Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
soren_fact_com avatar
soren_fact_com
soren_fact_com avatar
soren_fact_com
سعدی غیبت چه کسانی را روا می‌داند؟

بوستان سعدی باب هفتم در عالم تربیت
بخش ۱۷

سه کس را شنیدم که غیبت رواست
وز این درگذشتی چهارم خطاست

یکی پادشاهی ملامت پسند
کز او بر دل خلق بینی گزند

حلال است از او نقل کردن خبر
مگر خلق باشند از او بر حذر

دوم پرده بر بی‌حیایی متن
که خود می‌درد پرده بر خویشتن

ز حوضش مدار ای برادر نگاه
که او می‌درافتد به گردن به چاه

سوم کژ ترازوی ناراست خوی
ز فعل بدش هرچه دانی بگوی

معنی: غیبت کردن راجع به سه نفر مجاز است و اگر غیر از این سه راجع به کسی غیبت کنی اشتباه است. اولی آن پادشاه ستمگر است زیرا هر آنچه از آن پادشاه ستمگر بگویی مردم نسبت به او شناخت بیشتری پیدا می کنند و از او دورتر و آگاه تر می‌شوند. دومین نفر آن است که از بس بی آبرو است که تو حتی اگر به آن کمک کنی که در حوض نیافتد و جلویش را بگیری او خود به سمت چاه می‌پرد( در برخی از تفاسیر نیز این بخش مرتبط با بی حیایی افراد می‌شود که در نهایت از بی حیایی خود آسیب میبینند) سومین نفر نیز کم فروش گران فروش دروغگو است! زیرا هر چه از او به مردم بگویی کمک کرده ای تا مردم فریب نخورند.
دین و اخلاق در تمدن سومر

اور انگور، یکی از پادشاهان سومری، قانون‌نامه خود را به نام "شمش"، خدای بزرگ، منتشر کرد. فرمانروایان به زودی دریافتند که دین، فواید سیاسی فراوانی برای اداره کشور دارد. این امر باعث شد که تعداد خدایان افزایش یابد، به‌طوری‌که هر شهر، ایالت، و هر حرفه‌ای خدای ویژه خود را یافت.

با روی کار آمدن تمدن سومری، پرستش خورشید گسترش یافت. مظهر آن "نیایش شمش"، خدای نور، بود که شب‌ها در اعماق شمال قرار داشت و هنگام سپیده‌دم، طلوع می‌کرد. مردم خورشید را به‌عنوان یک ارابه‌ی آتشین تصور می‌کردند که در آسمان حرکت می‌کند.

برخی خدایان سومری:
انلیل و نینلیل: خدایان شهر نیپور، که معابد باشکوهی به افتخار آنان ساخته شده بود.
اینینی: "عشتار" و در تمدن‌های دیگر با "آفرودیته" و "دمتر" شباهت داشت.
نینکرسگ: الهه‌ای که غم‌خوار مردم بود و برای انسان‌ها از خدایان شفاعت می‌کرد.
نینگیرسو: خدای باران، آبیاری و سیلاب‌ها.
تموز: خدای کشاورزی، که نقش مهمی در زندگی کشاورزان داشت.
سین: خدای ماه، که به‌صورت انسانی با هلالی بر سر به تصویر کشیده می‌شد.

مردم معتقد بودند که زمین پر از ارواح نیک و بد است. ارواح نیک از انسان‌ها محافظت می‌کردند، اما ارواح خبیثه و شیاطین سعی داشتند که بر جسم و روح انسان‌ها تسلط پیدا کنند. خدایان در معابد ویژه خود مورد پرستش قرار می‌گرفتند. مردم برای آنها هدایایی از جمله حیوانات (گاو، بز، گوسفند، کبوتر، جوجه مرغ، مرغابی، ماهی)، محصولات کشاورزی (خرما، انجیر، خیار)، و مواد غذایی (کره، روغن، نان دوآتشه) می‌آوردند. در الواح گودآ، فهرستی از هدایای محبوب خدایان ثبت شده است که نشان می‌دهد ثروتمندان از نعمت‌های بسیاری برخوردار بودند.

در آغاز، خدایان گوشت انسان را ترجیح می‌دادند، اما با گذر زمان و تأثیر باورهای اخلاقی، خدایان مردم را به قربانی کردن جانوران راضی کردند. در متون سومری دعاهایی یافت شده که به قربانی انسان اشاره دارد.( در خرابه های سومری دعاهایی به دست آمده است که این دستور دینی عجیب راجع به خدایان در آنجا دیده می شود. بره جانشین و فدیه آدمی است او بره ای را به جای جان خود بخشیده است) کاهنان با کنترل هدایا و قربانی‌ها، قدرت و ثروت زیادی کسب کردند و در برخی موارد، فرمانروایان واقعی بودند.
اوروکاژینا علیه فساد کاهنان قیام کرد، رشوه‌خواری را محکوم نمود و قوانینی برای جلوگیری از غصب اموال مردم وضع کرد. اما پس از مرگ او، کاهنان دوباره قدرت را به دست گرفتند. مردم برای حفظ اساطیر و باورهای مذهبی خود هر بهایی می‌پرداختند.
سومریان به زندگی پس از مرگ باور داشتند، اما آن را سرزمینی تاریک و رنج‌آور می‌دانستند که همه بدون استثنا به آن وارد می‌شدند. هنوز مفهوم بهشت و دوزخ در اندیشه آنان شکل نگرفته بود و قربانی‌ هایشان برای بهره‌مندی از نعمت‌های دنیوی انجام می‌شد. در یکی از اساطیر، خدایان به آداپا حکمت آموختند اما جاودانگی را از او دریغ کردند. در روایت دیگری، انسان ابتدا خوشبخت آفریده شد، اما به دلیل گناه، با طوفانی الهی مجازات شد و تنها فردی به نام "تاگتوگ نجات یافت. او با خوردن میوه‌ای ممنوعه، جاودانگی را از دست داد
.

منبع: تاریخ تمدن ویل دورانت جلد یکم مشرق زمین صفحات ۱۵۴ و ۱۵۵
سفری به اعماق ناخودآگاه با نظریه سایه از یونگ

پست ۲ قسمتی می‌باشد
قسمت اول

نظریه سایه یونگ یکی از مفاهیم عمیق و بنیادین در روان‌شناسی تحلیلی کارل گوستاو یونگ، روان‌شناس برجسته سوئیسی، است که به جنبه‌های پنهان، نادیده‌گرفته‌شده و سرکوب‌شده شخصیت انسان می‌پردازد و نقش مهمی در درک خود و رشد روانی ایفا می‌کند. سایه در واقع بخشی از ناخودآگاه هر فرد است که شامل تمام آن ویژگی‌ها، احساسات، تمایلات، غرایز و حتی استعدادهایی می‌شود که به دلایل مختلف از خودآگاه کنار گذاشته شده‌اند و فرد نمی‌خواهد آن‌ها را به عنوان بخشی از هویتش بپذیرد. این دلایل می‌توانند شامل فشارهای اجتماعی، هنجارهای فرهنگی، تربیت خانوادگی، ترس از طرد شدن یا قضاوت، و حتی تعارضات درونی باشند. سایه معمولاً با جنبه‌های منفی شخصیت مرتبط دانسته می‌شود، مثل خشم، حسادت، خودخواهی، ترس، شرم، طمع، یا حتی تمایلات و غرایزی که از نظر فرد یا جامعه "ناخوشایند" تلقی می‌شوند، اما یونگ تأکید داشت که سایه فقط شامل ویژگی‌های منفی نیست، بلکه گاهی جنبه‌های مثبتی هم در آن پنهان است، مثل خلاقیت، شجاعت، یا اشتیاقی که فرد به دلایلی مثل ترس از شکست یا عدم پذیرش اجتماعی سرکوب کرده است. مثلاً کسی که در کودکی به خاطر ابراز احساساتش سرزنش شده، ممکن است توانایی ابراز عشق یا شادی را در سایه‌اش دفن کند. سایه از همان دوران کودکی شروع به شکل‌گیری می‌کند، زمانی که کودک یاد می‌گیرد چه رفتارها و احساساتی از نظر خانواده، فرهنگ و جامعه قابل قبول است و چه چیزهایی باید پنهان شوند یا سرکوب شوند. برای مثال، اگر کودکی به خاطر نشان دادن خشمش تنبیه شود، ممکن است یاد بگیرد که خشم "بد" است و باید آن را مخفی کند، در نتیجه این خشم به سایه منتقل می‌شود و در ناخودآگاهش انباشته می‌گردد. این فرایند سرکوب به مرور زمان ادامه پیدا می‌کند و سایه به مخزنی از احساسات، افکار و ویژگی‌هایی تبدیل می‌شود که فرد از آن‌ها بی‌خبر است یا نمی‌خواهد با آن‌ها روبه‌رو شود. اما نکته مهم این است که سایه هرگز واقعاً از بین نمی‌رود؛ این بخش از روان در ناخودآگاه باقی می‌ماند و به شکل‌های مختلف روی زندگی فرد تأثیر می‌گذارد، چه در رفتارهای روزمره، چه در روابط با دیگران، و چه در تصمیم‌گیری‌ها و واکنش‌های احساسی. یکی از رایج‌ترین راه‌هایی که سایه خودش را نشان می‌دهد، از طریق فرافکنی است؛ فرافکنی یعنی وقتی فرد ویژگی‌های سرکوب‌شده خودش را در دیگران می‌بیند و آن‌ها را قضاوت می‌کند یا به آن‌ها نسبت می‌دهد. مثلاً اگر کسی حسادت را در خودش سرکوب کرده باشد، ممکن است دائماً دیگران را به حسود بودن متهم کند، در حالی که این حس در واقع از درون خودش سرچشمه می‌گیرد و او از آن بی‌خبر است. یا اگر فردی خشمش را سرکوب کرده باشد، ممکن است به شدت از افرادی که خشمشان را ابراز می‌کنند انتقاد کند و آن‌ها را "بی‌ادب" یا "غیرقابل کنترل" بداند، بدون اینکه متوجه شود این قضاوت در واقع بازتابی از تعارض درونی خودش است. سایه همچنین می‌تواند در رویاها، خیال‌پردازی‌ها، و لحظات شدید احساسی خودش را نشان دهد. مثلاً در رویاها ممکن است فرد خودش را در حال انجام کارهایی ببیند که در زندگی واقعی از آن‌ها دوری می‌کند، یا در لحظات بحرانی، مثل یک بحث شدید، ناگهان واکنشی نشان دهد که خودش هم از آن تعجب کند، مثلاً فریاد بزند یا رفتاری کند که بعداً بگوید "این من نبودم". این لحظات در واقع زمانی هستند که سایه از ناخودآگاه به سطح می‌آید و خودنمایی می‌کند. یونگ معتقد بود که سایه، هرچند تاریک و ترسناک به نظر می‌رسد، اما بخشی طبیعی از روان انسان است و همه ما آن را داریم. او می‌گفت که سایه دشمن ما نیست، بلکه بخشی از وجود ماست که نیاز به شناخت و پذیرش دارد. در واقع، یکی از اهداف اصلی روان‌شناسی تحلیلی یونگ، کمک به افراد برای مواجهه با سایه و یکپارچه‌سازی آن با شخصیتشان است. این فرایند که یونگ آن را "فردیت‌یابی" می‌نامد، سفری است به سمت کامل شدن و رسیدن به یکپارچگی روانی، یعنی حالتی که فرد تمام جنبه‌های وجودش، چه روشن و چه تاریک، را می‌پذیرد و به تعادل می‌رسد. اگر سایه نادیده گرفته شود یا سرکوبش ادامه پیدا کند، می‌تواند به شکل‌های مخرب و آسیب‌زا ظاهر شود. مثلاً ممکن است به صورت افسردگی، اضطراب، احساس پوچی، یا حتی رفتارهای خودتخریب‌گر مثل اعتیاد یا روابط ناسالم بروز کند. سایه سرکوب‌شده همچنین می‌تواند باعث شود فرد در زندگی‌اش الگوهای تکراری منفی را تجربه کند، مثلاً دائماً در روابطش با افرادی مواجه شود که او را عصبانی می‌کنند، بدون اینکه متوجه شود این الگوها در واقع بازتابی از مسائل حل‌نشده در سایه خودش هستند. اما اگر فرد شجاعت مواجهه با سایه را داشته باشد و آن را بپذیرد، می‌تواند به رشد روانی و خودآگاهی عمیقی برسد.

#COSMOLOGIST
تأثرات و تصورات دیوید هیوم:

هیوم بیان کرد که تمام شناخت ما در نهایت بر تجربه استوار است. تجربه از ادراکات تشکیل میشود و ادراکات بر دو نوع هستند.

تأثرات که شامل ادراکات زنده ای است که از طریق تجربه حسی به آن دست پیدا می‌کنیم و احساسات درونی ما. این تأثرات را از طریق تجربیات زنده ای از حواس دریافت می‌کنیم. که این ها نیز بر دو نوع هستند یکی تأثرات حسی که از تأثیر مستقیم اشیاء بر حواس ما ناشی می‌شوند مثل بوی گل و تأثرات عاطفی که از احساسات درونی انسان مثل ترس یا نفرت ناشی می‌شود.

