
محبوب من! منصوره رضایی
کلمات دلخوشیهای محبوب من هستند و من منصوره رضایی هستم، دکتری ادبیات فارسی و شیفتهی کلمات...
خودم اینجام:
@mansooreh_rezaei
خودم اینجام:
@mansooreh_rezaei
TGlist रेटिंग
0
0
प्रकारसार्वजनिक
सत्यापन
असत्यापितविश्वसनीयता
अविश्वसनीयस्थान
भाषाअन्य
चैनल निर्माण की तिथिБер 20, 2025
TGlist में जोड़ा गया
Бер 20, 2025संलग्न समूह
समूह "محبوب من! منصوره رضایی" में नवीनतम पोस्ट
25.04.202518:10
امروز یه بندهخدایی بهم گفت: «نوع روایت تو از تراژیکترین ماجراها هم طنز میسازه.»
گفتم: «درواقع، نوع نگاه من به تراژیکترین ماجراها ازشون طنز میسازه.»
و بعد، ماجرای اون روز رو تعریف کردم که رفتهبودم همدان و تأکید کرده بودن سر وقت برسیم وگرنه نوبت مصاحبهمون میپره. با سختی و عجله، خودمو سر وقت رسوندم اما همچین که نوبت من شد تمام استادا اتاق جلسه رو ترک کردن و به من هم گفتن یه مراسم خیلی مهمی هست و همهی اعضای دانشگاه باید برن اونجا. من کمی در محوطهی سرسبز دانشگاه قدم زدم و ناگهان دیدم وسط فیلم جنگی هستم. دورتادورم پر از ماشین پلیس بود. کلی مأمور سپاه. کلی لباسشخصی بیسیمدار و آمبولانس و این چیزا. قلبم داشت میاومد توی حلقم. یهو دیدم همسران شهدای هستهای و چند مسئول بلندپایهی کشوری و لشگری با بادیگارد و تشریفات نظامی وارد دانشگاه شدن. بعد دیدم اساتید و دانشجوها مثل مور و ملخ به یه سمتی میدوند. منم همرنگ جماعت شدم و رفتم ببینم چه خبره. نگو پدر انرژی هستهای ایران و مؤسس دانشگاه بوعلی، در آمریکا فوت شده بود و پیکرشون رو منتقل کردهبودن به ایران و اون روز تشییع ایشون بود. یعنی بعداز حدود نود سال، دقیقاً باید چند روز پیش فوت میکردن و عدل، در روز مصاحبهی من مراسم تشییع و دفنشون برگزار میشد. رفته بودم مصاحبهی هیئتعلمی ولی از تشییع جنازه سردرآوردم و وسط خوندن نماز میّت، غشغش به وضعیت خودم میخندیدم. البته موقع مصاحبه، مراتب اعتراضم رو به گوش اساتید رسوندم.
اون بندهخدا گفت: «راست میگی. دیدگاه تو متفاوته. وگرنه هرکی جای تو بود به زمین و زمان و مرده و زنده فحش میداد و شاکی میشد.»
@mahboubeman
گفتم: «درواقع، نوع نگاه من به تراژیکترین ماجراها ازشون طنز میسازه.»
و بعد، ماجرای اون روز رو تعریف کردم که رفتهبودم همدان و تأکید کرده بودن سر وقت برسیم وگرنه نوبت مصاحبهمون میپره. با سختی و عجله، خودمو سر وقت رسوندم اما همچین که نوبت من شد تمام استادا اتاق جلسه رو ترک کردن و به من هم گفتن یه مراسم خیلی مهمی هست و همهی اعضای دانشگاه باید برن اونجا. من کمی در محوطهی سرسبز دانشگاه قدم زدم و ناگهان دیدم وسط فیلم جنگی هستم. دورتادورم پر از ماشین پلیس بود. کلی مأمور سپاه. کلی لباسشخصی بیسیمدار و آمبولانس و این چیزا. قلبم داشت میاومد توی حلقم. یهو دیدم همسران شهدای هستهای و چند مسئول بلندپایهی کشوری و لشگری با بادیگارد و تشریفات نظامی وارد دانشگاه شدن. بعد دیدم اساتید و دانشجوها مثل مور و ملخ به یه سمتی میدوند. منم همرنگ جماعت شدم و رفتم ببینم چه خبره. نگو پدر انرژی هستهای ایران و مؤسس دانشگاه بوعلی، در آمریکا فوت شده بود و پیکرشون رو منتقل کردهبودن به ایران و اون روز تشییع ایشون بود. یعنی بعداز حدود نود سال، دقیقاً باید چند روز پیش فوت میکردن و عدل، در روز مصاحبهی من مراسم تشییع و دفنشون برگزار میشد. رفته بودم مصاحبهی هیئتعلمی ولی از تشییع جنازه سردرآوردم و وسط خوندن نماز میّت، غشغش به وضعیت خودم میخندیدم. البته موقع مصاحبه، مراتب اعتراضم رو به گوش اساتید رسوندم.
