
مهرپویا علا
وبلاگ شخصی
TGlist रेटिंग
0
0
प्रकारसार्वजनिक
सत्यापन
असत्यापितविश्वसनीयता
अविश्वसनीयस्थान
भाषाअन्य
चैनल निर्माण की तिथिFeb 20, 2019
TGlist में जोड़ा गया
Mar 15, 2025संलग्न समूह
सदस्य
2 657
24 घंटों
90.3%सप्ताह
160.6%महीना
652.5%
उद्धरण सूचकांक
0
उल्लेख1चैनलों पर शेयर0चैनलों पर उल्लेख1
प्रति पोस्ट औसत दृश्य
1 568
12 घंटों1 5680%24 घंटों1 5680%48 घंटों5550%
सगाई (ER)
11.1%
रिपोस्ट61टिप्पणियाँ0प्रतिक्रियाएँ113
सगाई दर (ERR)
59.21%
24 घंटों0%सप्ताह
2.36%महीना
1.45%
प्रति विज्ञापन पोस्ट औसत दृश्य
0
1 घंटा00%1 - 4 घंटे00%4 - 24 घंटे00%
समूह "مهرپویا علا" में नवीनतम पोस्ट
28.04.202509:55
محمدرضا شاه: ... شما بدون خدا قادر به زندگی نیستید. من از پنج سالگی با خدا زیستهام. یعنی از همان زمانی که خدا آن الهامات [visions] را به من بروز داد.
اوریانا فالاچی: الهامات اعلیحضرت؟
شاه: بله الهامات. دیدارها [Apparitions].
فالاچی: [دیدار] چه چیزی؟ چه کسی؟
شاه: پیامآوران [prophets]. تعجب میکنم چیزی دربارۀ آن نمیدانید. همه میدانند که من الهاماتی دارم. در کودکی دو الهام داشتهام. یک بار زمانی بود که پنج سال داشتم و بار دیگر زمانی که شش سالم بود. بار نخست زمانی بود که اماممان علی را دیدم، کسی که مطابق مذهب ما، غایب شد تا روزی بازگردد و جهان را نجات دهد [؟]. دچار تصادفی شده بودم - بر روی تخته سنگی سقوط کردم؛ و او مرا نجات داد - خود را میان من و تخته سنگ قرار داد. من میدانم چون او را دیدم؛ و این در خواب نبود - در واقعیت بود. واقعیت مادی، اگر درک کنی که چه منظوری دارم. من تنها کسی بودم که او را دیدم. کسی که همراه من بود ابداً او را ندید. اما به جز من هیچ کس دیگری مجاز به دیدن او نبود... اوه، شوربختانه شما من را درک نمیکنید.
فالاچی: درواقع نه اعلیحضرت. اصلاً شما را درک نمیکنم. ما آن آغاز خوب را داشتیم و در عوض الان... این حرفهای الهامات و دیدارها... اصلاً برایم روشن نیستند.
شاه: چون باور نداری. تو به خدا باور نداری، من را باور نمیکنی. خیلی از مردم باور نمیکنند. حتی پدرم این را باور نمیکرد. هرگز باورش نکرد، همیشه به آن میخندید. به هرحال خیلی از مردم هرچند مؤدبانه ولی باز از من میپرسند که آیا هیچ موقع گمان نبردم که این یک فانتزی بیش نبوده باشد. پاسخ من منفی است. نه، چراکه من به خدا باور دارم، در حقیقت توسط خدا برگزیده شدهام تا مأموریتی را به پایان ببرم [تأکید از من است]. الهامات من معجزاتی بودند که کشور را نجات دادند. فرمانروایی من کشور را نجات داد و این [کشور] نجات یافت چراکه خداوند در کنار من بود. میخواهم بگویم این منصفانه نیست که تمام اعتبار کارهای بزرگی را که برای ایران انجام دادهام به حساب خودم بگذارم. این را هم بگویم که میتوانستم. بااینحال چنین چیزی را نمیخواهم، زیرا میدانم که کس دیگری پشت سر من بود و آن خداست. درک میکنی چه منظوری دارم؟
فالاچی: نه اعلیحضرت. چون... خب، آیا این الهامات را تنها در کودکی داشتهاید یا آنکه بعدها در بزرگسالی هم تجربه کردید؟
شاه: به تو گفتم تنها در کودکی. در بزرگسالی هرگز - فقط رویاهایی.
فالاچی: چه رویاهایی اعلیحضرت؟
شاه: رویاهای مذهبی. بر پایۀ عرفانگراییام. رویاهایی که در آنها آنچه را که در دو یا سه ماه آینده اتفاق میافتاد دیدم، و آنها به همان صورت در دو یا سه ماه آینده اتفاق افتادند. اما نمیتوانم به تو بگویم که این رویاها در مورد چه چیزهایی بودند. آنها راجعبه مسائل شخصی من نبودند، راجعبه امور داخلی کشور بودند و در نتیجه باید به عنوان اسرار دولتی در نظر گرفته شوند. اما اگر به جای واژۀ رویاها از واژۀ پیشآگاهیها [presentiments] استفاده میکردم شاید بهتر مقصود من را درک میکردید. من به پیشآگاهی نیز باور دارم. بعضیها به تناسخ باور دارند. من به پیشآگاهی باور دارم. من بهطور پیوسته پیشآگاهیهایی دارم که به اندازۀ غریزهام نیرومندند. حتی در آن روزی که از فاصلۀ شش پایی به من شلیک کردند این غریزهام بود که مرا نجات داد...
ترجمه از:
Oriana Fallaci. Interview With History.Translated by John Shepley.1976. pp. 267-268.
اوریانا فالاچی: الهامات اعلیحضرت؟
شاه: بله الهامات. دیدارها [Apparitions].
فالاچی: [دیدار] چه چیزی؟ چه کسی؟
شاه: پیامآوران [prophets]. تعجب میکنم چیزی دربارۀ آن نمیدانید. همه میدانند که من الهاماتی دارم. در کودکی دو الهام داشتهام. یک بار زمانی بود که پنج سال داشتم و بار دیگر زمانی که شش سالم بود. بار نخست زمانی بود که اماممان علی را دیدم، کسی که مطابق مذهب ما، غایب شد تا روزی بازگردد و جهان را نجات دهد [؟]. دچار تصادفی شده بودم - بر روی تخته سنگی سقوط کردم؛ و او مرا نجات داد - خود را میان من و تخته سنگ قرار داد. من میدانم چون او را دیدم؛ و این در خواب نبود - در واقعیت بود. واقعیت مادی، اگر درک کنی که چه منظوری دارم. من تنها کسی بودم که او را دیدم. کسی که همراه من بود ابداً او را ندید. اما به جز من هیچ کس دیگری مجاز به دیدن او نبود... اوه، شوربختانه شما من را درک نمیکنید.
فالاچی: درواقع نه اعلیحضرت. اصلاً شما را درک نمیکنم. ما آن آغاز خوب را داشتیم و در عوض الان... این حرفهای الهامات و دیدارها... اصلاً برایم روشن نیستند.
شاه: چون باور نداری. تو به خدا باور نداری، من را باور نمیکنی. خیلی از مردم باور نمیکنند. حتی پدرم این را باور نمیکرد. هرگز باورش نکرد، همیشه به آن میخندید. به هرحال خیلی از مردم هرچند مؤدبانه ولی باز از من میپرسند که آیا هیچ موقع گمان نبردم که این یک فانتزی بیش نبوده باشد. پاسخ من منفی است. نه، چراکه من به خدا باور دارم، در حقیقت توسط خدا برگزیده شدهام تا مأموریتی را به پایان ببرم [تأکید از من است]. الهامات من معجزاتی بودند که کشور را نجات دادند. فرمانروایی من کشور را نجات داد و این [کشور] نجات یافت چراکه خداوند در کنار من بود. میخواهم بگویم این منصفانه نیست که تمام اعتبار کارهای بزرگی را که برای ایران انجام دادهام به حساب خودم بگذارم. این را هم بگویم که میتوانستم. بااینحال چنین چیزی را نمیخواهم، زیرا میدانم که کس دیگری پشت سر من بود و آن خداست. درک میکنی چه منظوری دارم؟
فالاچی: نه اعلیحضرت. چون... خب، آیا این الهامات را تنها در کودکی داشتهاید یا آنکه بعدها در بزرگسالی هم تجربه کردید؟
شاه: به تو گفتم تنها در کودکی. در بزرگسالی هرگز - فقط رویاهایی.
فالاچی: چه رویاهایی اعلیحضرت؟
شاه: رویاهای مذهبی. بر پایۀ عرفانگراییام. رویاهایی که در آنها آنچه را که در دو یا سه ماه آینده اتفاق میافتاد دیدم، و آنها به همان صورت در دو یا سه ماه آینده اتفاق افتادند. اما نمیتوانم به تو بگویم که این رویاها در مورد چه چیزهایی بودند. آنها راجعبه مسائل شخصی من نبودند، راجعبه امور داخلی کشور بودند و در نتیجه باید به عنوان اسرار دولتی در نظر گرفته شوند. اما اگر به جای واژۀ رویاها از واژۀ پیشآگاهیها [presentiments] استفاده میکردم شاید بهتر مقصود من را درک میکردید. من به پیشآگاهی نیز باور دارم. بعضیها به تناسخ باور دارند. من به پیشآگاهی باور دارم. من بهطور پیوسته پیشآگاهیهایی دارم که به اندازۀ غریزهام نیرومندند. حتی در آن روزی که از فاصلۀ شش پایی به من شلیک کردند این غریزهام بود که مرا نجات داد...
