08.05.202515:38
📚سالهای شاگردی ویلهلم مایستر
گوته | برگردان امیر معدنیپور
آرمانشهر
@LiberalUtopia
گوته | برگردان امیر معدنیپور
آرمانشهر
@LiberalUtopia
07.05.202506:49
دربارهٔ ارتباط سیاسی و خانوادگی خاندان ماد و پارس پیش از تسلط کورش کبیر بر هگمتانه
«تأثیر ماد بر پارس آنگونه که باید معلوم نیست. مادها که از اقوام ایــرانــی بودند از نظر زبانی و فرهنگی با پارسها پیوند داشتند. ولی با این حال، میزان خویشاوندی و شباهت آنها و یا میزان تأثیر مادها بر پارسها را نمیتوان با اطمینان تعیین کرد. هرودوت تاریخ نگار یونانی که وابستگی نخستین پارسیان را از نظر سیاسی و فرهنگی به مادها که در آن زمان گویا بر پارسها برتری داشتهاند توصیف کرده، ماد را پادشاهیای میداند که اقوام آن به سرکردگی «دیااکو» متحد و یکپارچه شدهاند و در زمان فرمانروایی «هووخشتره» و پسرش «آستواگس» اوج قدرت خود رسیدهاند. اما در مطالعات جدید وجود یک «امپراتوری منسجم» مادی، سخت مورد تردید قرار گرفته است. از سدهی هشتم پیش از میلاد به بعد، نام مادها در کنار چند قوم دیگر که در دامنههای شمالی زاگرس میزیستند در اسناد آشوری میآید. در این اسناد به طور مکرر نام پادشاهان متعددی که بر آنان فرمانروا بودهاند، ذکر شده است. مکانهای تاریخی ماد مانند نوشیجان، گودین تپه و باباجان که مراکز قدرتهای محلی بودهاند به این فرضیه که ماد اتحادیهای از حکومتهای کوچک بوده قوت بیشتری میبخشد. در زمان توسعهطلبی آشوریان به سوی شمال، برخی از اقوام مادی ناچار به زیر یوغ آشوریان درآمدند، ولی در اواخر سده هفتم پیش از میلاد هووخشتره پادشاه ماد در نبرد با آشوریان به پیروزی دست یافت. این موفقیت ظاهراً موجب شد که وی و پسرش آستواگس دورهای هرچند کوتاه بر دیگر اقوام ماد سیادت یابند و هگمتانه را مرکز قدرت خود سازند.»
«منابع یونانی دربارهی کورش (منظور کورش اول است، نه کورش کبیر) و پسر و جانشینش، کمبوجیهی اول (حدود ۵۹۰ - ۵۵۹ پ.م.)، به ما اطلاعاتی میدهند و بر ما آشکار میسازند که کمبوجیه اول با پادشاهی همجوار خود، ماد، پیمان اتحاد بسته بوده است. مادها در شمال باختری ایران ساکن شده بودند و هگمتانه شهر عمدهی سرزمینشان بود. بابلیان و پارسیان به احتمال بسیار به ماد چون همپیمانی شایسته در برابر آشور، قدرت برتر بینالنهرین، مینگریستهاند. فرورتیش (۶۴۷-۶۲۵ پ.م.)، و هووخشتره (۵۸۵-۶۲۵ پ.م.)، پادشاهان ماد، هر دو برضد آشور و نینوا، پایتخت آن، لشکرکشی نمودند . کمبوجیهی اول گویی با آستوگس ( ۵۸۵ - ۵۵۰ پ.م.)، جانشین هووخشتره، پیمان سیاسی بسته و دخترش ماندانا را هم به زنی گرفته بوده است. روشن نیست که آیا در این پیمان مادیان و پارسیان در سطحی برابر بودند یا اینکه بنا به نوشته هرودوت مورخ یونانی، پارسیان در مقام فروتری نسبت به مادها قرار داشتند.»
ماد نخستین پادشاهی ای بود که در سال ۵۴۹/۵۵۰ پیش از میلاد در برابر کورش دوم (کبیر) از در فرمانبرداری درآمد. منابع یونانی چنین القا میکنند که کورش برای دستیابی به استقلال سیاسی از ماد به قلمرو آستواگس، پادشاه ماد، تاخته است. واردکردن یک عنصر خانوادگی در این داستان که بنابر آن کورش بر پدربزرگ خود شوریده است رنگی از اندوه و تألم به داستان میافزاید. این که آیا این نوادگی صرفاً افسانهای خیالپردازانه است یا نه هنوز بسیار مورد اختلاف است. با این حال، این که همهی منابع یونانی در مورد این روایت همداستان نیستند، ما را به آنسو مایل میکند که گویا پیوند خانوادگی در این ماجرا افزودهای داستانی به حکایت پیروزی کورش بوده است تا فرمانرواییاش را در سرزمین ماد مشروع جلوه دهد. مثلاً کتسیاس، پزشک و نویسنده یونانی سده چهارم پیش از میلاد، به صراحت مینویسد که میان کورش و آستواگس هیچ پیوند خانوادگی در بین نبوده است. قول وی با نوشتههای خاور نزدیک همخوانی دارد که در آنها هم از پیوند خانوادگی یا سیاسی میان خاندانهای حاکم ماد و پارس سخنی به میان نیامده است. (یعنی این گفته که ماندانا، همسر کمبوجیهٔ اول (پدر کورش کبیر) دختر پادشاه ماد بوده است بر مبنای منابع یونانی صحیح نیست- ادمین) افزون بر آن این منابع ادعا دارند که آستواگس بود که در میدان رزم موضع تهاجمی گرفت و کورش در برابر این یورش موضعی تدافعی به خود گرفت. بنابر وقایع نامهی نبونید بابلی، آستواگس عزم بر آن کرد که پارس را بگشاید و از این رو سپاهی فراهم کرد اما بخشی از لشکریانش از وی روی گرداندند و به کورش روی آوردند. فرجام جنگ با این چرخش تغییر کرد و پایان کار آستواگس معلوم شد. کورش برقآسا بر هگمتانه، تختگاه ماد، دست یافت. خزانهی آن را ضبط نمود و ثروت های آن را به پارس برد.»
«بنا بر روایتهای خاور نزدیک، کورش احتمالا با آموتیس، دختر آستواگس، ازدواج کرد و با این کار پیروزی خویش را بر ماد تثبیت کرد.»
ایران باستان | ماریا بروسیوس
برگردان عیسی عبدی
آرمانشهر
@LiberalUtopia
«تأثیر ماد بر پارس آنگونه که باید معلوم نیست. مادها که از اقوام ایــرانــی بودند از نظر زبانی و فرهنگی با پارسها پیوند داشتند. ولی با این حال، میزان خویشاوندی و شباهت آنها و یا میزان تأثیر مادها بر پارسها را نمیتوان با اطمینان تعیین کرد. هرودوت تاریخ نگار یونانی که وابستگی نخستین پارسیان را از نظر سیاسی و فرهنگی به مادها که در آن زمان گویا بر پارسها برتری داشتهاند توصیف کرده، ماد را پادشاهیای میداند که اقوام آن به سرکردگی «دیااکو» متحد و یکپارچه شدهاند و در زمان فرمانروایی «هووخشتره» و پسرش «آستواگس» اوج قدرت خود رسیدهاند. اما در مطالعات جدید وجود یک «امپراتوری منسجم» مادی، سخت مورد تردید قرار گرفته است. از سدهی هشتم پیش از میلاد به بعد، نام مادها در کنار چند قوم دیگر که در دامنههای شمالی زاگرس میزیستند در اسناد آشوری میآید. در این اسناد به طور مکرر نام پادشاهان متعددی که بر آنان فرمانروا بودهاند، ذکر شده است. مکانهای تاریخی ماد مانند نوشیجان، گودین تپه و باباجان که مراکز قدرتهای محلی بودهاند به این فرضیه که ماد اتحادیهای از حکومتهای کوچک بوده قوت بیشتری میبخشد. در زمان توسعهطلبی آشوریان به سوی شمال، برخی از اقوام مادی ناچار به زیر یوغ آشوریان درآمدند، ولی در اواخر سده هفتم پیش از میلاد هووخشتره پادشاه ماد در نبرد با آشوریان به پیروزی دست یافت. این موفقیت ظاهراً موجب شد که وی و پسرش آستواگس دورهای هرچند کوتاه بر دیگر اقوام ماد سیادت یابند و هگمتانه را مرکز قدرت خود سازند.»
