19.04.202514:39
تصحیح چند بیت از سفینهٔ شمس حاجی
دکتر وحید عیدگاه طرقبهای
چنانکه یکی از دوستان بررسیدهاست، اشعار متن تصحیحشدهٔ سفینهٔ شمس حاجی با اندکی ویرایش از تارنمای گنجور کپی شدهاست.
گفتنی و دانستنی است که مهمترین وظیفهٔ مصحّح انتقادی متن نگارش و نقل بیواسطه از روی دستنویسهاست و نه کپی از گنجور!
عروضوقافیه بلد نیستند،
صرفونحو هم،
متن تصحیح را هم از روی گنجور کپی میکنند،
سخنسرای دستازگیتیکوتاهِ نهصد سال پیش را بی دلیل و موجب میکوبند و پایمال میکنند،
به استقبال نوروز ترکی هم میروند.
آیا کسی پیدا نمیشود که به این همه بیمبالاتی اندک واکنشی نشان بدهد؟
آیا کسی پیدا نمیشود که از این همه گند تعفّن به خود آید و کاری بکند؟
مثلاً ما ایرانی و ایراندوست هستیم خیر سرمان...
اگر سنگ از این همه بیداد فغان کند، از ما کوچکترین اعتراضی برنخواهد خاست متأسفانه.
https://t.me/mr_moshtaqian
دکتر وحید عیدگاه طرقبهای
چنانکه یکی از دوستان بررسیدهاست، اشعار متن تصحیحشدهٔ سفینهٔ شمس حاجی با اندکی ویرایش از تارنمای گنجور کپی شدهاست.
گفتنی و دانستنی است که مهمترین وظیفهٔ مصحّح انتقادی متن نگارش و نقل بیواسطه از روی دستنویسهاست و نه کپی از گنجور!
عروضوقافیه بلد نیستند،
صرفونحو هم،
متن تصحیح را هم از روی گنجور کپی میکنند،
سخنسرای دستازگیتیکوتاهِ نهصد سال پیش را بی دلیل و موجب میکوبند و پایمال میکنند،
به استقبال نوروز ترکی هم میروند.
آیا کسی پیدا نمیشود که به این همه بیمبالاتی اندک واکنشی نشان بدهد؟
آیا کسی پیدا نمیشود که از این همه گند تعفّن به خود آید و کاری بکند؟
مثلاً ما ایرانی و ایراندوست هستیم خیر سرمان...
اگر سنگ از این همه بیداد فغان کند، از ما کوچکترین اعتراضی برنخواهد خاست متأسفانه.
https://t.me/mr_moshtaqian
12.04.202517:02
11.04.202510:01
ممکن است این پرسش برای مخاطبان گرامی این صفحه پیش بیاید که:
انتشار این آهنگ چه پیوندی با سیر مطالب ادبی این صفحه دارد؟
پاسخ دقیقاً در متن این آهنگ و دیگر آهنگها نهفته است: «زیبایی»
ادبیات اساساً چیزی جز تعریف زیبایی و دلبستگی بدو نیست.
وقتی همین خوانندهٔ گرامی و دوستداشتهٔ مردم ایران در آهنگی دیگر میخوانَد:
«تویِ هر شهرِ غریبی با تو میشه موندنی شد»
از نگاه اینجانب یکی از زیباترین تعریفهای مهروَرزی و دلدادگی را از زبان وی میشنویم.
در آیندهٔ ایرانِ پیشرو بیگمان باید دربارهٔ زیباییشناسی این آهنگها و ترانهها پژوهید و کتاب نوشت.
مرتجعان چپگرا اساساً همگی نمودهای فرهنگی را در ساخت و بافت قاجاریاش میپسندند؛ حال آنکه اکنون ایران ما یک سده است که قاجار را پشت سر گذاشتهاست و دوباره به آن تاریک روزگاران بازنخواهد گشت.
جدا از این، شاد کردن انسانها و طربانگیزی در میان آنان هرآیینه آیین پسندیدهای است.
اینجانب بدین گونه نام استاد شهرام شبپره و دیگر خوانندگان دههشصتی را گرامی میدارد و برای زیندگان آنان آرزوی تندرستی و پیروزی و بهروزی و بهر درگذشتگان آرزوی جاویدنامی دارد.
https://t.me/mr_moshtaqian
انتشار این آهنگ چه پیوندی با سیر مطالب ادبی این صفحه دارد؟
پاسخ دقیقاً در متن این آهنگ و دیگر آهنگها نهفته است: «زیبایی»
ادبیات اساساً چیزی جز تعریف زیبایی و دلبستگی بدو نیست.
وقتی همین خوانندهٔ گرامی و دوستداشتهٔ مردم ایران در آهنگی دیگر میخوانَد:
«تویِ هر شهرِ غریبی با تو میشه موندنی شد»
از نگاه اینجانب یکی از زیباترین تعریفهای مهروَرزی و دلدادگی را از زبان وی میشنویم.
در آیندهٔ ایرانِ پیشرو بیگمان باید دربارهٔ زیباییشناسی این آهنگها و ترانهها پژوهید و کتاب نوشت.
مرتجعان چپگرا اساساً همگی نمودهای فرهنگی را در ساخت و بافت قاجاریاش میپسندند؛ حال آنکه اکنون ایران ما یک سده است که قاجار را پشت سر گذاشتهاست و دوباره به آن تاریک روزگاران بازنخواهد گشت.
جدا از این، شاد کردن انسانها و طربانگیزی در میان آنان هرآیینه آیین پسندیدهای است.
اینجانب بدین گونه نام استاد شهرام شبپره و دیگر خوانندگان دههشصتی را گرامی میدارد و برای زیندگان آنان آرزوی تندرستی و پیروزی و بهروزی و بهر درگذشتگان آرزوی جاویدنامی دارد.
https://t.me/mr_moshtaqian
02.04.202515:01
دستنویس کهن کتابخانهٔ ملّی پاریس از ترجمهٔ یمینی - که کانال تلگرامی «کتابخانهٔ تخصّصی تاریخ اسلام و ایران» آن را با بارگیری از تارنمای کتابخانه در کانال به اشتراک گذاردهاست - از جملهٔ دستنویسهایی است که اینجانب با هزینهٔ شخصی عکس آن را فراهم نمودهاست.
من این دستنویس را در مقالهٔ پژوهشی مستخرج از رسالهٔ دکتریام معرّفی مختصری کردهام که این مقاله احتمالاً در شمارهٔ بعدی مجلّه تا دو-سه ماه دیگر انتشار خواهد یافت. در پیوند زیر میتوانید چکیدهٔ مقاله را مطالعه بفرمایید:
https://rpll.ui.ac.ir/article_29176.html
در همین کانال نیز دربارهٔ دو سرودهٔ آغاز این دستنوشته به خطّ کاتب اصلی نوشتهام:
https://t.me/mr_moshtaqian/29
هرآیینه موجب خرسندی و سپاسمندی است که عکس این دستنویس این گونه در دسترس عامّهٔ پژوهشگران جای بگیرد.
هدف شخصی من این است که بعد از چاپ تصحیح خودم از ترجمهٔ یمینی، عکس همگی دستنویسهایی که انتشار آنها از سوی کتابخانهها ممنوع نیست، برای بهرهمندی عموم در همین کانال به اشتراک بگذارم.
من این دستنویس را در مقالهٔ پژوهشی مستخرج از رسالهٔ دکتریام معرّفی مختصری کردهام که این مقاله احتمالاً در شمارهٔ بعدی مجلّه تا دو-سه ماه دیگر انتشار خواهد یافت. در پیوند زیر میتوانید چکیدهٔ مقاله را مطالعه بفرمایید:
https://rpll.ui.ac.ir/article_29176.html
در همین کانال نیز دربارهٔ دو سرودهٔ آغاز این دستنوشته به خطّ کاتب اصلی نوشتهام:
https://t.me/mr_moshtaqian/29
هرآیینه موجب خرسندی و سپاسمندی است که عکس این دستنویس این گونه در دسترس عامّهٔ پژوهشگران جای بگیرد.
هدف شخصی من این است که بعد از چاپ تصحیح خودم از ترجمهٔ یمینی، عکس همگی دستنویسهایی که انتشار آنها از سوی کتابخانهها ممنوع نیست، برای بهرهمندی عموم در همین کانال به اشتراک بگذارم.
01.04.202516:51
یادی از یک رخداد تلخ در مسیر تحصیل
(بخش ۱)
پدر شادرَوانم - که اکنون بیش از پنج سال از درگذشت او میگذرد - از نگاه سنّی پنجاه سال از من بزرگتر بود. همچون دیگر انسانهای قدیمی ویژگیهای خوب و بد و متفاوتی داشت. بااینهمه چند ویژگی ذاتی داشت که من بیاختیار از او تأثیر پذیرفتهام و چونانکه هر فرزندی پدر و مادر را من نیز هماره مانند او رفتار کردهام.
این چند ویژگی یکی این بود که به آوردن مال حلال بر سر سفرهٔ خانواده بسی پایبند بود.
حسابدار شرکت فولاد آلیاژی یزد بود. حدود ساعت شش صبح از خانه بیرون میرفت و پنج یا شش عصر بازمیگشت.
ویژگی دیگر وجدان کاری او بود. جز زمان استراحت کوتاه روزانه تمام وقت کارش را صرف انجام وظیفهاش مینمود.
ویژگی دیگر اینکه برای به دست آوردن مادّیات اهل چربزبانی و تملّق نبود. نه اینکه بلد باشد و انجام ندهد. اصلاً بلد نبود.
من هم به همین واسطه خوشبختانه یا متأسّفانه زبان تملّق را به صورت ذاتی و اکتسابی درنیافتهام و چه بسیار موقعیّتهای مالی و کاری و... را از این روی از دست دادهام.
اگرچه من نیز چونانکه هر انسان معمولی دیگر فضل و دانش و هنر بزرگان را بی هیچ چشمداشتی ستودهام، در دیگر نمونهها جز یک سلام خشکوخالی تحویل کسی ندادهام.
البتّه در برابر بیدادها و نارواییها نیز نتوانستهام محافظهکار و خاموش باشم و معمولاً به تندترین شکل ممکن به نقد و سرزنش رفتار نادرست پرداختهام.
در اینجا میخواهم یکی از افسوسها و دریغهای زندگیام را برای مخاطبان این کانال بازگویم:
چند سال پیش که میبایست طرحنامهٔ رسالهٔ دکتریام را در گروه زبان و ادبیات فارسی به تصویب میرساندم، خواستهٔ یقینی و قطعیام این بود که با استاد دانشمند و فرهیختهای که حدود سه سال همگی پرسشهای مرا با حوصلهٔ وافی و دقّت کافی پاسخ داده بود، رساله بردارم.