ترجمه از:
Oriana Fallaci. Interview With History.Translated by John Shepley.1976. pp. 267-268.
27.04.202507:56
این را که منشأ حادثۀ بندرعباس چه بود نمیدانم، ولی شما یک لحظه تصور کنید این اتفاق در قالب یک جنگ و همزمان در چندین منطقه حساس اقتصادی تکرار شود. مثلاً حتی باند فرودگاه هم نداری تا بخواهی تجهیزات آتشنشانی و درمانی و بانک خون و کنسرو و چیزهای دیگر را هزار کیلومتر از تهران و جاهای دیگر ببری آنطرفتر کنار ساحل. حالا بروید تیترهای گذشتۀ روزنامههای پرنفوذی مانند «کیهان» و رسانههای مشابه و همچنین اکانتهای غیررسمی وابسته به ساختار قدرت را در این سالها مرور کنید. چند بار مستقیم یا غیرمستقیم تأسیسات نفتی یا آبشیرینکن سعودی را تهدید کردهاند؟ چند بار تکرار کردهاند که توسعۀ دبی «شیشهای» است و یک موشک به آسمانخراشهایشان شلیک کنیم چنین و چنان میشود؟ این جوانترهایشان که ادابازیهای آکادمیک و اتاق فکری و دانشگاه شریفی را به خربازیهای دهۀ شصتی افزودهاند و گاهی میبینی طرف عین همین حرفهای چرند را با جملات نامفهوم، استنادات بیربط به فلان مقاله و مدلسازی و روی اسلاید تکرار میکند. تو گویی بقیه نشستهاند و فقط اینها بلدند شلیک کنند. این وسط تنها چیزی که اهمیت ندارد نظر مردمی است که قرار است هزینۀ این کارها را بدهند. خیلی از ما ممکن است این حرفها را لافزنی بدانیم و به آنها بخندیم، ولی توجه نمیکنیم این حرفها از یک جهانبینی میآیند و کسانی که چنین نگاهی به امور جوامع دارند گیرم به دلیل ترس از واکنش هیچگاه تمام حرفهایشان را عملی نکنند، اما همینها با همین طرز فکر جزئیات فعالیتهای اقتصادی و فرهنگی و آموزشی و حتی ورزشی ما را با انواع «سامانهها» و «شوراهای عالی» تحت کنترل گرفتهاند و برای آن تصمیم میگیرند. یعنی کسانی که توان فکر کردن به بدیهیترین پیامدهای عملشان ندارند، قدرت این را دارند که برای مثال به جای هزاران فعال اقتصادی تصمیم بگیرند، یا برای مثال تعیین کنند که سبک زندگی هر کسی باید چگونه باشد یا در مدارس چه چیزی توی مغز میلیونها کودک ریخته شود.
23.04.202511:31
در هر صفحه از این کتاب فراوان نکتههای آموزندۀ تاریخی و نظری وجود دارند و خواندن کتاب تجربۀ بسیار مسرتبخشی بود. عالیخانی علیرغم اختلاف نظر کاملاً آشکاری که احساس میکنم با او دارم مشخصاً فرد دانشآموختهای بود که نظریه میدانست و بلد بود استدلال اقتصادی بیاورد و روی هوا حرف نمیزند؛ ولو اینکه تمام استدلالهایی که ذکر میکند صحیح نباشند. آدمی که نظریه بلد باشد حتی از استدلالهای خطایش هم میشود چیز یاد گرفت. وقتی چنین کسی میآید دربارۀ جزئیات کار اقتصادی در یک مقطع تاریخی حرف میزند اطلاعات بسیار خوب و بهجایی را منتقل میکند. در این کتاب چند سطری بیشتر دربارۀ مطالعات شخصی و در مجموع زندگی شخصی او گفتوگو نشده است، اما در جایی اشاره میکند که در دوران دانشجویی یکی از کتابهای اسکار لانگه را میخواند. لانگه اقتصاددان سوسیالیست لهستانی بود که کوشید به ایرادات میزس و هایک از برنامهریزی اقتصادی در مناسبات سوسیالیستی پاسخ دهد و بعدها در رژیم کمونیستی لهستان مسئولیتهایی را به دست آورد. نفس اینکه کسی با چنین مباحثی سروکله بزند نیاز به معلومات بالایی دارد که در سیاستمداران و آن هم سیاستمداران آن زمان ایران به ندرت مشاهده میشود. البته عالیخانی در همانجا سیستم اقتصادی آن روز لهستان را که میکوشیدند نوعی «سوسیالیسم بازار» به وجود آورند با واژۀ «عوضی» توصیف میکند.
عالیخانی میگوید در آن زمان که او با قیمتگذاری و مداخلهگری مخالفت میکرد بسیار در منطقه و حتی جهان امر نادری بود که کسی بیاید و آشکارا بگوید من مدافع بخش خصوصی هستم. او بر سر همین میزان مداخلهگری دولت در اقتصاد و مسئلۀ قیمتگذاری با هویدا - و با شاه - اختلافنظر داشت. در جایی (ص ۱۶۶) میگوید یکبار هویدا یکی از کارشناسان وزارت دارایی فرانسه را آورده بود به ایران تا به ما قیمتگذاری یاد بدهد و همه وزرا با او ملاقات کردند غیر از من که وزیر اقتصاد بودم! نگرش هویدا در مسائل گوناگون بسیار نزدیک به روشنفکران آن زمان بود و شاه نیز بیشتر همین دست تفکرات را میپسندید. به ویژه هرچقدر که درآمد نفت افزایش مییافت بیشتر خود را از حقایق اقتصادی بینیاز میپنداشت و بیشتر در خط مداخلهگری و استبداد حرکت میکرد.
عالیخانی میگوید در آن زمان که او با قیمتگذاری و مداخلهگری مخالفت میکرد بسیار در منطقه و حتی جهان امر نادری بود که کسی بیاید و آشکارا بگوید من مدافع بخش خصوصی هستم. او بر سر همین میزان مداخلهگری دولت در اقتصاد و مسئلۀ قیمتگذاری با هویدا - و با شاه - اختلافنظر داشت. در جایی (ص ۱۶۶) میگوید یکبار هویدا یکی از کارشناسان وزارت دارایی فرانسه را آورده بود به ایران تا به ما قیمتگذاری یاد بدهد و همه وزرا با او ملاقات کردند غیر از من که وزیر اقتصاد بودم! نگرش هویدا در مسائل گوناگون بسیار نزدیک به روشنفکران آن زمان بود و شاه نیز بیشتر همین دست تفکرات را میپسندید. به ویژه هرچقدر که درآمد نفت افزایش مییافت بیشتر خود را از حقایق اقتصادی بینیاز میپنداشت و بیشتر در خط مداخلهگری و استبداد حرکت میکرد.
20.04.202514:02
یک پیشنهاد سخاوتمندانه به مفسدین اقتصادی گرامی
فرض کنید بگویند تا امروز ۳۱ فروردین ۱۴۰۴ هر کس هرچقدر در این ۴۵ سال دزدید و خورد و برد نوش جانش. نه مجازاتی میشود، نه حتی ریالی از پولی که خورده را مجبور است پس بدهد و مجاز است هرقدر از پولی را که دزدیده از کشور خارج کرده یا در داخل سرمایهگذاری کند؛ در مقابل تنها کاری که باید انجام دهد این است که زیر قراردادی با تعدادی شرط را امضاء کند و همه به این قرارداد تن دهند:
- از ۱ اردیبهشت ۱۴۰۴ دیگر هیچکس ریالی حق ندارد بدزدد و هر کس دزدی یا اختلاس کرد به سختی مجازات شود؛
- ورود هر کسی به هر حوزه از فعالیت اقتصادی بدون کوچکترین تبعیضی آزاد باشد و یا مجوزی نیاز نداشته باشد یا حداقل در کمترین زمان ممکن و بدون تبعیض برای همه مجوز صادر شود؛
- هر کس هر کالایی را که خواست از خارج وارد کند و به هر قیمتی که خواست در داخل بفروشد و دولت کمترین تعرفهای را که در جهان رواج دارد مثلاً در حد تعرفههای کشور سنگاپور اعمال کند؛
- هیچ بانک دولتی به هیچ فردی وامی برای هیچگونه فعالیت اقتصادی نپردازد و هر کس خواهان اعتبار باشد باید به بانکهای خصوصی رجوع کند که اجازۀ تولید «نقدینگی از هیچ» را ندارند و تنها مجازند نقدینگیهای جمعآوری شده از سپردهگذاران را وام دهند...
البته چند شرط مشابه دیگر هم میتوان به این فهرست افزود اما مقصود من در اینجا چیز دیگری است و اصراری ندارم شرایطی که ذکر میکنم کامل و همهجانبه باشد. مقصودم را به طور چکیده بخواهم بگویم این است که فرض کنید پیشنهاد دهند تمام دزدیهای تاکنون نادیده گرفته خواهند شد، ولی از این پس قواعد بازار آزاد تماموکمال و بدون تبعیض مراعات شود. این بازار آزاد پیش از هر چیزی یک مناسبات حقوقی است و بدون آن مناسبات حقوقی ما نمیتوانیم اقتصاد آزاد داشته باشیم. در نتیجه اگر فردی قبلاً به هر دلیلی ثروتمند شده بود، ولی امروز شرکتش در رقابت با شرکتی نوپا یا رقبای خارجی شکست خورد و ورشکسته شد و داراییاش به جیب افراد دیگری رفت مطابق قواعد بازار آزاد آن فرد هیچگونه حقی برای متوقف کردن فعالیت طرفهای دیگر نخواهد داشت. یعنی نمیتواند از ثروتش برای اثرگذاری حقوقی و حذف رقبای داخلی یا خارجی بهره ببرد.