دیگری تصورات است که نسخه ضعیفی از تأثرات است که در ذهن و تخیل تشکیل می‌شوند.
( برای مثال وقتی به رنگ آبی را در ذهن خود فکر میکنیم تصویری از تجربیات گذشته خود در ذهن ما حاصل می‌شود ولی به اندازه تجربه و مشاهده رنگ آبی شدت و قوت ندارد)

تصورات نیز بر دو نوع هستند تصورات بسیط و مرکب

تصورات بسیط آن دسته از تصورات هستند که از تأثرات ناشی می‌شوند و قابل تجزیه به اجزای کوچک تر نیستند بلکه صرفا کپی ضعیف شده ای از تأثرات هستند.( مثل رنگ آبی )

تصورات مرکب آن دسته از تصورات هستند که از ترکیب-تغییر -تجزیه چند تصور بسیط ساخته می‌شوند. اما( ممکن) در واقعیت چنین چیزی تجربه نشده است و وجود ندارد.

برای مثال در خارج و واقعیت چیزی به اسم شتر بالدار وجود ندارد. اما ما شتر و بال رو از تأثرات خود گرفتیم و خود مفهوم شتر و بال در ذهن و تخیل نیز دو تصور بسیط هستند که از تأثرات تشکیل شده اند. ما با ترکیب دو تصور بسیط تصوری مرکب در ذهن ایجاد کردیم که در واقعیت وجود ندارد و قابل مشاهده و تجربه نیست و آن شتر بالدار است.

پس در نهایت تمام تصورات ما ریشه در تأثرات ما دارد و ذهن انسان نمی‌تواند تصور جدیدی ایجاد کند مگر این که آن را از طریق تأثرات کسب کرده باشد
.
21.03.202509:13
جان مینارد کینز یکی بزرگترین و تاثیر گذار ترین اقتصاد دانان تاریخ که بود و چه کرد و ایده های اون چگونه جهان را از رکود بزرگ نجات داد ؟

این پست ۲ قسمتی هست
قسمت اول

جان مینارد کینز، یکی از برجسته‌ترین اقتصاددانان قرن بیستم و شخصیتی چندوجهی بود که تأثیر عمیقی بر علم اقتصاد، سیاست‌گذاری و حتی نحوه تفکر جامعه درباره دولت و بازار گذاشت. او در ۵ ژوئن ۱۸۸۳ در کمبریج انگلستان متولد شد و در ۲۱ آوریل ۱۹۴۶ درگذشت. پدرش، جان نویل کینز، خود اقتصاددان و استاد دانشگاه کمبریج بود و مادرش نویسنده و فعال اجتماعی که بعدها اولین شهردار زن کمبریج شد. این محیط خانوادگی روشنفکرانه، بستری برای رشد فکری کینز فراهم کرد. او به دانشگاه کمبریج رفت، جایی که ابتدا ریاضیات خواند و بعد به اقتصاد علاقه‌مند شد. استادش، آلفرد مارشال، اقتصاددان برجسته نئوکلاسیک، تأثیر زیادی بر او گذاشت، اما کینز بعدها از چارچوب‌های سنتی فراتر رفت و نظریات جدیدی در اقتصاد ارائه داد .
اقتصاد کینزی یک نظریه اقتصاد کلان است که کینز در پاسخ به بحران رکود بزرگ دهه ۱۹۳۰ توسعه داد. این بحران که از سال ۱۹۲۹ آغاز شد، با فروپاشی بازار سهام آمریکا شروع شد و به سرعت به اروپا و دیگر نقاط جهان سرایت کرد. میلیون‌ها نفر بیکار شدند، کارخانه‌ها تعطیل شدند و تولید به شدت افت کرد. اقتصاددانان کلاسیک، مثل آدام اسمیت و دیوید ریکاردو، معتقد بودند که بازار آزاد خودش به تعادل می‌رسد، یعنی اگر عرضه زیاد باشد، قیمت‌ها پایین می‌آید و تقاضا دوباره بالا می‌رود‌،اما در رکود بزرگ، این اتفاق نیفتاد. بیکاری ادامه داشت و اقتصاد در یک چرخه نزولی گیر کرده بود. کینز اینجا وارد شد و گفت مشکل اصلی کمبود تقاضای کل است، یعنی مجموع هزینه‌هایی که افراد، شرکت‌ها و دولت در اقتصاد انجام می‌دهند. او استدلال کرد که وقتی تقاضا کم می‌شود، شرکت‌ها تولید را کاهش می‌دهند، کارگران را اخراج می‌کنند و این چرخه بیکاری و رکود را بدتر می‌کند. راه‌حلش؟ دولت باید مداخله کند، چطور؟ با افزایش هزینه‌های عمومی مثل ساخت زیرساخت‌ها، جاده‌ها، بیمارستان‌ها ، یا کاهش مالیات تا مردم پول بیشتری برای خرج کردن داشته باشند. ( این‌ طوری با دخالت دولت و ایجاد ساخت و ساز ‌و پروژه های بزرگ ، شغل ها افزایش پیدا میکنن ، مالیات هم که کم میشه و با پولی که از کمبود مالیات و در آمد شغل ها میاد دست مردم ، تقاضا میره بالا و شرکت ها و کارخانه های خصوصی مجبور نمیشن به خاطر افزایش تقاضا قیمت رو بیارن پایین یا کارگر اخراج کنن)
این ایده کاملاً برخلاف دیدگاه کلاسیک بود که می‌گفت دولت باید دستش را از اقتصاد بیرون بکشد.
کینز این نظریه را در کتابش "نظریه عمومی اشتغال، بهره و پول" در سال ۱۹۳۶ منتشر کرد که یکی از مهم‌ترین آثار تاریخ اقتصاد است. در این کتاب، او چند مفهوم کلیدی را توضیح داد. اول، تأکید کرد که اقتصاد در کوتاه‌مدت کار می‌کند، نه بلندمدت، و جمله معروفش "در بلندمدت همه ما مرده‌ایم" همین را نشان می‌دهد؛ یعنی نمی‌شود منتظر ماند تا بازار خودش درست شود. دوم، گفت بیکاری نتیجه ناکارآمدی کارگران یا تنبلی‌شان نیست، بلکه به خاطر کمبود تقاضاست. همچنین مفهوم "چسبندگی دستمزدها و قیمت‌ها"را مطرح کرد؛ یعنی دستمزدها و قیمت‌ها به راحتی پایین نمی‌آیند، چون کارگران در برابر کاهش حقوق مقاومت می‌کنند و شرکت‌ها هم نمی‌خواهند با کاهش قیمت سودشان را از دست بدهند. پس وقتی تقاضا کم می‌شود، به جای کاهش قیمت، تولید کم می‌شود و بیکاری بالا می‌رود.
در همین روند او"ضریب تکاثری" را نیز توضیح داد؛ یعنی اگر دولت یک دلار خرج کند، این پول در اقتصاد می‌چرخد (مثلاً کارگری که حقوق می‌گیرد آن را خرج می‌کند) و اثرش چند برابر می‌شود.
در این کتاب او مفهوم "تله نقدینگی" را هم آورد ،وقتی نرخ بهره خیلی پایین باشد و مردم ترجیح بدهند پول نقد نگه دارند به جای اینکه سرمایه‌گذاری کنند، سیاست پولی (مثل افزایش عرضه پول توسط بانک مرکزی) دیگر جواب نمی‌دهد و دولت باید با سیاست مالی وارد شود.

#COSMOLOGIST
آشنایی با تفاوت های قابل توجه میان لیبرالیسم کلاسیک و مدرن


لیبرالیسم کلاسیک و مدرن دو شاخه مهم از تفکر لیبرال هستند که هر کدام در بستر تاریخی و اجتماعی متفاوتی شکل گرفته‌اند و با وجود اشتراکاتی مانند آزادی،تفاوت های اساسی در اصول، اهداف و روش‌هایشان دارند. لیبرالیسم کلاسیک در قرن هفدهم و هجدهم میلادی، در دل روشنگری اروپا، پدید آمد. این دوره زمانی بود که نظام فئودالی رو به زوال بود و سلطنت‌های مطلقه و کلیسا، که قدرت را بر اساس سنت یا خواست الهی توجیه می‌کردند، با چالش‌های جدی روبه‌رو شدند. جان لاک، یکی از بنیان‌گذاران این جریان، استدلال کرد که انسان‌ها حقوق طبیعی دارند ،حق حیات، آزادی و مالکیت . دولت فقط وقتی مشروع است که از رضایت مردم سرچشمه بگیرد. وظیفه دولت در این دیدگاه، حفاظت از این حقوق بود و نباید فراتر از آن می‌رفت. در همین زمان، مونتسکیو با ایده تفکیک قوا به تقویت این نگاه کمک کرد و آدام اسمیت در "ثروت ملل" نظریه بازار آزاد را مطرح کرد. اسمیت می‌گفت اگر افراد در یک بازار بدون مداخله به دنبال منافع خود باشند، "دست نامرئی" تعادل را برقرار می‌کند. این نگاه به آزادی منفی یعنی نبود اجبار یا محدودیت باور داشت و مالکیت خصوصی را پایه آزادی و پیشرفت می‌دانست. هدف لیبرالیسم کلاسیک، رهایی افراد از سلطه پادشاهان و کلیسا بود و تأثیرش را در انقلاب‌هایی مثل انقلاب آمریکا و فرانسه می‌توان دید که دموکراسی و سرمایه‌داری اولیه را شکل دادند. جان استوارت میل هم بعداً با تأکید بر آزادی بیان و اندیشه، این جریان را غنی‌تر کرد، هرچند در اواخر عمرش به مسائل اجتماعی توجه نشان داد که به لیبرالیسم مدرن نزدیک‌تر بود.
لیبرالیسم مدرن داستانی متفاوت دارد و از اواخر قرن نوزدهم و به‌ویژه در قرن بیستم، در پاسخ به تحولات انقلاب صنعتی، شکل گرفت. رشد شهرها، کارخانه‌ها و سرمایه‌داری صنعتی، با وجود پیشرفت‌هایی که آورد، مشکلاتی مثل نابرابری شدید، فقر کارگران، شرایط کاری غیرانسانی و بحران‌هایی مثل رکود بزرگ دهه ۱۹۳۰ را به دنبال داشت. اینجا بود که روشن شد بازار آزاد به تنهایی نمی‌تواند همه چیز را حل کند. تی‌اچ گرین، فیلسوف بریتانیایی، استدلال کرد که آزادی واقعی فقط وقتی ممکن است که افراد شرایط استفاده از آن را داشته باشند ،مثلاً کسی که گرسنه یا بی‌سواد است، عملاً آزاد نیست. این دیدگاه، که به لیبرالیسم اجتماعی معروف شد، نقش دولت را از یک نگهبان ساده به یک حامی فعال تغییر داد. لئونارد هوب‌هاوس هم این ایده را گسترش داد و گفت آزادی و برابری به هم وابسته‌اند. در اقتصاد، جان مینارد کینز نشان داد که دولت باید در زمان بحران مداخله کند، مثلاً با افزایش هزینه‌ها یا تنظیم بازار، تا از بیکاری و فروپاشی جلوگیری شود ،ایده‌ای که در سیاست‌هایی مثل "نیو دیل" آمریکا دیده شد. جان رالز، در قرن بیستم، با "نظریه عدالت" این جریان را به اوج رساند. او پیشنهاد کرد که قوانین باید طوری طراحی شوند که اگر به کسی جایگاهش را نداند، باز هم عادلانه باشند، و با اصل تفاوت گفت نابرابری‌ها فقط وقتی قابل قبولند که به نفع ضعیف‌ترین افراد جامعه باشند. لیبرالیسم مدرن بنابراین به آزادی مثبت ،یعنی توانمندسازی افراد برای شکوفایی و عدالت اجتماعی اهمیت می‌دهد و دولت را مسئول تأمین آموزش، بهداشت و حمایت‌های اجتماعی می‌بیند.
تفاوت‌های این دو جریان در چند محور اصلی قابل بررسی است. اول، نگاهشان به نقش دولت، لیبرالیسم کلاسیک دولت را خطری برای آزادی می‌بیند و می‌خواهد حداقلی باشد، فقط نظم و امنیت را حفظ کند؛ اما لیبرالیسم مدرن معتقد است دولت باید فعالانه وارد شود تا شرایط آزادی و برابری را فراهم کند، مثلاً با مالیات‌های پیش‌رونده یا قوانین کار
همچنین کلاسیک‌ها به آزادی منفی باور دارند، یعنی نبود زور کافی است و فرد خودش باید راهش را پیدا کند؛ مدرن‌ها اما آزادی مثبت را هم لازم می‌دانند، یعنی باید شرایطی مثل آموزش و رفاه باشد تا آزادی معنا پیدا کند.
لیبرالیسم کلاسیک از بازار آزاد بدون نظارت دفاع می‌کند و معتقد است رقابت همه چیز را درست می‌کند؛ لیبرالیسم مدرن اما می‌گوید بازار گاهی شکست می‌خورد ،مثلاً انحصار یا بیکاری ایجاد می‌کند و نیاز به تنظیم دارد.
در زمینه تاریخی هم فرق هایی دارند، کلاسیک‌ها علیه اقتدار سلطنت و کلیسا بودند، در حالی که مدرن‌ها به بی‌عدالتی‌ها و نابرابری‌های سرمایه‌داری واکنش نشان دادند. مثلاً کارگری که در قرن نوزدهم ۱۶ ساعت کار می‌کرد و چیزی برای خوردن نداشت، از نظر کلاسیک‌ها آزاد بود چون دولت کاری به او نداشت، ولی مدرن‌ها می‌گفتند این آزادی نیست و دولت باید کمک کند.
#COSMOLOGIST
से पुनः पोस्ट किया:
soren_fact_com avatar
soren_fact_com
🥺شوپنهاور و سعادت:
شوپنهاور سعادت انسان را ناممکن می‌داند
جهان از دیدگاه او غم کده ای است که شر بر خیر غلبه دارد! طبیعت جایگاه تعرض قوی بر ضعیف است. تاریخ بشر چیزی جز خشونت و وحشی گری نبوده است و فضایل انسانی هیچوقت نتوانستند بر نهاد حیوانی انسان پیروز بشن.
زندگی انسان بین دو قطب گیر افتاده است:
یک طرف درد جسمانی و رنج روحی است و وقتی که انسان تلاش می کند و از این درد ها بیرون می آید در قطب دیگر دچار بی حوصلگی می‌شود و به پوچی جهان پی می‌برد.
تنها راه آرامش انسان در این راه این است که درون خود و جهان بیرون رو بشناسد.
در نهایت سعادت را مثبت نمی‌شمارد بلکه فقط معتقد است انسان می‌تواند شر را دفع کند.

