
زوربای صورتی🎀
عنوان چنل از اسم شخصیت اصلی کتاب زوربای یونانی، نوشتهی نیکوس کازانتزاکیس الهام گرفته شده.
گروه Pink music :
t.me/Pinkzorbamusic
جهت تبلیغات:
@ZorbaBusiness
گروه Pink music :
t.me/Pinkzorbamusic
جهت تبلیغات:
@ZorbaBusiness
TGlist रेटिंग
0
0
प्रकारसार्वजनिक
सत्यापन
असत्यापितविश्वसनीयता
अविश्वसनीयस्थान
भाषाअन्य
चैनल निर्माण की तिथिMay 18, 2023
TGlist में जोड़ा गया
Feb 25, 2025संलग्न समूह
समूह "زوربای صورتی🎀" में नवीनतम पोस्ट
17.04.202512:35
پنجشنبه مورخ ۲۸ فروردین ۱۴۰۴
دیروز یک مریض بسیار بدحال داشتیم. یه بچه که بخاطر یه اسهال استفراغ ساده اینقدر مایع از دست داده بود که هوشیاریش کم شده بود و نمیتونست نفس بکشه. کد احیا خورد چون داشت میمرد. باید فورا بهش مایع میدادیم ولی چون خیلی فشار خونش پایین بود رگ نداشت. مهران رفته بود بالای سرش، حتی سعی کردن از رگهای روی جمجمهش رگ بگیرن سرم بزنن ولی رگ نداشت، چه برسه به دست و پا. دقیقا جایی که تقریبا گفتیم تموم شد و من محیط رو ترک کردم و برگشتم سر کار خودم، یکی از استادامون دوان دوان اومد توی اورژانس و بدون مکث سوزن زد وسط مغز استخوان بچه و سرم مثل فرفره رفت. یه سرم زد داخل مغز استخوان ران راستش و یکی وسط استخوان ران چپش. بچه احیا شد و احتمالا تا شنبه با حال کاملا خوب میره خونه. از دیروز دارم فکر میکنم که من ۷ ساله دارم پزشکی میخونم و کلی مریض جلوی چشمام بخاطر کمبود مایعات دچار نارسایی کلیوی و بعدش مرگ شدن ولی من حتی یکبار هم به ذهنم نرسیده که برم توی یوتیوب و آموزش سرم زدن وسط مغز استخوان آدمیزاد رو ببینم. آموزشی که احتمالا هزار ویدیو براش وجود داره.
وقتی فهمیدم استادمون اینطوری جون بچه رو نجات داده به این فکر کردم که اگر به جای ۱۲ ظهر ساعت ۱۳ میومد بیمارستان قطعا مرده بود. به همین سادگی. به این فکر کردم که این ناآگاهی من و امثال من از کجا میاد. این میل شدید به تسلیم شدن و خبر مرگ دادن از کجا میاد. آیا بخاطر وجدان نداشتنه؟ که باید بگم خیر، خیلی شده که مریضی بمیره و بعدش برم توی راه پله یا یه گوشه خلوت واسه خودم گریه کنم. یه بار حتی یادمه توی بخش داخلی یه پسر ۲۰ ساله اومد که موقع بستری باباش داشت باهام گپ میزد و میگفت تازگی کلاس زبان رو شروع کرده و وقتی باهاش انگلیسی حرف زدم گل از گلش شکفت و خندان باهم کلی گپ زدیم. ۲ ساعت بعد قلبش وایستاد و من در حالی که حتی نمیدونستم چرا داره میمیره داشتم احیاش میکردم. وقتی مرد آروم آروم وسط همون راهروی بیمارستان راه رفتم و بلند گریه کردم. یادمه همراه مریضا وقتی تگ پزشک رو روی لباسم دیدن وحشت کردن و مریضاشون رو بغل کردن. هالهای از استرس که هر کسی ممکنه به راحتی بمیره داشت باهام توی بیمارستان حرکت میکرد. پس نه، قطعا بخاطر وجدان نداشتن نیست. اما دیشب وقتی داشت خوابم میبرد به این فکر کردم که تابحال شده قبل از تسلیم شدن از خودم بپرسم آیا در حد توان و سواد خودم هر کاری ممکن بود رو انجام دادم؟ نه، نشده. نسل ما، از پزشک تا مهندس تا سرباز و معلم، همه عادت کردیم به تسلیم شدن و گریه کردن از فرط ناتوانی.