بیخبر از انقلابات زمان طرحنامهای نوشتم و ضمن اصلاحاتی به تأیید استاد گرامی نامبرده رسید و به گروه آن را تحویل دادم.
چند روز بعد منشی گروه اطّلاع داد که مدیر تحصیلات تکمیلی دانشکده گفتهاست که باید به دفترش مراجعه کنی.
من هم که میدانستم بوی خیری از این احضار به مشام نمیرسد، کوشیدم تا با یک مکالمهٔ تلفنی موضوع را ختم به خیر کنم.
در طی تماس تلفنی آن شخص شخیص اصرار داشت که با خود او یا دیگر استاد منظور او رساله بردارم. توضیح دادم که استاد خودم سه سال است که برای من وقت گذاشته و من نمک نمیخورم و نمکدان بشکنم.
افزون بر رعایت حقّ شاگردی استاد، جانب خودم را هم در نظر داشتم که نام استادان راهنما و مشاور رسالهٔ دکتری بخشی از کارنامهٔ هر دانشجو هست.
مدیر وقت تحصیلات تکمیلی با لحن تحکّمآمیزی گفت که او علم غیب ندارد و مثل پلیسی میماند که اجازه نمیدهد من تخلّف کنم و از چراغقرمز بگذرم.
گفت: «یا استاد راهنمایت را تغییر میدهی یا رسالهات تصویب نمیشود.»
من هم گفتم: تصویب نشود. هیچ مشکلی نیست.
این وسط شخصی پادرمیانی کرد و رسالهٔ من با استاد راهنمای مدّ نظر خودم تصویب شد.
همان شخص پایمرد - که هنوز اندک اعتباری نزد من دارد و قصد آوردن نامش را ندارم - چند روز بعد زنگ زد و با لحن سهمناکی بی هیچ مقدمّه گفت: «سلام. مشتاقیان! من میبخشم ولی فراموش نمیکنم که معاون تحصیلات تکمیلی گفت که با من رساله برداری ولی رفتی با دانشجوی من برداشتی. حالا تازه پیغام میدهی و درس تخصّصی هم میخواهی بگیری» و کلّی غرّولند و بیاحترامی کرد.
[از این گزاره برمیآید که من در صورت چاپلوسی و تملّق، آن موقع میتوانستم استاد درس تخصّصی ادبیات در دانشگاه تهران باشم.]
من با ادب کامل پاسخ نرمی به تندیهایش دادم و درگذشتم.
شما بفرمایید دوستان! من چه بدیای در حقّ این آقا کرده بودم که عتاب میکند که میبخشد ولی فراموش نمیکند؟!
من پیش از این رخدادها توانسته بودم شش واحد فارسی عمومی در دانشگاه تهران بردارم و با نمرهٔ ارزشیابی حدود ۱۹ از پسِ انجام وظیفهام بهخوبی برآیم.
با این بگیر و ببندی که برایم پیش آمد، واحد تخصّصی که بماند، واحد عمومی هم دیگر به من ندادند.
یک بار که یکی از دوستان ما در آغاز نیمسال بعد نزد معاون وقت تحصیلات تکمیلی رفته بود و گفته بود که دوازده واحد فارسی عمومی برایش زیاد است و شش واحد را از او بگیرند، این بحث نزدشان پیش آمده بود که: حالا این شش واحد را به که بدهیم؟
آن دوست هم گفته بود که دوست من خواهان واحد برای تدریس هست. آنها هم با استقبال گفته بودند که که و کجا؟ همین که معاون وقت نام مرا شنیده بود، بحث را تمام کرده بود.
باور بفرمایید قصّهٔ پرغصّهٔ من هنوز آغاز نشدهاست!
تابستان بعد از آن بگیروببندها من دعوتنامهٔ فرصت مطالعاتی از یک دانشگاه مطرح اروپا در زمینهٔ ایرانشناسی دریافت نمودم.
با کلّی شوق و ذوق کلاس تقویتی انگلیسی و کلاس آغاز یادگیری زبان خاصّ آن کشور را ثبتنام نمودم.
https://t.me/mr_moshtaqian
(بخش ۱)
پدر شادرَوانم - که اکنون بیش از پنج سال از درگذشت او میگذرد - از نگاه سنّی پنجاه سال از من بزرگتر بود. همچون دیگر انسانهای قدیمی ویژگیهای خوب و بد و متفاوتی داشت. بااینهمه چند ویژگی ذاتی داشت که من بیاختیار از او تأثیر پذیرفتهام و چونانکه هر فرزندی پدر و مادر را من نیز هماره مانند او رفتار کردهام.
این چند ویژگی یکی این بود که به آوردن مال حلال بر سر سفرهٔ خانواده بسی پایبند بود.
حسابدار شرکت فولاد آلیاژی یزد بود. حدود ساعت شش صبح از خانه بیرون میرفت و پنج یا شش عصر بازمیگشت.
ویژگی دیگر وجدان کاری او بود. جز زمان استراحت کوتاه روزانه تمام وقت کارش را صرف انجام وظیفهاش مینمود.
ویژگی دیگر اینکه برای به دست آوردن مادّیات اهل چربزبانی و تملّق نبود. نه اینکه بلد باشد و انجام ندهد. اصلاً بلد نبود.
من هم به همین واسطه خوشبختانه یا متأسّفانه زبان تملّق را به صورت ذاتی و اکتسابی درنیافتهام و چه بسیار موقعیّتهای مالی و کاری و... را از این روی از دست دادهام.
اگرچه من نیز چونانکه هر انسان معمولی دیگر فضل و دانش و هنر بزرگان را بی هیچ چشمداشتی ستودهام، در دیگر نمونهها جز یک سلام خشکوخالی تحویل کسی ندادهام.
البتّه در برابر بیدادها و نارواییها نیز نتوانستهام محافظهکار و خاموش باشم و معمولاً به تندترین شکل ممکن به نقد و سرزنش رفتار نادرست پرداختهام.
در اینجا میخواهم یکی از افسوسها و دریغهای زندگیام را برای مخاطبان این کانال بازگویم:
چند سال پیش که میبایست طرحنامهٔ رسالهٔ دکتریام را در گروه زبان و ادبیات فارسی به تصویب میرساندم، خواستهٔ یقینی و قطعیام این بود که با استاد دانشمند و فرهیختهای که حدود سه سال همگی پرسشهای مرا با حوصلهٔ وافی و دقّت کافی پاسخ داده بود، رساله بردارم.
بیخبر از انقلابات زمان طرحنامهای نوشتم و ضمن اصلاحاتی به تأیید استاد گرامی نامبرده رسید و به گروه آن را تحویل دادم.
چند روز بعد منشی گروه اطّلاع داد که مدیر تحصیلات تکمیلی دانشکده گفتهاست که باید به دفترش مراجعه کنی.
من هم که میدانستم بوی خیری از این احضار به مشام نمیرسد، کوشیدم تا با یک مکالمهٔ تلفنی موضوع را ختم به خیر کنم.
در طی تماس تلفنی آن شخص شخیص اصرار داشت که با خود او یا دیگر استاد منظور او رساله بردارم. توضیح دادم که استاد خودم سه سال است که برای من وقت گذاشته و من نمک نمیخورم و نمکدان بشکنم.
افزون بر رعایت حقّ شاگردی استاد، جانب خودم را هم در نظر داشتم که نام استادان راهنما و مشاور رسالهٔ دکتری بخشی از کارنامهٔ هر دانشجو هست.
مدیر وقت تحصیلات تکمیلی با لحن تحکّمآمیزی گفت که او علم غیب ندارد و مثل پلیسی میماند که اجازه نمیدهد من تخلّف کنم و از چراغقرمز بگذرم.
گفت: «یا استاد راهنمایت را تغییر میدهی یا رسالهات تصویب نمیشود.»
من هم گفتم: تصویب نشود. هیچ مشکلی نیست.
این وسط شخصی پادرمیانی کرد و رسالهٔ من با استاد راهنمای مدّ نظر خودم تصویب شد.
همان شخص پایمرد - که هنوز اندک اعتباری نزد من دارد و قصد آوردن نامش را ندارم - چند روز بعد زنگ زد و با لحن سهمناکی بی هیچ مقدمّه گفت: «سلام. مشتاقیان! من میبخشم ولی فراموش نمیکنم که معاون تحصیلات تکمیلی گفت که با من رساله برداری ولی رفتی با دانشجوی من برداشتی. حالا تازه پیغام میدهی و درس تخصّصی هم میخواهی بگیری» و کلّی غرّولند و بیاحترامی کرد.
[از این گزاره برمیآید که من در صورت چاپلوسی و تملّق، آن موقع میتوانستم استاد درس تخصّصی ادبیات در دانشگاه تهران باشم.]
من با ادب کامل پاسخ نرمی به تندیهایش دادم و درگذشتم.
شما بفرمایید دوستان! من چه بدیای در حقّ این آقا کرده بودم که عتاب میکند که میبخشد ولی فراموش نمیکند؟!
من پیش از این رخدادها توانسته بودم شش واحد فارسی عمومی در دانشگاه تهران بردارم و با نمرهٔ ارزشیابی حدود ۱۹ از پسِ انجام وظیفهام بهخوبی برآیم.
با این بگیر و ببندی که برایم پیش آمد، واحد تخصّصی که بماند، واحد عمومی هم دیگر به من ندادند.
یک بار که یکی از دوستان ما در آغاز نیمسال بعد نزد معاون وقت تحصیلات تکمیلی رفته بود و گفته بود که دوازده واحد فارسی عمومی برایش زیاد است و شش واحد را از او بگیرند، این بحث نزدشان پیش آمده بود که: حالا این شش واحد را به که بدهیم؟
آن دوست هم گفته بود که دوست من خواهان واحد برای تدریس هست. آنها هم با استقبال گفته بودند که که و کجا؟ همین که معاون وقت نام مرا شنیده بود، بحث را تمام کرده بود.
باور بفرمایید قصّهٔ پرغصّهٔ من هنوز آغاز نشدهاست!
تابستان بعد از آن بگیروببندها من دعوتنامهٔ فرصت مطالعاتی از یک دانشگاه مطرح اروپا در زمینهٔ ایرانشناسی دریافت نمودم.
با کلّی شوق و ذوق کلاس تقویتی انگلیسی و کلاس آغاز یادگیری زبان خاصّ آن کشور را ثبتنام نمودم.
https://t.me/mr_moshtaqian
27.03.202510:52
16.04.202514:25
دوستان و همراهان گرامی
اگر احیاناً کتاب خاصی در زمینهٔ ادبیات کهن فارسی مدّ نظرتان هست و لازم دارید یا در کل خریدار کتاب هستید، برای دریافت عکسهای کتابخانهٔ شخصیام پیام بدهید.