«منابع یونانی دربارهی کورش (منظور کورش اول است، نه کورش کبیر) و پسر و جانشینش، کمبوجیهی اول (حدود ۵۹۰ - ۵۵۹ پ.م.)، به ما اطلاعاتی میدهند و بر ما آشکار میسازند که کمبوجیه اول با پادشاهی همجوار خود، ماد، پیمان اتحاد بسته بوده است. مادها در شمال باختری ایران ساکن شده بودند و هگمتانه شهر عمدهی سرزمینشان بود. بابلیان و پارسیان به احتمال بسیار به ماد چون همپیمانی شایسته در برابر آشور، قدرت برتر بینالنهرین، مینگریستهاند. فرورتیش (۶۴۷-۶۲۵ پ.م.)، و هووخشتره (۵۸۵-۶۲۵ پ.م.)، پادشاهان ماد، هر دو برضد آشور و نینوا، پایتخت آن، لشکرکشی نمودند . کمبوجیهی اول گویی با آستوگس ( ۵۸۵ - ۵۵۰ پ.م.)، جانشین هووخشتره، پیمان سیاسی بسته و دخترش ماندانا را هم به زنی گرفته بوده است. روشن نیست که آیا در این پیمان مادیان و پارسیان در سطحی برابر بودند یا اینکه بنا به نوشته هرودوت مورخ یونانی، پارسیان در مقام فروتری نسبت به مادها قرار داشتند.»
ماد نخستین پادشاهی ای بود که در سال ۵۴۹/۵۵۰ پیش از میلاد در برابر کورش دوم (کبیر) از در فرمانبرداری درآمد. منابع یونانی چنین القا میکنند که کورش برای دستیابی به استقلال سیاسی از ماد به قلمرو آستواگس، پادشاه ماد، تاخته است. واردکردن یک عنصر خانوادگی در این داستان که بنابر آن کورش بر پدربزرگ خود شوریده است رنگی از اندوه و تألم به داستان میافزاید. این که آیا این نوادگی صرفاً افسانهای خیالپردازانه است یا نه هنوز بسیار مورد اختلاف است. با این حال، این که همهی منابع یونانی در مورد این روایت همداستان نیستند، ما را به آنسو مایل میکند که گویا پیوند خانوادگی در این ماجرا افزودهای داستانی به حکایت پیروزی کورش بوده است تا فرمانرواییاش را در سرزمین ماد مشروع جلوه دهد. مثلاً کتسیاس، پزشک و نویسنده یونانی سده چهارم پیش از میلاد، به صراحت مینویسد که میان کورش و آستواگس هیچ پیوند خانوادگی در بین نبوده است. قول وی با نوشتههای خاور نزدیک همخوانی دارد که در آنها هم از پیوند خانوادگی یا سیاسی میان خاندانهای حاکم ماد و پارس سخنی به میان نیامده است. (یعنی این گفته که ماندانا، همسر کمبوجیهٔ اول (پدر کورش کبیر) دختر پادشاه ماد بوده است بر مبنای منابع یونانی صحیح نیست- ادمین) افزون بر آن این منابع ادعا دارند که آستواگس بود که در میدان رزم موضع تهاجمی گرفت و کورش در برابر این یورش موضعی تدافعی به خود گرفت. بنابر وقایع نامهی نبونید بابلی، آستواگس عزم بر آن کرد که پارس را بگشاید و از این رو سپاهی فراهم کرد اما بخشی از لشکریانش از وی روی گرداندند و به کورش روی آوردند. فرجام جنگ با این چرخش تغییر کرد و پایان کار آستواگس معلوم شد. کورش برقآسا بر هگمتانه، تختگاه ماد، دست یافت. خزانهی آن را ضبط نمود و ثروت های آن را به پارس برد.»
«بنا بر روایتهای خاور نزدیک، کورش احتمالا با آموتیس، دختر آستواگس، ازدواج کرد و با این کار پیروزی خویش را بر ماد تثبیت کرد.»
ایران باستان | ماریا بروسیوس
برگردان عیسی عبدی
آرمانشهر
@LiberalUtopia
04.05.202508:40
آرمانشهر
@LiberalUtopia
@LiberalUtopia
06.04.202508:42
سنجش اجمالی نظریهٔ عدالت جان رالز با معیار آزمون نظریهٔ سیاسی
بخش ۲ از ۲
در مجموع، میتوان گفت نظریهٔ رالز در هر سه ساحت بنیادین نظریهٔ سیاسی ــ اقتصاد، حقوق و سیاست ــ دچار کاستی و گسست است. او نه تصویر روشنی از نهادهای اقتصادی ارائه میدهد، نه بنیان قابل دفاعی برای حقوق فردی دارد، و نه تحلیلی از سازوکار قدرت سیاسی و نظم نهادی.
حال آنکه اگر از دیدگاه لیبرالیسم کلاسیک به نظریهٔ رالز بنگریم، درمییابیم که او نه فقط لیبرال نیست، بلکه بسیاری از بنیادهای لیبرالیسم را وانهاده است. لیبرالیسم کلاسیک، از جان لاک تا هایک، بر آزادی فردی، مالکیت خصوصی، بازار آزاد، و محدود بودن قدرت دولت تأکید دارد.
اما رالز حق طبیعی مالکیت (یا حق مالکیت به طور کلی) را نمیپذیرد، با نابرابریهای ناشی از تفاوت استعدادها به مخالفت برمیخیزد، و میخواهد سازوکاری طراحی کند که دائماً مداخله کرده و «نتایج» را تصحیح کند. چنین رویکردی، همانگونه که پیشتر گفته شد، به مراتب به سوسیالیسم اخلاقی شبیهتر است تا به لیبرالیسم اصیل. به بیان دیگر او یک متفکر سوسیال-دموکرات است، نه لیبرال. و اگر به تغییر معنایی واژه «لیبرال» در آمریکای شمالی توجه داشته باشیم (از اواسط قرن بیستم در این قاره از این واژه اغلب برای توصیف گرایشات سوسیال-دموکرات استفاده میشود)؛ معنای گمراهکنندهٔ صفت لیبرال در توصیف رالز را بهتر درک میکنیم.
از این رو، ستایشهای پرطمطراقی که از رالز بهعنوان بزرگترین متفکر سیاسی لیبرال قرن بیستم شده، اغراقآمیز مینماید. این شهرت بیشتر محصول فضای سیاسی پس از جنبشهای چپگرای ۱۹۶۸ بود؛ فضایی که در آن نخبگان دانشگاهی غرب در پی آن بودند که سوسیالیسم را بدون ترک نهادهای دموکراسی لیبرال، بازسازی کنند. رالز پاسخ این عطش فکری بود: فیلسوفی که با زبانی لیبرال، در عمل پروژهای برابریخواهانه را پیش میبرد. همین عطش فکری نیز سبب شد که بسیاری بر نقصهای آشکار نظریه عدالت رالز چشم بپوشانند. آن هم نقصها و ایراداتی که خود رالز بعدتر با انتشار «لیبرالیسم سیاسی» بخشی از آنها را پذیرفت و از بسیاری از مواضع خود عقبنشینی کرد.
متفکرانی چون رابرت نوزیک، فردریش هایک، مایکل اوکشات و آیزایا برلین، هر یک از منظرهایی متفاوت، نقدهایی بنیادین بر رالز وارد کردهاند. نوزیک با نظریهٔ «عدالت استحقاقی» نشان داد که بازتوزیع رالزی، با آزادی و حق مالکیت در تعارض است. هایک، عقلگرایی طراحیمحور رالز را خطرناک و ناکارآمد دانست (جلد نخست کتاب قانون، قانونگذاری و آزادی) و نشان داد که چگونه سرابی به نام «عدالت اجتماعی» میتواند جامعه را ورطهٔ هلاکت بکشاند. (جلد دوم همان کتاب) برلین نیز بر ناممکن بودن توافق عقلانی بر سر ارزشهای بنیادین تأکید کرد، و این ایدهٔ «موقعیت آغازین» را در بهترین حالت، نوعی تخیل ناب دانست.