اون بندهخدا گفت: «راست میگی. دیدگاه تو متفاوته. وگرنه هرکی جای تو بود به زمین و زمان و مرده و زنده فحش میداد و شاکی میشد.»
@mahboubeman
25.04.202507:42
سخنرانی استندآپکمدیطور آرش صادقیان حقیقی دربارهی چالشهای کارآفرینی و استارتاپ در ایران. ترب و کرفس و غیرذلک :)))))))))
پ.ن: ویدیو را از لینکدین مصطفی نقیپورفر برداشتم. البته دوستم برداشت. یادتونه که اکانت لینکدینم مسدود شد؟ :)
@mahboubeman
پ.ن: ویدیو را از لینکدین مصطفی نقیپورفر برداشتم. البته دوستم برداشت. یادتونه که اکانت لینکدینم مسدود شد؟ :)
@mahboubeman
23.04.202513:52
امروز کلاً روز عجیبی بود. ساعت هفت صبح یه خانم جوان به گوشیم زنگ زد جهت امر خیر! من جهت امور اداری بیدار بودم لکن از لحنم معلوم بود که آخه ساعت هفت صبح موقع خواستگاریه؟ خانمه عذرخواهی کرد و گفت: «برای برادرم تماس میگیرم. آخه ایشون سرهنگ هستن و خیلی سحرخیزن.» من اینجوری بودم که خب از سرهنگی برادر، تو را چه حاصل؟ که خودش ادامه داد: «پدرم هم سرهنگ بازنشسته هستن. شوهرم هم سرهنگن و چندسال دیگه بازنشسته میشن. بهخاطر همین، همهمون سحرخیزیم.»
یه لحظه خوف برم داشت و حس خودمجرمپنداری بهم دست داد.
@mahboubeman
یه لحظه خوف برم داشت و حس خودمجرمپنداری بهم دست داد.
@mahboubeman
21.04.202510:10
رفتهبودم مصاحبهی جذب هیئتعلمی. یکی از اساتید گفتن: خانوم قدر این موهبتتون رو بدونید؛ اینقدر با آرامش صحبت میکنید که آدم دلش میخواد مستمعتون باشه. 🫠🫠🫠
حیف که سِند و سالدار بود. 😅😅
@mahboubeman
حیف که سِند و سالدار بود. 😅😅
@mahboubeman
21.04.202506:03
دلم میخواست اول اردیبهشتماه جلالی، شیراز، در جوار آقامون سعدی باشم و روزشان را از نزدیک تبریک بگویم. بلیط هم گرفتهبودم و هتل هم رزرو کردهبودم. حتی برای سه روز و چهار شب ماندن در شیراز هم برنامه ریختهبودم. قصد داشتم هر روز، صبح علیالطلوع تا آفتاب ظهر در محضر آقامون سعدی و جناب حافظ باشم و مابقی روز را در سایر جاهای دیدنی شیراز سر کنم. لیست دوستان شیرازی و سوغاتیهایم را هم نوشتهبودم. یک مغازهی خوب هم پیدا کردهبودم که چای ماسالا و کرک اصل و آبنبات جینجر و از اینجور چیزها بخرم. نیتکردهبودم دوربین گوشی جدیدم را در باغ دلگشا یا مسجد نصیرالملک افتتاح کنم. حتی روسری سنتی سرمهای-صورتیام را هم انتخاب کردهبودم برای عکاسی در نورهای رنگارنگ نصیرالملک. آدرس چند رستوران سنتی را هم ذخیره کردهبودم. خلاصه! همه چیز روی کاغذ، درست و دقیق بود اما...