👁👁تصور: شوپنهاور می گوید جهان تصور من است! این موضوع با تعریف کانت از شئ فی نفسه( هر چیز دارای ذات است یا ذات موجودات) برابری میکند! یعنی ساختمان مغز و حس انسان باعث می‌شود ما جهان را به گونه ای درک کنیم که با واقیعت جهان یکی نیست. ما فقط نمود و تصویر درک شده خودمان از هر چیز را می‌بینیم و از حقیقت نفسانی و اصلی آن ها با خبر نیستیم. پس شناخت انسان در جهان وابسته به حس و ذهن است.
حواس و عقل انسان ذات درون هر چیز را نمی‌توانند ببینند از این رو جهانی که به آن باور داریم تصور ماست.
اما شوپنهاور باور دارد که میتوان ذات اشیا را شناخت! نه با جهان بیرون و حواس و ذهن بلکه با تجربه درونی میتوان به ذات و نفس اشیا پی برد.

✍️اراده:از طریق جهان بیرون نمی‌توان به ذات حقانی اشیاء پی برد! هر چقدر تلاش کنیم جز تصویر و تصور چیزی از جهان بیرون به ما نمی‌رسد. تنها راه درک ذات و نفس اشیاء از درون است. بدن انسان دارای دو جنبه است‌.
یکسو مانند تمام موجودات دارای عینیتی در زمان و مکان و تابع اصل علیت است. سوی دیگر انگیزه ها و خواسته ها و اهداف انسانی است که نیروی محرک آن را شوپنهاور اراده می نامد. داوری های ما در اکثر مواقع بر اساس منطق نیست بلکه بخاطر انگیزه ها و خواسته های ما در وجودمان است. اراده انسان را کنترل می کند و اساس وجود ما را شکل میدهد. برای زندگی انسان قوی ترین نوع اراده زندگی کشاننده جنسی است. انسان وقتی نیاز های اولیه خود را به دست می آورد به فکر فرزند آوری و گسترش نسل خود می شود. اراده در طبیعت نیز وجود دارد و امری کلی است که در همه پدیدار ها تجلی پیدا کرده است.دلیل اصلی تفاوت پدیده ها در جهان زمان و مکان و اصل علیت است وگرنه ذات طبیعت یکی است و باقی جزئی از آن ذات اند. پس شوپنهاور با نقد کانت اشیاء فی نفسه را به شی فی نفسه تبدیل می کند. اراده در طبیعت و کیهان و انسان و هر چیز برابر است و به شکل اراده کل است. تفاوت در همان اصل علیت و زمان و مکان است. اراده نامحدود است و اگر انسان به هر خواسته ای برسد باز هم به آرامش نمیرسد و افسوس که زمان نیز برای انسان محدود است. پس از به دست آوردن خواسته های خود خواسته دیگری زاده می شود و اراده باعث رنج انسان می شود. هنر و اخلاق به کم شدن رنج انسانی کمک می کند. پس سعادت در نهایت نا ممکن است.

اگر خدایی جهان را آفریده باشد دوست ندارم جای آن باشم فلاکت و مسکنت جهان قلبم را می شکند.
شوپنهاور
آشنایی با تیمورتاش، سیاست مدار ایرانی


عبدالحسین تیمورتاش، یکی از برجسته‌ترین چهره‌های سیاسی ایران در اواخر دوره قاجار و اوایل دوره پهلوی، در سال ۱۲۶۰ خورشیدی در نردین، از توابع بجنورد در خراسان، به دنیا آمد و در نهم مهر ۱۳۱۲ در زندان قصر تهران درگذشت. او که با القابی چون "سردار معززالملک" و "سردار معظم خراسانی" شناخته می‌شد، نقش مهمی در تحولات سیاسی ایران ایفا کرد و به‌ویژه به‌عنوان یکی از حامیان اصلی انتقال قدرت از قاجار به پهلوی و تثبیت سلطنت رضاشاه شهرت یافت. پدرش، کریم‌دادخان نردینی، از زمین‌داران و خوانین بزرگ خراسان بود و همین پیشینه خانوادگی به تیمورتاش امکان داد تا از کودکی با محیط‌های قدرت و نفوذ آشنا شود. در سیزده‌سالگی برای تحصیل به عشق‌آباد فرستاده شد و زبان روسی را آموخت، سپس به سن‌پترزبورگ رفت و در مدرسه نظامی نیکلایفسکی، که مخصوص اشراف‌زادگان بود، به تحصیل پرداخت و در کنار آموزش نظامی، زبان فرانسه را نیز فرا گرفت. این تحصیلات در خارج از کشور، دید وسیعی به او داد و او را با فرهنگ و سیاست بین‌المللی آشنا کرد. پس از بازگشت به ایران در سال ۱۲۸۶، به‌عنوان مترجم زبان روسی در وزارت خارجه مشغول به کار شد و در بحبوحه انقلاب مشروطه به صف مشروطه‌خواهان پیوست، هرچند نقشش در این جنبش چندان برجسته نبود و بیشتر به‌عنوان یک همراه عمل کرد تا یک رهبر. در دوره دوم مجلس شورای ملی، با وجود سن کم، با گرفتن استشهاد محلی از بزرگان مشهد به‌عنوان نماینده این شهر وارد مجلس شد و به‌عنوان جوان‌ترین نماینده، در کمیسیون نظام و حتی به‌صورت موقت به‌عنوان نایب‌رئیس فعالیت کرد. او در این دوره پیشنهادهایی برای بهبود روند رأی‌گیری ارائه داد که نشان‌دهنده ذهن منظم و دقیقش بود. پس از تعطیلی مجلس دوم به دلیل فشارهای خارجی، به‌خصوص اولتیماتوم روسیه، به خراسان بازگشت و مدتی فرماندهی قشون این منطقه را بر عهده گرفت. در سال‌های بعد، با بازگشایی مجلس سوم، بار دیگر به نمایندگی انتخاب شد، اما با شروع جنگ جهانی اول و انحلال مجلس، در تهران ماند تا در مرکز تحولات سیاسی حضور داشته باشد. در سال ۱۲۹۷، در کابینه وثوق‌الدوله به‌عنوان حاکم گیلان منصوب شد، اما عملکردش در برابر جنبش جنگل میرزاکوچک‌خان چندان موفق نبود و به دلیل اقدامات خودسرانه‌اش از این سمت برکنار شد. در سال ۱۳۰۰، در کابینه مشیرالدوله به‌عنوان وزیر عدلیه انتخاب شد و با قاطعیت در اصلاح نظام قضایی قدم برداشت؛ از جمله تعطیلی محاکم خارج از عدلیه و تعیین شرایط جدید برای استخدام قضات، که نشان‌دهنده عزم او برای مدرن‌سازی بود. پس از آن، در سال ۱۳۰۲ حاکم کرمان شد و سپس در دوره پنجم مجلس بار دیگر به نمایندگی رسید. با به قدرت رسیدن رضاخان، ابتدا در سال ۱۳۰۳ تا ۱۳۰۶ در کابینه‌های او وزیر فلاحت، تجارت و فواید عامه بود و سرانجام در سال ۱۳۰۴، پس از تاج‌گذاری رضاشاه، به‌عنوان وزیر دربار منصوب شد. این سمت، نقطه اوج قدرت تیمورتاش بود؛ او عملاً به دومین فرد قدرتمند کشور تبدیل شد و به جز وزارت جنگ که مستقیماً زیر نظر رضاشاه بود، بر همه امور حکومتی نظارت داشت. گفته‌های او در دولت و مجلس حکم دستور شاه را داشت و نفوذش تا حدی بود که رضاشاه بارها اعلام کرد "حرف تیمور حرف من است". تیمورتاش در سیاست خارجی هم نقش کلیدی داشت؛ او در مذاکرات با شوروی و بریتانیا برای بازنگری قراردادهای نابرابر، از جمله قرارداد دارسی با شرکت نفت انگلیس و ایران، تلاش کرد و خواستار سهمی عادلانه‌تر برای ایران شد. همچنین در پروژه‌های ملی مثل احداث راه‌آهن سراسری، تأسیس ساختارهای مدرن حکومتی و تقویت ارتش نقشی اساسی ایفا کرد، هرچند بسیاری از این طرح‌ها پس از مرگش به نام رضاشاه ثبت شد. او با تسلط به زبان‌های خارجی و تجربه سیاسی‌اش، در متعادل کردن روابط با قدرت‌های بزرگ مثل بریتانیا و شوروی مهارت داشت و تلاش کرد ایران را از سلطه خارجی خارج کند. اما همین قدرت و محبوبیتش باعث شد که رضاشاه به او بدبین شود. در سال ۱۳۱۱، به اتهاماتی مثل فساد مالی و جاسوسی برای شوروی، که بسیاری آن را ساخته و پرداخته مخالفانش، به‌ویژه با تحریک بریتانیا، می‌دانند، بازداشت شد. این اتهامات در حالی مطرح شد که تیمورتاش به شدت با نفوذ شوروی در ایران مخالف بود و در دوران وزارتش حامیان این کشور را سرکوب کرده بود. برخی معتقدند بریتانیا، که از تلاش او برای ملی‌سازی نفت و بازنگری قرارداد دارسی نگران بود، در این پرونده‌سازی نقش داشت. پس از دو محاکمه، ۹ ماه زندان را تحمل کرد و سرانجام در زندان قصر، به دست پزشک احمدی با تزریق آمپول هوا به قتل رسید. جنازه‌اش ماه‌ها در ابن‌بابویه ماند و سپس بدون حضور خانواده، که در تبعید به سر می‌بردند، در امامزاده عبدالله دفن شد. مرگ تیمورتاش پایان یکی از پرنفوذ‌ترین و تاثیر گذار ترین شخصیت‌های تاریخ معاصر ایران بود

#COSMOLOGIST
سهم روسو و طبیعت گرایان در تاریخ انسان شناسی:
روسو چنین مینویسد بزرگترین مفاسد جامعه عدم مساوات است. در طبیعت نیز عدم مساوات وجود دارد. اما طبیعت هیچ کس را از کار کردن برای رفع احتیاجات خویشتن معاف نمیکند و همه را نیک نفس آزاد و خوشبخت نگاه می دارد. لیکن عدم مساواتی که در جامعه به وجود می آید امتیاز طبقاتی را ایجاد میکند او به چند نفر چنین می گوید همه چیز مال شما است بدون اینکه کار کنید اما به توده اینگونه میگوید زحمت بکش رنج ببر نه برای خودت بلکه برای دیگران این عدم مساوات اربابان ستمگر و بندگان ستمكش اشخاص ظالم و افراد مظلوم به بار می آورد. روسو منشاء امراض اجتماعی را مالکیت می داند که رکن اساسی جامعه را تشکیل می دهد؛ قدرت، اشرافیت، جاه و مقام همه اینها از نابرابری ثروت ها پدیدار میشود که آن هم بستگی به مالکیت دارد، بدین ترتیب به نظر وی فساد جامعه به رقابت بین دارندگان و بینوایان بر می گردد.(۱)
روسو و طبیعت گرایان قرن هجدهم باور داشتند انسان در حالت ابتدایی هر چه نیاز داشت چیز هایی بود که در غریزه اش موجود بود. اما با ترقی پیدا کردن ذهن انسان به چیز های بیشتری نیازمند شد که برای زندگی اجتماعی لازم بود. چون در حالت طبیعی انسان ها نسبت به یکدیگر رابطه اخلاقی یا تکلیف اجتماعی نداشتند نه می‌توانستند بد باشند نه خوب اگر فضایلی نداشتند مفاسدی نیز نداشتند. از این دید هیچ چیز ملایم تر از انسان در حالت اولیه خود نیست زیرا طبیعت او را از حماقت و زیاده خواهی افراد متمدن دور نگه می‌دارد و حتی اگر در حالت طبیعی ضرری از انسانی به انسان دیگر برسد حداقل او را وادار به پیروی کردن از آن نمی‌کند. انسان ها در حالت طبیعی در یک محیط زندگی می‌کنند و از یک شیوه زندگی پیروی میکنند به همین دلیل اختلاف انسان ها در حالت طبیعی خیلی کمتر از حالت جدید و متمدن است. و در نهایت وابسته به این اختلافات بین جهان طبیعی و متمدن جهان طبیعی را برتر می‌دانند و بازگشتن به حالت طبیعی زندگی را برگشت به خوشبختی و رفاه می‌دانند.