با احترام
اگر احیاناً کتاب خاصی در زمینهٔ ادبیات کهن فارسی مدّ نظرتان هست و لازم دارید یا در کل خریدار کتاب هستید، برای دریافت عکسهای کتابخانهٔ شخصیام پیام بدهید.
با احترام
12.04.202517:02
دوستان و استادان همراه این صفحه یادآوری فرمودند که دربارهٔ روشنگریِ این دستنویس نویافتهٔ برزونامه راه اختصار پیمودهام.
توضیح کاملتر اینکه ما دو برزونامهٔ چاپشده داریم:
برزونامه بخش کهن شمسالدّین محمّد کوسج تصحیح استاد شادروان دکتر اکبر نحوی چاپ میراث مکتوب؛
برزونامهٔ منسوب به عطایی رازی تصحیح استاد دکتر محمّد دبیرسیاقی
من حدود شش ماه برای یافتن دستنویسهای یمینی و شرحها و ترجمههای آن به جستوجو پرداختم.
در ضمن این جستوجو به دستنویسی با نام قطعة من الشّاهنامة برخوردم که نامش برایم شگفت و دوستداشتنی نمود. در بررسیهای مکرّری که انجام دادم شباهتی میان محتوای این دستنویس برزونامه و دو چاپ موجود نیافتم.
افسوس که استاد شادروانم دکتر اکبر نحوی در قید حیات نیست. وگرنه او با توجّه به عمری پژوهش در این زمینه بهترین پژوهشگر برای تصحیح این متن تازهیاب بود. خوشبختانه دوستان جوان حماسهپژوه ما هستند که از پس تصحیح چنین متنهایی برآیند.
در ضمنِ همین جستوجوی دستنویسهای یمینی با توجّه به شباهت نام میان این متن و تفسیر بصائر یمینی، دو دستنویس بسیار کهن ناشناخته از آن نیز دستیاب شد.
https://t.me/mr_moshtaqian
توضیح کاملتر اینکه ما دو برزونامهٔ چاپشده داریم:
برزونامه بخش کهن شمسالدّین محمّد کوسج تصحیح استاد شادروان دکتر اکبر نحوی چاپ میراث مکتوب؛
برزونامهٔ منسوب به عطایی رازی تصحیح استاد دکتر محمّد دبیرسیاقی
من حدود شش ماه برای یافتن دستنویسهای یمینی و شرحها و ترجمههای آن به جستوجو پرداختم.
در ضمن این جستوجو به دستنویسی با نام قطعة من الشّاهنامة برخوردم که نامش برایم شگفت و دوستداشتنی نمود. در بررسیهای مکرّری که انجام دادم شباهتی میان محتوای این دستنویس برزونامه و دو چاپ موجود نیافتم.
افسوس که استاد شادروانم دکتر اکبر نحوی در قید حیات نیست. وگرنه او با توجّه به عمری پژوهش در این زمینه بهترین پژوهشگر برای تصحیح این متن تازهیاب بود. خوشبختانه دوستان جوان حماسهپژوه ما هستند که از پس تصحیح چنین متنهایی برآیند.
در ضمنِ همین جستوجوی دستنویسهای یمینی با توجّه به شباهت نام میان این متن و تفسیر بصائر یمینی، دو دستنویس بسیار کهن ناشناخته از آن نیز دستیاب شد.
https://t.me/mr_moshtaqian
10.04.202510:21
سلام. احتمالاً برای مدتی این کانال برای فروش کتابخانهٔ شخصی به کار گرفته شود. طی روزهای آینده عکسها را در همین جا خواهم گذاشت.
احترام.🙏🌹
احترام.🙏🌹
02.04.202511:56
با تبریک و شادباش جشن فرخنده و زیبا و دیرپای سیزدهبهدر خدمت دوستان و همراهان گرامی
نظر شما را به مطلبی جلب میکنم که دربارهٔ بازی شطرنج و ترفند فرزینبند نوشته بودم، بااینهمه گویا به دلیل طولانی بودنِ نوشتار چندان با توجّه خوانندگان روبهرو نشد.
پیشنهادی هم در این زمینه داشتم:
در این جشن خوش و خرّم و خجسته اگر اَحیاناً حریف و همنشینی برای شطرنج باختن دارید، در آغاز بازی مهرهها را «مُجَنَّح» مطابق عکس رنگی چینش بفرمایید. به نظرم تجربهٔ جالبی خواهد بود.
ارادتمند. با بهترین آرزوها.
https://t.me/mr_moshtaqian
نظر شما را به مطلبی جلب میکنم که دربارهٔ بازی شطرنج و ترفند فرزینبند نوشته بودم، بااینهمه گویا به دلیل طولانی بودنِ نوشتار چندان با توجّه خوانندگان روبهرو نشد.
پیشنهادی هم در این زمینه داشتم:
در این جشن خوش و خرّم و خجسته اگر اَحیاناً حریف و همنشینی برای شطرنج باختن دارید، در آغاز بازی مهرهها را «مُجَنَّح» مطابق عکس رنگی چینش بفرمایید. به نظرم تجربهٔ جالبی خواهد بود.
ارادتمند. با بهترین آرزوها.
https://t.me/mr_moshtaqian
30.03.202516:50
واقعهٔ یزید بن مهلّب
پس سليمان بن عبدالملک [اُمَوی] خراسانْ يزيد بن المهلّب را بداد ديگرباره و يزيد پسرِ خويش، مخلّد را به خلیفتىِ خويش به خراسان فرستاد و يزيد خود بر اثرِ او بيامد هم اندر سنۀ ۹۷ [هجری].
و وكيع بن ابىاسود را بگرفت و كاردارانِ قتيبة بن مسلم را شكنجههاى بسيار كرد و خواستههاى ايشان بِستَد و مالِ بسيار از آن رُوى جمع كرد و از مرو سوى گرگان رفت اندر سنۀ ۹۸ [هجری] از راهِ نَسا از جانبِ درِ آهنين و گرگان بگشاد.
و چون بازگشت، گرگانيان ديگرباره مُرتَد شدند. پس يزيد بن المهلّب ديگرباره لشكر بساخت و به گرگان رفت.
مردمانِ گرگان اندر كوه گريختند و يزيد از پسِ ايشان اندر كوه شد و دوازدههزار مَرد از ايشان بكُشت و سوگند خورد كه تا به خون گرگانيان آسياب نگرداند و آرد نكند بدآن آسياب و از آن آرد نان نپزد و بدآن نان چاشت نكند، از آنجا نَرَوَد.
و چون مردم همىكُشتند و خونهاشان همىبفسُرد و از جا[ی] نمىرفت. پس يزيد را گفتند.
بفرمود تا آب افگندند و آسياب بگَشت و آرد كردند و از آن آرد نان پُختند تا او بخورد و سوگندِ خويش راست كرد و ششهزار برده از گرگانيان بگرفت و همه را به بندگى بفروختند و فتحنامه نبشت سوى سليمان بن عبدالملک به فتح گرگان و گفت:
«اين ولايت را از گاهِ شاپورِ ذوالاكتاف كس نگشاد و كسرى پسر هرمز و عمر بن الخطّاب و هر كس قصد كردند، بر همه بسته بود. كس را دست بدين ولايت نرسيد و اكنون اميرالمؤمنين را گشاده گشت.»
زینالأخبار، تصحیح رضازادهٔ ملک، ص ۱۷۲-۱۷۳.
https://t.me/mr_moshtaqian
پس سليمان بن عبدالملک [اُمَوی] خراسانْ يزيد بن المهلّب را بداد ديگرباره و يزيد پسرِ خويش، مخلّد را به خلیفتىِ خويش به خراسان فرستاد و يزيد خود بر اثرِ او بيامد هم اندر سنۀ ۹۷ [هجری].
و وكيع بن ابىاسود را بگرفت و كاردارانِ قتيبة بن مسلم را شكنجههاى بسيار كرد و خواستههاى ايشان بِستَد و مالِ بسيار از آن رُوى جمع كرد و از مرو سوى گرگان رفت اندر سنۀ ۹۸ [هجری] از راهِ نَسا از جانبِ درِ آهنين و گرگان بگشاد.
و چون بازگشت، گرگانيان ديگرباره مُرتَد شدند. پس يزيد بن المهلّب ديگرباره لشكر بساخت و به گرگان رفت.
مردمانِ گرگان اندر كوه گريختند و يزيد از پسِ ايشان اندر كوه شد و دوازدههزار مَرد از ايشان بكُشت و سوگند خورد كه تا به خون گرگانيان آسياب نگرداند و آرد نكند بدآن آسياب و از آن آرد نان نپزد و بدآن نان چاشت نكند، از آنجا نَرَوَد.
و چون مردم همىكُشتند و خونهاشان همىبفسُرد و از جا[ی] نمىرفت. پس يزيد را گفتند.
بفرمود تا آب افگندند و آسياب بگَشت و آرد كردند و از آن آرد نان پُختند تا او بخورد و سوگندِ خويش راست كرد و ششهزار برده از گرگانيان بگرفت و همه را به بندگى بفروختند و فتحنامه نبشت سوى سليمان بن عبدالملک به فتح گرگان و گفت:
«اين ولايت را از گاهِ شاپورِ ذوالاكتاف كس نگشاد و كسرى پسر هرمز و عمر بن الخطّاب و هر كس قصد كردند، بر همه بسته بود. كس را دست بدين ولايت نرسيد و اكنون اميرالمؤمنين را گشاده گشت.»
زینالأخبار، تصحیح رضازادهٔ ملک، ص ۱۷۲-۱۷۳.
https://t.me/mr_moshtaqian
27.03.202506:21
شناختِ تَرفندِ فرزینبند
(بخش ۳)
پینوشت
در این نوشتار، نویسندهٔ این سطور از تارنمای دادگان و کتابخانهٔ نور و نرمافزار المکتبة الشّاملة بهره بردهاست. خداش خیر دهاد آنکه این عمارت کرد.
همچنین شاید گفتنی باشد که در متن راحةالصّدور و نیز دستنوشتهٔ آن (عکس سیاهوسفید پیوست این نوشتار) مهرههای شاه و فرزین برخِلافِ چینشِ مرسوم - که شاه روبهروی شاه و فرزین روبهروی فرزین جای میگیرد - نگاشته شدهاست که جای بررسی بیشتری دارد.
کتابنامه
اِحیاءالملوک: ملکشاه حسین سیستانی، به اهتمام منوچهر ستوده، تهران، علمیوفرهنگی، ۱۳۹۰.
انیسالنّاس: شجاع، تحقیق ایرج افشار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۲۵۳۶.
«بازخوانی انتقادی شروح آثار خاقانی و نظامی»، شیرزاد طایفی و مهدی رمضانی، متنشناسی ادب فارسی، سال ۱۳، شمارۀ ۵۰، تابستان ۱۴۰۰/ ۱۲-۳۲.