اما دیگربار به سخن حضرت امیر(ع) رسیدم که عرفتُ الله بفسخِالعزائم و حلالعقود و نقض الهِمَم.
عزم خدای عزیزم این بود که اول اردیبهشتماه جلالی، بلبل گوینده بر منابر قضبان همدان را ببینم و در جوار جناب باباطاهر بنشینم و بخوانم:
گلان فصل بهاران هفتهای بی
زمان وصل یاران هفتهای بی
غنیمت دان وصال لالهرویان
که گل در لالهزاران هفتهای بی
@mahboubeman
اما دیگربار به سخن حضرت امیر(ع) رسیدم که عرفتُ الله بفسخِالعزائم و حلالعقود و نقض الهِمَم.
عزم خدای عزیزم این بود که اول اردیبهشتماه جلالی، بلبل گوینده بر منابر قضبان همدان را ببینم و در جوار جناب باباطاهر بنشینم و بخوانم:
گلان فصل بهاران هفتهای بی
زمان وصل یاران هفتهای بی
غنیمت دان وصال لالهرویان
که گل در لالهزاران هفتهای بی
@mahboubeman
से पुनः पोस्ट किया:
آقامون سعدی

21.04.202504:03
اول اردیبهشتماه جلالی، روز بزرگداشت آقامون سعدی، مبارکِ ما و خودشون و اون رفیق شفیق گرمابه و گلستانشون که اول اردیبهشت رفت دیدن دوستش و وقتی دید آقامون افسردگی بهاری گرفته و قصد داره شعر و شاعری و نثر و نویسندگی رو ببوسه بذاره کنار، دستش رو گرفت و بهزور بردش باغ و بوستان و صفاسیتی و... بقیهش رو از زبان آقامون سعدی بشنوید:
بامدادان که خاطر باز آمدن بر رای نشستن غالب آمد، دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضَیْمران فراهم آورده و رغبت شهر کرده. گفتم: گل بستان را چنان که دانی بقایی و عهد گلستان را وفایی نباشد و حکما گفتهاند: هر چه نپاید دلبستگی را نشاید. گفتا: طریق چیست؟ گفتم: برای نُزهت ناظران و فُسحت حاضران، کتاب گلستان توانم تصنیف کردن که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد و گردش زمان عَیش ربیعش را به طَیش خریف مبدل نکند.
به چه کار آیدت ز گل طبقی؟
از گلستان من ببر ورقی
گل همین پنج روز و شَش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد
حالی که من این بگفتم، دامن گل بریخت و در دامنم آویخت که اَلْکریمُ إِذا وَعَدَ وَفا. فصلی در همان روز اتفاق بَیاض افتاد، در حسن معاشرت و آداب محاورت در لباسی که متکلمان را به کار آید و مترسّلان را بلاغت بیفزاید. فی الجمله هنوز از گل بستان بقیّتی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد.
@aaghaamoonsadii
بامدادان که خاطر باز آمدن بر رای نشستن غالب آمد، دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضَیْمران فراهم آورده و رغبت شهر کرده. گفتم: گل بستان را چنان که دانی بقایی و عهد گلستان را وفایی نباشد و حکما گفتهاند: هر چه نپاید دلبستگی را نشاید. گفتا: طریق چیست؟ گفتم: برای نُزهت ناظران و فُسحت حاضران، کتاب گلستان توانم تصنیف کردن که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد و گردش زمان عَیش ربیعش را به طَیش خریف مبدل نکند.
به چه کار آیدت ز گل طبقی؟
از گلستان من ببر ورقی
گل همین پنج روز و شَش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد
حالی که من این بگفتم، دامن گل بریخت و در دامنم آویخت که اَلْکریمُ إِذا وَعَدَ وَفا. فصلی در همان روز اتفاق بَیاض افتاد، در حسن معاشرت و آداب محاورت در لباسی که متکلمان را به کار آید و مترسّلان را بلاغت بیفزاید. فی الجمله هنوز از گل بستان بقیّتی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد.