از دید روسو انسان ابتدایی با انسان متمدن از لحاظ احساسات و تمایلات تفاوت زیادی دارد چنانچه هر چیزی که باعث بالاترین خوشبختی برای یکی شود برای دیگری بالاترین نا امیدی ها را ایجاد می‌کند. انسان از حالت طبیعی خارج شده و تحت تأثیر امیال خود قرار گرفته است! بشر اصیل از بین رفته و اجتماع کنونی مجموعه ای از انسان های مصنوعی با تمایلات ساختگی را شامل می‌شود که این ها اساسی در طبیعت ندارد. این حالت نابرابری بر اثر عدم مساوات و مقررات اجتماعی پدید آمده است‌‌. چگونه جهانی است که برخی در ثروت و خوشی غوطه‌ور هستند و برخی حتی نیاز های اولیه خور را نمی‌توانند تأمین کنند. احتیاجات انسان طبیعی بسیار کم است و معلومات بیشتری ندارد که با آن حس طمع و زیاده خواهی و کنجکاوی ای ایجاد شود.

هرگز انسان ابتدایی ای از زندگی شکایت نکرده و به خودکشی‌ نپرداخته است! بینوایی و بدبختی جهان از انسان متمدن است موجودی بیچاره تر از این انسان یافت نمیشود که در دست امیال خود افتاده است و مجبور به زندگانی در حالت غیر اصلی خود است.
۱: قرارداد اجتماعی ژان ژاک روسو ترجمه غلامحسین زیرک زاده صفحه ۲۲📗📑

منبع: تاریخ اندیشه ها و آراء انسان شناسی و مردم شناسی تألیف دکتر محمدعلی یوسفی زاده📚📙
خلاصه صفحات ۱۹-۲۰-۲۱ 📜📃
آشنایی با نبرد یرموک

نبرد یرموک یکی از مهم‌ترین و سرنوشت‌سازترین نبردهای تاریخ اسلام است که در اوت سال ۶۳۶ میلادی (۱۵ هجری قمری) طی شش روز در نزدیکی رودخانه یرموک، در منطقه‌ای که امروز در مرزهای اردن، سوریه و فلسطین قرار دارد، بین ارتش مسلمانان به رهبری خالد بن ولید و ارتش امپراتوری روم شرقی (بیزانس) به فرماندهی واهان رخ داد. این نبرد نه تنها یک درگیری نظامی بزرگ بود، بلکه نقطه عطفی در گسترش اسلام و تغییر توازن قدرت در خاورمیانه به شمار می‌رود.

پس از فوت پیامبر در سال ۶۳۲ میلادی، ابوبکر با چالش‌های داخلی مثل جنگ‌های رده (جنگ با قبایل مرتد) روبه‌رو شد. پس از تثبیت قدرت در شبه‌جزیره عربستان، او تصمیم گرفت اسلام را به سرزمین‌های همسایه گسترش دهد. امپراتوری بیزانس که شامات (شامل سوریه، لبنان، اردن و فلسطین امروزی) را تحت کنترل داشت، از هدف های اولیه بود. شامات به دلیل موقعیت استراتژیک، منابع کشاورزی و اهمیت مذهبی‌اش (به‌ویژه بیت‌المقدس) برای هر دو طرف ارزشمند بود. امپراتور بیزانس، هراکلیوس، که چند سال قبل ساسانیان را شکست داده و قدرت خود را بازسازی کرده بود، با شنیدن خبر حملات اعراب به مرزهای شام، ارتش بزرگی را برای مقابله آماده کرد. از سوی دیگر، اعراب که ابتدا با حملات پراکنده به شهرهای مرزی مثل بصری آغاز کرده بودند، با مقاومت فزاینده بیزانسی‌ها مواجه شدند. این وضعیت باعث شد خالد بن ولید، که در عراق در حال جنگ با ساسانیان بود، به دستور ابوبکر به شام اعزام شود تا نیروهای مسلمانان را برای حمله به روم متحد کند.
تعداد دقیق سربازان دو طرف به دلیل نبود اسناد دقیق و تفاوت در روایات تاریخی مشخص نیست. منابع اسلامی اولیه مثل تاریخ طبری یا بلاذری گاهی تعداد نیروهای بیزانس را بسیار بالا (تا صدها هزار نفر) ذکر می‌کنند، اما این ارقام به احتمال زیاد اغراق‌آمیزند و بیشتر برای بزرگ‌نمایی پیروزی استفاده شده‌اند. مورخان امروزی تخمین می‌زنند که ارتش بیزانس بین ۵۰ تا ۷۰ هزار نفر و ارتش مسلمانان بین ۲۰ تا ۴۰ هزار نفر بوده است. ارتش بیزانس از سربازان حرفه‌ای، شامل پیاده‌نظام سنگین با زره و سپر، سواره‌ نظام مجهز و واحدهای کمکی از قبایل عرب مسیحی (مثل غسانی‌ها) تشکیل شده بود. این نیروها تجربه جنگی زیادی داشتند و از نظر لجستیکی توسط امپراتوری پشتیبانی می‌شدند. در مقابل، ارتش مسلمانان عمدتاً از جنگجویان قبیله‌ای عرب تشکیل شده بود که با شمشیر، نیزه و سواره‌نظام سبک مجهز بودند. انگیزه دینی، انضباط و تحرک بالای این نیروها از نقاط قوتشان بود.
نبرد در زمینی ناهموار و نزدیک دره‌ها و رودخانه یرموک رخ داد که برای هر دو طرف چالش‌برانگیز بود. خالد بن ولید،در طول جنگ استراتژی‌هایی به کار برد که نتیجه نبرد را تعیین کرد. او ابتدا نیروهای پراکنده مسلمانان را که در شهرهای مختلف شام با بیزانسی‌ها درگیر بودند، در یک نقطه متمرکز کرد. این تصمیم باعث شد ارتش او منسجم‌تر عمل کند. در مقابل، واهان با اعتماد به برتری عددی و تجهیزاتش، سعی کرد با حملات گسترده خطوط مسلمانان را در هم بشکند.
نبرد طی شش روز ادامه داشت،در روزهای اول و دوم، بیزانسی‌ها حملات سنگینی را آغاز کردند و در برخی نقاط موفق شدند نیروهای مسلمانان را عقب برانند. اما مقاومت سرسختانه و ضدحملات سریع اعراب، به‌ویژه سواره‌نظام تحت فرمان عمرو بن عاص و یزید بن ابی‌سفیان، مانع فروپاشی خطوط شد. در این روزها، خالد از تاکتیک دفاع فعال استفاده کرد و به جای درگیری مستقیم گسترده، دشمن را خسته کرد.
در روزهای سوم و چهارم خالد با استفاده از اطلاعات جاسوسی (از جمله گزارش‌هایی که توسط قبایل محلی به او می‌رسید)، نقاط ضعف ارتش بیزانس را شناسایی کرد. او سواره‌نظام خود را برای قطع خطوط تدارکاتی و ارتباطی دشمن به کار گرفت. در این مرحله، اختلافات داخلی بین فرماندهان بیزانس (مثل واهان و تئودور، معاونش) باعث کاهش هماهنگی‌شان شد.
سر انجام در روز پنجم نبرد به نقطه حساسی رسید. خالد با یک حمله غافلگیرانه به جناح چپ بیزانسی‌ها، نظم آن‌ها را به هم ریخت. در همین زمان، طبق روایات اعراب ،زنان مسلمان در اردوگاه با تشویق سربازان و حتی شرکت در دفاع از مواضع، روحیه ارتش را بالا بردند.
در روز ششم و پایانی،نبرد با یک رویداد طبیعی همراه شد؛ طوفان شنی که به سمت نیروهای بیزانس وزید و دید آن‌ها را مختل کرد. خالد از این فرصت استفاده کرد و با حمله همه‌جانبه، ارتش دشمن را به سمت دره‌ها و رودخانه عقب راند. بسیاری از سربازان بیزانس در دره‌ها سقوط کردند یا در رودخانه غرق شدند. واهان و باقی‌مانده نیروها فرار کردند، اما تعداد کمی توانستند جان سالم به در ببرند
پیروزی در یرموک ضربه بزرگی به امپراتوری بیزانس وارد کرد. شامات به طور کامل از کنترل هراكليوس خارج شد و شهرهای کلیدی مثل دمشق (در سال ۶۳۵)
و بیت المقدس( در سال ۶۳۷ )به دست مسلمانان افتاد.

#COSMOLOGIST
دیکتاتوری پرولتاریا از دید کارل مارکس چیست و چه نقد هایی به آن وارد است ؟

کارل مارکس معتقد بود که گذار از سرمایه‌داری به کمونیسم کامل، یعنی جامعه‌ای بی‌طبقه، بدون دولت، مبتنی بر مالکیت اشتراکی وسایل تولید و توزیع برابر منابع، فرایندی تدریجی است و نمی‌تواند صرفاً با پیروزی انقلاب کارگری به‌طور خودبه‌خود محقق شود، زیرا سرمایه‌داری نه‌تنها یک نظام اقتصادی، بلکه مجموعه‌ای پیچیده از روابط اجتماعی، نهادها، ایدئولوژی‌ها و عادات فرهنگی است که در ذهن و رفتار افراد ریشه دوانده. به همین خاطر، او ایده «دیکتاتوری پرولتاریا» را مطرح کرد، مرحله‌ای که در آن طبقه کارگر پس از سرنگونی بورژوازی، قدرت سیاسی را به‌صورت متمرکز در دست می‌گیرد تا هم مقاومت‌های ضدانقلابی بورژوازی و متحدانش را سرکوب کند و هم زیرساخت‌های مادی و فکری لازم برای محو کامل طبقات را ایجاد نماید. مارکس این دیدگاه را از تحلیل ماتریالیستی تاریخ استخراج کرده بود و بر این باور بود که هر نظام اجتماعی در برابر تغییر مقاومت می‌کند؛ تجربه انقلاب‌های ناکام پیشین، مثل کمون پاریس در ۱۸۷۱، به او نشان داد که بدون یک نیروی سازمان‌یافته و قاطع، بورژوازی با تکیه بر ثروت انباشته، شبکه‌های قدرت، رسانه‌ها و حتی حمایت خارجی، می‌تواند انقلاب را عقیم بگذارد و نظم سرمایه‌داری را احیا کند. دیکتاتوری پرولتاریا، برخلاف دیکتاتوری‌های مرسوم که اقلیتی را بر اکثریت مسلط می‌کنند، قرار بود ابزاری در خدمت اکثریت جامعه باشد، یعنی کارگران و دهقانان، و نه هدفش تثبیت دائمی قدرت، بلکه ایجاد شرایطی بود که در آن تضادهای طبقاتی به‌تدریج محو شوند. این دولت انقلابی موظف بود مالکیت خصوصی بر وسایل تولید را به مالکیت جمعی تبدیل کند، روابط تولید سرمایه‌داری را با برنامه‌ریزی متمرکز اقتصادی جایگزین سازد، نهادهای بورژوایی مثل ارتش دائمی و بوروکراسی سنتی را منحل کند و از طریق آموزش همگانی و بازسازی فرهنگی، آگاهی طبقاتی را در میان توده‌ها گسترش دهد تا جامعه برای اداره خود بدون نیاز به اجبار آماده شود. مارکس تأکید داشت که این مرحله باید با دموکراسی حداکثری در میان پرولتاریا همراه باشد، اما در برابر دشمنان انقلاب بی‌رحمانه عمل کند. او این فرایند را به‌عنوان «زوال دولت» در نظر می‌گرفت، یعنی زمانی که دولت دیگر نه به‌عنوان ابزار سرکوب طبقاتی، بلکه به‌صورت یک نهاد مدیریتی ساده درمی‌آید و با از بین رفتن کامل طبقات، ضرورت وجودش منتفی می‌شود. از نظر مارکس، بدون این مرحله انتقالی، که بعدها لنین در «دولت و انقلاب» آن را با جزئیات بیشتری تبیین کرد، کمونیسم به یک رویای غیرواقعی بدل می‌شد، زیرا تاریخ گواه آن بود که تحولات عمیق اجتماعی بدون یک قدرت متمرکز برای حفاظت از دستاوردهای انقلاب در برابر تهدیدات داخلی (مانند خرابکاری بورژوازی) و خارجی (مثل مداخله دولت‌های سرمایه‌دار) به‌راحتی فرومی‌پاشند. او این ایده را با الهام از دیالکتیک هگلی و تحلیل مادی شرایط واقعی جامعه صنعتی قرن نوزدهم بسط داد، و آن را نه یک انتخاب دل‌بخواهی، بلکه ضرورتی تاریخی برای رهایی بشریت از سلطه سرمایه می‌دانست.
منتقدان در این باره می‌گویند تمرکز قدرت در دست دولت انقلابی، حتی اگر موقت باشد، به استبداد دائمی منجر می‌شود، چون قدرت متمرکز ذاتاً فساد می‌آورد و تاریخ تجربه‌هایی مثل اتحاد جماهیر شوروی را شاهد است. همچنین، آنارشیست‌ها معتقدند هر شکلی از دولت، حتی به نام پرولتاریا، سرکوبگر است و با هدف نهایی کمونیسم (جامعه بدون دولت) تناقض دارد.
برخی اقتصاددانان استدلال می‌کنند برنامه‌ریزی متمرکز اقتصادی که مارکس پیش‌فرض آن را کارآمد می‌دانست، در عمل ناکارآمد و غیرقابل اجرا است، چون نمی‌تواند پیچیدگی‌های بازار را مدیریت کند.
عده‌ای دیگر می‌گویند مارکس نقش ایدئولوژی و فرهنگ را دست‌کم گرفت و تصور کرد تغییر ساختار مادی به‌تنهایی آگاهی توده‌ها را دگرگون می‌کند، در حالی که عادات سرمایه‌داری عمیق‌تر از این حرف‌هاست.
آخر هم اینکه، منتقدان عمل‌گرا می‌پرسند این مرحله انتقالی دقیقاً کی و چطور قرار است پایان یابد، چون مارکس معیار مشخصی برای «زوال دولت» ارائه نکرد و این ابهام در عمل به تداوم دیکتاتوری کمک شایانی کرد