در نهایت، گرچه رالز تأثیر شگرفی بر فلسفهٔ سیاسی معاصر داشته، اما نظریهٔ او نه از حیث مفهومی و عقلانی استوار است، نه از منظر لیبرالیسم کلاسیک وفادار، و نه در تبیین نظمهای تاریخی و نهادی قانعکننده. نظریهٔ او بیشتر پروژهای روشنفکرانه برای آرام کردن وجدان نخبگان دانشگاهی در برابر ناکامیهای پیدرپی حکومتهای سوسیالیست قرن بیستم بود، تا نظریهای سیاسی درخور جهان آزاد.
و امروز نیز رالز بیش از گذشته بدل به پناهگاهی برای افراد سابقاً سوسیالیستی گشته که توانایی توجیه شکستهای عملی و نظری تئوریهای سوسیالیستی را ندارند اما با این حال شجاعت پذیرش تمام و کمال آن را هم هنوز در خود نیافتهاند.
پایان
آرمانشهر
@LiberalUtopia
بخش ۲ از ۲
در مجموع، میتوان گفت نظریهٔ رالز در هر سه ساحت بنیادین نظریهٔ سیاسی ــ اقتصاد، حقوق و سیاست ــ دچار کاستی و گسست است. او نه تصویر روشنی از نهادهای اقتصادی ارائه میدهد، نه بنیان قابل دفاعی برای حقوق فردی دارد، و نه تحلیلی از سازوکار قدرت سیاسی و نظم نهادی.
حال آنکه اگر از دیدگاه لیبرالیسم کلاسیک به نظریهٔ رالز بنگریم، درمییابیم که او نه فقط لیبرال نیست، بلکه بسیاری از بنیادهای لیبرالیسم را وانهاده است. لیبرالیسم کلاسیک، از جان لاک تا هایک، بر آزادی فردی، مالکیت خصوصی، بازار آزاد، و محدود بودن قدرت دولت تأکید دارد.
اما رالز حق طبیعی مالکیت (یا حق مالکیت به طور کلی) را نمیپذیرد، با نابرابریهای ناشی از تفاوت استعدادها به مخالفت برمیخیزد، و میخواهد سازوکاری طراحی کند که دائماً مداخله کرده و «نتایج» را تصحیح کند. چنین رویکردی، همانگونه که پیشتر گفته شد، به مراتب به سوسیالیسم اخلاقی شبیهتر است تا به لیبرالیسم اصیل. به بیان دیگر او یک متفکر سوسیال-دموکرات است، نه لیبرال. و اگر به تغییر معنایی واژه «لیبرال» در آمریکای شمالی توجه داشته باشیم (از اواسط قرن بیستم در این قاره از این واژه اغلب برای توصیف گرایشات سوسیال-دموکرات استفاده میشود)؛ معنای گمراهکنندهٔ صفت لیبرال در توصیف رالز را بهتر درک میکنیم.
از این رو، ستایشهای پرطمطراقی که از رالز بهعنوان بزرگترین متفکر سیاسی لیبرال قرن بیستم شده، اغراقآمیز مینماید. این شهرت بیشتر محصول فضای سیاسی پس از جنبشهای چپگرای ۱۹۶۸ بود؛ فضایی که در آن نخبگان دانشگاهی غرب در پی آن بودند که سوسیالیسم را بدون ترک نهادهای دموکراسی لیبرال، بازسازی کنند. رالز پاسخ این عطش فکری بود: فیلسوفی که با زبانی لیبرال، در عمل پروژهای برابریخواهانه را پیش میبرد. همین عطش فکری نیز سبب شد که بسیاری بر نقصهای آشکار نظریه عدالت رالز چشم بپوشانند. آن هم نقصها و ایراداتی که خود رالز بعدتر با انتشار «لیبرالیسم سیاسی» بخشی از آنها را پذیرفت و از بسیاری از مواضع خود عقبنشینی کرد.
متفکرانی چون رابرت نوزیک، فردریش هایک، مایکل اوکشات و آیزایا برلین، هر یک از منظرهایی متفاوت، نقدهایی بنیادین بر رالز وارد کردهاند. نوزیک با نظریهٔ «عدالت استحقاقی» نشان داد که بازتوزیع رالزی، با آزادی و حق مالکیت در تعارض است. هایک، عقلگرایی طراحیمحور رالز را خطرناک و ناکارآمد دانست (جلد نخست کتاب قانون، قانونگذاری و آزادی) و نشان داد که چگونه سرابی به نام «عدالت اجتماعی» میتواند جامعه را ورطهٔ هلاکت بکشاند. (جلد دوم همان کتاب) برلین نیز بر ناممکن بودن توافق عقلانی بر سر ارزشهای بنیادین تأکید کرد، و این ایدهٔ «موقعیت آغازین» را در بهترین حالت، نوعی تخیل ناب دانست.
در نهایت، گرچه رالز تأثیر شگرفی بر فلسفهٔ سیاسی معاصر داشته، اما نظریهٔ او نه از حیث مفهومی و عقلانی استوار است، نه از منظر لیبرالیسم کلاسیک وفادار، و نه در تبیین نظمهای تاریخی و نهادی قانعکننده. نظریهٔ او بیشتر پروژهای روشنفکرانه برای آرام کردن وجدان نخبگان دانشگاهی در برابر ناکامیهای پیدرپی حکومتهای سوسیالیست قرن بیستم بود، تا نظریهای سیاسی درخور جهان آزاد.
و امروز نیز رالز بیش از گذشته بدل به پناهگاهی برای افراد سابقاً سوسیالیستی گشته که توانایی توجیه شکستهای عملی و نظری تئوریهای سوسیالیستی را ندارند اما با این حال شجاعت پذیرش تمام و کمال آن را هم هنوز در خود نیافتهاند.
پایان
آرمانشهر
@LiberalUtopia
07.05.202521:48
تفاوت ماهیت نظریههای هنر در دورههای مختلف تاریخ
بخش ۲/۲
📚نقش افراد «خارج از گود» نظریهی هنر ـــ فیلسوفان، متألهان، منتقدان اجتماعی و سایر نمایندگان مخاطبان ـــ در این میان چیست؟ در جوامع سنتی مؤلفانی که با کارگاهها بیارتباط بودند و تجربهی مستقیمی از طرز کار آن نداشتند در خصوص امور مرتبط با هنر سخن چندانی نمیگفتند. مثلاً توماس آکوئینی یکی از همین افراد «خارج از گود» در فرهنگی سنتی است. شگفت آن که توماس درک عمیقی از نیروی دلالتگر و محدودیتهای خاص رسانههای گوناگون هنری داشت. ملاحظات او دربارهی پرترهی فردی سیاهپوست با گچ سفید از لحاظ تشخیص ویژگیهای خاص رسانه هنری حائز اهمیت است. اما او در آثار عظیم و حجیم خود دربارهی هیچ اثر هنری بخصوص یا فرآیند خلق آن سخنی به میان نیاورده. ویژگی جوامع سنتی این است که مسائل فکری و هنری کاملاً جدا از یکدیگر بررسی میشوند و مرزهای جداکنندهی حوزههای گوناگون به ندرت از میانبر میخیزند.
این ساختار در فرهنگی غیرسنتی برعکس است. وقتی مرزهای حوزههای گوناگون از میان میرود نخستین پیامدش این است که نظریهی هنر ویژگی انضمامی خود را از دست میدهد و مسائل مرتبط با تصویر در قیاس با گذشته نقش کمرنگتری پیدا میکند. در ثانی، مسائل مربوط به آفرینش اثر هنری دیگر آنچنان که باید در معرض توجه قرار نمیگیرد. به علاوه، حتی اگر به این مسائل هم پرداخته شود، عمدتاً غیرهنرمندان دربارهی آن بحث میکنند. فیلسوفان و نظریهپردازان به موضوعی توجه نشان میدهند که مدتها صرفاً مختص هنرمندان بود.