@aaghaamoonsadii
19.04.202510:39
کاش از شعر فارسی مایه نذارید یا حداقل کاش معنی شعر رو بفهمید یا حداقل کاش بفهمید.
@mahboubeman
@mahboubeman


19.04.202508:36
امروز با تیپ کاملاً رسمی و سنگین رنگین اومدم دانشگاه لکن از جورابم برون تراویدم. :)
@mahboubeman
@mahboubeman


19.04.202506:17
گایز!
دورهی پیشرفتهی طنزنویسی ما انشاءالله از هفتهی آینده شروع میشه. اولویت ثبتنام با طنازان دورهی مقدماتی و متوسطهمونه لکن سهچهارتا ظرفیت برای افرادی که استعداد و مهارت طنزنویسی دارن هم داریم!
فلذا اگر دوست دارید در قالبهای مختلف طنز بنویسید و کلی هم بخندید و بهتون خوش بگذره به آیدی زیر پیام بدید:
@shooreneveshtan
اطلاعات کامل دوره در تصویر بالا موجود است.
دورهی پیشرفتهی طنزنویسی ما انشاءالله از هفتهی آینده شروع میشه. اولویت ثبتنام با طنازان دورهی مقدماتی و متوسطهمونه لکن سهچهارتا ظرفیت برای افرادی که استعداد و مهارت طنزنویسی دارن هم داریم!
فلذا اگر دوست دارید در قالبهای مختلف طنز بنویسید و کلی هم بخندید و بهتون خوش بگذره به آیدی زیر پیام بدید:
@shooreneveshtan
اطلاعات کامل دوره در تصویر بالا موجود است.


18.04.202515:46
بعد از پیادهروی طولانی امروز رفتم بوستان بزرگ سر خیابان که قدری استراحت کنم و بهار را نفس بکشم. روی نیمکت کناری، پیرمرد سادهای نشستهبود و درختها را نگاه میکرد. ذهن قصهباف من شروع کرد به داستانسازی از زندگی پیرمرد تنها. که لابد همسرش مُرده یا مریض است که تنهایی آمده پارک. که لابد خودش بازنشسته است و از زور بیکاری به پارک پناه آورده. که لابد غروب جمعه برایش خیلی دلگیر است. که لابد روزهایش تکراری و ملالانگیزند و این چیزهای عمدتاً غمانگیز.
هنوز داشتم میبافتم که دوست پیرمرد سررسید. چند سالی از خودش کوچکتر بود اما شبیه خودش، سر و ساده. به هم که رسیدند شروع کردند به انگلیسی حرفزدن. باورم نمیشد مثل بلبل انگلیسی حرف میزدند! من که نمیخواستم فضولی کنم فقط میخواستم زبانم را تقویت کنم. اول دربارهی دوست سومشان حرف زدند که امروز با خانوادهاش رفتهبود دهاتشان. بعد دربارهی جدیدترین کتابی که خواندهبودند حرف زدند و چند کتاب به هم معرفی کردند. پیرمرد بزرگتر گفت کارت کتابخانهاش پر است وگرنه کتاب سیاست و حکومت در خاورمیانه را میگرفت و میخواند. پیرمرد کوچکتر گفت کارت کتابخانهی او دوتا جای خالی دارد و برایش امانت میگیرد. پیرمرد بزرگتر گفت اگر اپلیکیشنهای کتابخوانی داشتهباشندش از آنجا دانلود میکند.