#COSMOLOGIST
آشنایی با هانا آرنت فیلسوف سیاسی و تاریخ نگار آلمانی:

مقدمه:نظام فلسفی او یکپارچه و ثابت نبود، بلکه به مرور شکل گرفت. او معتقد بود که درک سیاست نباید از طریق قضاوت‌های قطعی تاریخی انجام شود. آرنت نمی‌خواست مثل تاریخ‌ نگاران سنتی عمل کند، بلکه به دنبال درک سیاست به شیوه‌ای آزاد و انتقادی بود.
اولین کتاب او در آمریکا به زبان انگلیسی منتشر شد که به بررسی توتالیتاریسم (تمامیت‌خواهی) می‌پرداخت.

کتاب وضع بشر: هانا آرنت به این موضوع فکر می‌کرد که چرا حکومت‌ های استبدادی مثل نازیسم و توتالیتاریسم به وجود می‌آیند. او باور داشت که این سیستم‌ها نتیجه ترکیب سیاست، ایدئولوژی و شرایط اجتماعی خاص هستند. آرنت در تلاش بود تا این مفاهیم را روشن‌تر کند.
او در کتاب وضع بشر که در سال ۱۹۵۸ منتشر شد، نظراتش را درباره آزادی، سیاست و نقش انسان در جامعه توضیح داد. در بخش مربوط به ماهیت و طبیعت انسان، آرنت بین این دو تمایز قائل می‌شود.
او معتقد است که ماهیت انسان چیزی ثابت و همیشگی نیست، بلکه مفهوم آن در طول تاریخ تغییر کرده است. از نظر او، فلسفه سنتی معمولاً تلاش کرده تا یک تعریف کلی و جهانی از انسان ارائه دهد، اما آرنت با این نگاه مخالف بود. او فکر می‌کرد که انسان‌ها در شرایط اجتماعی و تاریخی مختلف، به شکل‌های متفاوتی عمل می‌کنند و نمی‌توان یک ذات ثابت و تغییرناپذیر برای آنها در نظر گرفت.
اما طبیعت انسانی را به‌عنوان ویژگی‌هایی می‌بیند که همه انسان‌ها دارند، مانند توانایی تفکر، قضاوت و کنش (عمل‌ کردن در اجتماع). آرنت تأکید می‌کند که آزادی و عمل سیاسی بخشی از طبیعت انسانی است( نکته این است که این نکات ذاتی نیستند بلکه در موقعیت های مختلف و مکان ها مختلف به وجود می آیند)اما این آزادی همیشه در معرض تهدید قرار دارد به‌ ویژه زمانی که مردم منفعل شوند و در سیاست مشارکت نکنند. او در نهایت می‌گوید که آزادی واقعی زمانی به دست می‌آید که انسان‌ها در کنار دیگران زندگی کنند و در فعالیت‌های سیاسی مشارکت داشته باشند. برخلاف برخی فیلسوفان که آزادی را یک مفهوم فردی می‌دانند، آرنت باور داشت که آزادی تنها در جمع و فضای عمومی معنا پیدا می‌کند، نه در تنهایی و به صورت ذاتی.
امپریالیسم و بوروکراسی در قرن نوزدهم نقش مهمی داشتند و افراد را به حکومتی بی‌ هویت و بدون فردیت عادت دادند. گسترش اندیشه نژادی به افراد این امکان را داد تا هویت خود را نادیده گرفته و خود را بخشی از یک کل بزرگتر ببینند. آرنت معتقد بود که انسان‌ها از آزادی می‌هراسند و به همین دلیل به بندگی پناه می‌برند. او آزادی را به معنای حق خصوصی نمی‌دانست، بلکه آن را به مشارکت فعال در زندگی سیاسی و اجتماعی جامعه مرتبط می‌کرد.

انسان و سه نوع فعالیت آن:

۱: تقلا: این فعالیت صرفاً برای بقاست. یعنی تلاش‌های روزمره و تکراری برای به دست آوردن غذا، پوشاک، و سایر ضروریات زندگی. تقلا به نوعی در دام نیازهای طبیعی انسان است و به هیچ‌وجه به آزادی و انتخاب‌های شخصی مربوط نمی‌شود.
2. کار: این فعالیت فراتر از نیازهای ضروری است و به هدف‌هایی غیر از بقا و تأمین نیازهای اولیه انسان‌ها می‌پردازد. مثلاً ساختن آثار هنری، صنایع دستی یا محصولاتی که مصرف فوری ندارند و بیشتر جنبه فرهنگی یا اجتماعی دارند. این فعالیت‌ها در حوزه خصوصی قرار دارند و همچنان از قلمرو همگانی جدا هستند.
3. عمل: بالاترین نوع فعالیت است که به انسان این امکان را می‌دهد تا از طریق گفتار و کردار خود هویت شخصی و اجتماعی پیدا کند.
بهتر است متنی از نوشته های خود آرنت را در اینجا بیان کنیم:با
گفتار و کردار خویشتن را وارد جهان بشری می کنیم، و ورود ما به آن به سان دومین زایش ماست. آدمی خواستار جاودانگی است. برای رسیدن به این هدف باید با گفتار و کردار هویت خویش را به ثبوت برساند، و سیاست درست همین جا پای به صحنه میگذارد. روح یکتای سیاست است که به آدمیان می آموزد چگونه به آنچه بزرگ و تابناک است هستی بخشند.

منبع: خرد در سیاست گزیده و نوشته و ترجمه عزت الله فولادوند📚📙
خلاصه صفحات ۵۶۷ تا ۵۷۱
📜📃
دودمان صفوی چگونه و از کجا شیعه گشت و سپس به چه طریق ایرانیان را شیعه کرد ؟

ریشه‌های خاندان صفوی به شیخ صفی‌الدین اردبیلی، عارف و صوفی برجسته قرن سیزدهم و چهاردهم میلادی، بازمی‌گردد. شیخ صفی‌الدین در اردبیل طریقت صوفیه‌ای به نام صفویه را بنیان نهاد که در آغاز فعالیت خود عمدتاً پیرو مذهب شافعی، یکی از شاخه‌های اهل سنت، بود. این طریقت به‌تدریج در منطقه آذربایجان و نواحی اطراف نفوذ یافت و به دلیل جایگاه معنوی و اجتماعی خود، پیروان بسیاری جذب کرد. در نسل‌های اولیه پس از شیخ صفی‌الدین، صفویه هنوز به‌طور کامل به تشیع گرایش پیدا نکرده بود، اما نزدیکی به مفاهیم علوی، که در فرهنگ شیعی اهمیت بسزایی دارد، زمینه‌ساز تحولات بعدی شد. در قرن چهاردهم میلادی، با به قدرت رسیدن افرادی چون شیخ جنید و شیخ حیدر، این طریقت دستخوش تغییرات عقیدتی و سیاسی عمیقی گردید. شیخ جنید، که در حدود سال ۱۴۴۷ میلادی رهبری صفویه را بر عهده گرفت، به تبلیغ عقاید شیعی پرداخت و ادعا کرد که نسبش به امام موسی کاظم، هفتمین امام شیعیان، می‌رسد. این ادعا نه‌تنها وجهه مذهبی طریقت را تقویت کرد، بلکه به‌عنوان ابزاری سیاسی برای کسب مشروعیت به کار گرفته شد. در این دوره، صفویه از یک گروه صرفاً صوفی به جنبشی سیاسی نظامی تبدیل شد و با پیوستن قزلباش‌ها، گروهی از ترکمان‌های جنگجو، قدرت نظامی قابل‌توجهی یافت. شیخ حیدر، جانشین شیخ جنید، این مسیر را ادامه داد و با طراحی کلاه سرخ دوازده‌ترک، که نمادی از دوازده امام شیعه بود، تعهد کامل طریقت به تشیع را نشان داد. بدین ترتیب، تا زمان به قدرت رسیدن شاه اسماعیل اول، فرزند شیخ حیدر، صفویه به‌طور کامل به مذهب تشیع گرویده بود.
در سال ۱۵۰۱ میلادی، شاه اسماعیل اول با تکیه بر نیروی قزلباش‌ها موفق به فتح تبریز شد و خود را شاه ایران اعلام کرد. این رویداد نقطه عطفی در تاریخ ایران محسوب می‌شود، زیرا در همین سال، تشیع اثناعشری به‌عنوان مذهب رسمی کشور اعلام گردید. این تصمیم در شرایطی اتخاذ شد که بخش اعظم جمعیت ایران در آن زمان سنی‌مذهب بودند و تنها در برخی مناطق، مانند قم، کاشان و قسمت‌هایی از آذربایجان، اقلیت‌های شیعه حضور داشتند. اعلام تشیع به‌عنوان مذهب رسمی، تصمیمی جسورانه و پرمخاطره بود که با مقاومت‌هایی از سوی مردم و نخبگان سنی مواجه شد. برای اجرای این سیاست، شاه اسماعیل اقدامات قاطعی به کار بست. او دستور داد که در مساجد، خطبه به نام دوازده امام خوانده شود و اذان با عبارت‌های شیعی، مانند "اشهد ان علیاً ولی‌الله"، ادا گردد. همچنین، علمای شیعه از مناطق دیگر، به‌ویژه جبل‌عامل در لبنان کنونی، به ایران دعوت شدند تا به تبلیغ و آموزش مذهب جدید بپردازند. این علما نقش مهمی در تدوین متون دینی و تربیت شاگردان داشتند و به گسترش تشیع کمک کردند. در کنار این اقدامات، شاه اسماعیل با سرکوب مخالفان و اجبار مردم به پذیرش تشیع، از روش‌های سخت‌گیرانه نیز استفاده کرد. بخش قابل توجهی از افرادی که از تغییر مذهب سر باز می‌زدند، با مجازات‌های شدید، از جمله اعدام، مواجه می‌شدند.
پس از شاه اسماعیل، جانشینان او، به‌ویژه شاه عباس اول، این روند را ادامه دادند و تشیع را در ایران نهادینه کردند. در دوره شاه عباس، که از ۱۵۸۷ تا ۱۶۲۹ میلادی حکومت کرد، اقدامات گسترده‌تری برای تقویت هویت شیعی انجام شد. او مراسم مذهبی مانند عزاداری محرم را سازمان‌دهی کرد و با ساخت حسینیه‌ها و تکایا، این آیین‌ها را به بخشی از فرهنگ عمومی تبدیل نمود. این مراسم نه‌تنها جنبه دینی داشت، بلکه به ابزاری برای ایجاد انسجام اجتماعی و تقویت حس هویت ملی بر پایه تشیع بدل شد. شاه عباس همچنین با دعوت از علمای شیعه و حمایت از تالیف کتب دینی، پایه‌های فکری تشیع را مستحکم کرد. در این دوره، شهرهایی مانند قم و مشهد به مراکز مهم مذهبی تبدیل شدند و آرامگاه امام رضا در مشهد با حمایت صفویان توسعه یافت و به قطب زیارتی شیعیان بدل گشت.
همچنین تضاد با امپراتوری عثمانی که سنی مذهب بود، به صفویان انگیزه داد تا با تقویت تشیع هویت متفاوتی برای ایران تعریف کنند. این تقابل سیاسی مذهبی باعث شد که تشیع به عاملی برای وحدت ملی تبدیل شود. با گذشت زمان این سیاستها نتیجه داد و در حالی که در آغاز دوره صفوی اکثریت مردم ایران سنی بودند تا پایان این سلسله در قرن هجدهم میلادی تشیع به مذهب غالب کشور تبدیل شده بود.
#COSMOLOGIST
جنگ فنلاند و شوروی چگونه منجر به رسوایی ارتش سرخ شد و یکی از علل اصلی حمله آلمان نازی به شوروی گشت ؟