حالا بحث من این است که اگر به راستی در جهان واقعی چنین پیشنهادی مطرح شود گمان میکنید الیگارشی موجود آن را خواهند پذیرفت؟ شاید بگویید بله چرا نپذیرند. چه پیشنهادی بهتر از اینکه به دزد و مفسد اقتصادی بگویی هر چه خوردی و بردی نوش جانت فقط از این به بعد دیگر حق نداری بخوری و دیگر رقابت آزاد است؟ حتی شاید چنین پیشنهادی کسانی را خشمگین کند که تو به چه حقی روی دزدیهای قبلی صحه میگذاری؟ اما من قریب به یقین به شما میگویم خیر تمامشان این پیشنهاد را رد خواهند کرد. لااقل اگر کسی قدری با شرایط حاکم بر بازار آزاد آشنا باشد میداند که رقابت آزاد آن هم در اقتصاد نسبتاً کوچکی مانند ایران به سرعت افراد نالایق را به حاشیه میراند.
البته بعید است یک ابرثروتمند هیچگاه فقیر و محتاج به نان شب شود. یک فرد بسیار ثروتمند و فرزندان او هرقدر هم بیعرضه باشند احتمالاً همواره جزو قشر مرفه بمانند. بااینحال خانه در محله مرفه شهر داشتن و مسافرتهای خارجی رفتن و زندگی لوکس داشتن یک چیز است و توانایی اثرگذاری اقتصادی داشتن چیز دیگر. الان در ایالات متحد کسی ده میلیون دلار پول داشته باشد بعید میدانم کیفیت زندگیاش تفاوت چندانی با ایلان ماسک داشته باشد؛ یا ایلان ماسک که بلافاصله پس از انتخابات ثروتش تا ۳۰۰ میلیارد دلار رفت و یک ماه بعد دهها میلیارد دلار از ارزش داراییاش کاسته شد آیا در فاصلۀ این یک ماه کیفیت زندگیاش هم افت کرد؟ مثلاً وقتی ارزش سهام تسلا زیاد میشود غذای بهتر میخورد و وقتی ارزش تسلا افت میکند دسر را از برنامۀ غذایی حذف میکند؟ بدیهی است که خیر. پس این عددها که ارزش دارایی یک فرد را نشان میدهند چه اهمیتی دارند؟ آیا فقط یک مشت عدد بیاهمیت هستند؟ خیر، این عددها قدرت اثرگذاری صاحب سرمایه را نشان میدهند. بازار قدرت را بر اساس انتخاب مشتریان توزیع میکند و این مفسدین گرامی هیچگاه به چنین الگویی از توزیع منابع که بر پایۀ انتخاب آزادانۀ من و شما در بازار شکل بگیرد تن نخواهند داد.
فرض کنید بگویند تا امروز ۳۱ فروردین ۱۴۰۴ هر کس هرچقدر در این ۴۵ سال دزدید و خورد و برد نوش جانش. نه مجازاتی میشود، نه حتی ریالی از پولی که خورده را مجبور است پس بدهد و مجاز است هرقدر از پولی را که دزدیده از کشور خارج کرده یا در داخل سرمایهگذاری کند؛ در مقابل تنها کاری که باید انجام دهد این است که زیر قراردادی با تعدادی شرط را امضاء کند و همه به این قرارداد تن دهند:
- از ۱ اردیبهشت ۱۴۰۴ دیگر هیچکس ریالی حق ندارد بدزدد و هر کس دزدی یا اختلاس کرد به سختی مجازات شود؛
- ورود هر کسی به هر حوزه از فعالیت اقتصادی بدون کوچکترین تبعیضی آزاد باشد و یا مجوزی نیاز نداشته باشد یا حداقل در کمترین زمان ممکن و بدون تبعیض برای همه مجوز صادر شود؛
- هر کس هر کالایی را که خواست از خارج وارد کند و به هر قیمتی که خواست در داخل بفروشد و دولت کمترین تعرفهای را که در جهان رواج دارد مثلاً در حد تعرفههای کشور سنگاپور اعمال کند؛
- هیچ بانک دولتی به هیچ فردی وامی برای هیچگونه فعالیت اقتصادی نپردازد و هر کس خواهان اعتبار باشد باید به بانکهای خصوصی رجوع کند که اجازۀ تولید «نقدینگی از هیچ» را ندارند و تنها مجازند نقدینگیهای جمعآوری شده از سپردهگذاران را وام دهند...
البته چند شرط مشابه دیگر هم میتوان به این فهرست افزود اما مقصود من در اینجا چیز دیگری است و اصراری ندارم شرایطی که ذکر میکنم کامل و همهجانبه باشد. مقصودم را به طور چکیده بخواهم بگویم این است که فرض کنید پیشنهاد دهند تمام دزدیهای تاکنون نادیده گرفته خواهند شد، ولی از این پس قواعد بازار آزاد تماموکمال و بدون تبعیض مراعات شود. این بازار آزاد پیش از هر چیزی یک مناسبات حقوقی است و بدون آن مناسبات حقوقی ما نمیتوانیم اقتصاد آزاد داشته باشیم. در نتیجه اگر فردی قبلاً به هر دلیلی ثروتمند شده بود، ولی امروز شرکتش در رقابت با شرکتی نوپا یا رقبای خارجی شکست خورد و ورشکسته شد و داراییاش به جیب افراد دیگری رفت مطابق قواعد بازار آزاد آن فرد هیچگونه حقی برای متوقف کردن فعالیت طرفهای دیگر نخواهد داشت. یعنی نمیتواند از ثروتش برای اثرگذاری حقوقی و حذف رقبای داخلی یا خارجی بهره ببرد.
حالا بحث من این است که اگر به راستی در جهان واقعی چنین پیشنهادی مطرح شود گمان میکنید الیگارشی موجود آن را خواهند پذیرفت؟ شاید بگویید بله چرا نپذیرند. چه پیشنهادی بهتر از اینکه به دزد و مفسد اقتصادی بگویی هر چه خوردی و بردی نوش جانت فقط از این به بعد دیگر حق نداری بخوری و دیگر رقابت آزاد است؟ حتی شاید چنین پیشنهادی کسانی را خشمگین کند که تو به چه حقی روی دزدیهای قبلی صحه میگذاری؟ اما من قریب به یقین به شما میگویم خیر تمامشان این پیشنهاد را رد خواهند کرد. لااقل اگر کسی قدری با شرایط حاکم بر بازار آزاد آشنا باشد میداند که رقابت آزاد آن هم در اقتصاد نسبتاً کوچکی مانند ایران به سرعت افراد نالایق را به حاشیه میراند.
البته بعید است یک ابرثروتمند هیچگاه فقیر و محتاج به نان شب شود. یک فرد بسیار ثروتمند و فرزندان او هرقدر هم بیعرضه باشند احتمالاً همواره جزو قشر مرفه بمانند. بااینحال خانه در محله مرفه شهر داشتن و مسافرتهای خارجی رفتن و زندگی لوکس داشتن یک چیز است و توانایی اثرگذاری اقتصادی داشتن چیز دیگر. الان در ایالات متحد کسی ده میلیون دلار پول داشته باشد بعید میدانم کیفیت زندگیاش تفاوت چندانی با ایلان ماسک داشته باشد؛ یا ایلان ماسک که بلافاصله پس از انتخابات ثروتش تا ۳۰۰ میلیارد دلار رفت و یک ماه بعد دهها میلیارد دلار از ارزش داراییاش کاسته شد آیا در فاصلۀ این یک ماه کیفیت زندگیاش هم افت کرد؟ مثلاً وقتی ارزش سهام تسلا زیاد میشود غذای بهتر میخورد و وقتی ارزش تسلا افت میکند دسر را از برنامۀ غذایی حذف میکند؟ بدیهی است که خیر. پس این عددها که ارزش دارایی یک فرد را نشان میدهند چه اهمیتی دارند؟ آیا فقط یک مشت عدد بیاهمیت هستند؟ خیر، این عددها قدرت اثرگذاری صاحب سرمایه را نشان میدهند. بازار قدرت را بر اساس انتخاب مشتریان توزیع میکند و این مفسدین گرامی هیچگاه به چنین الگویی از توزیع منابع که بر پایۀ انتخاب آزادانۀ من و شما در بازار شکل بگیرد تن نخواهند داد.
20.04.202508:54
امروز اگر من دولت تشکیل دهم در دولتی با عنوان «دولت کمینه و کارا» نخست بساط تمام وزارتخانههای صمت، تعاون و کار و امور اجتماعی، جهاد کشاورزی، امور اقتصادی و دارایی، راه و شهرسازی را جمع میکنم و همه را درون یک وزارتخانه با عنوان «وزارت خزانهداری» ادغام میکنم. در مرحلۀ بعدی بانک مرکزی را منحل میکنم و بانک ملی را به عنوان یگانه بانک دولتی زیر نظر وزارت خزانهداری میآورم.