خیلی دلم میخواست بپرم وسط حرفشان و رمان وزن کلمات را بهشان معرفی کنم که دربارهی پیرمرد زباندانی مثل خودشان است اما اولاً زبانم درحد آنها نبود و ثانیاً ترسیدم به فالگوش ایستادن متهم شوم. :)
@mahboubeman
هنوز داشتم میبافتم که دوست پیرمرد سررسید. چند سالی از خودش کوچکتر بود اما شبیه خودش، سر و ساده. به هم که رسیدند شروع کردند به انگلیسی حرفزدن. باورم نمیشد مثل بلبل انگلیسی حرف میزدند! من که نمیخواستم فضولی کنم فقط میخواستم زبانم را تقویت کنم. اول دربارهی دوست سومشان حرف زدند که امروز با خانوادهاش رفتهبود دهاتشان. بعد دربارهی جدیدترین کتابی که خواندهبودند حرف زدند و چند کتاب به هم معرفی کردند. پیرمرد بزرگتر گفت کارت کتابخانهاش پر است وگرنه کتاب سیاست و حکومت در خاورمیانه را میگرفت و میخواند. پیرمرد کوچکتر گفت کارت کتابخانهی او دوتا جای خالی دارد و برایش امانت میگیرد. پیرمرد بزرگتر گفت اگر اپلیکیشنهای کتابخوانی داشتهباشندش از آنجا دانلود میکند.
خیلی دلم میخواست بپرم وسط حرفشان و رمان وزن کلمات را بهشان معرفی کنم که دربارهی پیرمرد زباندانی مثل خودشان است اما اولاً زبانم درحد آنها نبود و ثانیاً ترسیدم به فالگوش ایستادن متهم شوم. :)
@mahboubeman
से पुनः पोस्ट किया:
چارسو فرهنگ

18.04.202510:20
مسخ در «پایتخت»
🔹 مروری بر میمونشدن بهتاش و معرفی چند فیلم و انیمیشن مسخآمیز
🔹یکی از شخصیتهای محبوب و تأثیرگذار سریال پایتخت» بهتاش فریبا، با بازی بهرام افشاری است که نماد و نماینده نسل جوان محسوب میشود. با مرور قسمتهای پیشین پایتخت، شاهد سیر صعودی کمّی و کیفی نقش بهتاش هستیم. اگرچه بهرام افشاری توسط سریال پایتخت نزد عامه جامعه شناخته شد اما در این سالها عمده درخشش وی خارج از قاب تلویزیون و در بستر تئاتر و سینما بوده. بهرام افشاری، علاوهبر فیزیک و استایل خاص و متفاوتش، که قابلیت طنزآفرینی زیادی دارد، از مهارتهای بازیگری زیادی نیز برخوردار بوده و با اتکا به همان فنون و مهارتها شهرت و افتخارات بازیگری مختلفی را کسب کرده است.
🔹مسخ در متون دینی، بهعنوان مجازات گناهکاران شمرده میشود و سزای افرادی است که قدر خلیفهالله بودن را نمیدانند و لاجرم به پستترین موجودات تبدیل میشوند. در علم روانشناسی، خودحیوانپنداری بهعنوان یک بیماری شناخته شده و عمدتاً بر اثر فشارهای شدید عصبی ایجاد میشود که بنابر دیالوگهای سریال پایتخت، میمونشدگی بهتاش نیز شاید یکی از دلایلش همین باشد. به هر حال، به نظر نمیرسد تبدیلشدن بهتاش به میمون، بار طنز پایتخت را افزایش داده باشد یا معنای خاصی به مخاطب منتقل کند.
🔹میمونشدن بهتاش، بهانهای شد که چند اثر مشهور با درونمایه مسخ را مرور کنیم. مشهورترین مسخ تاریخ به فرانتس کافکا تعلق دارد که گرگور سامسا، شخصیت اصلی رمانش، را به حشرهای غولپیکر تبدیل میکند. برخی از منتقدان معتقدند وضعیت رقتانگیز گرگور سامسا حاکی از بیگانگی با هنجارها است. گویا او خود میخواهد بین تابعیت محض از اجتماع و مسخ شدن، مسخ شدن را برگزیند. «مسخ» کافکا تحول عظیمی را در ادبیات سوررئال و اگزیستانسیالیسم ایجاد کرد. بهعقیده عدهای از منتقدان ادبی، غلامحسین ساعدی نیز در کتاب عزاداران بیل، تحتتأثیر جهان و افکار کافکا قرار داشته که یکی از برجستهترین نمودهای این تأثیرپذیری در ماجرای گاو مشهدیحسن مشخص میشود.