تاریخ جهانگشای: عطاملک جوینی، تصحیح محمّد قزوینی، تهران، ارغوان [افست لیدن]، ۱۳۷۰.
تاریخ فیروزشاهی: شمس سراج عفیف، تصحیح مولوی ولایت حسین، کلکته، بَپتِست میشِن پِریس، ۱۸۹۰ م.
تاریخ وصّافالحضرة: عبدالله بن فضلالله، تصحیح علیرضا حاجیاننژاد، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۸۸.
تحسینوتقبیح: ثعالبی، ترجمۀ محمّد بن ابیبکر بن علیّ ساوی، تصحیح عارف أحمد الزّغول، تهران، میراث مکتوب، ۱۳۸۵.
تحفةالعراقین: خاقانی شَروانی، به کوشش علی صفری آققلعه، تهران، میراث مکتوب، ۱۳۸۷.
ترجمهٔ یمینی: ناصح بن ظفر جَربادقانی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۲۵۳۷.
جغرافیای حافظابرو: شهابالدّین عبدالله خوافی، تحقیق صادق سجّادی، تهران، میراث مکتوب، ۱۳۷۸.
حکایت نرد و شطرنج: وصّافالحضرة، تصحیح علیرضا قوجهزاده، تهران، تمثال، ۱۳۹۶.
دیوان اثیرالدّین اخسیکتی: تصحیح محمود براتی خوانساری، تهران، سخن، ۱۳۹۸.
دیوان انوری: به اهتمام مدرّس رضوی، تهران، علمیوفرهنگی، ۱۳۷۲.
دیوان ظهیرالدّین فاریابی: تصحیح امیرحسن یزدگردی، به اهتمام اصغر دادبه، تهران، قطره، ۱۳۸۱.
دیوان قطران تبریزی: به کوشش محمود عابدی و مسعود جعفری، تهران، فرهنگستان زبان و ادب فارسی و سخن، ۱۴۰۲.
دیوان کاتبی نیشابوری: تصحیح وحیدیان کامیار و دیگران، مشهد، بهنشر، ۱۳۸۲.
دیوان مجد همگر: تصحیح احمد کرمی، تهران، ما، ۱۳۷۵.
دیوان ناصر بخارایی: تحقیق مهدی درخشان، تهران، بنیاد نیکوکاری نوریانی، ۱۳۵۳.
راحةالصّدور وآیة السّرور در تاریخ آلسلجوق: محمّد بن علیّ بن سلیمان راوندی، تصحیح محمّد اقبال، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۴.
زبدةالتّواریخ: حافظابرو، تصحیح سیّدکمال حاجسیّدجوادی، تهران، وزارت فرهنگ، ۱۳۸۰.
طربالمجالس: میرحسینی هروی، به اهتمام سیّدعلیرضا مجتهدزاده، مشهد، باستان، بیتا.
الظّرائف واللّطائف والیواقیت في بعض المواقیت: ثعالبی، تحقیق ناصر محمّدی محمّد جاد، القاهرة، دارالکتب والوثائق القومیّة، ۲۰۰۹ م.
ظفرنامه: شرفالدّین علی یزدی، تصحیح و تحقیق سیّدسعید میرمحمّدصادق و عبدالحسین نوایی، تهران، مجلس شورا، ۱۳۸۷.
غیاثاللّغات: رامپوری، به کوشش منصور ثروت، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۳.
فرائدالسّلوک: تصحیح نورانی وصال و غلامرضا افراسیابی، تهران، پاژنگ، ۱۳۶۸.
کلّیّات دیوان حکیم نظامی گنجهای: از روی تصحیح وحید دستگردی، تهران، امیرکبیر، ۱۳۳۵.
«کهنترین نوشتهٔ شناختهشدهٔ فارسی در آموزش شطرنج»، علی صفری آققلعه، گزارش میراث، سال ۳، شمارهٔ ۳۱ و ۳۲، فروردین و اردیبهشت ۱۳۸۸/ ۲۷-۲۹.
مرزباننامه: تحریر سعدالدّین وراوینی، تصحیح محمّد روشن، تهران، اساطیر، ۱۳۹۴.
مطلع سعدین و مجمع بحرین: کمالالدّین عبدالرّزاق سمرقندی، به اهتمام عبدالحسین نوایی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی، ۱۳۸۳.
مفتاحالفضلا: محمّد بن داوود شادیآبادی، تصحیح و تحقیق داینا بوشسکایته، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و سخن، ۱۴۰۰.
نفائس الفنون في عرائس العیون: شمسالدّین محمّد بن محمود آملی، تصحیح ابوالحسن شعرانی، تهران، اسلامیه، ۱۳۸۹.
هزارویککلمه: حسنزادهٔ آملی، قم، بوستان کتاب، ۱۳۷۹.
یتیمة الدّهر في محاسن أهل العصر: ثعالبی، شرح و تحقیق محمّد مفيد محمّد قحيمة، بیروت، دارالکتب العلمیة، ۱۹۸۳ م.
https://t.me/mr_moshtaqian
(بخش ۳)
و همانا این بازی فرزینبندی است از منصوبهٔ شیخحسنِ تیمورتاش (ظفرنامهٔ یزدی، ۱/ ۱۹۸).
و اگرچه در این جنگ پیاده و سوارِ بسیار بر بساطِ حرب در دست و پای پیلانِ جنگی مات شدند؛ امّا فرزینبندِ اُمَرا بگسیخته، شاهان به قایم رُخ از یکدیگر گردانیدند (مطلع سعدین، ۱/ ۲۴۱).
غرّهاى در عرصه اى زاهد به فرزينبندِ زُهد
ليک شطرنجِ چنين را آن دو رُخ آسان بَرَند
(دیوان کاتبی، ص ۷۹)
و به فرزينبندِ حوادثْ اسپِ تأمّل پيش كرده، قبل از فيلماتش راهِ بيدقِ نجات نبايد گشاد (عبداللّطیف شیروانی، هزارویککلمه، ۲/ ۳۶۰).
میرزا که شهسوارِ معرکۀ بزرگی و شهامت بود، در آن عرصه - که از همه طرف فیلبند و فرزینبند شده بود - پیاده ماند (احیاءالملوک، ص ۲۳۶).
پینوشت
در این نوشتار، نویسندهٔ این سطور از تارنمای دادگان و کتابخانهٔ نور و نرمافزار المکتبة الشّاملة بهره بردهاست. خداش خیر دهاد آنکه این عمارت کرد.
همچنین شاید گفتنی باشد که در متن راحةالصّدور و نیز دستنوشتهٔ آن (عکس سیاهوسفید پیوست این نوشتار) مهرههای شاه و فرزین برخِلافِ چینشِ مرسوم - که شاه روبهروی شاه و فرزین روبهروی فرزین جای میگیرد - نگاشته شدهاست که جای بررسی بیشتری دارد.
کتابنامه
اِحیاءالملوک: ملکشاه حسین سیستانی، به اهتمام منوچهر ستوده، تهران، علمیوفرهنگی، ۱۳۹۰.
انیسالنّاس: شجاع، تحقیق ایرج افشار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۲۵۳۶.
«بازخوانی انتقادی شروح آثار خاقانی و نظامی»، شیرزاد طایفی و مهدی رمضانی، متنشناسی ادب فارسی، سال ۱۳، شمارۀ ۵۰، تابستان ۱۴۰۰/ ۱۲-۳۲.
تاریخ جهانگشای: عطاملک جوینی، تصحیح محمّد قزوینی، تهران، ارغوان [افست لیدن]، ۱۳۷۰.
تاریخ فیروزشاهی: شمس سراج عفیف، تصحیح مولوی ولایت حسین، کلکته، بَپتِست میشِن پِریس، ۱۸۹۰ م.
تاریخ وصّافالحضرة: عبدالله بن فضلالله، تصحیح علیرضا حاجیاننژاد، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۸۸.
تحسینوتقبیح: ثعالبی، ترجمۀ محمّد بن ابیبکر بن علیّ ساوی، تصحیح عارف أحمد الزّغول، تهران، میراث مکتوب، ۱۳۸۵.
تحفةالعراقین: خاقانی شَروانی، به کوشش علی صفری آققلعه، تهران، میراث مکتوب، ۱۳۸۷.
ترجمهٔ یمینی: ناصح بن ظفر جَربادقانی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۲۵۳۷.
جغرافیای حافظابرو: شهابالدّین عبدالله خوافی، تحقیق صادق سجّادی، تهران، میراث مکتوب، ۱۳۷۸.
حکایت نرد و شطرنج: وصّافالحضرة، تصحیح علیرضا قوجهزاده، تهران، تمثال، ۱۳۹۶.
دیوان اثیرالدّین اخسیکتی: تصحیح محمود براتی خوانساری، تهران، سخن، ۱۳۹۸.
دیوان انوری: به اهتمام مدرّس رضوی، تهران، علمیوفرهنگی، ۱۳۷۲.
دیوان ظهیرالدّین فاریابی: تصحیح امیرحسن یزدگردی، به اهتمام اصغر دادبه، تهران، قطره، ۱۳۸۱.
دیوان قطران تبریزی: به کوشش محمود عابدی و مسعود جعفری، تهران، فرهنگستان زبان و ادب فارسی و سخن، ۱۴۰۲.
دیوان کاتبی نیشابوری: تصحیح وحیدیان کامیار و دیگران، مشهد، بهنشر، ۱۳۸۲.
دیوان مجد همگر: تصحیح احمد کرمی، تهران، ما، ۱۳۷۵.
دیوان ناصر بخارایی: تحقیق مهدی درخشان، تهران، بنیاد نیکوکاری نوریانی، ۱۳۵۳.
راحةالصّدور وآیة السّرور در تاریخ آلسلجوق: محمّد بن علیّ بن سلیمان راوندی، تصحیح محمّد اقبال، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۴.
زبدةالتّواریخ: حافظابرو، تصحیح سیّدکمال حاجسیّدجوادی، تهران، وزارت فرهنگ، ۱۳۸۰.
طربالمجالس: میرحسینی هروی، به اهتمام سیّدعلیرضا مجتهدزاده، مشهد، باستان، بیتا.
الظّرائف واللّطائف والیواقیت في بعض المواقیت: ثعالبی، تحقیق ناصر محمّدی محمّد جاد، القاهرة، دارالکتب والوثائق القومیّة، ۲۰۰۹ م.
ظفرنامه: شرفالدّین علی یزدی، تصحیح و تحقیق سیّدسعید میرمحمّدصادق و عبدالحسین نوایی، تهران، مجلس شورا، ۱۳۸۷.
غیاثاللّغات: رامپوری، به کوشش منصور ثروت، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۳.
فرائدالسّلوک: تصحیح نورانی وصال و غلامرضا افراسیابی، تهران، پاژنگ، ۱۳۶۸.