20.04.202508:37
[۱] عالیخانی درواقع نخستین وزیر اقتصاد ایران بود. خودش میگوید نام این وزارتخانه هم پیشنهاد او بود. پیش از او ما دو وزارتخانۀ بازرگانی و وزارتخانۀ صنایع و معادن داشتیم. ماهیت کار این دو وزارتخانه به گونهای بود که میان کارشان تضاد پدید میآمد. از یک سو وزارت بازرگانی میخواست دادوستد را رونق دهد و درآمد گمرک افزایش یابد؛ از سوی دیگر وزارت صنایعومعادن میخواست با اعمال ممنوعیت بر واردات تعدادی از کالاها صنایع داخلی را گسترش دهد که این به زیان بازرگانان تمام میشد. در نتیجه در کابینۀ اسدالله علم تصمیم بر ادغام این دو گرفته شد؛ البته وزارت دارایی هم به طور جداگانه وجود داشت که کار اصلیاش گردآوری مالیات بود. بعداً - یعنی همان پیش از انقلاب - در قالب وزارت امور اقتصادی و دارایی ادغام شدند و این همان وزارتخانهای است که تا امروز باقی مانده است.
اما دربارۀ انتخاب عالیخانی، شاه به ویژه در دوران نخستوزیری امینی و ریاستجمهوری کندی در ایالات متحد دچار توهم شده بود که آمریکا در حال توطئه علیه اوست. بنابراین اصرار داشت که وزیر تازه باید از دانشآموختگان یک کشور اروپایی باشد که یعنی از آمریکا نباشد. این بود که عالیخانی ۳۴ سالۀ دانشآموختۀ فرانسه را پیدا کردند و نزدیک هشت سال در آنجا ماند. طرز فکر عالیخانی را باید به طور جداگانه بررسی کرد ولی مختصر بخواهم بگویم میشود گفت یک نیمهدولتگرا بود. بخش خصوصی را رد نمیکرد و در مقایسه با خیلی از افراد آن زمان و نیز رویۀ رایج در کشورهای منطقه و خیلی از کشورهای دیگر گویا باور بیشتری به بازار و بخش خصوصی داشت. فکر میکنم اگر تفکر او ادامه پیدا میکرد وضع خیلی بهتر میشد. اما نظام سرانجام نتوانست تحملش کند و در ۱۳۴۸ کنار گذاشته شد.
اما دربارۀ انتخاب عالیخانی، شاه به ویژه در دوران نخستوزیری امینی و ریاستجمهوری کندی در ایالات متحد دچار توهم شده بود که آمریکا در حال توطئه علیه اوست. بنابراین اصرار داشت که وزیر تازه باید از دانشآموختگان یک کشور اروپایی باشد که یعنی از آمریکا نباشد. این بود که عالیخانی ۳۴ سالۀ دانشآموختۀ فرانسه را پیدا کردند و نزدیک هشت سال در آنجا ماند. طرز فکر عالیخانی را باید به طور جداگانه بررسی کرد ولی مختصر بخواهم بگویم میشود گفت یک نیمهدولتگرا بود. بخش خصوصی را رد نمیکرد و در مقایسه با خیلی از افراد آن زمان و نیز رویۀ رایج در کشورهای منطقه و خیلی از کشورهای دیگر گویا باور بیشتری به بازار و بخش خصوصی داشت. فکر میکنم اگر تفکر او ادامه پیدا میکرد وضع خیلی بهتر میشد. اما نظام سرانجام نتوانست تحملش کند و در ۱۳۴۸ کنار گذاشته شد.
20.04.202508:24
داستان مونتاژ
در این کتاب عالیخانی مطلب جالبی دربارۀ مونتاژ میگوید که برای فهم شرایط امروز هم مفید است. میگوید وقتی به وزارت اقتصاد[۱] آمد بساط تعدادی از کارگاههای مونتاژ را همان ابتدا تا جایی که میتوانست جمع کرد. اما چرا این کار را کرد؟
واقعیت این است که او با اصل مونتاژ مخالف نبود. یعنی حرفش از نوع همان چیزهایی نبود که بعدها چپها دربارۀ مونتاژ میگفتند و از زمان انقلاب تا همین یکی دو دهه پیش بسیار در ایران رواج داشت. عالیخانی نمیگوید مونتاژ بد است؛ میگوید آنچه در ایران به نام مونتاژ انجام میشد درواقع اصلاً مونتاژ نبود. مثلاً تعدادی قطعه آمادۀ خودروی فیات را میآوردند در اینجا به همدیگر وصل میکردند و با قیمت گرانتر از آنچه در کارخانۀ اصلی در میآمد میفروختند. سپس به نام اینکه داریم تولید داخلی میکنیم از دولت میخواستند جلوی واردات کالای مشابه را - که ارزانتر در میآمد - بگیرد. بسیاری از کسانیکه چنین میکردند از بستگان مقامات و نظامیها بودند. یعنی کار تولیدی انجام نمیشد، بلکه صرفاً رانتی را دولت در اختیار کسانی قرار میداد و جلوی فعالیت بازرگانی سالم را میگرفت. عالیخانی در مورد همین کارخانۀ به اصطلاح فیات میگوید حتی پلاک «ساخت ایران» را از خود ایتالیا وارد میکردند! اینکه گاهی در اینستاگرام یا جاهای دیگر میبینید میگویند در ایران فلان خودرو را تولید میکردیم و ننگ به 57Tها و... بد نیست داستان پشت آن را از زبان یکی از کارگزاران همان نظام بدانید.
پس اینکه کارخانۀ اصلی از نیروی کار و منابع کشورهای دیگر برای افزایش ظرفیت تولید خود استفاده کند نه تنها هیچ مشکلی ندارد بلکه به سود هر دو طرف هم تمام میشود. برای نمونه کمپانی تسلا در خاک ایالات متحد ممکن است ظرفیتی داشته باشد که اگر بخواهد از تمام آن ظرفیت تولید در خاک خود آمریکا استفاده کند دیگر سوددهی لازم را نداشته باشد. بنابراین میآید در کشورهای دیگر که نیروی کار و منابع کافی دارند، ولی دانش فنی و تجربه در آن زمینه را ندارد، واحدهای تولیدی زیر نظر خود ایجاد میکند و بخشی از ظرفیت بالقوۀ تولیدش را در آنجا به کار میاندازد. هم کشور مبدأ سود میکند و هم کشور مقصد. آنچه مشکل دارد این است که کسانی به نام «تولید داخلی» چند تا قطعه را بخرند و بیاورند اینجا با قیمت گرانتر سرهم کنند و سپس از دولت انتظار «حمایت از تولید داخلی» داشته باشند. این نامش مونتاژ نیست، نامش کلاهبرداری است که دولت میآید از جیب مشتری به عدهای رانت میدهد. شوربختانه این دقیقاً کاری است که امروز در ایران به کرات انجام میشود. برای مثال در ایران مجتمع تولید «دیود» اینجا میکند، بعد بدون اینکه خجالت بکشد از دولت میخواهد واردات دیود از چین را ممنوع کند.
در این کتاب عالیخانی مطلب جالبی دربارۀ مونتاژ میگوید که برای فهم شرایط امروز هم مفید است. میگوید وقتی به وزارت اقتصاد[۱] آمد بساط تعدادی از کارگاههای مونتاژ را همان ابتدا تا جایی که میتوانست جمع کرد. اما چرا این کار را کرد؟
واقعیت این است که او با اصل مونتاژ مخالف نبود. یعنی حرفش از نوع همان چیزهایی نبود که بعدها چپها دربارۀ مونتاژ میگفتند و از زمان انقلاب تا همین یکی دو دهه پیش بسیار در ایران رواج داشت. عالیخانی نمیگوید مونتاژ بد است؛ میگوید آنچه در ایران به نام مونتاژ انجام میشد درواقع اصلاً مونتاژ نبود. مثلاً تعدادی قطعه آمادۀ خودروی فیات را میآوردند در اینجا به همدیگر وصل میکردند و با قیمت گرانتر از آنچه در کارخانۀ اصلی در میآمد میفروختند. سپس به نام اینکه داریم تولید داخلی میکنیم از دولت میخواستند جلوی واردات کالای مشابه را - که ارزانتر در میآمد - بگیرد. بسیاری از کسانیکه چنین میکردند از بستگان مقامات و نظامیها بودند. یعنی کار تولیدی انجام نمیشد، بلکه صرفاً رانتی را دولت در اختیار کسانی قرار میداد و جلوی فعالیت بازرگانی سالم را میگرفت. عالیخانی در مورد همین کارخانۀ به اصطلاح فیات میگوید حتی پلاک «ساخت ایران» را از خود ایتالیا وارد میکردند! اینکه گاهی در اینستاگرام یا جاهای دیگر میبینید میگویند در ایران فلان خودرو را تولید میکردیم و ننگ به 57Tها و... بد نیست داستان پشت آن را از زبان یکی از کارگزاران همان نظام بدانید.
