین هدف تمدن است. این اعتقاد وقتی که با این دیدگاه همنشین میشود که خودمختاریِ اصیل بستگی به توزیع برابر عواید صنعت دارد، نوعی فحوای خاص سوسیالیستی پیدا میکند. هدف غایی سوسیالیسم -و معیاری که با آن نظامهای مدعی سوسیالیستی بودن بهدرستی با آن سنجیده میشوند- بنا به کلام مارکس در مانیفست، خلقِ "اجتماعی است که در آن پرورش و پیشرفت آزادانهٔ هر فرد شرط پرورش و پیشرفت آزادانهٔ همگان است."»
- "فرهنگ اندیشههای سیاسی: برگرفته از فرهنگ تاریخ اندیشهها"، سرویراستار فیلیپ پی. وینر، ویراستار بخش سیاسی آیزیا برلین، ترجمهٔ خشایار دیهیمی، از مقالهٔ 'سوسیالیسم از دوران باستان تا مارکس' نوشتهٔ سنفورد ای. لکاف، صفحهٔ ۴۶۸.
@erjahat
- "فرهنگ اندیشههای سیاسی: برگرفته از فرهنگ تاریخ اندیشهها"، سرویراستار فیلیپ پی. وینر، ویراستار بخش سیاسی آیزیا برلین، ترجمهٔ خشایار دیهیمی، از مقالهٔ 'سوسیالیسم از دوران باستان تا مارکس' نوشتهٔ سنفورد ای. لکاف، صفحهٔ ۴۶۸.
@erjahat
दिखाया गया 1 - 24 का 75
अधिक कार्यक्षमता अनलॉक करने के लिए लॉगिन करें।