یکی از وحشتناکترین تصمیمات یک زن تو عشق،
«دیگه نخواستنشه»
هی میمونه، صبر میکنه، منتظر میشه ، سکوت میکنه، ندید میگیره ، خودشو به نفهمیدن میزنه، با درد سازگار میشه.
یهو به خودش میاد میبینه دیگه نمیخوادش.
دیگه اون عشق، بیقراری، دلتنگی،
اون ولعِ بوییدن و بغل کردن و بوسیدنش رو نداره.
تازه متوجه میشه در تک تک شب و روزهایی که تنهایی سپری کرده
خودش رو تیکه تیکه داخل هر اشکی که ریخته و دردی که متحمل شده و مجبور به پذیرشش شده ، جا گذاشته و الان دیگه هیچی ازش باقی نمونده.
هرچیزی بشه، هر اتفاقی بیفته حتی اگر خداهم بیاد زمین و وساطت کنه.
اون زن دیگه هرگز به اون عشق،
به اون ادم، به اون رابطه برنمیگرده.
چون معتقده آسیبی که در اون دوست داشتن دیده به مراتب کشندهتر بوده و دیگه هیچ امنیتی درون اون عشق براش وجود نداره.
نه عشقش کم میشه.
نه دوست داشتنش از بین میره.
نه متنفر و بیزار میشه.
فقط میفهمه بودن تو اون رابطه ازش زنی ناکافی و گریون و مغموم میسازه که هیچوقت به میزان دلخواهش دوست داشته نشده.
#فرگل_مشتاقی