پس اینکه کارخانۀ اصلی از نیروی کار و منابع کشورهای دیگر برای افزایش ظرفیت تولید خود استفاده کند نه تنها هیچ مشکلی ندارد بلکه به سود هر دو طرف هم تمام میشود. برای نمونه کمپانی تسلا در خاک ایالات متحد ممکن است ظرفیتی داشته باشد که اگر بخواهد از تمام آن ظرفیت تولید در خاک خود آمریکا استفاده کند دیگر سوددهی لازم را نداشته باشد. بنابراین میآید در کشورهای دیگر که نیروی کار و منابع کافی دارند، ولی دانش فنی و تجربه در آن زمینه را ندارد، واحدهای تولیدی زیر نظر خود ایجاد میکند و بخشی از ظرفیت بالقوۀ تولیدش را در آنجا به کار میاندازد. هم کشور مبدأ سود میکند و هم کشور مقصد. آنچه مشکل دارد این است که کسانی به نام «تولید داخلی» چند تا قطعه را بخرند و بیاورند اینجا با قیمت گرانتر سرهم کنند و سپس از دولت انتظار «حمایت از تولید داخلی» داشته باشند. این نامش مونتاژ نیست، نامش کلاهبرداری است که دولت میآید از جیب مشتری به عدهای رانت میدهد. شوربختانه این دقیقاً کاری است که امروز در ایران به کرات انجام میشود. برای مثال در ایران مجتمع تولید «دیود» اینجا میکند، بعد بدون اینکه خجالت بکشد از دولت میخواهد واردات دیود از چین را ممنوع کند.
18.04.202518:13
بالاخره پس از یک سال و یک ماه بینوایان هوگو را تمام کردم. آرام آرام پیش میرفتم تا زیاد وقتم را نگیرد و در نتیجه سفر یک ساله جذابی را طی کردم. هوگو داستاننویس بسیار چیرهدستی است. اما یک عیب کار او - که در قرن نوزدهم منحصر به او هم نبود - این است که زیاد از موضوع داستان خارج میشود و پیرامون مطالب حاشیهای سخن میگوید. جایی میخواندم که نزدیک یک چهارم کتاب اصلاً خط داستانی کتاب را دنبال نمیکند. من با اینکه یک نوع وسواس بیهوده دارم که کتابها را باید کامل بخوانم اما ناچار شدم حدود چهل پنجاه صفحه را که دربارۀ جزئیات صحنۀ نبرد واترلو توضیح میداد و هیچ جذابیتی برایم نداشت نخوانده رد کنم.
البته بعضی از این مطالب حاشیهای کتاب دادههای جالبی به دست میدهند. مثلاً دربارۀ صومعههای کهن فرانسه و اروپا و شیوۀ زندگی شگفتانگیز و انضباط سختگیرانهای که در آنها جریان داشت؛ یا چند ده صفحه دربارۀ سیستم فاضلاب پاریس در قرن نوزدهم صحبت میکند که به تدریج طی سدهها ساخته شد و ورود و گذر از آن به دلیل پیچیدگی بسیار زیاد شبکۀ مسیرهایش بسیار خطرناک بود. از ساختار شهری پاریس قدیم سخن میگوید که در نبود نقشه یا تصویری از آن گمان نمیکنم شرح آن کوچهها و خیابانها برای کسی جز معاصران خودش جذاب باشد. دربارۀ رویدادهای سیاسی تاریخ معاصر فرانسه هم بسیار سخن میگوید و اساساً بخشی از داستان مستقیم به یک شورش شهری در سال ۱۸۳۲ ارتباط پیدا میکند. در آنجا چگونگی ساختن سنگرهای شهری و مبارزه در این سنگرها را توضیح میدهد.
هوگو که در کودکی سلطنتطلب لجیتیمیست بود و در جشن تاجگذاری شارل دهم شرکت داشت از دوران میانسالی مشخصاً به جمهوریخواهان گرایش پیدا کرد و هرچه گذشت با سوسیالیستها همدلتر شد؛ هرچند هیچگاه سوسیالیست نشد و اساساً سوسیالیستها در آن زمان اقلیت کوچکی بیش نبودند. البته بنا به رسم بسیار رایج میان نویسندگان و هنرمندان عاداتی از قبیل «پولپرستی» و «آز» را نکوهش میکرد و متوجه کارکردهای اقتصادی این خصلتهای بشر نبود. هوگو اندیشمند اجتماعی نیست و پیشنهادهایی که برای رفع «بینوایی» میداد تخیلیاند. بااینهمه آن اندازه نفرتی که در داستایوفسکی نسبت به «بورژوازی» دیدم در هوگو ندیدم. در بینوایان از یک طرف «مسیو مادلن» را داریم که از راه ابتکار عمل ساخت و فروش نوع خاصی از جواهرات که با کهربا درست میشوند ثروت بسیار میاندوزد و هوگو هیچ به نکوهش این عمل نمیپردازد (به بعضی جزئیات داستان نمیپردازم تا اسپویل نشود). از سوی دیگر وقتی دربارۀ شورش ۱۸۳۲ سخن میگوید یک تصویر گذرا ولی بسیار منفی از مردی بورژوا و فرزند مرفهش به دست میدهد، بدون آنکه ارتباطی به خط داستانی داشته باشد؛ یا به گاوروش، کودکی خیابانی و فقیر، حق میدهد تا در محلهای ثروتمند با سنگ چراغ نفتیهای کنار خیابان را خرد کند. گمانم این است که هوگو متوجه این نبود که کار «مسیو مادلن» مصداق همان عملی است که در اقتصاد به آن «آنتروپرونری» میگویند.
شاید چشمداشت اینکه هنرمند و نویسنده نظریۀ اقتصادی بداند و بتواند جامعه را با شیوۀ منطقی و علمی تحلیل کند بیهوده باشد. به نظر من حتی نباید از نویسنده انتظار انسجام فکری زیادی داشت. از آثار هنری و ادبی نباید نظریۀ اجتماعی بیرون آورد. کار آنان نیست. اما در مجموع فکر میکنم هوگو در مواجهه با گرایشهای سیاسی گوناگون آدم منصفی بود. دستکم من ندیدهام که در جایی از آثارش از هواداران هیچ جریانی تصویر شیطانی به دست دهد. برای نمونه هرچند با سلطنتطلبان شاخۀ لجیتیمیست میانۀ خوبی نداشت، ولی این باعث نشد تصویری که از پدربزرگ ماریوس - پیرمردی نود ساله و سلطنتطلب افراطی - به دست میدهد آدمی عاری از عواطف انسانی باشد. برعکس او را آدمی نشان میدهد که در ظاهر در باورهای سیاسی خود بسیار سختگیر است، اما در باطن نسبت به نوۀ سرکشِ بناپارتی و سپس جمهوریخواهِ خود عطوفت بسیار دارد و از دوری او از درون زجر میکشد. زجری که غرورش اجازه نمیدهد آن را بروز دهد.
هوگو هرچند از لحاظ گرایش سیاسی رادیکال به شمار میآمد اما گرایش مذهبی داشت. داستان با روایت زندگی یک کشیش بسیار پارسا و کهنسال آغاز میشود. آن کشیش در ماجرایی مسیر زندگی ژان والژان را دگرگون میکند و چندی بعد در میگذرد. در پایان داستان باز روح آن کشیش بر بالین ژان والژان حاضر است. ما ممکن است تصور کنیم این پدیده که مذهب را با فلسفۀ اجتماعی رادیکال در آمیزند تنها در ایران وجود داشت، درحالیکه این گرایش بسیار در نقاط گوناگون جهان رایج بود. اما باز هم میگویم نباید از اثر ادبی نظریه سیاسی و اجتماعی بیرون آورد.
البته بعضی از این مطالب حاشیهای کتاب دادههای جالبی به دست میدهند. مثلاً دربارۀ صومعههای کهن فرانسه و اروپا و شیوۀ زندگی شگفتانگیز و انضباط سختگیرانهای که در آنها جریان داشت؛ یا چند ده صفحه دربارۀ سیستم فاضلاب پاریس در قرن نوزدهم صحبت میکند که به تدریج طی سدهها ساخته شد و ورود و گذر از آن به دلیل پیچیدگی بسیار زیاد شبکۀ مسیرهایش بسیار خطرناک بود. از ساختار شهری پاریس قدیم سخن میگوید که در نبود نقشه یا تصویری از آن گمان نمیکنم شرح آن کوچهها و خیابانها برای کسی جز معاصران خودش جذاب باشد. دربارۀ رویدادهای سیاسی تاریخ معاصر فرانسه هم بسیار سخن میگوید و اساساً بخشی از داستان مستقیم به یک شورش شهری در سال ۱۸۳۲ ارتباط پیدا میکند. در آنجا چگونگی ساختن سنگرهای شهری و مبارزه در این سنگرها را توضیح میدهد.
هوگو که در کودکی سلطنتطلب لجیتیمیست بود و در جشن تاجگذاری شارل دهم شرکت داشت از دوران میانسالی مشخصاً به جمهوریخواهان گرایش پیدا کرد و هرچه گذشت با سوسیالیستها همدلتر شد؛ هرچند هیچگاه سوسیالیست نشد و اساساً سوسیالیستها در آن زمان اقلیت کوچکی بیش نبودند. البته بنا به رسم بسیار رایج میان نویسندگان و هنرمندان عاداتی از قبیل «پولپرستی» و «آز» را نکوهش میکرد و متوجه کارکردهای اقتصادی این خصلتهای بشر نبود. هوگو اندیشمند اجتماعی نیست و پیشنهادهایی که برای رفع «بینوایی» میداد تخیلیاند. بااینهمه آن اندازه نفرتی که در داستایوفسکی نسبت به «بورژوازی» دیدم در هوگو ندیدم. در بینوایان از یک طرف «مسیو مادلن» را داریم که از راه ابتکار عمل ساخت و فروش نوع خاصی از جواهرات که با کهربا درست میشوند ثروت بسیار میاندوزد و هوگو هیچ به نکوهش این عمل نمیپردازد (به بعضی جزئیات داستان نمیپردازم تا اسپویل نشود). از سوی دیگر وقتی دربارۀ شورش ۱۸۳۲ سخن میگوید یک تصویر گذرا ولی بسیار منفی از مردی بورژوا و فرزند مرفهش به دست میدهد، بدون آنکه ارتباطی به خط داستانی داشته باشد؛ یا به گاوروش، کودکی خیابانی و فقیر، حق میدهد تا در محلهای ثروتمند با سنگ چراغ نفتیهای کنار خیابان را خرد کند. گمانم این است که هوگو متوجه این نبود که کار «مسیو مادلن» مصداق همان عملی است که در اقتصاد به آن «آنتروپرونری» میگویند.