کلّیّات دیوان حکیم نظامی گنجهای: از روی تصحیح وحید دستگردی، تهران، امیرکبیر، ۱۳۳۵.
«کهنترین نوشتهٔ شناختهشدهٔ فارسی در آموزش شطرنج»، علی صفری آققلعه، گزارش میراث، سال ۳، شمارهٔ ۳۱ و ۳۲، فروردین و اردیبهشت ۱۳۸۸/ ۲۷-۲۹.
مرزباننامه: تحریر سعدالدّین وراوینی، تصحیح محمّد روشن، تهران، اساطیر، ۱۳۹۴.
مطلع سعدین و مجمع بحرین: کمالالدّین عبدالرّزاق سمرقندی، به اهتمام عبدالحسین نوایی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی، ۱۳۸۳.
مفتاحالفضلا: محمّد بن داوود شادیآبادی، تصحیح و تحقیق داینا بوشسکایته، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و سخن، ۱۴۰۰.
نفائس الفنون في عرائس العیون: شمسالدّین محمّد بن محمود آملی، تصحیح ابوالحسن شعرانی، تهران، اسلامیه، ۱۳۸۹.
هزارویککلمه: حسنزادهٔ آملی، قم، بوستان کتاب، ۱۳۷۹.
یتیمة الدّهر في محاسن أهل العصر: ثعالبی، شرح و تحقیق محمّد مفيد محمّد قحيمة، بیروت، دارالکتب العلمیة، ۱۹۸۳ م.
https://t.me/mr_moshtaqian
14.04.202517:02
الیُمني في شرح الیمیني
صدرالأفاضل خوارزمی
دستنویس شمارهٔ ۲۴۳۲ کتابخانهٔ ولیالدّین افندی
انتشار برای نخستین بار
این دستنویس، همچون دیگر شرحهای عربی متن تاریخ عُتبی آگاهیهای فراوانی را از تاریخ و جغرافیای ایرانزمین داراست.
این شرح ارزشمند را سال گذشته دکتر عاطفه زندی در رشتهٔ انتشارات دایرةالمعارف بزرگ اسلامی با بیشترین دقّت به چاپ رساندند.
در چاپ ایشان از این دستنویسِ سودمند استفاده نشدهاست.
https://t.me/mr_moshtaqian
صدرالأفاضل خوارزمی
دستنویس شمارهٔ ۲۴۳۲ کتابخانهٔ ولیالدّین افندی
انتشار برای نخستین بار
این دستنویس، همچون دیگر شرحهای عربی متن تاریخ عُتبی آگاهیهای فراوانی را از تاریخ و جغرافیای ایرانزمین داراست.
این شرح ارزشمند را سال گذشته دکتر عاطفه زندی در رشتهٔ انتشارات دایرةالمعارف بزرگ اسلامی با بیشترین دقّت به چاپ رساندند.
در چاپ ایشان از این دستنویسِ سودمند استفاده نشدهاست.
https://t.me/mr_moshtaqian
04.04.202506:29
تقدیم به نکبت ولایی:
بزن کلّهات را به دیوار شیخ
میاویز ما را سر دار شیخ
به فکّت کمی استراحت بده
نهان کن تو آن مهرهٔ مار شیخ
کمی کمتر از مال مردم بخور
پشیمان نگردی از این کار شیخ
به پندار و گفتار و کردار نیک
تو را میدهم پند و هشدار شیخ
کسی گر به دینت نبود عیب نیست
بس است این همه قتل و کشتار شیخ
بزن کلّهات را به دیوار شیخ
میاویز ما را سر دار شیخ
به فکّت کمی استراحت بده
نهان کن تو آن مهرهٔ مار شیخ
کمی کمتر از مال مردم بخور
پشیمان نگردی از این کار شیخ
به پندار و گفتار و کردار نیک
تو را میدهم پند و هشدار شیخ
کسی گر به دینت نبود عیب نیست
بس است این همه قتل و کشتار شیخ


01.04.202517:25
اگر از بهرِ دلِ زاهدِ خودبین بستند
دل قوی دار که از بهرِ خدا بگشایند
درِ میخانه ببستند خدایا مپسند
که درِ خانهٔ تزویر و ریا بگشایند
https://t.me/mr_moshtaqian
دل قوی دار که از بهرِ خدا بگشایند
درِ میخانه ببستند خدایا مپسند
که درِ خانهٔ تزویر و ریا بگشایند
https://t.me/mr_moshtaqian
28.03.202514:04
دستنویس ارزشمند کتاب راحةالصّدور و آیةالسّرور
به شمارهٔ ۱۳۱۴ فارسی کتابخانهٔ ملّی پاریس
https://t.me/mr_moshtaqian
به شمارهٔ ۱۳۱۴ فارسی کتابخانهٔ ملّی پاریس
https://t.me/mr_moshtaqian
27.03.202506:14
شناختِ تَرفندِ فرزینبند
(بخش ۲)
همچنین گفتنی است که خواستِ مؤلّف از «پیادهٔ اسپ» پیادهای است که در چینش معمولی مهرهها جلوی اسپ جای میگیرد. بدین گونه خواست از پیادهٔ رخ، پیل، فرزین، شاه نیز پیادهای است که به صورت پیشفرض جلوی آنان ایستادهاست. خانههای شطرنج به صورت افقی از راست به چپ بدین قرار است:
رخ، اسپ، پیل، فرزین [راست]
شاه، پیل، اسپ، رخ [چپ]
همچنین خانههای شطرنج از پایین به بالا:
یکم، دوم، سوم، چهارمِ [سُرخ]
چهارم، سوم، دوم، یکمِ [سیاه]
نمونهای از نوشتار راوندی در این کاربرد:
اینک چند نمونه از کاربرد واژهٔ فرزینبند در متون:
بهطبع شاعر برای فرزینِ عزّ و عُمرِ ممدوح مرگ و نابودی آرزو نمیکند.
(بخش ۲)
همچنین گفتنی است که خواستِ مؤلّف از «پیادهٔ اسپ» پیادهای است که در چینش معمولی مهرهها جلوی اسپ جای میگیرد. بدین گونه خواست از پیادهٔ رخ، پیل، فرزین، شاه نیز پیادهای است که به صورت پیشفرض جلوی آنان ایستادهاست. خانههای شطرنج به صورت افقی از راست به چپ بدین قرار است:
رخ، اسپ، پیل، فرزین [راست]
شاه، پیل، اسپ، رخ [چپ]
همچنین خانههای شطرنج از پایین به بالا:
یکم، دوم، سوم، چهارمِ [سُرخ]
چهارم، سوم، دوم، یکمِ [سیاه]
نمونهای از نوشتار راوندی در این کاربرد:
و فَرَسها به دو خانه سیر کنند بر بالای پیادهٔ رخ یا به جای پیادهٔ شاه و فرزین، بر این شکل میدَوانند و ضرب میکُنند (راحةالصّدور، ص ۴۰۸).
اینک چند نمونه از کاربرد واژهٔ فرزینبند در متون:
وَإِذَا كَانَ مَعَ الْغُلَامِ الصَّبِيحِ [الْمَلِيحِ] رَقِيبٌ ثَقِيلٌ قِيلَ: «مَعَهُ فَرْزَانْ بَنْدُ» (الظّرائف واللّطائف، ص ۳۰۷؛ نیز نک. یتیمةالدّهر، ۴/ ۹۴).
و با غلامِ مليح [ظ: = پیاده] چون رقيبى [ظ: = فرزین] باشد، گويند: «فرزينبند آمد»
(تحسینوتقبیح، ص ۱۸۰).
فرزینِ زلفکان را بر رخْ تو بند کردی
تا رایگان دلم را شَهرُخ زدی به فرزین
(دیوان قطران تبریزی، مُلحَقات، ۲/ ۸۵۲)
باد فرزينِ عزّ و عُمرِ تو را
ز پياده دوامِ فرزينبند
(دیوان انوری، ۱/ ۳۸۰)
بهطبع شاعر برای فرزینِ عزّ و عُمرِ ممدوح مرگ و نابودی آرزو نمیکند.
نَسرِ واقع بِعینِهِٓ گفتی
دو پیادهست بندِ یک فرزین
(دیوان ظهیر فاریابی، ص ۱۵۲)
گرنه فرزینبندِ انصافت بُدی، لعبِ فنا
آسمان را شاهرُخْ دادی، زمین را شاهمات
(دیوان اثیر اخسیکتی، ص ۶۷)
با مدحِ تو بیدقی فروکرد
فرزینبندی عجب نکو کرد
(تحفةالعراقین، ص ۱۴۲)
از جزئیات آن (فرزینبند) اطّلاع نداریم. تنها میدانیم ترفندی است که از سوی حریف اجرا میشود و فرد را به دردسر میاندازد (تحفةالعراقین، ص ۶۰۰).
چند از این قصّه جُستوجو کردم«فروکردن» در این گونه کاربردها به معنای «فرستادن و روانه کردن» است.
بیدق از هر سُوِی فروکردم
بیش از آن کرده بود فرزینبند
که بر آن قلعه برشَوَم به کمند
(کلّیات نظامی، هفتپیکر، ص ۶۹۴)
و اگر به فرزینبندی که با فایق کردهای مغرور گشتهای، فردا به فضای صحرا آی تا فیلبازی ما در رقعهٔ مبارزت ببینی (ترجمهٔ یمینی، ص ۱۰۶).
خصمان چون رقعۀ مجادلت از فرزينبندِ راى و تدبير دهقانِ فرزانه خالى يافتند، بيدقِ فرصت بر نَطعِ انتهاز براندند... عدلِ او رقاعِ آن بقاع را به فرزینبندِ سیاست از شاهرُخِ فتنه ایمن گردانید (فرائدالسّلوک، ۵۲۵، ۵۵۳).
در شطرنجِ این هوس که بازی، نظر از بازیِ خصم برمگیر. مبادا که او فرزینبندِ احتیال چنان کرده باشد که تو به هزار پیل باز نتوانی گشود و چون از نیاگانِ تو بر رُقعۀ ممالکِ خویش هیچ پیل این پیادۀ طمع فرونکردهاست مبادا که...» (مرزباننامه، ص ۴۰۴).
نظرِ حاسدان چو دید که کرد
نظرِ خسرو ارجمند، مرا
بندِ فرزینِ مکرِشان بگشاد
ز آهنین بند، مستمند، مرا
(دیوان مجد همگر، ص ۵۲۳-۵۲۴)
و بیست عدد پیلِ تمامهیکلِ دیوشکل تا اسپان و پيادگانِ شاه را بر رقعۀ حرب فرزينبند باشد و به صدمات و صولات رخ نگردانند... شاهسواران را مجال نمانْد که اسپان را در میدانِ جولان آرند. هرچند پیلان درانداختند مغولان رخ نتافتند؛ بلکه به زخمِ تیر، فرزینبندِ ایشان - که در بندِ فیل بود - بگشادند و صفِ پیاده را بر هم ریختند (تاریخ جهانگشای، ۱/ ۹۱، ۹۳).