جنگ فنلاند و شوروی، که به "جنگ زمستان" شهرت دارد، از ۳۰ نوامبر ۱۹۳۹ تا ۱۳ مارس ۱۹۴۰ به وقوع پیوست و یکی از درگیری‌های کلیدی پیش از گسترش جنگ جهانی دوم محسوب می‌شود که میان اتحاد جماهیر شوروی و فنلاند، کشوری کوچک اما مقاوم در شمال اروپا، رخ داد. این جنگ زمانی آغاز شد که شوروی، به بهانه تأمین امنیت لنینگراد که در فاصله ۳۲ کیلومتری مرز فنلاند قرار داشت، از این کشور خواست تا بخش‌هایی از خاک خود، از جمله باریکه کارلیا، را واگذار کند و اجازه تأسیس پایگاه نظامی شوروی در قلمرو خود را بدهد. فنلاند این درخواست را به دلیل حفظ حاکمیت ملی خود رد کرد. در نتیجه، جوزف استالین، رهبر شوروی، که گمان می‌کرد با برتری نظامی ارتش سرخ می‌تواند فنلاند را در مدتی کوتاه تسخیر کند، بدون اعلام رسمی جنگ، دستور حمله را صادر کرد. ارتش شوروی با نیرویی متشکل از بیش از ۴۰۰ هزار سرباز، ۱۵۰۰ تانک و شمار قابل توجهی هواپیما وارد عمل شد، در حالی که فنلاند تنها ۲۶۵ هزار سرباز، ۲۶ تانک و ۲۷۰ هواپیما در اختیار داشت. با این حال، فنلاندی‌ها با بهره‌گیری از شرایط جغرافیایی دشوار، از جمله زمین‌های جنگلی و برفی، خط دفاعی مستحکم مانرهایم و تاکتیک‌های چریکی، مقاومتی شگفت‌انگیز از خود نشان دادند و تلفات سنگینی به نیروهای شوروی وارد آوردند. جنگی که قرار بود در چند هفته پایان یابد، بیش از سه ماه به طول انجامید و در نهایت با امضای پیمان صلح مسکو در ۱۳ مارس ۱۹۴۰ خاتمه یافت. بر اساس این پیمان، فنلاند ناچار شد ۱۱ درصد از خاک خود، از جمله منطقه کارلیا و شهر ویبورگ، را به شوروی واگذار کند، اما توانست استقلال خود را حفظ نماید. این نتیجه برای شوروی، با وجود برتری نظامی، یک ناکامی آشکار بود، زیرا نه‌تنها نتوانست کل فنلاند را تحت کنترل درآورد، بلکه در عرصه بین‌المللی به شدت مورد انتقاد قرار گرفت و وجهه‌اش خدشه‌دار شد. جامعه ملل این تهاجم را غیرقانونی اعلام کرد و شوروی را از عضویت خود اخراج نمود، که این امر ضربه دیگری به اعتبار بین‌المللی استالین و ارتش سرخ وارد آورد. دلیل اصلی لطمه به اعتبار شوروی این بود که جهانیان انتظار داشتند ارتش سرخ، به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین نیروهای نظامی جهان، به‌آسانی کشوری کوچک را شکست دهد، اما فنلاند با منابع محدود و ارتش اندک خود نشان داد که شوروی از ضعف‌های ساختاری جدی رنج می‌برد. تلفات شوروی با حدود ۱۲۶ هزار کشته و ۲۶۴ هزار زخمی در برابر ۲۵ هزار کشته و ۴۳ هزار زخمی فنلاند، گواهی بر این ناکارآمدی بود و آشکار ساخت که ارتش سرخ با مشکلاتی چون فرماندهی ناکارآمد، فقدان هماهنگی میان واحدها و ناتوانی در انطباق با شرایط سخت محیطی روبه‌روست. این ضعف‌ها، که ریشه در پاکسازی‌های گسترده استالین در اواخر دهه ۱۹۳۰ داشت و طی آن بسیاری از فرماندهان با تجربه ارتش حذف شده بودند، اعتبار شوروی را در سطح جهانی به چالش کشید.
مهم‌ترین و گسترده‌ترین تأثیر این جنگ، در درک و تحلیل آلمان نازی از ضعف‌های ارتش و ساختار فرماندهی شوروی نهفته است که به همین دلیل شایسته بررسی جامع و مفصل است. آلمان، که در آن زمان بر اساس پیمان مولوتوف-ریبنتروپ متحد موقت شوروی بود، جنگ زمستان را با دقت رصد کرد و درس‌هایی از آن آموخت که بعدها در طراحی و اجرای عملیات بارباروسا، تهاجم عظیم خود به شوروی در ژوئن ۱۹۴۱، نقش تعیین‌کننده‌ای ایفا نمود. اولین نکته‌ای که توجه آلمانی‌ها را جلب کرد، ناکارآمدی فاحش فرماندهی شوروی بود؛ ارتش سرخ در جریان جنگ زمستان با بی‌برنامگی و تصمیم‌گیری‌های غیرمنطقی مواجه شد که عمدتاً نتیجه پاکسازی‌های استالین بود. این پاکسازی‌ها، که در آن بسیاری از افسران ارشد و باکفایت اعدام یا تبعید شدند، جای خود را به فرماندهانی کم‌تجربه و محافظه‌کار داد که بیشتر به دنبال جلب رضایت استالین بودند تا اجرای عملیات نظامی مؤثر. برای مثال، کیریل مرتسکوف، مسئول اولیه حمله به فنلاند، طرحی ساده‌انگارانه ارائه کرده بود که تنها بر برتری عددی تکیه داشت و هیچ استراتژی مشخصی برای مقابله با زمین‌های یخ‌زده و جنگل‌های انبوه فنلاند در نظر نگرفته بود. این امر منجر به شکست‌های فاجعه‌بار، مانند نبرد سووموسالمی شد که در آن یک لشکر کامل شوروی محاصره و نابود گردید. آلمانی‌ها دریافتند که ارتش سرخ در هماهنگی میان پیاده‌نظام، زره‌پوش‌ها و توپخانه دچار نقصان جدی است و قادر به اجرای عملیات پیچیده و منسجم نیست
مسئله دیگر، ناتوانی شوروی در مدیریت تدارکات بود؛ خطوط تأمین سوخت، غذا و مهمات ارتش سرخ در شرایط سخت زمستانی فلج شده بود و سربازان در جبهه‌ها با کمبودهای اساسی مواجه بودند. این مشاهده به آلمانی‌ها نشان داد که قطع خطوط تدارکاتی شوروی می‌تواند به‌سرعت توان رزمی آن را مختل کند و موجب پیروزی حریف شود

#COSMOLOGIST
27.03.202516:16
اقدامات و دستاورد های نظام الملک وزیر دربار سلجوقیان:

نظام‌الملک یکی از بزرگ‌ترین وزرای تاریخ ایران در دوره سلجوقیان بود. او هم سیاستمداری کاردان و هم نویسنده‌ای توانا بود. وی در دوران وزارت خود، ساختار حکومت سلجوقیان را مستحکم کرد و به بهبود اداره کشور پرداخت. از مهم‌ترین آثار او، کتابی در باب سیاست و حکومت‌داری است که برای شاگرد و جانشینش، ملکشاه سلجوقی، نوشته شده است. این کتاب شامل تأملات عمیق او درباره ماهیت حکومت و ساختار قدرت است. نظام‌الملک به رشد علم و دانش اهمیت زیادی می‌داد و از حضور دانشمندان برجسته در دربار خود حمایت می‌کرد. یکی از مهم‌ترین شخصیت‌ هایی که به دربار او دعوت شد، عمر خیام بود که در حوزه ریاضیات و نجوم شهرت جهانی داشت. خیام در عصر خود یکی از پیشرفته‌ترین ریاضیدانان محسوب می‌شد و نظام‌الملک او را برای اصلاح تقویم به کار گرفت. این اصلاحات تأثیر مهمی در تنظیم گاه‌شماری اسلامی داشت.

یکی از مهم‌ترین اقدامات نظام‌الملک در زمینه توسعه علمی، تأسیس مدارس نظامیه در سراسر قلمرو سلجوقیان بود. این مدارس که در شهرهایی مانند بغداد تأسیس شدند، به آموزش علوم مختلف، از جمله علوم دینی و فلسفه، می‌پرداختند. نظام‌الملک به کیفیت آموزش توجه زیادی داشت و برای تأمین حقوق معلمان و شاگردان، کمک‌های مالی ارائه می‌داد. این مدارس به مراکزی مهم برای تحصیل علم در جهان اسلام تبدیل شدند و تأثیر عمیقی بر آینده علمی و فرهنگی منطقه گذاشتند. نظام‌الملک علاوه بر اصلاحات آموزشی و علمی، در ساختار سیاسی و فرهنگی سلجوقیان نیز تأثیر بسزایی داشت. او نظام اداری منسجمی را ایجاد کرد که باعث تثبیت حکومت سلجوقیان شد. همچنین، با تأکید بر زبان فارسی در مکاتبات رسمی، به گسترش و ترویج فرهنگ ایرانی کمک کرد. برخی از اندیشمندان معتقدند که او تحت تأثیر اندیشه‌های فلسفی و دینی قرار داشت و الگوی او در مدیریت حکومت، تلفیقی از دانش و تجربه سیاسی بود.
منبع: سلجوقیان در آسیای کهین تامارا تالبوت رایس ترجمه رقیه بهزادی 📚📙
صفحات ۱۲۱ـ۱۲۲-۱۲۳ 📜📃
23.03.202514:44
شاه اسماعیل اول

از کشتار مردم بغداد تا علاقه مندی به شراب خواری و لواط و کشتار مردم طبس و کشتار مردمان اهل سنت و مالیات های سنگین او بر مردم

شاه اسماعیل اول بدون جنگ وارد بغداد شد. مردم نیز در برابر او ایستادگی نکردند اما او به کشتار مردم بی گناه دستور داد و تمام افراد قبیله پرناک که سنی بودند نیز از کودک تا پیر قتل عام کرد. تعداد کشته شدگان انقدر زیاد بود که مورخان می‌گویند در دجله به جای آب خون جاری گشت. همچنین آرامگاه ابوحنیفه یکی از پیشوایان سنیان را از بین برد و استخوان های او را سوزاند و دستور داد در آرامگاه او مستراح بسازنند. همچنین دستور داد بسیاری از قبر های مشاهیر اهل سنت را خراب کردند.
همچنین شاه اسماعیل تمایل زیادی به شراب خواری داشت و با زنان زیبا رو و پسران زیبا رو نیز نزدیکی زیادی می‌کرد. شاه اسماعیل دو بار در تبریز مرتکب لواط شد.

شاه اسماعیل به دلیل تعصب مذهبی خود بر مردم ایران ستم های زیادی کرد. او بسیاری از سنی ها را کشت و خیلی از کودکان و زنان آنها را نیز به قتل رساند. در طبس ۷۰۰۰ نفر را بدون این که شورشی علیه او کرده باشند کشت. همچنین جنگ های شاه اسماعیل و پدرش با آق قویونلو ها ضربه های سنگینی به کشاورزی زد زیرا مردم روستا ها اکثر مواقع روستای خود را ترک می‌کردند و روستا خالی می‌شد‌. همین ویرانی روستا ها و کاهش ساکنان آن باعث قحطی در دوره شاه اسماعیل شد و مردم بشدت گشنگی کشیدند و بعد از خوردن سگ و گربه ها گزارشاتی از آدم خواری نیز موجود است.

شاه اسماعیل بشدت از مردم مالیات زیادی می‌گرفت و هر طور شده به زیر دستان خود می‌گفت باید از مردم مالیات بگیرند. همچنین فاحشگان نیز مبتنی بر زیبایی خود باید مالیات می‌دادند این موضوعات باعث نارضایتی مردم شد. سلیمان برادر شاه اسماعیل نیز در برابر او شورش کرد و بسیاری از مردم سلیمان را همراهی کردند و به او پیوستند. حتی در اردبیل که پایگاه اصلی خاندان صفوی بود نیز شاه اسماعیل مخالفانی داشت.

منبع: شاه اسماعیل اول دکتر منوچهر پارسا دوست 📚📙
صفحات: ۳۰۱-۳۰۲- ۶۱۹-۶۲۰-۶۲۱-۶۲۲-۷۶۹📜📃
से पुनः पोस्ट किया:
soren_fact_com avatar
soren_fact_com
19.03.202520:31
نوروز بر تمام ایرانیان پیروز باد امیدوارم در کنار یکدیگر سالی با خوشی و شادی را آغاز کنیم و این غاصبان و ظالمان را از کشور بیرون کنیم و کشوری بر پایه تمدن و فرهنگ ایرانی بسازیم. شاید بسیاری از مردمان کشور ما الان وضعیت خوبی نداشته باشند پس سعی کنیم که دست یکدیگر را بگیریم و با مهربانی با ناتوانان برخورد کنیم‌.