شاید چشمداشت اینکه هنرمند و نویسنده نظریۀ اقتصادی بداند و بتواند جامعه را با شیوۀ منطقی و علمی تحلیل کند بیهوده باشد. به نظر من حتی نباید از نویسنده انتظار انسجام فکری زیادی داشت. از آثار هنری و ادبی نباید نظریۀ اجتماعی بیرون آورد. کار آنان نیست. اما در مجموع فکر میکنم هوگو در مواجهه با گرایشهای سیاسی گوناگون آدم منصفی بود. دستکم من ندیدهام که در جایی از آثارش از هواداران هیچ جریانی تصویر شیطانی به دست دهد. برای نمونه هرچند با سلطنتطلبان شاخۀ لجیتیمیست میانۀ خوبی نداشت، ولی این باعث نشد تصویری که از پدربزرگ ماریوس - پیرمردی نود ساله و سلطنتطلب افراطی - به دست میدهد آدمی عاری از عواطف انسانی باشد. برعکس او را آدمی نشان میدهد که در ظاهر در باورهای سیاسی خود بسیار سختگیر است، اما در باطن نسبت به نوۀ سرکشِ بناپارتی و سپس جمهوریخواهِ خود عطوفت بسیار دارد و از دوری او از درون زجر میکشد. زجری که غرورش اجازه نمیدهد آن را بروز دهد.
هوگو هرچند از لحاظ گرایش سیاسی رادیکال به شمار میآمد اما گرایش مذهبی داشت. داستان با روایت زندگی یک کشیش بسیار پارسا و کهنسال آغاز میشود. آن کشیش در ماجرایی مسیر زندگی ژان والژان را دگرگون میکند و چندی بعد در میگذرد. در پایان داستان باز روح آن کشیش بر بالین ژان والژان حاضر است. ما ممکن است تصور کنیم این پدیده که مذهب را با فلسفۀ اجتماعی رادیکال در آمیزند تنها در ایران وجود داشت، درحالیکه این گرایش بسیار در نقاط گوناگون جهان رایج بود. اما باز هم میگویم نباید از اثر ادبی نظریه سیاسی و اجتماعی بیرون آورد.
18.04.202510:22
حتی با اصطلاح «مدرن» هم چندان راحت نیستم و همیشه سعی میکنم کمتر این اصطلاح را به کار ببرم. البته وقتی یک اصطلاح بسیار و برای مدت طولانی به کار رفته است دیگر چندان نمیتوان از آن پرهیز کرد. درواقع هرجا واژۀ مدرن را به کار میبرم منظورم کاپیتالیسم/سرمایهداری است و نه چیزی بیشتر یا کمتر. خود اصطلاح کاپیتالیسم هم البته اصطلاح صحیحی نیست و ابتدا دشمنان آزادی آن را برای توصیف مناسبات اجتماعی تازهای که شکل گرفته بود ساختند، اما بعدها بار معنایی دیگری یافت.
ما دو نوع سازماندهی اجتماعی بیشتر نداریم و هر سازماندهی اجتماعی دیگری را که تصور کنید منطقاً قابل تحویل به یکی از این دو مناسبات اجتماعی است: روابط میان انسانها یا بر پایۀ زور سازماندهی میشود یا بر پایۀ همکاری داوطلبانه. یعنی یا جامعهای دارید که در آن هر کسی به چیزی که میخواهد از راه قانع کردن دیگران میرسد یا جامعهای دارید که در آن هر کسی چیزی را که میخواهد باید با زور به دست آورد.
یک طیف را در نظر بگیرید که یک سر آن آزادی کامل تک تک آحاد جامعه است و سر دیگر آن بردگی دستهجمعی همه تحت دیکتاتور. هرچه مناسبات اجتماعی به همکاری داوطلبانه نزدیکتر باشد به سرمایهداری نزدیکتر است. لیبرالیسم نظام فکری است که برای نخستین بار در تاریخ بشر این موضوع را درون یک نظام فکری تدوینشده توضیح داد. وقتی چنین توضیحی را در دست داریم آنگاه حرکت به سوی آزادی بیشتر آگاهانه و با آسانی بیشتری اتفاق میافتد. این جنبشی بود که از سدۀ هفدهم در بخشهایی از انگلستان - نه حتی تمام انگلستان - اتفاق افتاد و به تدریج به دیگر نقاط دنیا صادر شد یا باید صادر شود.
ما دو نوع سازماندهی اجتماعی بیشتر نداریم و هر سازماندهی اجتماعی دیگری را که تصور کنید منطقاً قابل تحویل به یکی از این دو مناسبات اجتماعی است: روابط میان انسانها یا بر پایۀ زور سازماندهی میشود یا بر پایۀ همکاری داوطلبانه. یعنی یا جامعهای دارید که در آن هر کسی به چیزی که میخواهد از راه قانع کردن دیگران میرسد یا جامعهای دارید که در آن هر کسی چیزی را که میخواهد باید با زور به دست آورد.
یک طیف را در نظر بگیرید که یک سر آن آزادی کامل تک تک آحاد جامعه است و سر دیگر آن بردگی دستهجمعی همه تحت دیکتاتور. هرچه مناسبات اجتماعی به همکاری داوطلبانه نزدیکتر باشد به سرمایهداری نزدیکتر است. لیبرالیسم نظام فکری است که برای نخستین بار در تاریخ بشر این موضوع را درون یک نظام فکری تدوینشده توضیح داد. وقتی چنین توضیحی را در دست داریم آنگاه حرکت به سوی آزادی بیشتر آگاهانه و با آسانی بیشتری اتفاق میافتد. این جنبشی بود که از سدۀ هفدهم در بخشهایی از انگلستان - نه حتی تمام انگلستان - اتفاق افتاد و به تدریج به دیگر نقاط دنیا صادر شد یا باید صادر شود.
18.04.202509:10
«سنت» در خوشبینانهترین تعبیر ممکن یک اصطلاح نادقیق است که کاربرد خاصی در بحثهای جدی ندارد. هر تعریفی که تلاش کنید از آن به دست دهید به تعارض با باورهای خودتان میانجامد. پیشینۀ یک عادت رفتاری در جامعه از چه سالی به قبل باشد سنت حساب میشود؟ این بازۀ زمانی بر چه اساسی تعیین میشود؟ مشروطه پس از ۱۲۰ سال سنت حساب میشود یا نمیشود؟ کدام سنت احیاء بشود و کدام احیا نشود؟ مثلاً سنت «بچهبازی در خلأ» مطابق آنچه در رستمالتواریخ آمده است باید احیاء بشود یا نشود؟ اگر نه و اگر آری بر چه اساسی؟ چه کسی این را تعیین میکند؟ بعد این چه طور سنتی است که «پایمال» شده است؟ اگر پایمال شده و دیگر مراعات نمیشود که دیگر نامش سنت نیست. مانند این است که ساختمانی کهن را که سالها قبل تخریب و از صحنۀ روزگار محو شده است از روی چند تا تصویر مبهم بازسازی کنند. شاید ساختمان زیبایی هم از کار در بیاید، ولی ادعای زنده کردن ساختمان کهن گزافه است. گیرم که زنده هم کردیم آن ساختمان دیگر کارکرد گذشته را ندارد. شاید بتوان با آن جذب گردشگر کرد و گردشگری هم پدیدهای «مدرن» است.
«سنت» مانند خیابان ناصرخسروی تهران اطراف کاخ گلستان است. با امکانات سرمایهداری مدرن تزئین و زیباسازیاش کردهاند. اطرافش مغازههای شیک به «سبک سنتی» برپا شدهاند. مغازههایی که اگر بازار جهانی نبود، اگر تقسیم کار جهانی نبود، اگر کار چینی و طراحی آمریکایی نبود هیچیک از آن مغازهها هم نمیبودند. خودروی سواری را به آن خیابان راه نمیدهند و کف خیابان را سنگفرش کردهاند. سنگفرشی که با ماشین مدرن ساخته میشود و با کامیون صدها کیلومتر راه را پیموده تا به آنجا برسد. اطراف خیابان را گل و گیاه کاشتهاند. گل و گیاهی که با آب جمعآوری شده در پشت سد کرج و انتقالیافته با صدها کیلومتر لوله آبیاری میشود.
«شیوۀ زندگی سنتی» محصول تاریخنگاری و رماننویسی و فیلمسازی «مدرن» است. خود جنبش رمانتیک که این تصور از «سنت» را پدید آورد جنبشی مدرن بود و البته برای ما وارداتی. انسان قدیم چنین تصوری از مفهوم زمان و گذشته و حال و آینده نداشت. سنت مدرنتر و تازهتر از آن چیزی است که سنتگرایان میپندارند. مهم نیست که سنتگرایان چقدر به روشنفکران بدوبیراه بگویند. آنها خودشان روشنفکر هستند و اندیشهشان را روشنفکران از فرنگ آوردهاند. امروز هم حرفها و اداهای دست راستیهای اروپا و آمریکا را تقلید میکنند.