در اینجا نیز مثالی واحد برای روشن شدن بحث کافی است. در همان سالهایی که کاندینسکی معنویت در هنر را مینوشت، ویلهلم دیلتای، فیلسوف آلمانی، مطالعاتی را تحت عنوان تجربه و شعر منتشر کرد. هر دو متن صرفاً با اختلاف سه سال به زبانی مشترک و در کشوری واحد منتشر شدند. مسلماً موضوع اثر دیلتای شعر و ادبیات بود و نه نقاشی یا مجسمه؛ اما بسیاری از مطالبی که او دربارهی شعر و ادبیات مطرح کرد برای هنرهای بصری نیز معتبر است. مثلاً یکی از مضامین محوری کار دیلتای منشأ اصلی پیدایش اثر هنری است. بر اساس آموزهی او، که بر اندیشهی مدرن بسیار اثرگذار بود، تجربه انگیزهی اصلی آفرینش اثر هنری است. ویژگی بارز دگرگونی عمیق رخداده در نظریهی هنر و ای بسا وجه ممیز تأملات مدرن دربارهی هنر این است که یافتن پاسخی برای پرسش چگونگی پیدایش اثر هنری را فیلسوفان بر عهده گرفتهاند و نه هنرمندان.
پایان
نظریههای هنر (جلد ۱) | موشه باراش
برگردان محمدرضا ابوالقاسمی
آرمانشهر
@LiberalUtopia
بخش ۲/۲
📚نقش افراد «خارج از گود» نظریهی هنر ـــ فیلسوفان، متألهان، منتقدان اجتماعی و سایر نمایندگان مخاطبان ـــ در این میان چیست؟ در جوامع سنتی مؤلفانی که با کارگاهها بیارتباط بودند و تجربهی مستقیمی از طرز کار آن نداشتند در خصوص امور مرتبط با هنر سخن چندانی نمیگفتند. مثلاً توماس آکوئینی یکی از همین افراد «خارج از گود» در فرهنگی سنتی است. شگفت آن که توماس درک عمیقی از نیروی دلالتگر و محدودیتهای خاص رسانههای گوناگون هنری داشت. ملاحظات او دربارهی پرترهی فردی سیاهپوست با گچ سفید از لحاظ تشخیص ویژگیهای خاص رسانه هنری حائز اهمیت است. اما او در آثار عظیم و حجیم خود دربارهی هیچ اثر هنری بخصوص یا فرآیند خلق آن سخنی به میان نیاورده. ویژگی جوامع سنتی این است که مسائل فکری و هنری کاملاً جدا از یکدیگر بررسی میشوند و مرزهای جداکنندهی حوزههای گوناگون به ندرت از میانبر میخیزند.
این ساختار در فرهنگی غیرسنتی برعکس است. وقتی مرزهای حوزههای گوناگون از میان میرود نخستین پیامدش این است که نظریهی هنر ویژگی انضمامی خود را از دست میدهد و مسائل مرتبط با تصویر در قیاس با گذشته نقش کمرنگتری پیدا میکند. در ثانی، مسائل مربوط به آفرینش اثر هنری دیگر آنچنان که باید در معرض توجه قرار نمیگیرد. به علاوه، حتی اگر به این مسائل هم پرداخته شود، عمدتاً غیرهنرمندان دربارهی آن بحث میکنند. فیلسوفان و نظریهپردازان به موضوعی توجه نشان میدهند که مدتها صرفاً مختص هنرمندان بود.
در اینجا نیز مثالی واحد برای روشن شدن بحث کافی است. در همان سالهایی که کاندینسکی معنویت در هنر را مینوشت، ویلهلم دیلتای، فیلسوف آلمانی، مطالعاتی را تحت عنوان تجربه و شعر منتشر کرد. هر دو متن صرفاً با اختلاف سه سال به زبانی مشترک و در کشوری واحد منتشر شدند. مسلماً موضوع اثر دیلتای شعر و ادبیات بود و نه نقاشی یا مجسمه؛ اما بسیاری از مطالبی که او دربارهی شعر و ادبیات مطرح کرد برای هنرهای بصری نیز معتبر است. مثلاً یکی از مضامین محوری کار دیلتای منشأ اصلی پیدایش اثر هنری است. بر اساس آموزهی او، که بر اندیشهی مدرن بسیار اثرگذار بود، تجربه انگیزهی اصلی آفرینش اثر هنری است. ویژگی بارز دگرگونی عمیق رخداده در نظریهی هنر و ای بسا وجه ممیز تأملات مدرن دربارهی هنر این است که یافتن پاسخی برای پرسش چگونگی پیدایش اثر هنری را فیلسوفان بر عهده گرفتهاند و نه هنرمندان.
پایان
نظریههای هنر (جلد ۱) | موشه باراش
برگردان محمدرضا ابوالقاسمی
آرمانشهر
@LiberalUtopia
07.05.202506:49
علت موضع خصمانهٔ سنت اروپایی به تمدن ایران باستان
📚«موضع خصمانهای که در سنت اروپایی نسبت به تمدن رفیع ایران باستان وجود دارد، غالباً آن را تحت الشعاع قرار داده است. هر چند که این تلقى خصمانه در نهایت ریشه در عهد باستان دارد. نخستین برخوردهای خصمانه اروپا با ایران جنگهای پارسی در فاصله ی سالهای ۴۹۰ و ۴۸۰/۷۹ پیش از میلاد است. این جنگها اهمیتی جهانی پیدا نمود و به تدریج سنت تاریخی اروپا دیدگاه اروپاییان نسبت به ایرانیان و در واقع به خاور نزدیک را شکل داد. پیروزی یونانیان در ماراتون ( ۴۹۰ پ.م.)، سالامیس و پلاتایا ( ۴۸۰/۷۹ پ.م.) به صورت رویدادهایی اسطورهای درآمد و حتی صبغهی دینی به خود گرفت. این رویدادها هویتی به نام هویت یونانی در برابر «بربرها» پدید آورد: اصطلاح بربر که نخست برای ایرانیان به کار میرفت طولی نکشید که برای همهی اقوام غیریونانی به کار گرفته شد. این تقابل یونانی-بربر در سراسر سدههای پنجم و چهارم پیش از میلاد سیاست آنان را تحت الشعاع قرار داد و حتی به ایدئولوژی تازهای انجامید که «آزادی» یونانی را در برابر «خودکامگی» و «انحطاط» آسیایی قرار میداد. رومیان نیز این حربه را از یونانیان گرفتند و در مقام دنبالهروان سیاسی یونان برای تبلیغ دفاع غرب در برابر شرق خودکامهای که همان اشکانیان یا ساسانیان باشند به کار بستند. همان گونه که یونانیان هرگز فرقی میان مادها و پارسها قائل نبودند، رومیان نیز تفاوتی میان پارسیان، اشکانیان و ساسانیان نمیدیدند. آنان در جنگهای چند صدسالهی خود بر ضد اشکانیان و ساسانیان بر ضعف و بیارادگی، زنبارگی و انحطاط سیاسی و نظامی «ایرانیان» تأکید میکردند و آنگونه نبود که در اظهار نظر خود تعدیلی روا دارند. همین دیدگاه برآمده از منابع یونانی و رومی است که اکنون نگرش ما (غربیان) را به ایران باستان به طرز چشمگیری شکل داده است.»
