Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Лачен пише
Лачен пише
فلورانس ؛ avatar

فلورانس ؛

همآن رنگی که میان سياهي ها پوشانده و از یاد رفت ؛
TGlist रेटिंग
0
0
प्रकारसार्वजनिक
सत्यापन
असत्यापित
विश्वसनीयता
अविश्वसनीय
स्थान
भाषाअन्य
चैनल निर्माण की तिथिOct 30, 2024
TGlist में जोड़ा गया
Jan 01, 2025

टेलीग्राम चैनल فلورانس ؛ का आंकड़ा

सदस्य

323

24 घंटों
3
-1%सप्ताह
23
-6.6%महीना
92
-22.1%

उद्धरण सूचकांक

0

उल्लेख0चैनलों पर शेयर0चैनलों पर उल्लेख0

प्रति पोस्ट औसत दृश्य

15

12 घंटों90%24 घंटों15
649.9%
48 घंटों2
91.7%

सगाई (ER)

0%

रिपोस्ट0टिप्पणियाँ0प्रतिक्रियाएँ0

सगाई दर (ERR)

0%

24 घंटों0%सप्ताह0%महीना0%

प्रति विज्ञापन पोस्ट औसत दृश्य

92

1 घंटा55.43%1 - 4 घंटे00%4 - 24 घंटे5155.43%
हमारे बॉट को चैनल में जोड़ें और इस चैनल की दर्शक संख्या जानें।
24 घंटों में कुल पोस्ट
0
डायनेमिक्स
-

समूह "فلورانس ؛" में नवीनतम पोस्ट

-
-
متن خیلی متفاوت و خیلی قشنگی بود ، بی نقص بود
روزی روزگاري سنگ طلایی بود که به دست مأمور جهنم آب شد!

دختری بود به نام سنگِ طلا، پدر دخترک تاجر مشهور در روستایشان بود..

دخترک روزی برای کاووش در بازار با بازرگاني به نامِ جهنم آشنا شد

جهنم با نگاهِ اولی به چشمانِ زمردی دخترک یک دل نه بلکه صد دل عاشق او شد و در همان لحظه تصمیم گرفت دل دخترک را بدست آورد

دخترک که از نقشه شومِ مأمور مقابلش بی خبر و غافل بود، از پسرک درخواست کرد تا راهي برای بدست آوردن طلایِ درونی اش کند

پسر به او راهي را نشان داد که به آتشگاهی قدیمی میرسید، دختر لحظه ای درنگ کرد و پاسخی از زبانش جاری نشد


اما پسر که مشامِ تیز و قوی داشت.. و بویِ ترس را از صد فرسخی تشخیص میداد!

متوجه هراسِ دخترک که شجاعانه و استوار رو به رویش ایستاده ، شد


پس با تر کردن لب پایینی و بردن انگشتانِ دستش در تار های موهایش، پیشنهادِ وسوسه انگیزی به دخترک داد؛

من هم تا آتشگاه تو را همراهی میکنم اگر مایل باشی؟

دخترک که از‌ فرط درماندگی چاره ای نداشت و بلعکس خرسند میگشت، پیشنهاد را قبول کرد


و با مأمورِ جهنم به آتشگاهِ خونین روانه شدند.

در مسیر پسرک و سنگ طلا درباره وضعیت خانوادگي شان و سخت گیری های تاجر بزرگ(پدرِ سنگ طلا) به صحبت نشستند ...
تا بالاخره  به آتشگاه رسیدند
و
پسرک با نقشه شومی که در سر داشت، سنگ طلا را در آتشگاهِ مذاب که سنگ را هم آب میکرد ، بی افکند...


پیش از آنکه سنگ طلا درنگ کند، دستان فریبندهٔ جهنم او را به سوی گدازه‌ها کشاند. سنگ طلا در آتشگاه مذاب ذوب شد؛ خلوصی بی‌پایان که دیگر نمی‌توانست به سنگی بی‌احساس بازگردد.
از آن پس، نامِ او را  "طلایِ 24 عیار" گذاشتند .
@arxarad
से पुनः पोस्ट किया:
⅁ɨ𝒔ǝ𝒍𝒍ǝ ๋ avatar
⅁ɨ𝒔ǝ𝒍𝒍ǝ ๋
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ㅤ ㅤ‌ ‌‌ ‌ㅤ‌ ‌‌ ‌ㅤ‌ㅤ‌ ‌‌
یه حس با تلفیق خیلی قشنگی از عشق و درد رو به مخاطب القا میکنه و از قشنگی قلمت هرچی بگم کمه