اسپِ نشاط بر بساطِ هوسْ گرمْ مران كه فرزينبندِ تو محكم نيست (طربالمجالس، ص ۲۲).
سلطان به توريۀ شكار بيرون رفت. جمعى اكابر بهتخصيص مجيرالملک کافی عمر رُخى را بگذاشت تا به پيادۀ تدبير، فرزينبندى سازند و به فَرَسِ تفرُّس منصوبهاى انگيزند. باشد كه حريفِ روزگار شاه را به فيلِ تسويل عِرا بازى ندهد (تاریخ وصّافالحضره، ۱/ ۵۷۳).
یک بیدَقَک آمد که چهها خواهد کرد
فرزینبندت کنون هَبا خواهد کرد
ازْ این شَهِ لشکرشکن و اسپِ چو باد
شاهِ تو سپاهِ خود رها خواهد کرد
(حکایتِ نرد و شطرنج، ص ۱۰۴)
شَها پیاده چو رُخ بر بساطِ تو سودَم
شَوَم ز فرّ تو بر اسپِ پیلتنْ فرزین
مرا پیادۀ دیگر به رَسْمِ فرزینبند
ضرورت است که باشد برای بستنِ زین
(دیوان ناصر بخارایی، ص ۱۰۱)
گاهی مركبِ انتباه در ميدانِ عبرت تازند. پيلبندِ غيرت براىِ نفرت برانند. فرزينبندِ نفْس را شَهرُخِ ندامت نمايند (تاریخ فیروزشاهی، ص ۱۶).
که را در خاطر میرسید که... منصوبۀ شهریاری چُنان معتبر و فرزینبندِ کامگاری چنان مقرّر به نیرو [ظ: فرو] کردنِ یک پیاده چنین از هم فروگسلد؟ (زبدةالتّواریخ، ۱/ ۷۶)
در این حال شاه منصور چون دید که منصوبهٔ قُول به پیلبند و فرزینبند محکم است و قشوناتِ بسیار در عرصۀ میدانِ شاهِ جهان ایستاده، سرِ اسپ از آنجا بگردانید و رخ به قُولِ برانغار آورد (جغرافیای حافظابرو، ۲/ ۳۰۶).https://t.me/mr_moshtaqian
13.04.202516:23
جاوید و ارجُمند زی ای سرزمینِ ما
ایرانِ دلگشای، بهشتِ برینِ ما
جاوید و ارجُمند هم آیینِ زردهشت
پیغمبرِ نکوروشِ بهگزینِ ما
پورِ سپیتمان به اَوِستا چنین بگفت:
- هم بر روانِ روشنِ او آفرینِ ما -
پندارِ نیک و گفتهٔ نیک است و کارِ نیک
آیینِ ما و شیوهٔ نیکوترینِ ما
رَه در جهان یکی است و آن راهِ راستی است
این گونه رَه نمود پَیَمبَر به دینِ ما
ای در جهانِ هستیِ ما بِهْکُنِشترین
دشوارْ روز را تو بهینْ همنشینِ ما
ای روشنیّ دیده هم ای پاکْ اورمَزد
ای بامداد و چاشتگَه و هم پَسینِ ما
همواره در پناهِ پُر از مهرِ خویش دار
ایرانِ پُربنفشه و پُریاسَمینِ ما
#سرودهها (۱۴)
https://t.me/mr_moshtaqian
ایرانِ دلگشای، بهشتِ برینِ ما
جاوید و ارجُمند هم آیینِ زردهشت
پیغمبرِ نکوروشِ بهگزینِ ما
پورِ سپیتمان به اَوِستا چنین بگفت:
- هم بر روانِ روشنِ او آفرینِ ما -
پندارِ نیک و گفتهٔ نیک است و کارِ نیک
آیینِ ما و شیوهٔ نیکوترینِ ما
رَه در جهان یکی است و آن راهِ راستی است
این گونه رَه نمود پَیَمبَر به دینِ ما
ای در جهانِ هستیِ ما بِهْکُنِشترین
دشوارْ روز را تو بهینْ همنشینِ ما
ای روشنیّ دیده هم ای پاکْ اورمَزد
ای بامداد و چاشتگَه و هم پَسینِ ما
همواره در پناهِ پُر از مهرِ خویش دار
ایرانِ پُربنفشه و پُریاسَمینِ ما
#سرودهها (۱۴)
https://t.me/mr_moshtaqian
12.04.202512:08
دستنویس برزونامهای نویافته در حدود ۲۵۰۰۰ بیت
پیشکش به شاهنامهپژوه گرامی و فرهیختهٔ ورجاوند، استاد مصطفی جیحونی
با آرزوی تندرستی و پیروزی بهر ایشان
تاریخ سرودن: احتمالاً سدهٔ ششم-هفتم
تاریخ کتابت: احتمالاً سدهٔ هشتم-نهم
https://t.me/mr_moshtaqian
پیشکش به شاهنامهپژوه گرامی و فرهیختهٔ ورجاوند، استاد مصطفی جیحونی
با آرزوی تندرستی و پیروزی بهر ایشان
تاریخ سرودن: احتمالاً سدهٔ ششم-هفتم
تاریخ کتابت: احتمالاً سدهٔ هشتم-نهم
https://t.me/mr_moshtaqian
01.04.202516:55
یادی از یک رخداد تلخ در مسیر تحصیل
(بخش ۲)
روزها - مانند هر انسانی دیگر - با دل خوش عکس مکانهای تفریحی آن کشور و کشورهای همسایهاش را میدیدم و آرزوی پیشرفت تحصیلی و پژوهشیام نیز ضمن آن بود.
در آن میانه هنگامی که با توجّه به تعطیلی جلسات گروه، برای دریافت معرّفینامهٔ معاونت بینالملل به دفتر رئیس دانشکده مراجعه نمودم، ابتدا بهانه آورد که دانشکده پول ندارد.
سپس با بیان اینکه هزینهٔ حمایت مالی را وزارت علوم میپردازد و نه دانشکده، این دفعه جواب قطعی و مبرهنی به من داده شد:
«من کسی را برای رفتن به فرصت مطالعاتی معرّفی نخواهم کرد.»
[آن روز در آن راهروی کذایی ریاست دانشکده صدای اشک و هقهق دختری را شنیدم که در یکی از اتاقها به مسئولی میگفت که: «منو اخراج کنید هم خودتون راحت میشید هم من» متأسّفانه من هم خودم یکی بودم مانند او و توان دفاع از او را نداشتم.]
من با چشمانی پُراَشک و دلی پُرخَشم بعد از اینکه یک روز کامل از اوّل صبح تا عصر پشت دفتر آن شخص به انتظار ایستاده بودم، از دانشکده بیرون رفتم و کلاسهای زبانم را هم نیمهکاره رها کردم و ادامه ندادم.
پروندهٔ تدریس من در دانشگاه تهران نیز بسته شد.
باور بفرمایید قصّهٔ پرغصّهٔ من به همین شکست بزرگ نیز ختم نمیشود.
بعد از این رخدادهای جانکاهتر و دردناکتر از این در مسیر شغلیام پیش آمد که یارای گفتنش نیست.
حال جناب وزیر علوم فعلی میفرمایند که: دانشجویان محروم از تحصیل میتوانند برگردند.
من از آقای وزیر محترم میپرسم:
چه کسی میتواند مرا به آن فرصت طلایی ازدسترفته برگرداند؟
شوربختانه من برخلاف آن شخص شخیص که «میبخشد ولی فراموش نمیکند»
نه میبخشم و نه فراموش میکنم.
شاید خیلی چیزها تغییر کند،
امّا
امّا
امّا
من دیگر آن آدم سابق نخواهم شد.
اینچنین زیر و زبر عالَم نمیمانَد مُدام
مینشانَد چرخ هرکس را به جای خویشتن
https://t.me/mr_moshtaqian
(بخش ۲)
روزها - مانند هر انسانی دیگر - با دل خوش عکس مکانهای تفریحی آن کشور و کشورهای همسایهاش را میدیدم و آرزوی پیشرفت تحصیلی و پژوهشیام نیز ضمن آن بود.
در آن میانه هنگامی که با توجّه به تعطیلی جلسات گروه، برای دریافت معرّفینامهٔ معاونت بینالملل به دفتر رئیس دانشکده مراجعه نمودم، ابتدا بهانه آورد که دانشکده پول ندارد.
سپس با بیان اینکه هزینهٔ حمایت مالی را وزارت علوم میپردازد و نه دانشکده، این دفعه جواب قطعی و مبرهنی به من داده شد:
«من کسی را برای رفتن به فرصت مطالعاتی معرّفی نخواهم کرد.»
[آن روز در آن راهروی کذایی ریاست دانشکده صدای اشک و هقهق دختری را شنیدم که در یکی از اتاقها به مسئولی میگفت که: «منو اخراج کنید هم خودتون راحت میشید هم من» متأسّفانه من هم خودم یکی بودم مانند او و توان دفاع از او را نداشتم.]
من با چشمانی پُراَشک و دلی پُرخَشم بعد از اینکه یک روز کامل از اوّل صبح تا عصر پشت دفتر آن شخص به انتظار ایستاده بودم، از دانشکده بیرون رفتم و کلاسهای زبانم را هم نیمهکاره رها کردم و ادامه ندادم.
پروندهٔ تدریس من در دانشگاه تهران نیز بسته شد.
باور بفرمایید قصّهٔ پرغصّهٔ من به همین شکست بزرگ نیز ختم نمیشود.
بعد از این رخدادهای جانکاهتر و دردناکتر از این در مسیر شغلیام پیش آمد که یارای گفتنش نیست.
حال جناب وزیر علوم فعلی میفرمایند که: دانشجویان محروم از تحصیل میتوانند برگردند.
من از آقای وزیر محترم میپرسم:
چه کسی میتواند مرا به آن فرصت طلایی ازدسترفته برگرداند؟
شوربختانه من برخلاف آن شخص شخیص که «میبخشد ولی فراموش نمیکند»
نه میبخشم و نه فراموش میکنم.
شاید خیلی چیزها تغییر کند،
امّا
امّا
امّا
من دیگر آن آدم سابق نخواهم شد.
اینچنین زیر و زبر عالَم نمیمانَد مُدام
مینشانَد چرخ هرکس را به جای خویشتن
https://t.me/mr_moshtaqian
27.03.202510:52
زادروز استاد دکتر عارفِ نوشاهی
امروز، هفتم فروردین، زادروز استاد دانشمند و پژوهشگر فرهیختهٔ زبان و ادب پارسی، دکتر عارف نوشاهی است.