ایران باستان | ماریا بروسیوس
برگردان عیسی عبدی
آرمانشهر
@LiberalUtopia
📚«موضع خصمانهای که در سنت اروپایی نسبت به تمدن رفیع ایران باستان وجود دارد، غالباً آن را تحت الشعاع قرار داده است. هر چند که این تلقى خصمانه در نهایت ریشه در عهد باستان دارد. نخستین برخوردهای خصمانه اروپا با ایران جنگهای پارسی در فاصله ی سالهای ۴۹۰ و ۴۸۰/۷۹ پیش از میلاد است. این جنگها اهمیتی جهانی پیدا نمود و به تدریج سنت تاریخی اروپا دیدگاه اروپاییان نسبت به ایرانیان و در واقع به خاور نزدیک را شکل داد. پیروزی یونانیان در ماراتون ( ۴۹۰ پ.م.)، سالامیس و پلاتایا ( ۴۸۰/۷۹ پ.م.) به صورت رویدادهایی اسطورهای درآمد و حتی صبغهی دینی به خود گرفت. این رویدادها هویتی به نام هویت یونانی در برابر «بربرها» پدید آورد: اصطلاح بربر که نخست برای ایرانیان به کار میرفت طولی نکشید که برای همهی اقوام غیریونانی به کار گرفته شد. این تقابل یونانی-بربر در سراسر سدههای پنجم و چهارم پیش از میلاد سیاست آنان را تحت الشعاع قرار داد و حتی به ایدئولوژی تازهای انجامید که «آزادی» یونانی را در برابر «خودکامگی» و «انحطاط» آسیایی قرار میداد. رومیان نیز این حربه را از یونانیان گرفتند و در مقام دنبالهروان سیاسی یونان برای تبلیغ دفاع غرب در برابر شرق خودکامهای که همان اشکانیان یا ساسانیان باشند به کار بستند. همان گونه که یونانیان هرگز فرقی میان مادها و پارسها قائل نبودند، رومیان نیز تفاوتی میان پارسیان، اشکانیان و ساسانیان نمیدیدند. آنان در جنگهای چند صدسالهی خود بر ضد اشکانیان و ساسانیان بر ضعف و بیارادگی، زنبارگی و انحطاط سیاسی و نظامی «ایرانیان» تأکید میکردند و آنگونه نبود که در اظهار نظر خود تعدیلی روا دارند. همین دیدگاه برآمده از منابع یونانی و رومی است که اکنون نگرش ما (غربیان) را به ایران باستان به طرز چشمگیری شکل داده است.»
ایران باستان | ماریا بروسیوس
برگردان عیسی عبدی
آرمانشهر
@LiberalUtopia
24.04.202510:01
در باب تفاوت اهل فضل و فرهیختهٔ مستقل
بخش ۲/۲
📚[...] دانش بشر از هرسو بیش از آنچه چشم قادر به نظاره باشد گسترش مییابد؛ و هیچکس نمیتواند یک هزارم کل دانشِ راجع به هرچیز باارزش را کسب کند. بنابراین تمامی رشتههای دانش چنان گسترش یافتهاند که هرکس میخواهد «کاری انجام دهد»، باید تنها یک موضوع را در نظر بگیرد و از مابقی صرف نظر کند. پس او در موضوع شخصی خود بر عامه توفق مییابد، این درست؛ اما در مابقی موضوعات در سطح عوام خواهد ماند. اگر ما به این امر غفلت از زبانهای باستانی را علاوه کنیم که امروزه رو به افزایش و در حال نابود کردن همهٔ تعلیم و تربیت است - زیرا اندک اطلاعی از لاتینی و یونانی مستوفی نیست - میبینیم که اهل فضل صرف نظر از موضوع کار خودشان، جهالتی حقیقتاً گوسالهوار از خود نشان میدهند. چنین متخصصی درست شبیه به کارگر کارخانهای است که تمام زندگی اش در ساخت یک نوع پیچ با دستگیره و یا اهرم به خصوص برای ابزار و یا دستگاهی به خصوص صرف میشود و در حقیقت وی در آن به مهارتی باورنکردنی میرسد. متخصص را همچنین میتوان به کسی که در خانهٔ شخصی خود زندگی میکند و هرگز آن را ترک نمیکند تشبیه کرد. در آنجا کاملاً با همه چیز، هر تیر و تخته و پله ای، آشنا است؛ همانگونه که کوزیمودو در «گوژپشت نتردام» ویکتور هوگو کلیسای جامع را میشناسد اما غیر از آن همه چیز عجیب و ناشناخته است. برای پرورش حقیقی مطلقاً لازم است که فرد چند بعدی باشد و دیدگاههای مختلف اتخاذ کند؛ و برای یک نفر صاحب فضل، در والاترین معنای کلمه، آشنایی جامع با تاریخ بسیار ضروری است. گرچه آنکه مایل است فیلسوفی تمام عیار باشد، باید بعیدترین غايات دانش بشری را در وجود خود جمع کند؛ وگرنه، اصولاً آنها کدام جای دیگر میتوانند مجتمع بشوند؟ دقیقاً اذهان دسته اول هستند که هرگز یا فقط متخصص نخواهند شد زیرا ذات حقیقی آنها این است که کل هستی را مسئلهٔ خود بسازند؛ و این موضوعی است که به واسطهٔ آن هر یک از ایشان به صورتی و با کشفی نو بشر را منقلب و متعالی خواهد کرد. زیرا فقط آنکسی شایستهٔ نام نابغه است که کل را، اصلی را، و جهانی را به عنوان دغدغه و غایت مساعی خود انتخاب کند؛ نه آنکس که زندگی خود را صرف تشریح فلان رابطه میان اعیان و امور میکند.
پایان
از مقالهٔ درباب اهل فضل
اثر آرتور شوپنهاور
ترجمه رضا ولییاری
آرمانشهر
@LiberalUtopia
بخش ۲/۲
📚[...] دانش بشر از هرسو بیش از آنچه چشم قادر به نظاره باشد گسترش مییابد؛ و هیچکس نمیتواند یک هزارم کل دانشِ راجع به هرچیز باارزش را کسب کند. بنابراین تمامی رشتههای دانش چنان گسترش یافتهاند که هرکس میخواهد «کاری انجام دهد»، باید تنها یک موضوع را در نظر بگیرد و از مابقی صرف نظر کند. پس او در موضوع شخصی خود بر عامه توفق مییابد، این درست؛ اما در مابقی موضوعات در سطح عوام خواهد ماند. اگر ما به این امر غفلت از زبانهای باستانی را علاوه کنیم که امروزه رو به افزایش و در حال نابود کردن همهٔ تعلیم و تربیت است - زیرا اندک اطلاعی از لاتینی و یونانی مستوفی نیست - میبینیم که اهل فضل صرف نظر از موضوع کار خودشان، جهالتی حقیقتاً گوسالهوار از خود نشان میدهند. چنین متخصصی درست شبیه به کارگر کارخانهای است که تمام زندگی اش در ساخت یک نوع پیچ با دستگیره و یا اهرم به خصوص برای ابزار و یا دستگاهی به خصوص صرف میشود و در حقیقت وی در آن به مهارتی باورنکردنی میرسد. متخصص را همچنین میتوان به کسی که در خانهٔ شخصی خود زندگی میکند و هرگز آن را ترک نمیکند تشبیه کرد. در آنجا کاملاً با همه چیز، هر تیر و تخته و پله ای، آشنا است؛ همانگونه که کوزیمودو در «گوژپشت نتردام» ویکتور هوگو کلیسای جامع را میشناسد اما غیر از آن همه چیز عجیب و ناشناخته است. برای پرورش حقیقی مطلقاً لازم است که فرد چند بعدی باشد و دیدگاههای مختلف اتخاذ کند؛ و برای یک نفر صاحب فضل، در والاترین معنای کلمه، آشنایی جامع با تاریخ بسیار ضروری است. گرچه آنکه مایل است فیلسوفی تمام عیار باشد، باید بعیدترین غايات دانش بشری را در وجود خود جمع کند؛ وگرنه، اصولاً آنها کدام جای دیگر میتوانند مجتمع بشوند؟ دقیقاً اذهان دسته اول هستند که هرگز یا فقط متخصص نخواهند شد زیرا ذات حقیقی آنها این است که کل هستی را مسئلهٔ خود بسازند؛ و این موضوعی است که به واسطهٔ آن هر یک از ایشان به صورتی و با کشفی نو بشر را منقلب و متعالی خواهد کرد. زیرا فقط آنکسی شایستهٔ نام نابغه است که کل را، اصلی را، و جهانی را به عنوان دغدغه و غایت مساعی خود انتخاب کند؛ نه آنکس که زندگی خود را صرف تشریح فلان رابطه میان اعیان و امور میکند.
