Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
ᅠᅠحࢪمانـ avatar

ᅠᅠحࢪمانـ

TGlist रेटिंग
0
0
प्रकारसार्वजनिक
सत्यापन
असत्यापित
विश्वसनीयता
अविश्वसनीय
स्थान
भाषाअन्य
चैनल निर्माण की तिथिБер 26, 2025
TGlist में जोड़ा गया
Бер 27, 2025

रिकॉर्ड

02.04.202523:59
169सदस्य
26.03.202523:59
0उद्धरण सूचकांक
26.03.202522:47
490प्रति पोस्ट औसत दृश्य
27.03.202523:59
177प्रति विज्ञापन पोस्ट औसत दृश्य
28.02.202521:42
88.00%ER
26.03.202522:47
418.80%ERR

विकास

सदस्य
उद्धरण सूचकांक
एक पोस्ट का औसत दृश्य
एक विज्ञापन पोस्ट का औसत दृश्य
ER
ERR
БЕР '25КВІТ '25КВІТ '25КВІТ '25КВІТ '25

ᅠᅠحࢪمانـ के लोकप्रिय पोस्ट

30.03.202520:52
से पुनः पोस्ट किया:
آخــرین ایسـتگاه؛ لنـدن avatar
آخــرین ایسـتگاه؛ لنـدن
02.04.202510:21
با توجه به وضع نامناسب چنل، لطفا این پیام رو فور کنید ببینم چند نفر اینجارو چک می‌کنن.

- ⭐ پاکسازی در نظر بگیرید.
- ⭐ دوستان جدیدی که علاقه دارن من به جمعشون اضافه شم لطفا چنلتون محتوا داشته باشه و روح نباشید.
- 24 hours
से पुनः पोस्ट किया:
𝘵𝘩𝘦 𝘸𝘰𝘭𝘧❗🆕 avatar
𝘵𝘩𝘦 𝘸𝘰𝘭𝘧❗🆕
01.04.202510:21
دیلیت اکانت کردم، بی زحمت این پیام رو فور کنید برگردم چنلاتون

لطفا چنل های فیوم فور کنید😭
से पुनः पोस्ट किया:
‌ نیــلوفـر آبــے‌ (rest) avatar
‌ نیــلوفـر آبــے‌ (rest)
29.03.202520:32
بیسـتُ نہـمین روز از مــاه مـاࢪچ