سعادتِ آشنایی با حضرتشان حدود یک سال پیش نصیب من شد و ایشان با محبّتی که داشتند، مرا در یافتن عکس دستنویسی از یکی از کتابخانههای هندوستان یاری فرمودند.
از آن پس هرزمان پرسشی دربارهٔ آثار چاپشده در هندوستان و پاکستان برای اینجانب پیش آمد، به ایشان مراجعه نمودم و هماره بهترین و صوابترین پاسخها را از محضر ارجمندشان دریافت نمودم.
امروز حضرت استادی مرا لایق دانستند و متنی که به مناسبت فرخنده سالروز میلادشان نبشته بودند، برای اینجانب ارسال فرمودند.
ضمن عرض تبریک فراوان و بیان ارادت قلبی و آرزوی تندرستی و بهروزی بهرِ حضرتشان این یادداشت را در اینجا به اشتراک میگذارم:
جشن ۷۰ سالگی
امروز هفتمِ فروردین، بیستوهفتمِ مارس و بیستوششمِ ماهِ مبارکِ رمضان است. من در یکشنبه، ۶ فروردینِ ۱۳۳۴ هجریِ خورشیدی، شبِ دومِ شعبانِ ۱۳۷۴ هجریِ قمری مطابق با ۲۷ مارس ۱۹۵۵ میلادی به دنیا آمدم. طبقِ تقویمِ قمری دو سال پیشتر، در سالِ ۱۴۴۴ هجریِ قمری هفتادساله شدم و امروز، تقویمِ خورشیدی مرا دو سال جوانتر، یعنی هفتادساله کردهاست.
با نگاهی به ۷۰ یا ۷۲ سالِ گذشته، دورههای زندگیِ بسیار متنوّعی داشتهام. تولّد، تحصیلات اوّلیه، کودکی و پانزده سال اوّلِ زندگیِ من (۱۳۳۴ تا ۱۳۴۹) با روستای کوچکی در پنجاب مرتبط است. این وابستگیِ اوّلیه دو چیز را مانندِ خون در رگهای من جریان دادهاست:
یکی عشق به پنجاب و زبانِ پنجابی؛
دیگری - صرفِ نظر از ظواهر زندگی - عادت به سبکِ زندگیِ روستایی.
بعداً، هجده سال (۱۳۵۰ تا ۱۳۶۸) دورانِ تحصیلاتِ متوسّطه و تخصّصی و اشتغال به کار بود. این دوره از این جهت بسیار مهمّ است که مسیرِ تحصیلی و اقتصادیِ زندگیِ مرا مشخّص کرد.
رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی را برگزیدم و به همین دلیل فرصتِ شغلی در مؤسّساتِ ایرانیِ مستقر در پاکستان را یافتم که موجبِ آشنایی و صمیمیّت با فرهنگ و ادبیات ایرانی شد.
این پیشینه زمینهسازِ سومین دورهٔ زندگیِ من شد که اگرچه کوتاه (۱۳۶۸ تا ۱۳۷۴) بود، مهمترین و حسّاسترین و پُربارترین دورهٔ زندگانیِ من بود.
این شش سال در ایران برای آموزشِ عالی و آموزشِ تحقیقاتی در مؤسّساتِ علمی درجهٔ یک سپری شد و برای اوّلین بار هویّتِ خویش را در پیوند با زبانی دریافتم که زبان مادریام نبود؛ یعنی زبان فارسی که در سال ۱۳۴۷ در کلاس ششمِ مدرسه بی هیچ چشماندازی از آینده در جایگاهِ درس اختیاری برگزیده بودم.
میتوان گفت که غرسِ نهالی که در ۱۳۴۷ شده بود تا سال ۱۳۷۵ بیامد، هماکنون درختی رشدکرده بود و به ثمر نشسته بود.
ازاینرو در دورهٔ بعدی زندگی که از سال ۱۳۷۵ آغاز شدهاست و تا کنون (۱۴۰۴) ادامه دارد، تجربیّاتِ بهدستآمده از تحصیل و آموزشِ خود را در قالبِ کتاب و مقاله صرفِ انتقالِ قلمروِ فارسی و جوامعِ تحتِ تأثیرِ زبان فارسی کردهام.
وقتی موقعیّتِ اجتماعیِ خویش را در نظر میآورم، خود را فاصلهگرفته و دور از این جامعه میبینم و در میانِ اطرافیانم زندگیِ فردیِ بیهویّت و گمنامی را میگذرانم؛ آنقدر ناچیز که مغازهدارِ محلّه مرا غریبه به شمار میآورد و آنقدر ناشناس که حتّی همسایه نیز مرا نمیشناسد.
بااینهمه به برکتِ این گوشهنشینی و گمنامی در جامعه، توانستم با ذوق و علاقه و استعدادِ مختصری که خداوند به من بخشیدهاست، کارهایی تألیفی و علمی انجام دهم.
به مناسبتِ تکمیلِ هفتاد سالِ پربرکت از زندگیام، دو کتاب را چونان کادو و هدیهای به خویش نوشتهام: یکی دربارهٔ اوایلِ زندگانیام که در محیطِ روستاییِ پنجاب به سر شد. در این کتاب، افزون بر اتّفاقاتِ شخصی، دیدهها و شنیدههایی از من - که به فرهنگ و زبان پنجاب تعلّق دارد - نیز ضبط شدهاست.
به همین مناسبت نامِ کتاب را «از خاک پنجابم» برگزیدهام.
در کتابِ دوم - که «از سواد تا بیاض» نام دارد - افزون بر سرگذشتِ علمی، فهرستی کامل از کتابهای تألیفی (تألیف، تصحیح، ترجمه) و مقالات آمدهاست. عکس روی جلدِ این دو کتاب را در اینجا میتوان دید.
تلاش بر این است که هر دو کتاب در اسرعِ وقت منتشر شود تا هدف از تألیف آنها محقَّق شود.
تازهترین عکسم را نیز پیوست میکنم که همین امروز گرفته شدهاست.
در زمینه (روی دیوار) اوّلین عکسِ من در دو سالگی است که رویِ دامانِ مرحوم پدرم نشستهام و برادر بزرگترِ مرحومم در کنارم ایستادهاست. خداوند هر دو را غریق رحمت کند.
بندۂ درگاهی، عارف نوشاهی
سحرگاہ پنجشنبه، ۷ فروردین ۱۴۰۴ خورشیدی
اسلام آباد، پاکستان.
https://t.me/mr_moshtaqian
امروز، هفتم فروردین، زادروز استاد دانشمند و پژوهشگر فرهیختهٔ زبان و ادب پارسی، دکتر عارف نوشاهی است.
سعادتِ آشنایی با حضرتشان حدود یک سال پیش نصیب من شد و ایشان با محبّتی که داشتند، مرا در یافتن عکس دستنویسی از یکی از کتابخانههای هندوستان یاری فرمودند.
از آن پس هرزمان پرسشی دربارهٔ آثار چاپشده در هندوستان و پاکستان برای اینجانب پیش آمد، به ایشان مراجعه نمودم و هماره بهترین و صوابترین پاسخها را از محضر ارجمندشان دریافت نمودم.
امروز حضرت استادی مرا لایق دانستند و متنی که به مناسبت فرخنده سالروز میلادشان نبشته بودند، برای اینجانب ارسال فرمودند.
ضمن عرض تبریک فراوان و بیان ارادت قلبی و آرزوی تندرستی و بهروزی بهرِ حضرتشان این یادداشت را در اینجا به اشتراک میگذارم:
جشن ۷۰ سالگی
امروز هفتمِ فروردین، بیستوهفتمِ مارس و بیستوششمِ ماهِ مبارکِ رمضان است. من در یکشنبه، ۶ فروردینِ ۱۳۳۴ هجریِ خورشیدی، شبِ دومِ شعبانِ ۱۳۷۴ هجریِ قمری مطابق با ۲۷ مارس ۱۹۵۵ میلادی به دنیا آمدم. طبقِ تقویمِ قمری دو سال پیشتر، در سالِ ۱۴۴۴ هجریِ قمری هفتادساله شدم و امروز، تقویمِ خورشیدی مرا دو سال جوانتر، یعنی هفتادساله کردهاست.
با نگاهی به ۷۰ یا ۷۲ سالِ گذشته، دورههای زندگیِ بسیار متنوّعی داشتهام. تولّد، تحصیلات اوّلیه، کودکی و پانزده سال اوّلِ زندگیِ من (۱۳۳۴ تا ۱۳۴۹) با روستای کوچکی در پنجاب مرتبط است. این وابستگیِ اوّلیه دو چیز را مانندِ خون در رگهای من جریان دادهاست:
یکی عشق به پنجاب و زبانِ پنجابی؛
دیگری - صرفِ نظر از ظواهر زندگی - عادت به سبکِ زندگیِ روستایی.
بعداً، هجده سال (۱۳۵۰ تا ۱۳۶۸) دورانِ تحصیلاتِ متوسّطه و تخصّصی و اشتغال به کار بود. این دوره از این جهت بسیار مهمّ است که مسیرِ تحصیلی و اقتصادیِ زندگیِ مرا مشخّص کرد.
رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی را برگزیدم و به همین دلیل فرصتِ شغلی در مؤسّساتِ ایرانیِ مستقر در پاکستان را یافتم که موجبِ آشنایی و صمیمیّت با فرهنگ و ادبیات ایرانی شد.
این پیشینه زمینهسازِ سومین دورهٔ زندگیِ من شد که اگرچه کوتاه (۱۳۶۸ تا ۱۳۷۴) بود، مهمترین و حسّاسترین و پُربارترین دورهٔ زندگانیِ من بود.
این شش سال در ایران برای آموزشِ عالی و آموزشِ تحقیقاتی در مؤسّساتِ علمی درجهٔ یک سپری شد و برای اوّلین بار هویّتِ خویش را در پیوند با زبانی دریافتم که زبان مادریام نبود؛ یعنی زبان فارسی که در سال ۱۳۴۷ در کلاس ششمِ مدرسه بی هیچ چشماندازی از آینده در جایگاهِ درس اختیاری برگزیده بودم.
میتوان گفت که غرسِ نهالی که در ۱۳۴۷ شده بود تا سال ۱۳۷۵ بیامد، هماکنون درختی رشدکرده بود و به ثمر نشسته بود.
ازاینرو در دورهٔ بعدی زندگی که از سال ۱۳۷۵ آغاز شدهاست و تا کنون (۱۴۰۴) ادامه دارد، تجربیّاتِ بهدستآمده از تحصیل و آموزشِ خود را در قالبِ کتاب و مقاله صرفِ انتقالِ قلمروِ فارسی و جوامعِ تحتِ تأثیرِ زبان فارسی کردهام.