پایان
از مقالهٔ درباب اهل فضل
اثر آرتور شوپنهاور
ترجمه رضا ولییاری
آرمانشهر
@LiberalUtopia
07.05.202521:48
تفاوت ماهیت نظریههای هنر در دورههای مختلف تاریخ
بخش ۱/۲
📚نظریهی هنر در جایی بین هنر بالفعل، شامل ساختن تصاویر و مجسمههای منفرد و فرهنگ عمومی، شامل جنبههایی که دست کم مستقیماً ربط اندکی به هنر دارند، واقع میشود. هر دوی این جهانها نظریهی هنر را تغذیه کردهاند و تأثیر مشترک آنها را در تمامی تأملات مرتبط با هنر به سهولت میتوان تشخیص داد. اما گرچه حضور و تعامل این دو حیطه ویژگی همیشگی نظریهی هنر است، سهم هر یک از آنها در طول تاریخ بسیار تغییر کرده است. متون نظریهی هنر کجا تأثیر کار هنرمند را پدیدار میکنند و کجا گرایشهای کلی فرهنگ محیط را بارزتر بازتاب میدهند؟ از قرائن و شواهد چنین بر میآید که هرگاه فرهنگ یک دوره سرسختانه سنتی بوده، معیارها و الگوهایش را استوارانه به کرسی نشانده و بنابراین، در چنین حالتی، نقش تجربهی کارگاهی اهمیتی دو چندان یافته است. بهترین نمونهی چنین دورانی قرون وسطی است. نظریهی هنر قرون وسطی تا حد زیادی عبارت است از ثبت و ضبط تجارب و بصیرتهای به دست آمده و گرد آمده در کارگاههای هنری. پس تعجبی ندارد که مسائل بنیادین این رسالهها رنگ و بوی فن و صناعت دارد. شیوه ی صحیح نقاشی دیواری چیست؟ شکل و شمایل فلان قدیس چگونه است؟ چنین پرسشهایی در کارگاههای هنری بسیار مهم بودند. مخاطبان قرون وسطایی نیز کاملاً با تصاویر سنتی آشنایی داشتند و آن ها را تصاویری «صحیح» میدانستند. پس چه جای تعجب که در چنین فرهنگی بخش اعظم نظریهی هنر
را مجموعه قواعد و دستورالعملها و الگوها تشکیل میدهد. تأملات مخاطبان ــ اندیشههای متألهان ــ در باب موضوعاتِ احتمالاً مؤثر بر تصویرسازی ماهیتی بسیار کلی داشت و پیوند آنها با هنر روی هم رفته کم رنگ بود.
در دورانهایی که سنت نقش کمرنگتری داشت و قواعد و الگوها به حاشیه رانده میشد، نقش کارگاه هنری یا بازماندههای آن (مجموعه قواعد ساختن اثر هنری و گزیدهای از الگوهای محفوظ در حافظهی هنرمند) کاهش مییافت و یا حتی بعضاً یکسره از دور خارج میشد. در چنین دورانهایی، مانند عصر کنونی، مسائل مطرح در متون نظریهی هنر گسترهای وسیع و ماهیتی کلی داشت. این متون دیگر به موضوعات مرتبط با ساختن آثار بخصوص هنری یا حتی مسائل مربوط به ژانرهای مشخص نقاشی و مجسمه نمیپرداخت. حتی وقتی هنرمندان قرن بیستم از ماهیت آثار و تجاربشان سخن میگویند، در واقع آنچه مطرح میکنند تأملاتی در خصوص موضوعات گسترده و غالباً انتزاعی است. قدر مسلم این که مباحث آنان اصولاً با آثار تصویری پیوندی حتی بعضاً بسیار نزدیک دارد. مع ذلک این پیوند مستقیم و بیواسطه نیست. نظریههای هنرمندان مدرن در کل گشوده به نظر میرسد یعنی به مسائل اختصاصی آفرینش فلان اثرِ بخصوص معطوف نیست و حتی ضرورتاً در نوع یا رسانهی هنری انضمامی و خاصی ریشه ندارد.
یک نمونه ی تقریباً کامل این رویکرد مدرن نظریهی واسیلی کاندینسکی دربارهی نقاشی است. او با نگارش معنویت در هنر آن چیزی را مدون کرد که امر انتزاعی در نقاشی نامیده میشود. تأملات او درباره ی ترکیببندی، خط، و رنگ میتوانست به ارکان شکلگیری آثار هنری مبدل شود و در واقع چنین نیز شد. با این همه، ساختار اندیشهی کاندینسکی نه به شکلگیری تصویری منتهی شد و نه مختص به گونهی بخصوصی از نقاشی بود. گفتههای کاندینسکی درباره ی رنگها یکی از مهمترین دیدگاههای مطرح شده دربارهی موضوعی است که در هر نوع نقاشی نقش دارد اما این اظهارات انتزاعی است، در واقع انتزاعیتر از تمامی آرایی که پیشتر دربارهی همین موضوع مطرح شده. گرچه نظریهی رنگ او با تمامی انواع نقاشی انطباقپذیر است، بین رنگهای باشکوه و کمفروغ به کار رفته در فرسکو و رنگهای شفاف و متغیر پنجرههای منقوش تفاوتی قایل نمیشود.
(ادامه در قسمت بعد)
آرمانشهر
@LiberalUtopia
بخش ۱/۲
📚نظریهی هنر در جایی بین هنر بالفعل، شامل ساختن تصاویر و مجسمههای منفرد و فرهنگ عمومی، شامل جنبههایی که دست کم مستقیماً ربط اندکی به هنر دارند، واقع میشود. هر دوی این جهانها نظریهی هنر را تغذیه کردهاند و تأثیر مشترک آنها را در تمامی تأملات مرتبط با هنر به سهولت میتوان تشخیص داد. اما گرچه حضور و تعامل این دو حیطه ویژگی همیشگی نظریهی هنر است، سهم هر یک از آنها در طول تاریخ بسیار تغییر کرده است. متون نظریهی هنر کجا تأثیر کار هنرمند را پدیدار میکنند و کجا گرایشهای کلی فرهنگ محیط را بارزتر بازتاب میدهند؟ از قرائن و شواهد چنین بر میآید که هرگاه فرهنگ یک دوره سرسختانه سنتی بوده، معیارها و الگوهایش را استوارانه به کرسی نشانده و بنابراین، در چنین حالتی، نقش تجربهی کارگاهی اهمیتی دو چندان یافته است. بهترین نمونهی چنین دورانی قرون وسطی است. نظریهی هنر قرون وسطی تا حد زیادی عبارت است از ثبت و ضبط تجارب و بصیرتهای به دست آمده و گرد آمده در کارگاههای هنری. پس تعجبی ندارد که مسائل بنیادین این رسالهها رنگ و بوی فن و صناعت دارد. شیوه ی صحیح نقاشی دیواری چیست؟ شکل و شمایل فلان قدیس چگونه است؟ چنین پرسشهایی در کارگاههای هنری بسیار مهم بودند. مخاطبان قرون وسطایی نیز کاملاً با تصاویر سنتی آشنایی داشتند و آن ها را تصاویری «صحیح» میدانستند. پس چه جای تعجب که در چنین فرهنگی بخش اعظم نظریهی هنر
را مجموعه قواعد و دستورالعملها و الگوها تشکیل میدهد. تأملات مخاطبان ــ اندیشههای متألهان ــ در باب موضوعاتِ احتمالاً مؤثر بر تصویرسازی ماهیتی بسیار کلی داشت و پیوند آنها با هنر روی هم رفته کم رنگ بود.