برخی منابعی که به نوروز اشاره داشتند:

بندهش صفحه ۱۱۶
وزیدگی های زادسپرم صفحه ۶۶
متون پهلوی صفحه ۱۴۱
تاریخ طبری جلد ۱۱ صفحه ۱۳۶
مقدمه تفسیر منتخب التبیان جلد ۱ صفحه ۴۵۷
الفقة الاکبر ابی حنیفه عثمان صفحه ۳۰۶
عادات ملیه صفحه ۱۱۱
16.03.202511:30
ابراهیم خان کلانتر حزب باد

از خائن ترین نخست وزیران تاریخ ایران حاج اِبراهیم کلانتر که از بزرگان شیراز بود و در حکومت زندیه مراحل ترقی را طی کرد و از آنجا که چندین کلانتری شیراز را به عهده داشت، به حاجی ابراهیم خان کلانتر مشهو شد.
او هنگام حمله آغا محمدخان به شیراز به لطفعلی خان خیانت کرد و دروازه شهر را هنگام برگشت از جنگ بر روی او بست در حالی که اکثریت سپاهیان لطفعلی خان در شیراز به سر می بردند.

( چند نکته وجود دارد و آن این است که ابراهیم خان بار ها به لطفعلی خان پیشنهاد های نظامی و ... زیادی داده بود اما لطفعلی خام و نوجوان ما گوشش به حرف های ابراهیم خان کلانتر نمی‌رفت و در نهایت نیز به دلیل برخی اشتباهات خود در جنگ با آقامحمدخان نتیجه بدی کسب کرد و به دست آقا محمدخان افتاد و چشمانش کور شد و شکنجه شد و سلطنت را از دست داد)

ابراهیم خان کلانتر ابتدا به جعفر خان زند کمک کرد تا علیمراد خان را کنار بزند، سپس به خانواده جعفر خان خیانت کرد و با دستگیری پسر وی به لطفعلی خان زند کمک کرد تا جعفرخان را کنار بزند، با ظهور آقا محمدخان به لطفعلی خان زند خیانت کرد و دستور دستگیری تمام خان های زند را داد، پس از مرگ آقا محمد خان به فتحعلی شاه قاجار کمک کرد تمام رقبایش در دربار را کنار بزند.

اما در نهایت در دوره سلطنت فتحعلی شاه این شاه نسبت به فردی همچون ابراهیم خان کلانتر که به تمامی نزدیکان خود خیانت کرده بود بد گمان شده بود. و به دلایلی دیگر همچون نارضایتی مردم ولایت ابراهیم خان کلانتر از او ابراهیم خان کلانتر را از سر راه برداشت. در نهایت ابراهیم خان کلانتر دستگیر شد چشمانش کور شد و زبانش نیز بریده شد و به قزوین فرستاده شد و بعد از مدتی از دنیا رفت.


منبع 📚📙:
تاریخ کامل ایران قبل از اسلام حسن پیرنیا بعد از اسلام اقبال آشتیانی خاندان پهلوی بابک ریاحی پور نشر زرین
صفحات: ۸۹۵-۸۹۶📜📃


چرا بی اهمیت جلوه دادن مناسبت های باستانی مانند نوروز تبعات منفی دارند ؟

مناسبت‌های باستانی مانند سیزده‌ بدر و نوروز، ریشه‌های عمیقی در تاریخ و فرهنگ ایران دارند و بخشی جدایی‌ناپذیر از هویت جمعی این سرزمین هستند. این آیین‌ها که قدمتی چند هزار ساله دارند، پیش از ورود اسلام به ایران شکل گرفته‌اند و با طبیعت، چرخه‌های زندگی و باورهای کهن این مردم گره خورده‌اند. نوروز، به‌عنوان جشن آغاز بهار و نو شدن طبیعت، نمادی از امید، تجدید حیات و همبستگی است، و سیزده‌ بدر با بیرون رفتن به دامان طبیعت، پیوند دیرینه ایرانیان با زمین و محیط زیست را نشان می‌دهد. این سنت‌ها نه‌تنها ارزش‌های انسانی مانند شادی، همدلی و احترام به طبیعت را ترویج می‌کنند، بلکه یادآور تمدنی هستند که قرن‌ها در برابر تهاجمات فرهنگی و سیاسی مقاومت کرده است.
بی‌اهمیت جلوه دادن این مناسبت‌ها تبعات سنگینی به دنبال دارد. وقتی این آیین‌ها کم‌رنگ شوند، بخشی از هویت تاریخی و فرهنگی ایران از دست می‌رود و نسل‌های جدید از ریشه‌های خود دور می‌افتند. این گسست می‌تواند به تضعیف حس تعلق ملی منجر شود و فضا را برای جایگزینی فرهنگ‌های بیگانه یا تحمیلی باز کند. در غیاب این سنت‌ها، خلأ فرهنگی ایجاد می‌شود که ممکن است با ارزش‌های وارداتی پر شود، ارزش‌هایی که لزوماً با روحیات و نیازهای این مردم همخوانی ندارند. از سوی دیگر، کم‌توجهی به این مناسبت‌ها می‌تواند به فراموشی تاریخ و دستاوردهای تمدن پارسی بینجامد و این تصور را تقویت کند که هویت ایرانی صرفاً در چارچوب‌های جدیدتر و وارداتی تعریف می‌شود.
زنده نگه داشتن این آیین‌ها اما می‌تواند به‌عنوان سپری در برابر فرهنگ تحمیلی، به‌ویژه فرهنگ اسلامی که پس از ورود اعراب به ایران به‌تدریج بر ساختارهای اجتماعی و سیاسی این سرزمین مسلط شد، عمل کند. این مناسبت‌ها، که ریشه در باورهای پیشا اسلامی مانند زرتشتیگری و آیین‌های میترایی دارند، به‌طور ضمنی یادآور جهانی‌بینی متفاوتی هستند؛ جهانی‌بینی‌ای که بر شادی، طبیعت‌گرایی و زندگی‌محوری تأکید دارد، نه بر محدودیت‌ها و مناسک خشک مذهبی. برای مثال، نوروز با جشن و پایکوبی همراه است، در حالی که فرهنگ اسلامی تحمیلی گاهی شادی را گناه‌آلود جلوه داده و بر عزاداری و مناسبت‌های سوگوارانه تأکید بیشتری کرده است. سیزده‌بدر هم با خروج به طبیعت و شادی، در تضاد با انزواطلبی و تمرکز بر فضاهای بسته مذهبی قرار می‌گیرد.
این سنت‌ها، بدون اینکه نیازی به تقابل مستقیم داشته باشند، به‌طور طبیعی یک مقاومت فرهنگی ایجاد می‌کنند. وقتی مردم در نوروز خانه‌تکانی می‌کنند، سفره هفت‌سین می‌چینند یا در سیزده‌ بدر به طبیعت می‌روند، در واقع هویت باستانی خود را بازسازی می‌کنند و به‌نوعی اعلام می‌کنند که فرهنگشان تنها در چارچوب‌های تحمیلی تعریف نمی‌شود. این زنده نگه داشتن، پیامی غیرمستقیم اما قدرتمند دارد، اینکه ایرانیان می‌توانند هم‌زمان به ریشه‌های کهن خود وفادار بمانند و در عین حال در دنیای مدرن زندگی کنند. این کار نه‌تنها از تحمیل یک فرهنگ یکنواخت و بیگانه جلوگیری می‌کند، بلکه به نسل‌ها یاد می‌دهد که هویتشان چندلایه است و می‌توانند آن را با افتخار حفظ کنند.
در نهایت، این آیین‌ها ابزارهایی برای بازسازی غرور ملی و خودباوری هستند. در دنیایی که جهانی‌سازی و فرهنگ‌های مسلط سعی در یکسان‌سازی دارند، و در شرایطی که سال‌ها تلاش شده هویت ایرانی در سایه روایت‌های مذهبی یا سیاسی خاص کم‌رنگ شود، نوروز و سیزده‌بدر می‌توانند به‌عنوان نمادهایی از استقلال فرهنگی عمل کنند. زنده نگه داشتنشان نه فقط یک انتخاب، بلکه یک ضرورت است تا ایرانیان بتوانند در برابر هر نوع تحمیل فرهنگی ایستادگی کنند و بگویند که هویتشان را خودشان تعریف می‌کنند، نه دیگران

در برابر انتقاد افرادی که معتقد هستند سخنان این چنینی آرمانی و جوگیری حساب میشوند ، باید گفت منفعت و آزادی های اجتماعی کاملا گره خورده به وحدت ملی و حفظ یک چهارچوب میهن گرایانه هستند ، بسیاری از کشور های جهان اولی در تقویم های خود مناسبت های تاریخی مرتبط با آرمان های ملی خودشون دارن که موجب وحدت ملی میشوند و بعدا از تبعات اجتماعیش بهره میبرند، اما متاسفانه موج جدیدی خارج از چهارچوب اسلامی در ایران رقم خورده که بسیاری از بلاگر ها یا افراد شبه روشنفکر برای مناسبت هایی مثل کریسمس و غیره اهمیت های گزاف میدهند ولی در برابر نوروز و فرهنگ ایرانی ابراز بی حوصلگی و بی ذوقی میکنن ( نه اینکه لزوما اهمیت دادن به کریسمس یا جشن های غیر ایرانی بد باشن ولی به شرطی که حداقل اون فرهنگ ایرانی هم در کنارش حفظ بشه و خلأ فرهنگی ایجاد نکنه تا دوباره عین فرهنگ تحمیلی اسلام ، ایران دچار فرهنگ وارداتی بشه و وحدت و همراهی ملی برای بهره بردن از همون مزیت های اجتماعی دچار چالش های جبران ناپذیر بشه )

#COSMOLOGIST
سفری به اعماق ناخودآگاه با نظریه سایه از یونگ

پست ۲ قسمتی می‌باشد
قسمت دوم

یونگ می‌گفت که سایه، با وجود ظاهر تاریکش، منبع بزرگی از انرژی، خلاقیت و قدرت است.مثلاً خشم سرکوب‌شده، اگر به شکل سازنده‌ای مدیریت شود، می‌تواند به شجاعت و انگیزه برای تغییر تبدیل شود، یا حسادتی که فرد از آن شرم دارد، می‌تواند به او کمک کند تا بفهمد چه چیزهایی در زندگی برایش واقعاً مهم هستند و برای رسیدن به آن‌ها تلاش کند. برای کار روی سایه، یونگ پیشنهاد می‌کرد که فرد با خودش صادق باشد و به درونش نگاه کند. یکی از راه‌های شروع این است که فرد به الگوهای رفتاری و احساسی‌اش توجه کند؛ مثلاً از خودش بپرسد چه چیزهایی در دیگران او را به شدت آزار می‌دهد یا چه رفتارهایی در دیگران باعث می‌شود که او واکنش شدیدی نشان دهد. این واکنش‌ها معمولاً نشانه‌ای از فرافکنی هستند و می‌توانند سرنخی برای شناسایی جنبه‌های سرکوب‌شده در سایه باشند. همچنین نوشتن و ژورنال‌نویسی می‌تواند کمک کند؛ مثلاً فرد می‌تواند احساساتش را بنویسد، رویاهایش را ثبت کند و به دنبال نمادها یا الگوهایی بگردد که ممکن است به سایه اشاره داشته باشند. رویاها در روان‌شناسی یونگ نقش مهمی دارند، چون ناخودآگاه از طریق آن‌ها با ما ارتباط برقرار می‌کند و سایه اغلب در رویاها به شکل شخصیت‌های ترسناک، حیوانات وحشی، یا موقعیت‌های عجیب ظاهر می‌شود. مدیتیشن و ذهن‌آگاهی هم می‌توانند به فرد کمک کنند تا با احساسات و افکار سرکوب‌شده‌اش روبه‌رو شود و آن‌ها را بدون قضاوت بررسی کند. علاوه بر این، صحبت با یک روان‌درمانگر یا روان‌کاو که با مفاهیم یونگ آشنا باشد، می‌تواند در این مسیر بسیار مفید باشد، چون گاهی مواجهه با سایه به تنهایی دشوار است و نیاز به همراهی یک متخصص دارد. پذیرش سایه به این معنا نیست که فرد به رفتارهای مخرب یا آسیب‌زا اجازه بروز دهد، بلکه به این معناست که آن‌ها را بشناسد، درک کند، و به جای سرکوب یا انکار، آن‌ها را به شکلی سازنده مدیریت کند. مثلاً اگر کسی متوجه شود که خشم زیادی در سایه‌اش انباشته شده، می‌تواند به جای سرکوب آن، راه‌های سالمی برای ابراز خشم پیدا کند، مثل ورزش، هنر، یا صحبت کردن با یک دوست. یا اگر فردی بفهمد که حسادت سرکوب‌شده‌ای دارد، می‌تواند از آن به عنوان انگیزه‌ای برای رشد شخصی استفاده کند و به جای مقایسه خودش با دیگران، روی اهداف و خواسته‌های خودش تمرکز کند. یونگ باور داشت که کار روی سایه یک فرایند مادام‌العمر است، چون سایه همیشه در حال تغییر و تحول است و هرچه فرد بیشتر رشد می‌کند، لایه‌های عمیق‌تری از سایه‌اش آشکار می‌شود. اما این کار ارزشش را دارد، چون هر قدم در این مسیر به فرد کمک می‌کند تا خودش را بهتر بشناسد، روابط بهتری داشته باشد، و زندگی اصیل‌تری را تجربه کند. این نظریه به ما یادآوری می‌کند که همه انسان‌ها جنبه‌های تاریک و روشنی دارند و هیچ‌کس کامل نیست. سایه بخشی از انسان بودن است و به جای اینکه از آن بترسیم یا آن را انکار کنیم، باید آن را به عنوان بخشی از وجودمان بپذیریم و از آن برای رشد و خودآگاهی استفاده کنیم. در نهایت، مواجهه با سایه نه تنها به ما کمک می‌کند تا با خودمان مهربان‌تر باشیم، بلکه باعث می‌شود با دیگران هم همدلی بیشتری داشته باشیم، چون می‌فهمیم که همه ما در درونمان سایه‌ای داریم که گاهی با آن درگیر هستیم. این پذیرش می‌تواند به ما کمک کند تا به جای قضاوت دیگران، آن‌ها را درک کنیم و روابط عمیق‌تر و معنادارتری بسازیم.