🔹احتمالاً دختر مونارنجیفرفری انیمیشن شجاع (Brave) را بهخاطر دارید. پرنسس اسکاتلندی، مریدا، درگیر مشکلاتی با مادرش، ملکه الینور است که اصرار دارد دخترش به سنتها پایبند باشد. طاقت مریدا بهسر میرسد و با جادوگری آشنا میشود که قول میدهد مادرش را تغییر بدهد اما تغییری که رخ میدهد آن تغییری نیست که مریدا در نظر داشت و مادرش تبدیل به یک خرس میشود!
🔗متن کامل گزارش منصوره رضایی، نویسنده را در سایت بخوانید.
روبیکا | اینستاگرام | بله | تلگرام | توییتر
@charsoofarhang
🔹 مروری بر میمونشدن بهتاش و معرفی چند فیلم و انیمیشن مسخآمیز
🔹یکی از شخصیتهای محبوب و تأثیرگذار سریال پایتخت» بهتاش فریبا، با بازی بهرام افشاری است که نماد و نماینده نسل جوان محسوب میشود. با مرور قسمتهای پیشین پایتخت، شاهد سیر صعودی کمّی و کیفی نقش بهتاش هستیم. اگرچه بهرام افشاری توسط سریال پایتخت نزد عامه جامعه شناخته شد اما در این سالها عمده درخشش وی خارج از قاب تلویزیون و در بستر تئاتر و سینما بوده. بهرام افشاری، علاوهبر فیزیک و استایل خاص و متفاوتش، که قابلیت طنزآفرینی زیادی دارد، از مهارتهای بازیگری زیادی نیز برخوردار بوده و با اتکا به همان فنون و مهارتها شهرت و افتخارات بازیگری مختلفی را کسب کرده است.
🔹مسخ در متون دینی، بهعنوان مجازات گناهکاران شمرده میشود و سزای افرادی است که قدر خلیفهالله بودن را نمیدانند و لاجرم به پستترین موجودات تبدیل میشوند. در علم روانشناسی، خودحیوانپنداری بهعنوان یک بیماری شناخته شده و عمدتاً بر اثر فشارهای شدید عصبی ایجاد میشود که بنابر دیالوگهای سریال پایتخت، میمونشدگی بهتاش نیز شاید یکی از دلایلش همین باشد. به هر حال، به نظر نمیرسد تبدیلشدن بهتاش به میمون، بار طنز پایتخت را افزایش داده باشد یا معنای خاصی به مخاطب منتقل کند.
🔹میمونشدن بهتاش، بهانهای شد که چند اثر مشهور با درونمایه مسخ را مرور کنیم. مشهورترین مسخ تاریخ به فرانتس کافکا تعلق دارد که گرگور سامسا، شخصیت اصلی رمانش، را به حشرهای غولپیکر تبدیل میکند. برخی از منتقدان معتقدند وضعیت رقتانگیز گرگور سامسا حاکی از بیگانگی با هنجارها است. گویا او خود میخواهد بین تابعیت محض از اجتماع و مسخ شدن، مسخ شدن را برگزیند. «مسخ» کافکا تحول عظیمی را در ادبیات سوررئال و اگزیستانسیالیسم ایجاد کرد. بهعقیده عدهای از منتقدان ادبی، غلامحسین ساعدی نیز در کتاب عزاداران بیل، تحتتأثیر جهان و افکار کافکا قرار داشته که یکی از برجستهترین نمودهای این تأثیرپذیری در ماجرای گاو مشهدیحسن مشخص میشود.
🔹احتمالاً دختر مونارنجیفرفری انیمیشن شجاع (Brave) را بهخاطر دارید. پرنسس اسکاتلندی، مریدا، درگیر مشکلاتی با مادرش، ملکه الینور است که اصرار دارد دخترش به سنتها پایبند باشد. طاقت مریدا بهسر میرسد و با جادوگری آشنا میشود که قول میدهد مادرش را تغییر بدهد اما تغییری که رخ میدهد آن تغییری نیست که مریدا در نظر داشت و مادرش تبدیل به یک خرس میشود!
🔗متن کامل گزارش منصوره رضایی، نویسنده را در سایت بخوانید.