«سنت» مانند خیابان ناصرخسروی تهران اطراف کاخ گلستان است. با امکانات سرمایهداری مدرن تزئین و زیباسازیاش کردهاند. اطرافش مغازههای شیک به «سبک سنتی» برپا شدهاند. مغازههایی که اگر بازار جهانی نبود، اگر تقسیم کار جهانی نبود، اگر کار چینی و طراحی آمریکایی نبود هیچیک از آن مغازهها هم نمیبودند. خودروی سواری را به آن خیابان راه نمیدهند و کف خیابان را سنگفرش کردهاند. سنگفرشی که با ماشین مدرن ساخته میشود و با کامیون صدها کیلومتر راه را پیموده تا به آنجا برسد. اطراف خیابان را گل و گیاه کاشتهاند. گل و گیاهی که با آب جمعآوری شده در پشت سد کرج و انتقالیافته با صدها کیلومتر لوله آبیاری میشود.
«شیوۀ زندگی سنتی» محصول تاریخنگاری و رماننویسی و فیلمسازی «مدرن» است. خود جنبش رمانتیک که این تصور از «سنت» را پدید آورد جنبشی مدرن بود و البته برای ما وارداتی. انسان قدیم چنین تصوری از مفهوم زمان و گذشته و حال و آینده نداشت. سنت مدرنتر و تازهتر از آن چیزی است که سنتگرایان میپندارند. مهم نیست که سنتگرایان چقدر به روشنفکران بدوبیراه بگویند. آنها خودشان روشنفکر هستند و اندیشهشان را روشنفکران از فرنگ آوردهاند. امروز هم حرفها و اداهای دست راستیهای اروپا و آمریکا را تقلید میکنند.
17.04.202508:33
من راستش را بخواهید راضی نیستم ایران با آمریکا توافق کنند. هر کس هرچه میخواهد بگوید. هرچه میخواهد بشود. ممکن است برای زندگی خود من خیلی بد بشود. باکی نیست. بگذار بشود. چون این معنایش این است که ۴۶ سال عمر این همه آدم باد هوا بود. اگر قرار باشد ایران و آمریکا روابطشان را عادیسازی کنند جمهوری اسلامی باید برود و کسان دیگری بیایند. نمیشود که گروهی بیایند و بر پایۀ تعدادی عقاید متوهمانه دربارۀ مناسبات جهان که مسئول اصلی رواج آن در ایران حزب توده بود کاری را انجام دهند و چند دهه هر کس را که گفت این باورهای شما توهم است حذف کنند و دست آخر که نتیجه نداد و هزاران میلیارد دلار دود شد به هوا رفت و کل منطقه از ما جلو افتادند و موقعیتهای اقتصادی برای همیشه بسته شدند و کشور کلنگی شد و فقط حالا که فشار زیاد شده و کارد به استخوان رسیده است بگویند خب اشتباه شد! اشتباه شد؟ به همین سادگی؟! به همین سادگی رفتید دارید مذاکره میکنید؟ اگر اشتباه شد کمترین کار ممکن این است که اشتباه کنندگان کنار بروند. الان یک مهندس اشتباه کند و ساختمانی که طراحی کرده بریزد و پنجاه نفر کشته شوند از او قبول میکنید که خب اشتباه شد و از این به بعد درست طراحی میکنم؟ تازه اشتباه صاحب یک حرفه که داوطلبانه با او قرارداد کاری میبندیم بسیار با اشتباه سیاستمدارانی که حاضر نیستند به باورهای دیگر میدان دهند فرق دارد. دومی مسئولیتش هزار برابر بیشتر است.
17.04.202507:39
سرمایهگذاری «نامولد» معنی ندارد
دوگانهای زیر عنوان سرمایهگذاری «مولد» و سرمایهگذاری «نامولد» ناشی از تحلیل اقتصادی کاملاً غلط است. من وقتی پولم را میدهم و سکه یا دلار میخرم، اتفاقی که در سطح کلان میافتد این است که مقداری پول از جیب من بیرون میرود و وارد جیب طلافروش یا دلارفروش میشود. چرا بعضیها تصور میکنند با این جابهجایی پول میان دو جیب مختلف به «تولید» آسیب وارد میشود؟ مگر طلافروش یا ارزفروشی که پول را از من گرفته است آن را داخل لحاف خود پنهان میکند و فقط من بودم که ممکن بود با آن پول سهام شرکتها را بخرم؟ از پرداختن به این واقعیت که حتی اگر پول داخل لحاف هم پنهان شود باز به ساختار تولید آسیب وارد نمیشود صرفنظر میکنم. درواقع پول حتی از نظام بانکی خارج هم نمیشود. ما روزانه میلیونها مبادلۀ کوچک و بزرگ انجام میدهیم، بدون آنکه پولی از نظام بانکی خارج شود.
افراد با خریدن طلا یا ارز جلوی افت ارزش بخشی از سرمایۀ خود را میگیرند. اگر با خرید سهام شرکتهای صنعتی جلوی افت ارزش سرمایه گرفته شود هیچ دلیلی وجود ندارد که کسی سهام این شرکتها را خریداری نکند. من اگر انتظار داشته باشم سهام فولاد سپاهان چند درصد بیشتر از طلا افزایش خواهد یافت چرا باید طلا بخرم؟ ما تمایل کمتری به خرید سهام فولاد و ذوبآهن و پتروشیمی در مقایسه با طلا و دلار و رمزارز داریم، چون در شرایط کنونی انتظار داریم گروه دوم افزایش قیمت بیشتری داشته باشند. چرا؟ چون سهام کسبوکارهایی مانند فولاد و پتروشیمی با در نظر گرفتن نرخ تورم افزایش قیمت کمتری از طلا و دلار دارند. چرا؟ چون دارند زیان میدهند یا به اندازۀ کافی سوددهی ندارند.
حالا حکومت میآید با عنوان اینکه ما میخواهیم پول مردم به سمت کارهای مولد برود به زور مانع خرید طلا و دلار میشود و بخشی از این نقدینگی را به سمت خرید سهام میبرد. معنای این کار حکومت این است که بخشی از نقدینگی مردم را به زور به سمت کسبوکارهای زیانده میبرد و منابع بیشتری را به هدر میدهد. کسی که طلا و ارز میخرد به این امید که ارزش سرمایۀ خود را نگاه دارد، اگر در این کار موفق شود، به این معنی که انتظارش از افزایش قیمت طلا درست از آب در بیاید، دارد به جامعه لطف میکند و چه بسا شایسته دریافت لوح تقدیر باشد! چون به این ترتیب او موفق شده است به اندازۀ توان مالی خودش جلوی گسترش فعالیت چند واحد تولیدی زیانده را بگیرد و سرمایه کمتری به هدر برود. هیچکسی تا ابد طلا و دلار را نگاه نمیدارد. طلا غذا نیست که خورده یا فاسد شود. طلا ارزش سرمایه را نگاه میدارد تا به موقع وارد کار تولیدی شود. اگر حکومت برای کار تولیدی عجله دارد بهتر است به جای «هدایت نقدینگی» ببیند چه اتفاقی افتاده است که واحدهای تولیدی با زیان به کار خود ادامه میدهند.
دوگانهای زیر عنوان سرمایهگذاری «مولد» و سرمایهگذاری «نامولد» ناشی از تحلیل اقتصادی کاملاً غلط است. من وقتی پولم را میدهم و سکه یا دلار میخرم، اتفاقی که در سطح کلان میافتد این است که مقداری پول از جیب من بیرون میرود و وارد جیب طلافروش یا دلارفروش میشود. چرا بعضیها تصور میکنند با این جابهجایی پول میان دو جیب مختلف به «تولید» آسیب وارد میشود؟ مگر طلافروش یا ارزفروشی که پول را از من گرفته است آن را داخل لحاف خود پنهان میکند و فقط من بودم که ممکن بود با آن پول سهام شرکتها را بخرم؟ از پرداختن به این واقعیت که حتی اگر پول داخل لحاف هم پنهان شود باز به ساختار تولید آسیب وارد نمیشود صرفنظر میکنم. درواقع پول حتی از نظام بانکی خارج هم نمیشود. ما روزانه میلیونها مبادلۀ کوچک و بزرگ انجام میدهیم، بدون آنکه پولی از نظام بانکی خارج شود.
افراد با خریدن طلا یا ارز جلوی افت ارزش بخشی از سرمایۀ خود را میگیرند. اگر با خرید سهام شرکتهای صنعتی جلوی افت ارزش سرمایه گرفته شود هیچ دلیلی وجود ندارد که کسی سهام این شرکتها را خریداری نکند. من اگر انتظار داشته باشم سهام فولاد سپاهان چند درصد بیشتر از طلا افزایش خواهد یافت چرا باید طلا بخرم؟ ما تمایل کمتری به خرید سهام فولاد و ذوبآهن و پتروشیمی در مقایسه با طلا و دلار و رمزارز داریم، چون در شرایط کنونی انتظار داریم گروه دوم افزایش قیمت بیشتری داشته باشند. چرا؟ چون سهام کسبوکارهایی مانند فولاد و پتروشیمی با در نظر گرفتن نرخ تورم افزایش قیمت کمتری از طلا و دلار دارند. چرا؟ چون دارند زیان میدهند یا به اندازۀ کافی سوددهی ندارند.