تعداد جلسات از دستشان در رفته بود. بار چندم بود که تراپیستش را ملاقات می‌کرد؟ نمی‌دانست.
روی صندلی رو به روی تراپیست عینکیش نشست و به تقویم روی میز خیره شد. سی‌و دومین روزی که پسرکش را ندیده.
باز هم مانند روزهای قبل، فقط به ساعت دیواری پشت سر تراپیستش زل زد و منتظر ماند تا وقتشان تمام شود. نمی‌خواست چیزی بگوید. اصلا چه باید می‌گفت؟
- آقای چوی، بهم گوش میدین؟ اگه با من درمیون نذارین که برای بومگیو چه اتفاقی افتاد به جرم آدم‌ربایی میندازنتون زندان!
یونجون اخمی کرد و جواب تراپیست را داد. "من پسرمو ندزدیم!"
- میدونم که شما ندزدیدینش اما باید بهم بگین اون روز چه اتفاقی افتاد.
یونجون بازهم عصبی بود، او پسرکش را ندزدیده بود. چه کسی می‌تواند پسر خودش را بدزدد؟
"روز بارونی بود، بومگیو بستنی دوست داشت و از دکه کنار خونه بستنی خرید. اما من از اینکه اون بستنی فروش دستای بومگیو رو لمس کرد عصبی بودم. وقتی به خونه رسیدیم از بومگیو پرسیدم که چرا گذاشته اون بستنی فروش دستاشو لمس کنه، اما اون ازش طرفداری کرد."
- بعدش چی شد؟ بومگیو فرار کرد؟
"نه، اون تا ابد باید برای من بمونه. وقتی قلبش توی جعبه‌ای زیر تختمه یعنی اون تا ابد برای منه‌.."
01.04.202521:37
اینجارو ۱۷۰ میکنید؟
से पुनः पोस्ट किया:
ڪاۅیان غربِ پـاریس avatar
ڪاۅیان غربِ پـاریس
29.03.202519:44
میدانستم ان فسون سرد برای این جسم به صبح نمیرسد. میدانستم جانِ صادق من با واپسين رمق هایش هم تا صبح ستاره دوام نمیاورد.
میدانستم اخرین نفس هایم، فرصت زمزمه غزل بعد را به من نمیدهد. میدانستم که دیدگان من، آن هنگام که اغوش به رسیدن پرندگان مهاجر گشوده بودم، زیر مرداب اشک هایش، تک تک پرندگان آزادی را زیر تیغ امواج خفت بار، دفن می‌کند و خود را به خون آزادی‌خواهانش آلوده میکند. میدانستم آخرین باریست که قلم مرا به تو، به تو که از نور برخاسته بودی و من در ستایش تاریکی از تو خدایی تیره خلق کرده بودم؛ وصل میکند. میدانستم وقتش است. میدانستم...
میدانستم وقت سرودن اخرین شعر است.
میدانستم در سرم، در این حجم غمناکِ پیوند خورده با اجبارِ قابل انطباق با منطق، این محدودهٔ واهی، این آورنده حزن برای جسم ناتوانم در ایستادن بر روی دو پایش مقابل اندوه، این ارمغان سپرده شده به این جسم از ابتدای پیدایش؛ روزی جان بیگناهم را خواهد گرفت.
حال به من بگویید، چگونه بر صحنه آن تئاتری بنگرم که تنها یک تماشاچی و یک هنرمند دارد. آنگاه که یگانه هنرمندش را جلوی دو چشمم از ایستادن محروم کردند، دو پایش را بریدند و با خونِ سرخش، دریایی ساختند تا بهر غرق نشدن، هنرمند کوچک من، پر پرواز گشاید و از ان مهلکه ای که ساخته بودند رخت خداحافظی بر تن کند. چگونه میتوانستم خود را در آن دریای سرخ رها سازم، هنگامه ای که میدانستم من، دیگر از مرگ به دست خودش دوری نمیکند. هنگامی که میدانستم تا اخرین نفس، خیره به من میماند و مطمئن میشود رسالتم را در تکه‌تکه کردن ایام برومندی‌مان در آن هنگام که یاد گرفته بود بایستد، خوب به فرجام رسانیدم.
همه چیز را رها کردم تا معبودم تو باشی، اما چرا حال تنها توصیفی از ابلیسِ زادهٔ تصوراتت، در صحفه آخر این کتاب‌ام؟
29.03.202519:44
وایسید فرستم فک کن_‌‌
29.03.202519:44
من باید فرست میشدم اه
से पुनः पोस्ट किया:
‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ drꭎgs ! avatar
‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ drꭎgs !
30.03.202522:04
چهار تا آدامسی میاد پیشمون؟
دیلی یونجون و دوستاش

عدد بزارید تا فور کنم
02.04.202507:03
My bitter coffee;
Tearful eyes, bitter coffee, dry lips, hurt hands, and a rejected heart; it always made him feel like death. But with Minho, he could live, breathe, and open his tired eyes every day for the desire to kiss Minho's lips.
Minho was a miracle, a miracle that Hyunjin was grateful for many times and wished he could hug him for a long time as soon as possible, a hug where he could lay his head on Minho's shoulders and fall asleep peacefully.
- Hwang Hyunjin's manuscripts.
02.04.202509:44
میگذرم انگار نه انگار قلبم به چهار پنج تا تیکه تبدیل شد ریخت تو بدنم خونریزی کردم درد کشیدم هزار بار سیاهی بالا آوردم و هزاران پتکی که تو سرم کوبیده شد
29.03.202520:23
@justmioka
से पुनः पोस्ट किया:
‌ ‌ ‌ ‌ ﹫‌ ‌𝐄mo song ‌ . 🖤 avatar
‌ ‌ ‌ ‌ ﹫‌ ‌𝐄mo song ‌ . 🖤
02.04.202516:49
͏ ͏ ͏ ͏ ͏ ͏ ͏ ͏ ͏  ༜𑜞𑇓࿐۫ ‌‌ 𝓁𝒸‌ ‌ࢪوبــآنـ سٌــࢪخ ‌ִ ୨୧ .
02.04.202517:01
خیلی قشنگه جدی
02.04.202517:01
سناریو هایی که مین می‌نویسه>>>>>
अधिक कार्यक्षमता अनलॉक करने के लिए लॉगिन करें।