در دورانهایی که سنت نقش کمرنگتری داشت و قواعد و الگوها به حاشیه رانده میشد، نقش کارگاه هنری یا بازماندههای آن (مجموعه قواعد ساختن اثر هنری و گزیدهای از الگوهای محفوظ در حافظهی هنرمند) کاهش مییافت و یا حتی بعضاً یکسره از دور خارج میشد. در چنین دورانهایی، مانند عصر کنونی، مسائل مطرح در متون نظریهی هنر گسترهای وسیع و ماهیتی کلی داشت. این متون دیگر به موضوعات مرتبط با ساختن آثار بخصوص هنری یا حتی مسائل مربوط به ژانرهای مشخص نقاشی و مجسمه نمیپرداخت. حتی وقتی هنرمندان قرن بیستم از ماهیت آثار و تجاربشان سخن میگویند، در واقع آنچه مطرح میکنند تأملاتی در خصوص موضوعات گسترده و غالباً انتزاعی است. قدر مسلم این که مباحث آنان اصولاً با آثار تصویری پیوندی حتی بعضاً بسیار نزدیک دارد. مع ذلک این پیوند مستقیم و بیواسطه نیست. نظریههای هنرمندان مدرن در کل گشوده به نظر میرسد یعنی به مسائل اختصاصی آفرینش فلان اثرِ بخصوص معطوف نیست و حتی ضرورتاً در نوع یا رسانهی هنری انضمامی و خاصی ریشه ندارد.
یک نمونه ی تقریباً کامل این رویکرد مدرن نظریهی واسیلی کاندینسکی دربارهی نقاشی است. او با نگارش معنویت در هنر آن چیزی را مدون کرد که امر انتزاعی در نقاشی نامیده میشود. تأملات او درباره ی ترکیببندی، خط، و رنگ میتوانست به ارکان شکلگیری آثار هنری مبدل شود و در واقع چنین نیز شد. با این همه، ساختار اندیشهی کاندینسکی نه به شکلگیری تصویری منتهی شد و نه مختص به گونهی بخصوصی از نقاشی بود. گفتههای کاندینسکی درباره ی رنگها یکی از مهمترین دیدگاههای مطرح شده دربارهی موضوعی است که در هر نوع نقاشی نقش دارد اما این اظهارات انتزاعی است، در واقع انتزاعیتر از تمامی آرایی که پیشتر دربارهی همین موضوع مطرح شده. گرچه نظریهی رنگ او با تمامی انواع نقاشی انطباقپذیر است، بین رنگهای باشکوه و کمفروغ به کار رفته در فرسکو و رنگهای شفاف و متغیر پنجرههای منقوش تفاوتی قایل نمیشود.
(ادامه در قسمت بعد)
آرمانشهر
@LiberalUtopia
07.05.202506:48
📚چند گزیده از کتاب «ایران باستان؛ هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان» اثر ماریا بروسیوس
آرمانشهر
@LiberalUtopia
آرمانشهر
@LiberalUtopia


12.04.202511:42
#برگی_از_کتاب
📚انسان پیشین از راه اساطیر به طبیعت و مابعدالطبیعه معرفت مییافت اما برای انسان امروز، اساطیر وسیلهای است برای معرفت به گذشته و آشنایی با امروز خود تا آن حد که با گذشته ارتباط دارد. پس اسطوره وسیلهای است برای معرفت به تاریخ و فرهنگِ خود اساطیر و حتی برای حصول معرفت به جهان ذهنیای که انسان امروز در آن به سر میبَرد. البته نه شناخت علمی با توجه به رابطهٔ علتومعلولی بین اشیا و چیزها بلکه معرفت یا شناختی باطنی بهواسطهٔ، و، از راه، سمبلها و تمثیلهای اساطیر. این صورتهای خیالی در فرهنگ ملتها مستتر است و اگر بخواهیم زندگی فرهنگی داشته باشیم به ناچار باید به آنها بپردازیم.
درآمدی به اساطیر ایران | شاهرخ مسکوب
نشر فرهنگ جاوید | ص ۲۱-۲۲
آرمانشهر
@LiberalUtopia
📚انسان پیشین از راه اساطیر به طبیعت و مابعدالطبیعه معرفت مییافت اما برای انسان امروز، اساطیر وسیلهای است برای معرفت به گذشته و آشنایی با امروز خود تا آن حد که با گذشته ارتباط دارد. پس اسطوره وسیلهای است برای معرفت به تاریخ و فرهنگِ خود اساطیر و حتی برای حصول معرفت به جهان ذهنیای که انسان امروز در آن به سر میبَرد. البته نه شناخت علمی با توجه به رابطهٔ علتومعلولی بین اشیا و چیزها بلکه معرفت یا شناختی باطنی بهواسطهٔ، و، از راه، سمبلها و تمثیلهای اساطیر. این صورتهای خیالی در فرهنگ ملتها مستتر است و اگر بخواهیم زندگی فرهنگی داشته باشیم به ناچار باید به آنها بپردازیم.
درآمدی به اساطیر ایران | شاهرخ مسکوب
نشر فرهنگ جاوید | ص ۲۱-۲۲
آرمانشهر
@LiberalUtopia
07.05.202521:48
تفاوت ماهیت نظریههای هنر در دورههای مختلف تاریخ
(در ۲ بخش)
آرمانشهر
@LiberalUtopia
(در ۲ بخش)
آرمانشهر
@LiberalUtopia
06.05.202516:03
✍🏻بیگمان انسان دانشور را نه به سخنان پرآبوتاب و داوریهای مفصل در باب آنچه مدّعی دانستن آن است، بلکه به خویشتنداریاش در برابر داوری و سخنرانی دربارهٔ آنچه نمیداند، میتوان شناخت.
آدمی اگر یک نوبت راهِ دانشاندوزی را در زمینهای بهدرستی پیموده باشد، باید به تجربه، به پیچیدگی و چندسویهبودنِ پدیدهها و شاخههای گوناگون دانش پیبردهباشد. چنین کسی مهار زبان و اندیشه را به دست میگیرد، از شتابزدگی در داوری در باب مسائلی که مطالعه و دانشی دربارهشان ندارد میپرهیزد و بر جایگاهِ نادانستن و تردید ایستادگی میورزد.
به بیان دیگر، هنرِ نخستینِ انسان دانشور نه سخنسرایی دربارهٔ جهان، که خاموشیِ سنجیده و نگهداشتنِ لگامِ اندیشه و زبانِ بیمهار است.
و از همه بیشتر، انسان دانشور نیک میداند که به کار بردن پیوستهٔ واژگان و اندیشهواژههای ویژه در گفتار روزمره، به خودیِ خود شناختی درست و ژرف نمیآفریند. از اینرو، پیوسته فهم خویش از این مفاهیم به ظاهر ساده را بازمیسنجد و دل در گرو پرسشگری مینهد.
اگر چنین نباشد، دانشش—حتی در زمینهای که خود را در آن کاردان میشمارد—بیارج و کمرنگ جلوه میکند.
-آرمان.ز
آرمانشهر
@LiberalUtopia
آدمی اگر یک نوبت راهِ دانشاندوزی را در زمینهای بهدرستی پیموده باشد، باید به تجربه، به پیچیدگی و چندسویهبودنِ پدیدهها و شاخههای گوناگون دانش پیبردهباشد. چنین کسی مهار زبان و اندیشه را به دست میگیرد، از شتابزدگی در داوری در باب مسائلی که مطالعه و دانشی دربارهشان ندارد میپرهیزد و بر جایگاهِ نادانستن و تردید ایستادگی میورزد.
به بیان دیگر، هنرِ نخستینِ انسان دانشور نه سخنسرایی دربارهٔ جهان، که خاموشیِ سنجیده و نگهداشتنِ لگامِ اندیشه و زبانِ بیمهار است.
و از همه بیشتر، انسان دانشور نیک میداند که به کار بردن پیوستهٔ واژگان و اندیشهواژههای ویژه در گفتار روزمره، به خودیِ خود شناختی درست و ژرف نمیآفریند. از اینرو، پیوسته فهم خویش از این مفاهیم به ظاهر ساده را بازمیسنجد و دل در گرو پرسشگری مینهد.
اگر چنین نباشد، دانشش—حتی در زمینهای که خود را در آن کاردان میشمارد—بیارج و کمرنگ جلوه میکند.