دیروز یک مریض بسیار بدحال داشتیم. یه بچه که بخاطر یه اسهال استفراغ ساده اینقدر مایع از دست داده بود که هوشیاریش کم شده بود و نمیتونست نفس بکشه. کد احیا خورد چون داشت میمرد. باید فورا بهش مایع میدادیم ولی چون خیلی فشار خونش پایین بود رگ نداشت. مهران رفته بود بالای سرش، حتی سعی کردن از رگهای روی جمجمهش رگ بگیرن سرم بزنن ولی رگ نداشت، چه برسه به دست و پا. دقیقا جایی که تقریبا گفتیم تموم شد و من محیط رو ترک کردم و برگشتم سر کار خودم، یکی از استادامون دوان دوان اومد توی اورژانس و بدون مکث سوزن زد وسط مغز استخوان بچه و سرم مثل فرفره رفت. یه سرم زد داخل مغز استخوان ران راستش و یکی وسط استخوان ران چپش. بچه احیا شد و احتمالا تا شنبه با حال کاملا خوب میره خونه. از دیروز دارم فکر میکنم که من ۷ ساله دارم پزشکی میخونم و کلی مریض جلوی چشمام بخاطر کمبود مایعات دچار نارسایی کلیوی و بعدش مرگ شدن ولی من حتی یکبار هم به ذهنم نرسیده که برم توی یوتیوب و آموزش سرم زدن وسط مغز استخوان آدمیزاد رو ببینم. آموزشی که احتمالا هزار ویدیو براش وجود داره.
وقتی فهمیدم استادمون اینطوری جون بچه رو نجات داده به این فکر کردم که اگر به جای ۱۲ ظهر ساعت ۱۳ میومد بیمارستان قطعا مرده بود. به همین سادگی. به این فکر کردم که این ناآگاهی من و امثال من از کجا میاد. این میل شدید به تسلیم شدن و خبر مرگ دادن از کجا میاد. آیا بخاطر وجدان نداشتنه؟ که باید بگم خیر، خیلی شده که مریضی بمیره و بعدش برم توی راه پله یا یه گوشه خلوت واسه خودم گریه کنم. یه بار حتی یادمه توی بخش داخلی یه پسر ۲۰ ساله اومد که موقع بستری باباش داشت باهام گپ میزد و میگفت تازگی کلاس زبان رو شروع کرده و وقتی باهاش انگلیسی حرف زدم گل از گلش شکفت و خندان باهم کلی گپ زدیم. ۲ ساعت بعد قلبش وایستاد و من در حالی که حتی نمیدونستم چرا داره میمیره داشتم احیاش میکردم. وقتی مرد آروم آروم وسط همون راهروی بیمارستان راه رفتم و بلند گریه کردم. یادمه همراه مریضا وقتی تگ پزشک رو روی لباسم دیدن وحشت کردن و مریضاشون رو بغل کردن. هالهای از استرس که هر کسی ممکنه به راحتی بمیره داشت باهام توی بیمارستان حرکت میکرد. پس نه، قطعا بخاطر وجدان نداشتن نیست. اما دیشب وقتی داشت خوابم میبرد به این فکر کردم که تابحال شده قبل از تسلیم شدن از خودم بپرسم آیا در حد توان و سواد خودم هر کاری ممکن بود رو انجام دادم؟ نه، نشده. نسل ما، از پزشک تا مهندس تا سرباز و معلم، همه عادت کردیم به تسلیم شدن و گریه کردن از فرط ناتوانی.
17.04.202512:22
17.04.202512:22
خسته شدم همه باهام کار دارن در حالی که من فقط میخوام بخوابم
17.04.202511:50
بعد از تمرین پا یه جوری پاهام گرفته که اگر یه لحظه خم شم یه چیزی از ماشین لباسشویی دربیارم قشنگ ۱۰-۱۲ ساعت پورن ازم درمیاد
17.04.202510:26
به نظرتون اگر برم داخل بگم تی مار کوص چقدر تخفیف میده


16.04.202514:18
چتجپت بهترین و ساپورتیوترین همکار جهان
12.04.202515:43
چقدر مریض جالب و نادر داریم امروز. جیگرم داره حال میاد
12.04.202514:55
12.04.202514:55
وای بچه که بودم همیشه برام سوال بود چرا پس وقتی تلویزیون فیلم خارجی پخش میکنه و موها یا بدن خانومه معلومه مردان سرزمینم به گناه نمیوفتن
12.04.202514:44
الان میخواستم برم پیادهروی و بعدش برم دوش بگیرم اما برق رفت تا ۲ ساعت دیگه. یعنی شبانه روز ما ایرانیهای بدبخت ۲۴ ساعتم نیست. فقط بدو بدو کاراتو انجام بده چیزی قطع نشه و روزت هدر نره.
12.04.202514:34
12.04.202514:32
12.04.202514:32
شوهرم تاج سرم
12.04.202514:20
اگر گفتی کی این باگ چتجیپیتی رو یادت داد 🥰
12.04.202512:22
ای کسکش دروغگو
रिकॉर्ड
02.03.202519:21
10.7Kसदस्य20.01.202523:59
0उद्धरण सूचकांक24.02.202519:48
3.1Kप्रति पोस्ट औसत दृश्य24.04.202510:24
0प्रति विज्ञापन पोस्ट औसत दृश्य26.03.202514:36
10.04%ER24.02.202519:48
28.93%ERRअधिक कार्यक्षमता अनलॉक करने के लिए लॉगिन करें।