روبیکا | اینستاگرام | بله | تلگرام | توییتر
@charsoofarhang
18.04.202505:31
پریشب بخشی از کشفالمحجوب هجویری را در رادیو خواندم و توضیح دادم.
دیشب خواب میدیدم ادبیات عرفانی داریم و دیرم شده و پلههای دانشکده ادبیات دانشگاه شهیدبهشتی را چندتا یکی بالا میروم و سراسیمه و نفسنفسزنان به اتاق بزرگ روبروی گروه میرسم. در را که باز میکنم میبینم گوشهای از اتاق به ضریح تبدیل شده؛ ضریح امیرالمؤمنین(ع) بود بهگمانم.
دکتر دماوندی هنوز درس را شروع نکرده بود و داشت صندلیاش را از زمین برمیداشت تا دقیقاً روبروی ما بنشیند، با همان شکل و شمایل همیشگی؛ کتوشلوار روشن، عینک، تسبیح توی دستش و لبخند روی لبش. دستپاچگی من را که دید با لحن مزاحناک منحصربهفردش گفت: «ورپریده کجا بودی؟» اشک امانم نداد. گریه میکردم و قربانصدقهاش میرفتم و میگفتم: «دلم خیلی براتون تنگ شدهبود. خیلی خیلی. کاش میشد محکم بغلتون کنم. کاش میشد ببوسمتون.»
باز هم لبخند میزند. فقط لبخند. صندلی را بهراحتی جابهجا میکند. با تحیر و خوشحالی میپرسم: «کمرتون خوب شد؟ غدهی توی نخاعتون خوشخیم بود؟» مینشیند روی صندلی. میخندد و میگوید: «خووووبِ خووووب. اگه بدونی اینجا چقدر خوبه.» میگویم: «ولی من هنوز میترسم بیام پیش شما.» به ضریح گوشهی کلاس اشاره میکند و میگوید: «جات خالی، دور هم انقدر کِیف میکنیم. فعلاً برو زیارتت رو بکن و بیا بنشین کشفالمحجوب بخونیم.»
به ضریح میچسبم و از خواب میپرم و دلم برای استاد عزیزم پر میکشد.
@mahboubeman
دیشب خواب میدیدم ادبیات عرفانی داریم و دیرم شده و پلههای دانشکده ادبیات دانشگاه شهیدبهشتی را چندتا یکی بالا میروم و سراسیمه و نفسنفسزنان به اتاق بزرگ روبروی گروه میرسم. در را که باز میکنم میبینم گوشهای از اتاق به ضریح تبدیل شده؛ ضریح امیرالمؤمنین(ع) بود بهگمانم.
دکتر دماوندی هنوز درس را شروع نکرده بود و داشت صندلیاش را از زمین برمیداشت تا دقیقاً روبروی ما بنشیند، با همان شکل و شمایل همیشگی؛ کتوشلوار روشن، عینک، تسبیح توی دستش و لبخند روی لبش. دستپاچگی من را که دید با لحن مزاحناک منحصربهفردش گفت: «ورپریده کجا بودی؟» اشک امانم نداد. گریه میکردم و قربانصدقهاش میرفتم و میگفتم: «دلم خیلی براتون تنگ شدهبود. خیلی خیلی. کاش میشد محکم بغلتون کنم. کاش میشد ببوسمتون.»
باز هم لبخند میزند. فقط لبخند. صندلی را بهراحتی جابهجا میکند. با تحیر و خوشحالی میپرسم: «کمرتون خوب شد؟ غدهی توی نخاعتون خوشخیم بود؟» مینشیند روی صندلی. میخندد و میگوید: «خووووبِ خووووب. اگه بدونی اینجا چقدر خوبه.» میگویم: «ولی من هنوز میترسم بیام پیش شما.» به ضریح گوشهی کلاس اشاره میکند و میگوید: «جات خالی، دور هم انقدر کِیف میکنیم. فعلاً برو زیارتت رو بکن و بیا بنشین کشفالمحجوب بخونیم.»
به ضریح میچسبم و از خواب میپرم و دلم برای استاد عزیزم پر میکشد.