-آرمان.ز
آرمانشهر
@LiberalUtopia
08.04.202508:45
✍🏻وقتی در سال ۲۰۰۵ دوباره از روی رمان «چارلی و کارخانه شکلاتسازی»، اثر رولد دال، فیلمی ساخته شد، من اصلاً خوشحال نبودم. احساس میکردم کتابی را که متعلق به من و تنها من بوده، حالا از چنگم بیرون کشیدهاند و به ناحق به همگان دادهاند! در همان حالوهوای کودکی احساس میکردم به من خیانت شده. اما نحوهٔ اعتراضم به ساخت این فیلم را پشت بخش مورد علاقهام از این رمان پنهان میکردم؛ و آن شعر زیر بود که بعد از حذف شدن مایک تیوی از رقابت، توسط اومپالومپاها خوانده میشود. ( در فیلم ۹۰ درصد شعر را حذف کردهاند!) شعر دربارهٔ این است که چرا نباید اجازه بدهیم تلویزیون به خانههایمان راه پیدا کند و با برنامههایش مغز بچههایمان را مانند پنیر نرم کند. و اینکه چرا باید در مقابل این فناوری جدید، همچنان از کتابها دفاع کنیم.
با اعتراض میگفتم: «خود دال از تلویزیون و برنامههای تحمیقکنندهاش بیزار بود، بعد حالا رفتهاند کتابش را به فیلم تبدیل کردهاند؟!»
The most important thing we've learned,
So far as children are concerned,
Is never, NEVER, NEVER let
Them near your television set —
Or better still, just don't install
The idiotic thing at all.
In almost every house we've been,
We've watched them gaping at the screen.
They loll and slop and lounge about,
And stare until their eyes pop out.
(Last week in someone's place we saw
A dozen eyeballs on the floor.)
They sit and stare and stare and sit
Until they're hypnotised by it,
Until they're absolutely drunk
With all that shocking ghastly junk.
Oh yes, we know it keeps them still,
They don't climb out the window sill,
They never fight or kick or punch,
They leave you free to cook the lunch
And wash the dishes in the sink —
But did you ever stop to think,
To wonder just exactly what
This does to your beloved tot?
IT ROTS THE SENSE IN THE HEAD!
IT KILLS IMAGINATION DEAD!
IT CLOGS AND CLUTTERS UP THE MIND!
IT MAKES A CHILD SO DULL AND BLIND
HE CAN NO LONGER UNDERSTAND
A FANTASY, A FAIRYLAND!
HIS BRAIN BECOMES AS SOFT AS CHEESE!
HIS POWERS OF THINKING RUST AND FREEZE!
HE CANNOT THINK — HE ONLY SEES!
'All right!' you'll cry. 'All right!' you'll say,
'But if we take the set away,
What shall we do to entertain
Our darling children? Please explain!'
We'll answer this by asking you,
'What used the darling ones to do?
'How used they keep themselves contented
Before this monster was invented?'
Have you forgotten? Don't you know?
We'll say it very loud and slow:
THEY… USED… TO… READ! They'd READ and READ,
AND READ and READ, and then proceed
To READ some more. Great Scott! Gadzooks!
One half their lives was reading books!
The nursery shelves held books galore!
Books cluttered up the nursery floor!
And in the bedroom, by the bed,
More books were waiting to be read!
Such wondrous, fine, fantastic tales
Of dragons, gypsies, queens, and whales
And treasure isles, and distant shores
Where smugglers rowed with muffled oars,
And pirates wearing purple pants,
And sailing ships and elephants,
And cannibals crouching 'round the pot,
Stirring away at something hot.
(It smells so good, what can it be?
Good gracious, it's Penelope.)
The younger ones had Beatrix Potter
With Mr. Tod, the dirty rotter,
And Squirrel Nutkin, Pigling Bland,
And Mrs. Tiggy-Winkle and-
Just How The Camel Got His Hump,
And How the Monkey Lost His Rump,
And Mr. Toad, and bless my soul,
There's Mr. Rat and Mr. Mole-
Oh, books, what books they used to know,
Those children living long ago!
So please, oh please, we beg, we pray,
Go throw your TV set away,
And in its place you can install
A lovely bookshelf on the wall.
Then fill the shelves with lots of books,
Ignoring all the dirty looks,
The screams and yells, the bites and kicks,
And children hitting you with sticks-
Fear not, because we promise you
That, in about a week or two
Of having nothing else to do,
They'll now begin to feel the need
Of having something to read.
And once they start — oh boy, oh boy!
You watch the slowly growing joy
That fills their hearts. They'll grow so keen
They'll wonder what they'd ever seen
In that ridiculous machine,
That nauseating, foul, unclean,
Repulsive television screen!
And later, each and every kid
Will love you more for what you did.
آرمانشهر
@Liberalutopia
با اعتراض میگفتم: «خود دال از تلویزیون و برنامههای تحمیقکنندهاش بیزار بود، بعد حالا رفتهاند کتابش را به فیلم تبدیل کردهاند؟!»
The most important thing we've learned,
So far as children are concerned,
Is never, NEVER, NEVER let
Them near your television set —
Or better still, just don't install
The idiotic thing at all.
In almost every house we've been,
We've watched them gaping at the screen.
They loll and slop and lounge about,
And stare until their eyes pop out.
(Last week in someone's place we saw
A dozen eyeballs on the floor.)
They sit and stare and stare and sit
Until they're hypnotised by it,
Until they're absolutely drunk
With all that shocking ghastly junk.
Oh yes, we know it keeps them still,
They don't climb out the window sill,
They never fight or kick or punch,
They leave you free to cook the lunch
And wash the dishes in the sink —
But did you ever stop to think,
To wonder just exactly what
This does to your beloved tot?
IT ROTS THE SENSE IN THE HEAD!
IT KILLS IMAGINATION DEAD!
IT CLOGS AND CLUTTERS UP THE MIND!
IT MAKES A CHILD SO DULL AND BLIND
HE CAN NO LONGER UNDERSTAND
A FANTASY, A FAIRYLAND!
HIS BRAIN BECOMES AS SOFT AS CHEESE!
HIS POWERS OF THINKING RUST AND FREEZE!
HE CANNOT THINK — HE ONLY SEES!
'All right!' you'll cry. 'All right!' you'll say,
'But if we take the set away,
What shall we do to entertain
Our darling children? Please explain!'
We'll answer this by asking you,
'What used the darling ones to do?
'How used they keep themselves contented
Before this monster was invented?'
Have you forgotten? Don't you know?
We'll say it very loud and slow:
THEY… USED… TO… READ! They'd READ and READ,
AND READ and READ, and then proceed
To READ some more. Great Scott! Gadzooks!
One half their lives was reading books!
The nursery shelves held books galore!
Books cluttered up the nursery floor!
And in the bedroom, by the bed,
More books were waiting to be read!
Such wondrous, fine, fantastic tales
Of dragons, gypsies, queens, and whales
And treasure isles, and distant shores
Where smugglers rowed with muffled oars,
And pirates wearing purple pants,
And sailing ships and elephants,
And cannibals crouching 'round the pot,
Stirring away at something hot.
(It smells so good, what can it be?
Good gracious, it's Penelope.)
The younger ones had Beatrix Potter
With Mr. Tod, the dirty rotter,
And Squirrel Nutkin, Pigling Bland,
And Mrs. Tiggy-Winkle and-
Just How The Camel Got His Hump,
And How the Monkey Lost His Rump,
And Mr. Toad, and bless my soul,
There's Mr. Rat and Mr. Mole-
Oh, books, what books they used to know,
Those children living long ago!
So please, oh please, we beg, we pray,
Go throw your TV set away,
And in its place you can install
A lovely bookshelf on the wall.
Then fill the shelves with lots of books,
Ignoring all the dirty looks,
The screams and yells, the bites and kicks,
And children hitting you with sticks-
Fear not, because we promise you
That, in about a week or two
Of having nothing else to do,
They'll now begin to feel the need
Of having something to read.
And once they start — oh boy, oh boy!
You watch the slowly growing joy
That fills their hearts. They'll grow so keen
They'll wonder what they'd ever seen
In that ridiculous machine,
That nauseating, foul, unclean,
Repulsive television screen!
And later, each and every kid
Will love you more for what you did.
آرمانشهر
@Liberalutopia
दिखाया गया 1 - 13 का 13
अधिक कार्यक्षमता अनलॉक करने के लिए लॉगिन करें।