امروز، روز ازدواجش بود. چگونه زمانی که ریکی هنوز نتوانسته بود فراموشش کند او این گونه رهایش کرده و از پیشش رفته؟ ریکی هیچ هنگام، هیچ کم و کاستی ای داخل رفتارش نداشت. هنگامی که سونو بهش احتیاج داشت پیشش بود و هر کاری که میتوانست را برایاش انجام میداد. البته این اتفاق تقصیر خودش هم بود. برای اینکه اعترافی به سونو کند، کلامی نگفته و لب هایاش را تکانی نداده بود. جلو نرفته بود زیرا که سونو فقط به چشم دوستی به او نگاه میکرد و ریکی دلش نمیخواست هیچوقت با اعترافش سونو را از دست دهد. ولی حال ریکی به آن مراسم آمده بود و سونو با کت و شلوار مشکی و لبخندی که تا آن هنگام ریکی به چشم ندیده بود درست رو به رویاش ایستاده بود. از ته دل خوشحال بود که آنقدر در آن لباس قشنگ شده بود اما حسرت میکشید. حسرتی که عامل آن کسی بود که رو به روی سونو ایستاده بود. آن شخص ریکی نبود، بلکه زنی بود که هیچوقت تا به حال توی زندگیاش ندیده بود. ریکی با روحی آسیب دیده و نامه ای که در دست داشت، بدنش را به سختی و با کمک باد جلو کشید و نامه رو به سونو داد و پس از آن به سرعت از آن جا دور شد. سونو گیج به بدن خسته ریکی خیره شد و پس از صدا زدن اسماش و دریافت نکردن جوابی از او، کاغذی که کمی مچاله شده بود را باز کرد و کلمه به کلمه آن را خواند.
" برای تو از دل و جان و اشک مینویسم، عشق من! گاه هیچ درست نمیشود جانان من؛ شاید من عذرخواهی تو را بپذیرم و شاید کلامی را به زبان نیاورم اما روح خسته و آسیب دیده من چه میشود؟! حال که دگر برایم جانی باقی نمانده است، برایت نامه ای مینویسم، نامه ای با کلماتی که تا به حال به کس نگفته ام. زخم هایی دارم که از تو به یادگار دارم. یادت میآید زمانی پیش مرا به شخصی ترجیح دادی؟ آن موقع با خود گفتم "مگر من چه کرده ام که حتی جانان من، پذیرای من نیست؟" اما حال میبینم که من هیچوقت به چشمان قشنگت نمیآیم. "
◟#THEPAPARAZZI ㅤone shot ▸ . Introduction of story: پارک سونگهون، پاپاراتزی که دیوانه وار عاشق آیدلش لی هیسونگ میشه و به خودش اجازه ورود به حریم شخصیش رو میده. لی هیسونگ برای خلاص شدن از دست پاپاراتزی آزار دهندش فقط دو راه داره، دو راهی که با انتخاب شما، به داستانشون پایان داده میشه. و در آخر چی به سر ملاقات دو نفره اونها میاد؟ هیسونگ خودش به قرارشون میره یا پای پلیسی در میانه؟ انتخابش با شماست.