@mahboubeman
17.04.202510:15
از وقتی بابا بیماری قلبی گرفته سرچهای گوگلش خیلی خندهدار شده. هرچیزی را دوست دارد با این عنوان مینویسد: «فواید فلان چیز برای قلب» مثلاً: فواید نون خامهای برای قلب. فواید کرهمربا برای قلب. فواید سیگار برای قلب!
گوگل هم دست رد به سینهاش نمیزند و یک فایدهی چرتوپرت هم که شده، تحویلش میدهد و ایشان هم با خوشحالی تحویل ما میدهد.
میگویم: «بنویس ضرر فلان چیز برای قلب، ببین چقدر چیز برایت ردیف میکند.» اما فایده ندارد و مورد بعدی را سرچ میکند: «فواید کلهپاچه برای قلب!»
@mahboubeman
گوگل هم دست رد به سینهاش نمیزند و یک فایدهی چرتوپرت هم که شده، تحویلش میدهد و ایشان هم با خوشحالی تحویل ما میدهد.
میگویم: «بنویس ضرر فلان چیز برای قلب، ببین چقدر چیز برایت ردیف میکند.» اما فایده ندارد و مورد بعدی را سرچ میکند: «فواید کلهپاچه برای قلب!»
@mahboubeman
16.04.202516:31
صحنهی خرس پایتخت را که دیدم بهنظرم بیمزه آمد و برچسب ۱۴+ بیمزهتر. با خودم گفتم: «مثلاً این کجایش ترسناک است که ردهبندی سنّی برایش گذاشتهاید؟ اصلاً یک برنامهی طنز خانوادهمحور چرا باید صحنهی مثبتدار داشتهباشد؟»
امروز دخترعمهام را دیدم و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: «دو روز است درگیر دکتر و بیمارستان هستیم.» پسر هشت سالهاش هنگام تماشای حملهی خرس پایتخت، پنیک شده و تشنج کرده و نصف شبی بردندش اورژانس و بستریاش کردهاند و امروز که نوار مغزش سالم ولی پر از استرس بوده مرخص شده.
@mahboubeman
امروز دخترعمهام را دیدم و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: «دو روز است درگیر دکتر و بیمارستان هستیم.» پسر هشت سالهاش هنگام تماشای حملهی خرس پایتخت، پنیک شده و تشنج کرده و نصف شبی بردندش اورژانس و بستریاش کردهاند و امروز که نوار مغزش سالم ولی پر از استرس بوده مرخص شده.
@mahboubeman
14.04.202510:27
موضوع این هفتهی برنامهی رادیویی «همنشین» است. در این روزها دارم متون ادبی را زیر و رو میکنم و هرچیز مربوط به همنشین و آداب همنشینی را مییابم و میخوانم و نکتهبرداری میکنم و حسرت میخورم برای روزها و چیزهایی که در اثر مصاحبت با همنشینهای نادرست، از دست دادم. حقیقتاً آدم شبیه چند همنشین نزدیکش میشود و این، هم میتواند خوب و شیرین باشد؛ هم بد و تلخ.
چه خوب که رخت بختم را از برخی ورطههای دوستی و همنشینی بیرون کشیدم.
متاسفانه یا خوشبختانه ما شبیه دوستان صمیمیمان نمیشویم؛ ما به نسخهای از آنها تبدیل میشویم.
@mahboubeman
چه خوب که رخت بختم را از برخی ورطههای دوستی و همنشینی بیرون کشیدم.
متاسفانه یا خوشبختانه ما شبیه دوستان صمیمیمان نمیشویم؛ ما به نسخهای از آنها تبدیل میشویم.
@mahboubeman
रिकॉर्ड
21.04.202523:59
1.3Kसदस्य07.04.202513:21
500उद्धरण सूचकांक13.04.202511:53
1.7Kप्रति पोस्ट औसत दृश्य14.04.202523:59
1.7Kप्रति विज्ञापन पोस्ट औसत दृश्य24.04.202514:09
25.00%ER13.04.202511:53
129.90%ERRचैनल परिवर्तन इतिहास
अधिक कार्यक्षमता अनलॉक करने के लिए लॉगिन करें।