حالا حکومت میآید با عنوان اینکه ما میخواهیم پول مردم به سمت کارهای مولد برود به زور مانع خرید طلا و دلار میشود و بخشی از این نقدینگی را به سمت خرید سهام میبرد. معنای این کار حکومت این است که بخشی از نقدینگی مردم را به زور به سمت کسبوکارهای زیانده میبرد و منابع بیشتری را به هدر میدهد. کسی که طلا و ارز میخرد به این امید که ارزش سرمایۀ خود را نگاه دارد، اگر در این کار موفق شود، به این معنی که انتظارش از افزایش قیمت طلا درست از آب در بیاید، دارد به جامعه لطف میکند و چه بسا شایسته دریافت لوح تقدیر باشد! چون به این ترتیب او موفق شده است به اندازۀ توان مالی خودش جلوی گسترش فعالیت چند واحد تولیدی زیانده را بگیرد و سرمایه کمتری به هدر برود. هیچکسی تا ابد طلا و دلار را نگاه نمیدارد. طلا غذا نیست که خورده یا فاسد شود. طلا ارزش سرمایه را نگاه میدارد تا به موقع وارد کار تولیدی شود. اگر حکومت برای کار تولیدی عجله دارد بهتر است به جای «هدایت نقدینگی» ببیند چه اتفاقی افتاده است که واحدهای تولیدی با زیان به کار خود ادامه میدهند.
16.04.202509:55
یک تصور سرخوشانه دربارۀ درآمد گردشگری میان بسیاری از ایرانیان همزمان با باورهای سیاسی متضاد وجود دارد. انگار درآمد گردشگری چیزی مانند چاه نفت است که قرار است میلیاردها دلار را به کشور سرازیر کند. بگذریم همان معادن نفت و گاز و دیگر منابع هم اینگونه نیستند که با صرف کمترین سرمایه و بدون ایجاد زیرساختهای عظیم صنعتی و صرف کار و دانش فنی و بازاریابی بسیار به درآمد برسند. این حالا بحث دیگری است؛ ولی تصور دربارۀ جاذبههای گردشگری هم چیزی از همین قبیل است.
در واقعیت گردشگری هم مانند هر صنعت و کسبوکار دیگر نیاز به سرمایهگذاری بسیار دارد و زمان زیادی میبرد تا بتواند به تولید ارزش افزوده برسد و آنقدر هم زیاد شود که نقش مهمی در اقتصاد یک کشور بازی کند. صرف اینکه چند تا کاخ و مسجد و کاروانسرا داریم باعث نمیشود میلیونها گردشگر به اینجا سرازیر شوند. دیدهاند که تعدادی ماجراجو از اروپا و آمریکا راه میافتند میآیند اینجا خیال میکنند به همین شیوه میشود میلیونها گردشگر معمولی را هم جذب کرد. اقامتگاه برای اینها داریم؟ ظرفیت حملونقل شهری کافی داریم؟ فرودگاه داریم؟ خیابانهایمان امن هستند؟ راهنمای گردشگر کافی داریم؟
در واقعیت گردشگری هم مانند هر صنعت و کسبوکار دیگر نیاز به سرمایهگذاری بسیار دارد و زمان زیادی میبرد تا بتواند به تولید ارزش افزوده برسد و آنقدر هم زیاد شود که نقش مهمی در اقتصاد یک کشور بازی کند. صرف اینکه چند تا کاخ و مسجد و کاروانسرا داریم باعث نمیشود میلیونها گردشگر به اینجا سرازیر شوند. دیدهاند که تعدادی ماجراجو از اروپا و آمریکا راه میافتند میآیند اینجا خیال میکنند به همین شیوه میشود میلیونها گردشگر معمولی را هم جذب کرد. اقامتگاه برای اینها داریم؟ ظرفیت حملونقل شهری کافی داریم؟ فرودگاه داریم؟ خیابانهایمان امن هستند؟ راهنمای گردشگر کافی داریم؟


16.04.202507:04
این کانال عجب شاهکاری را گذاشته است! خیلی وقت است دنبال این بودم که جایی نگارههای شاهنامه طهماسبی (و همینطور خمسۀ طهماسبی) را یکجا و با کیفیت خوب پیدا کنم. این نگارهها بدون اغراق یکی از زیباترین آثار در تاریخ هنر جهان هستند. چقدر رنگها متنوع و زیبا به کار گرفته شدهاند. چقدر به جزئیات کار بها داده شده است. میتوانم ساعتها بنشینم و فقط اینها را تماشا کنم.
موزۀ هنرهای معاصر تعدادی از این نگارهها را در اختیار دارد که نه به حوزۀ کاری آنجا مرتبط است و نه آنقدر ظرفیت برای نمایش مکرر این آثار دارد. به نظرم بهتر میبود اگر تعداد بیشتری از آثار هنر معاصر کشور به موزه هنرهای معاصر منتقل شوند و مخزن آنجا تکمیلتر شود، در عوض یک موزۀ تخصصی برای نگارگری مثلاً در تبریز یا شیراز ایجاد کنند.
موزۀ هنرهای معاصر تعدادی از این نگارهها را در اختیار دارد که نه به حوزۀ کاری آنجا مرتبط است و نه آنقدر ظرفیت برای نمایش مکرر این آثار دارد. به نظرم بهتر میبود اگر تعداد بیشتری از آثار هنر معاصر کشور به موزه هنرهای معاصر منتقل شوند و مخزن آنجا تکمیلتر شود، در عوض یک موزۀ تخصصی برای نگارگری مثلاً در تبریز یا شیراز ایجاد کنند.
16.04.202506:20
این حرفی که میگویم بههیچوجه توصیه به خرید یا فروش چیزی نیست و تنها بهعنوان یک بحث نظری به آن نگاه کنید و نه چیز بیشتری.
دلار و طلا ممکن است بر اثر فلان اتفاق ناگهان مقدار زیادی از قیمت خود را از دست بدهند یا به قیمت آنها افزوده شود. ولی در نهایت آنچه قیمت ارز را تعیین میکند تورم است و تورم چیزی نیست که به این سادگی کاهش یابد. تورم نتیجۀ تصمیم دولت است. تورم به وجود میآید چون دولت نمیتواند از رانت دادن به عدهای دست بکشد و دچار کسری میشود؛ و چون تورم وجود دارد قیمت ارز و طلا هم به عنوان «کالا» افزایش پیدا میکند، حالا گاهی به تدریج و گاهی ناگهانی. حتی همان ناگهانی بودن هم اغلب به دلیل سیاستهای دولت است.
الان ما فکر میکنیم قیمت ارز مثلاً پایین آمده است و منتظریم ببینیم نتیجۀ مذاکره چه میشود. حالا قیمت ارز امروز را مقایسه کنید با قیمت ارز سال پیش همین روز. نمیگویم پنج سال پیش یا ده سال پیش، میگویم پارسال همین روز. قیمت دلار ۲۷ فروردین ۱۴۰۳ نزدیک ۶۲ هزار تومان بود. باز هم معتقدید دلار ارزان شده است؟ یا فکر میکنید چقدر قرار است ارزانتر شود؟ این حرف که یک مذاکره نمیتواند مشکل کشور را حل کند از اساس حرف نادرستی نیست، گرچه آنهایی که این را میگویند اغلب به دلایل و منظور نادرستی چنین میگویند و عقاید خودشان عامل اصلی وضع کنونی است.
دلار و طلا ممکن است بر اثر فلان اتفاق ناگهان مقدار زیادی از قیمت خود را از دست بدهند یا به قیمت آنها افزوده شود. ولی در نهایت آنچه قیمت ارز را تعیین میکند تورم است و تورم چیزی نیست که به این سادگی کاهش یابد. تورم نتیجۀ تصمیم دولت است. تورم به وجود میآید چون دولت نمیتواند از رانت دادن به عدهای دست بکشد و دچار کسری میشود؛ و چون تورم وجود دارد قیمت ارز و طلا هم به عنوان «کالا» افزایش پیدا میکند، حالا گاهی به تدریج و گاهی ناگهانی. حتی همان ناگهانی بودن هم اغلب به دلیل سیاستهای دولت است.
الان ما فکر میکنیم قیمت ارز مثلاً پایین آمده است و منتظریم ببینیم نتیجۀ مذاکره چه میشود. حالا قیمت ارز امروز را مقایسه کنید با قیمت ارز سال پیش همین روز. نمیگویم پنج سال پیش یا ده سال پیش، میگویم پارسال همین روز. قیمت دلار ۲۷ فروردین ۱۴۰۳ نزدیک ۶۲ هزار تومان بود. باز هم معتقدید دلار ارزان شده است؟ یا فکر میکنید چقدر قرار است ارزانتر شود؟ این حرف که یک مذاکره نمیتواند مشکل کشور را حل کند از اساس حرف نادرستی نیست، گرچه آنهایی که این را میگویند اغلب به دلایل و منظور نادرستی چنین میگویند و عقاید خودشان عامل اصلی وضع کنونی است.
रिकॉर्ड
28.04.202523:59
2.7Kसदस्य07.04.202514:04
100उद्धरण सूचकांक31.12.202423:59
2.7Kप्रति पोस्ट औसत दृश्य28.02.202515:42
1.2Kप्रति विज्ञापन पोस्ट औसत दृश्य19.04.202523:59
15.76%ER27.04.202513:37
59.21%ERRचैनल परिवर्तन इतिहास
अधिक कार्यक्षमता अनलॉक करने के लिए लॉगिन करें।