وقتی موقعیّتِ اجتماعیِ خویش را در نظر میآورم، خود را فاصلهگرفته و دور از این جامعه میبینم و در میانِ اطرافیانم زندگیِ فردیِ بیهویّت و گمنامی را میگذرانم؛ آنقدر ناچیز که مغازهدارِ محلّه مرا غریبه به شمار میآورد و آنقدر ناشناس که حتّی همسایه نیز مرا نمیشناسد.
بااینهمه به برکتِ این گوشهنشینی و گمنامی در جامعه، توانستم با ذوق و علاقه و استعدادِ مختصری که خداوند به من بخشیدهاست، کارهایی تألیفی و علمی انجام دهم.
به مناسبتِ تکمیلِ هفتاد سالِ پربرکت از زندگیام، دو کتاب را چونان کادو و هدیهای به خویش نوشتهام: یکی دربارهٔ اوایلِ زندگانیام که در محیطِ روستاییِ پنجاب به سر شد. در این کتاب، افزون بر اتّفاقاتِ شخصی، دیدهها و شنیدههایی از من - که به فرهنگ و زبان پنجاب تعلّق دارد - نیز ضبط شدهاست.
به همین مناسبت نامِ کتاب را «از خاک پنجابم» برگزیدهام.
در کتابِ دوم - که «از سواد تا بیاض» نام دارد - افزون بر سرگذشتِ علمی، فهرستی کامل از کتابهای تألیفی (تألیف، تصحیح، ترجمه) و مقالات آمدهاست. عکس روی جلدِ این دو کتاب را در اینجا میتوان دید.
تلاش بر این است که هر دو کتاب در اسرعِ وقت منتشر شود تا هدف از تألیف آنها محقَّق شود.
تازهترین عکسم را نیز پیوست میکنم که همین امروز گرفته شدهاست.
در زمینه (روی دیوار) اوّلین عکسِ من در دو سالگی است که رویِ دامانِ مرحوم پدرم نشستهام و برادر بزرگترِ مرحومم در کنارم ایستادهاست. خداوند هر دو را غریق رحمت کند.
بندۂ درگاهی، عارف نوشاهی
سحرگاہ پنجشنبه، ۷ فروردین ۱۴۰۴ خورشیدی
اسلام آباد، پاکستان.
https://t.me/mr_moshtaqian
27.03.202506:04
#متنپژوهی (۱۹)
شناختِ تَرفندِ فرزینبند
(بخش ۱)
دربارهٔ اصطلاحاتِ بازیِ شطرنج اگرچه تاکنون مقالهها و جزوههای فراوانی نوشته شده، هنوز تعریفِ بسیاری از این اصطلاحات در پردهٔ ابهام ماندهاست. یکی از این اصطلاحات «فرزینبند» است.
برای یافتنِ دقیقترین توصیفِ این اصطلاح بهتر است که در آغاز به رسالهٔ فارسی آموزشِ شطرنج - که استاد صفریِ آققلعه دستنویسِ آن را به ما شناساندهاند - مراجعه کنیم:
[چُنانکه میدانیم «فرزین» همان مُهرهٔ وزیر و «پیاده» و شکلِ معرّبِ آن «بیدق» همان مُهرهٔ سربازِ امروزی است. همچنین در متونِ کهن، بیشتر، رنگِ مُهرهها سیاه و سُرخ است و کمتر سیاه و سپید.]
شکلِ چینشِ مهرهها را - چنانکه در عکسِ رنگیِ پیوستِ این نوشتار پیداست - «مُجَنَّح» (دارای دو پَر) گویند. نویسندهٔ رسالهٔ آموزشِ شطرنج مُهرهها را بر این پایه چیدهاست و ما نیز برای دریافتِ خواستِ او باید این گونه چینِشی داشته باشیم. اینک توضیحِ او در این باره:
شناختِ تَرفندِ فرزینبند
(بخش ۱)
دربارهٔ اصطلاحاتِ بازیِ شطرنج اگرچه تاکنون مقالهها و جزوههای فراوانی نوشته شده، هنوز تعریفِ بسیاری از این اصطلاحات در پردهٔ ابهام ماندهاست. یکی از این اصطلاحات «فرزینبند» است.
برای یافتنِ دقیقترین توصیفِ این اصطلاح بهتر است که در آغاز به رسالهٔ فارسی آموزشِ شطرنج - که استاد صفریِ آققلعه دستنویسِ آن را به ما شناساندهاند - مراجعه کنیم:
[چُنانکه میدانیم «فرزین» همان مُهرهٔ وزیر و «پیاده» و شکلِ معرّبِ آن «بیدق» همان مُهرهٔ سربازِ امروزی است. همچنین در متونِ کهن، بیشتر، رنگِ مُهرهها سیاه و سُرخ است و کمتر سیاه و سپید.]
اکنون بیانِ آنکه [بازندهٔ] سیاه را عزمِ آن است تا دست از جانبِ فرزین [= چهار خانهٔ سویِ راست صفحهٔ شطرنج] بگشاید و سبقت کند و پیادهٔ [خانهٔ] اسپ از جانبِ فرزین [= سویِ راست] دو [ظ: یک] دفعت راندهاست و مَر او را در این، چهار نوع بازی است و این بازیها [بازندهٔ] سیاه را بد است و [بازندهٔ] سُرخ را نیکو:اینک توضیحِ رامپوری در این باره:
امّا نوع اوّل آن است که بگذارد [ظ: = رها کُنَد] پیادهٔ [خانهٔ] اسپ را در [خانهٔ] چهارم [سیاه] و چون اینچُنین بکند، رُخِ او مشغول گردد و از بازی بازمانَد.
و نوعِ دُوُم آن است که [بازندهٔ] سیاهْ پیادۀ [سرخِ خانهٔ] فیل [بازندهٔ سُرخ] را از [ظ: = با] پیادۀ [سیاه خانهٔ] اسپ [سیاه] بزند. [بازندهٔ] سُرخْ او [= پیادهٔ خانهٔ اسپِ سیاه] را به پیادۀ [سرخ خانهٔ] اسپْ باززند و فرزینِ [سیاه] به [خانۀ] سِیُمِ اسپ [سیاه] شود و فرزینبند کند و [بازندهٔ سُرخ] فیلِ دستِ راست [= سویِ فرزین] در [خانهٔ] سِیُمِ رُخ [سُرخ] افگند و اسپِ [سیاهِ] دستِ راست در [خانهٔ] چهارمِ رخ [سیاه] شود بَر [= عَلَیهِ] پیادهٔ فیل و او را مشغول کُنَد.
و نوع سِیُمْ آن است که [بازندهٔ] سیاه برانَد پیادهٔ...
(رساله در آموزش شطرنج، برگۀ ۴).
آن است که فرزین به[منظور] تقویتِ پیاده[ای] که پَسِ او [= جلوی فرزین] باشد، مهرۀ حریف را [مجالِ] پیش آمدن ندهد؛ چرا که اگر مهرهٔ حریفْ پیاده را کُشَد، فرزینْ انتقامِ او خواهد گرفت (غیاثاللّغات، ص ۶۴۰؛ نقل از فرهنگِ دهخدا).در مقالۀ «بازخوانیِ انتقادیِ شروحِ آثارِ خاقانی و نظامی» گویا نویسندگان خواستِ فرهنگنویس را از عبارتِ «پَسِ او» درنیافته و به ردّ آن پرداختهاند:
فرزین بعد از شاه قویترین مهرۀ شطرنج است؛ بنابراین به دام انداختن آن، کاری بسیار دشوار است. فرزین وقتی در این موقعیت قرار میگیرد و راه فراری نمییابد، بهصورتِ انتحاری به ضربه زدن اقدام میکند و درنهایت کشته میشود. با کشته شدنِ فرزین، مات کردنِ حریف بهمراتب راحتتر میشود؛ پس فرزینبند (به بند کشیدنِ فرزین) به معنیِ نهایت مکر و ترفند است. اغلبِ شارحان در شرحِ این اصطلاح با مبنا گذاشتنِ فرهنگِ دهخدا به بیراهه رفتهاند [کذا]... توضیحات دهخدا [ظ: رامپوری] نیز با قیدِ احتیاط و احترام درست نمینماید؛ زیرا فرزین برای جلوگیری از پیشرویِ حریف به پشتیبانیِ پیاده نیاز ندارد. فرزینبند با اصطلاح «منصوبه» (نقشه و طرح) تفاوت محسوسی ندارد؛ زیرا منصوبه غالباً در معنیِ تاکتیکِ بازی است؛ ولی فرزینبند نحوه و تاکتیکِ اسیر کردن فرزین است... گاهی در این منصوبهها طرف مقابل با تشخیص ندادنِ حمله، حرکتهایی انجام میدهد که او را به غافلگیریِ ناگهانی و درنتیجه باخت نزدیک میکند (طایفی و رمضانی، ۱۴۰۰: ۲۴-۲۵).نویسندۀ این سطور با پذیرشِ تعریفِ غیاثاللّغات واژۀ «پیاده» را به مهرههای دیگری همچون «پیل، اسپ، رخ» نیز تعمیم میدهد. شادیآبادی (مفتاحالفضلا، ص ۱۵۰) «بند» را «گرفتاری و قید» معنا نمودهاست. نگارنده به جای آنکه «فرزینبند» را «به بند کشیدن فرزین» معنا کند، از آن معنای «تنگنا و گرفتاریای که فرزین برای حریف ایجاد میکند» درمییابد که با توضیحِ رسالۀ آموزشِ شطرنج و شواهدِ نظم و نثر نیز در تناسب است. گفتنی است که دربارۀ اِبطالِ فرزینبند، بیشتر، فعلهای «شکستن» و «گشودن» و «گسستن/ گسلیدن/ گسیختن» یا صورتهای پیشوندی آنان به کار رفتهاست. همچنین به نظر میرسد «منصوبه» کاربردی کلّی و عام به معنای ترفندهای این بازی و «فرزینبند» شکلِ خاصّی از «منصوبه» باشد.
شکلِ چینشِ مهرهها را - چنانکه در عکسِ رنگیِ پیوستِ این نوشتار پیداست - «مُجَنَّح» (دارای دو پَر) گویند. نویسندهٔ رسالهٔ آموزشِ شطرنج مُهرهها را بر این پایه چیدهاست و ما نیز برای دریافتِ خواستِ او باید این گونه چینِشی داشته باشیم. اینک توضیحِ او در این باره:
ابتدا کُنیم به دستِ مجنَّح... از جهتِ آنکه راستتر و بهتر این است و بنای او بر قائم است و بازیکنندگان در اختیارِ او سخن گفتهاند و هیچ دست نیست که جملهٔ دَوابِ او به دوازده بازی در حرکت آید، مگر این دست (رساله در آموزش شطرنج، برگۀ ۳).https://t.me/mr_moshtaqian
दिखाया गया 1 - 24 का 26
अधिक कार्यक्षमता अनलॉक करने के लिए लॉगिन करें।