रिकॉर्ड

07.02.202523:59
442सदस्य
04.12.202423:59
0उद्धरण सूचकांक
08.02.202517:04
92प्रति पोस्ट औसत दृश्य
07.02.202520:54
92प्रति विज्ञापन पोस्ट औसत दृश्य
25.03.202506:05
0.00%ER
08.02.202523:59
20.96%ERR

विकास

सदस्य
उद्धरण सूचकांक
एक पोस्ट का औसत दृश्य
एक विज्ञापन पोस्ट का औसत दृश्य
ER
ERR
JAN '25FEB '25MAR '25

فلورانس ؛ के लोकप्रिय पोस्ट

24.03.202512:47
24.03.202511:50
24.03.202511:50
-
24.03.202511:05
-
24.03.202510:55
24.03.202510:55
متن خیلی متفاوت و خیلی قشنگی بود ، بی نقص بود
24.03.202510:54
روزی روزگاري سنگ طلایی بود که به دست مأمور جهنم آب شد!

دختری بود به نام سنگِ طلا، پدر دخترک تاجر مشهور در روستایشان بود..

دخترک روزی برای کاووش در بازار با بازرگاني به نامِ جهنم آشنا شد

جهنم با نگاهِ اولی به چشمانِ زمردی دخترک یک دل نه بلکه صد دل عاشق او شد و در همان لحظه تصمیم گرفت دل دخترک را بدست آورد

دخترک که از نقشه شومِ مأمور مقابلش بی خبر و غافل بود، از پسرک درخواست کرد تا راهي برای بدست آوردن طلایِ درونی اش کند

پسر به او راهي را نشان داد که به آتشگاهی قدیمی میرسید، دختر لحظه ای درنگ کرد و پاسخی از زبانش جاری نشد


اما پسر که مشامِ تیز و قوی داشت.. و بویِ ترس را از صد فرسخی تشخیص میداد!

متوجه هراسِ دخترک که شجاعانه و استوار رو به رویش ایستاده ، شد


پس با تر کردن لب پایینی و بردن انگشتانِ دستش در تار های موهایش، پیشنهادِ وسوسه انگیزی به دخترک داد؛

من هم تا آتشگاه تو را همراهی میکنم اگر مایل باشی؟

دخترک که از‌ فرط درماندگی چاره ای نداشت و بلعکس خرسند میگشت، پیشنهاد را قبول کرد


و با مأمورِ جهنم به آتشگاهِ خونین روانه شدند.

در مسیر پسرک و سنگ طلا درباره وضعیت خانوادگي شان و سخت گیری های تاجر بزرگ(پدرِ سنگ طلا) به صحبت نشستند ...
تا بالاخره  به آتشگاه رسیدند
و
پسرک با نقشه شومی که در سر داشت، سنگ طلا را در آتشگاهِ مذاب که سنگ را هم آب میکرد ، بی افکند...


پیش از آنکه سنگ طلا درنگ کند، دستان فریبندهٔ جهنم او را به سوی گدازه‌ها کشاند. سنگ طلا در آتشگاه مذاب ذوب شد؛ خلوصی بی‌پایان که دیگر نمی‌توانست به سنگی بی‌احساس بازگردد.
از آن پس، نامِ او را  "طلایِ 24 عیار" گذاشتند .
24.03.202510:32
24.03.202510:31
@arxarad
24.03.202510:29
से पुनः पोस्ट किया:
⅁ɨ𝒔ǝ𝒍𝒍ǝ ๋ avatar
⅁ɨ𝒔ǝ𝒍𝒍ǝ ๋
24.03.202510:29
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ㅤ ㅤ‌ ‌‌ ‌ㅤ‌ ‌‌ ‌ㅤ‌ㅤ‌ ‌‌
24.03.202510:27
24.03.202510:27
یه حس با تلفیق خیلی قشنگی از عشق و درد رو به مخاطب القا میکنه و از قشنگی قلمت هرچی بگم کمه
24.03.202510:24
अधिक कार्यक्षमता अनलॉक करने के लिए लॉगिन करें।
Cookie

हम आपके ब्राउज़िंग अनुभव को बेहतर बनाने के लिए कुकीज़ का उपयोग करते हैं। 'सभी स्वीकार करें' पर क्लिक करके, आप कुकीज़ के उपयोग के लिए सहमति देते हैं।