#COSMOLOGIST
ابتدای سلطنت شاپور ارمنستان و حران شورش کردند. شورش ارمنستان خیلی راحت سرکوب شد اما به واسطه دیوار های محکم شهر حران شاپور نتوانست آن شهر را به تصرف در بیاره. تا این که یک اتفاق جالبی افتاد که کار شاپور یکم ساده شد دختر پادشاه حران به شاپور پیام داد در صورت این که اون رو به همسری خود در بیاورد حاضر است شهر را تسلیم کند و شاپور نیز قبول کرد و آن دختر به پدر خود خیانت کرد و شهر را تسلیم کرد. ولی طبق نوشته های مورخین خارجی بعد از تسلیم شهر شاپور اون زن رو به دست جلاد سپرد. که همچنین نوشته شده شاپور ابتدا نمیخواست اون زن رو بکشه اما وقتی فکر کرد دید نمی‌تواند تحمل کند با کسی باشد که به پدر خود خیانت کرده و خطری برای پادشاهی اون هم می‌توانست حساب بشه پس تصمیم گرفت اون رو بکشه.
21.03.202509:13
جان مینارد کینز یکی بزرگترین و تاثیر گذار ترین اقتصاد دانان تاریخ که بود و چه کرد و ایده های اون چگونه جهان را از رکود بزرگ نجات داد؟

این پست ۲ قسمتی هست
قسمت دوم

فرانکلین روزولت با پروژه نیو دیل در آمریکا که شامل پروژه های بزرگ عمومی برای ایجاد شغل بود، از ایده های کینز الهام گرفت، هرچند کینز کتابش را بعد از شروع این برنامه نوشت اما بعد از جنگ جهانی دوم نظریه کینز به سیاست اصلی کشورهای غربی تبدیل شد. دولتها شروع کردند به استفاده از بودجه عمومی برای تثبیت اقتصاد و این منجر به دوره ای از رشد اقتصادی پایدار در دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ شد که به عصر طلایی سرمایه داری معروف است.
تا قبل از کینز، اقتصاددانان فکر می‌کردند دخالت دولت در اقتصاد مضر است، اما کینز این پارادایم را تغییر داد. نظریه‌اش نه‌تنها به خروج از رکود بزرگ کمک کرد، بلکه پایه سیاست‌های مدرن در زمان بحران شد. مثلاً در بحران مالی ۲۰۰۸-۲۰۰۹، دولت‌ها در آمریکا و اروپا با بسته‌های محرک اقتصادی چند تریلیون دلاری (مثل برنامه ۷۸۷ میلیارد دلاری اوباما) عملاً به اصول کینزی عمل کردند و اقتصاد را از فروپاشی نجات دادند. ریچارد نیکسون، رئیس‌جمهور آمریکا، در سال ۱۹۷۱ گفت: "همه ما حالا کینزی هستیم" که نشان‌دهنده نفوذ عمیق ایده‌های او بود. اما این تأثیر بدون چالش نبود. در دهه ۱۹۷۰، پدیده "رکود تورمی"که هم تورم بالا بود و هم بیکاری، نظریه کینز را زیر سؤال برد، چون او بیشتر روی تحریک تقاضا در زمان رکود تمرکز داشت و راه‌حل مشخصی برای این موقعیت نداشت. اینجا بود که مکتب پول‌گرایی با میلتون فریدمن و مکتب اتریشی با فردریش هایک سر بلند کردند و گفتند کنترل عرضه پول یا کاهش مداخله دولت بهتر است. با این حال، حتی این منتقدان هم نتوانستند تأثیر کینز را پاک کنند،او اقتصاد را از یک علم نظری به یک ابزار عملی برای سیاست‌گذاری تبدیل کرد.

همچین کینز فقط یک تئوریسین نبود؛ او در زندگی‌اش نقش‌های مختلفی داشت. در جنگ جهانی اول برای وزارت خزانه‌داری بریتانیا کار کرد و در مذاکرات معاهده ورسای (۱۹۱۹) حضور داشت، اما با شرایط سخت آن علیه آلمان مخالف بود و کتاب "پیامدهای اقتصادی صلح" را نوشت که در آن پیش‌بینی کرد این معاهده می‌تواند به ناپایداری اقتصادی و سیاسی (مثل ظهور نازیسم) منجر شود ،پیش‌بینی‌ای که درست از آب درآمد. او همچنین سرمایه‌گذار موفقی در بازار سهام بود، هرچند در اوایل ضررهای سنگینی کرد، اما بعداً ثروتش را چند برابر کرد. از نظر فکری، کینز یک لیبرال بود که به عدالت اجتماعی و کاهش نابرابری اهمیت می‌داد، اما در عین حال به بازار آزاد هم اعتقاد داشت، منتها با نظارت دولت

منتقدانش چه گفتند؟ مکتب کلاسیک معتقد بود کینز با تشویق مداخله دولت، آزادی بازار را نابود می‌کند. هایک گفت این مداخلات به تورم و دیکتاتوری اقتصادی منجر می‌شود. فریدمن گفت کینز بیش از حد به تقاضا اهمیت داده و عرضه پول را نادیده گرفته. اما طرفدارانش می‌گویند بدون کینز، بحران‌های اقتصادی قرن بیستم خیلی بدتر می‌شدند. او اقتصاد را از یک بحث انتزاعی به چیزی تبدیل کرد که مستقیماً زندگی مردم را بهتر می‌کند. مثلاً وقتی الان می‌بینیم دولت‌ها در زمان بحران وام می‌دهند یا پروژه‌های عمومی راه می‌اندازند، این ریشه در ایده‌های کینز دارد. حتی منتقدان امروزی هم نمی‌توانند منکر شوند که او چطور نگاه ما به نقش دولت را عوض کرد. خلاصه، کینز یک نابغه بود که با ترکیب ریاضیات، اقتصاد و درک عمیق از رفتار انسانی، جهانی را که در رکود غرق شده بود نجات داد و هنوز هم در هر بحران، نامش زنده می‌شود.

#COSMOLOGIST
19.03.202512:30
آشنایی با دکارت

شک گرایی
وجود خدا
ثنویت دکارتی
وجود خود
پلی لیست آشنایی با فرمانده های بزرگ جنگ جهانی دوم
قسمت چهارم: Georgy Zhukov

گئورگی ژوکوف، زاده سال ۱۸۹۶ در خانواده‌ای فقیر و روستایی نزدیک مسکو، از کودکی با سختی‌های زندگی آشنا شد. ابتدا شاگرد پوست‌دوز بود، اما با آغاز جنگ جهانی اول به ارتش پیوست و در جنگ داخلی روسیه به ارتش سرخ ملحق شد. با استعداد و پشتکار، پله‌های ترقی را سریع بالا رفت و در سال ۱۹۳۹ با پیروزی در نبرد خالخین گول برابر ژاپن، نام خود را مطرح کرد. در جنگ جهانی دوم، با فرماندهی نبردهای کلیدی چون مسکو، استالینگراد، کورسک و برلین، نقش تعیین‌کننده‌ای در شکست آلمان نازی داشت
ژوکوف، نامی که در تاریخ نظامی جهان با نبوغ استراتژیک و تأثیر عمیق بر جنگ جهانی دوم گره خورده است، فرمانده‌ای بود که با رویکردهای نوآورانه و قاطعیت بی‌مانندش، مسیر نبردها را تغییر داد. توانایی او در تحلیل دقیق میدان جنگ و بهره‌گیری از منابع محدود، او را از بسیاری از هم‌عصرانش متمایز می‌ساخت. نبرد خالخین گول در سال ۱۹۳۹، جایی که با استفاده از ترکیب هماهنگ تانک‌ها، توپخانه و پیاده‌نظام، ارتش ژاپن را درهم کوبید، نمونه‌ای برجسته از ذهن خلاق اوست. این پیروزی نه‌تنها جلوی جاه‌طلبی‌های ژاپن در شرق را گرفت، بلکه الگویی برای عملیات‌های بعدی او شد که بر تحرک سریع و غافلگیری دشمن استوار بود.
در نبرد مسکو در سال ۱۹۴۱، هنگامی که ارتش آلمان با قدرت تمام به سوی پایتخت شوروی یورش می‌برد، ژوکوف با سازماندهی دفاعی مستحکم و استفاده از نیروهای تازه‌نفس سیبری، ورق را برگرداند. این نبرد، که در سرمای استخوان‌سوز زمستان رخ داد، نشان داد که او چگونه می‌توانست با کمترین امکانات، بیشترین مقاومت را به نمایش بگذارد. اما آنچه بیش از همه نام او را در تاریخ جاودانه کرد، عملیات اورانوس در استالینگراد بود. با طراحی یک محاصره عظیم، ارتش ششم آلمان را به دام انداخت و یکی از بزرگ‌ترین شکست‌های هیتلر را رقم زد. این عملیات، که با دقت و جسارت اجرا شد، نقطه عطفی بود که ابتکار عمل را از آلمان‌ها گرفت و روحیه ارتش سرخ را احیا کرد.
نبرد کورسک در سال ۱۹۴۳، بزرگ‌ترین رویارویی تانکی تاریخ، عرصه دیگری برای درخشش ژوکوف بود. او با پیش‌بینی دقیق تحرکات دشمن و ایجاد لایه‌های دفاعی عمیق، حمله آلمان‌ها را خنثی کرد و سپس با ضدحمله‌ای برق‌آسا، آن‌ها را عقب راند. این نبرد نشان داد که ژوکوف نه‌تنها در دفاع، بلکه در حمله نیز استادی بی‌همتا داشت. عملیات باگراتیون در سال ۱۹۴۴ نیز، که به نابودی بخش عظیمی از نیروهای آلمانی در جبهه شرق انجامید، گواهی بر توانایی او در هماهنگی عملیات‌های گسترده بود. این عملیات، با سرعت و دقتش، راه را برای فتح برلین هموار کرد.
ژوکوف در استفاده از اطلاعات جاسوسی و فریب دشمن نیز مهارت داشت. او بارها با پخش اطلاعات نادرست، آلمان‌ها را گمراه کرد و سپس با ضربات ناگهانی، آن‌ها را غافلگیر ساخت. این ویژگی، همراه با قاطعیتش در اجرای تصمیمات دشوار، او را به فرمانده‌ای غیرقابل‌پیش‌بینی تبدیل کرده بود. در حمله نهایی به برلین در سال ۱۹۴۵، با هدایت میلیون‌ها سرباز و بهره‌گیری از فشار بی‌امان، پایتخت رایش سوم را تسخیر کرد. این پیروزی، که با برافراشتن پرچم شوروی بر فراز رایشتاگ همراه شد، اوج تأثیرگذاری او بر جنگ بود.
تأثیر ژوکوف فراتر از میدان نبرد بود. او با پیروزی‌هایش، اعتمادبه‌نفس ارتش سرخ و مردم شوروی را بازسازی کرد و به جهانیان نشان داد که ارتش نازی شکست‌ناپذیر نیست. استراتژی‌هایش، که بر سرعت، هماهنگی و استفاده بهینه از نیروها تکیه داشت، بعدها در دانشکده‌های نظامی مطالعه شد. با این حال، روش‌های او بی‌عیب نبودند. گاهی تصمیماتش به قیمت جان هزاران سرباز تمام می‌شد، اما در شرایطی که شکست به معنای نابودی بود، این انتخاب‌ها ناگزیر به نظر می‌رسیدند. ژوکوف فرمانده‌ای بود که جنگ را نه با احساس، بلکه با منطق و اراده پیش می‌برد.
آنچه او را خاص می‌کرد، توانایی‌اش در سازگاری با شرایط متغیر جنگ بود. از نبردهای کوچک در مرزهای دورافتاده تا عملیات عظیم در قلب اروپا، او همیشه راهی برای پیروزی پیدا می‌کرد. ذهنش مانند یک ماشین جنگی عمل می‌کرد؛ سرد، محاسبه‌گر و بی‌وقفه. این ویژگی‌ها، همراه با شجاعتش در برابر فشارهای سیاسی و نظامی، او را به یکی از تأثیرگذارترین چهره‌های قرن بیستم تبدیل کرد.
وی پس از جنگ، مدتی از قدرت دور افتاد، اما بعدها وزیر دفاع شد و تا مرگش در ۱۹۷۴، چهره‌ای برجسته باقی ماند

دقت داشته باشید که ما قصد هیچگونه طرفداری یا مخالفت ورزی رو نداریم و صرفا سعی کردیم واقعیت های تاریخی رو بدون تعصب برای شما بازگو کنیم

#COSMOLOGIST
दिखाया गया 1 - 24 का 49
अधिक कार्यक्षमता अनलॉक करने के लिए लॉगिन करें।