
پروانهسیاه
دفتر خاطره من 🦋
جهت صحبت و گفتوگو ؛
t.me/HidenChat_Bot?start=2113648601
جهت صحبت و گفتوگو ؛
t.me/HidenChat_Bot?start=2113648601
TGlist rating
0
0
TypePublic
Verification
Not verifiedTrust
Not trustedLocation
LanguageOther
Channel creation dateMay 13, 2023
Added to TGlist
Mar 30, 2025Latest posts in group "پروانهسیاه"
21.04.202520:35
امروز هم ناز بود.
21.04.202520:30
خیلی بچه دوست دارم. پس کی ده تا بچه خواهم داشت؟
21.04.202519:36
زخمی شدن در طبیعت رو دوست دارم؛ دویدن، پریدن و افتادن. دراز کشیدن. پابرهنه قدم زدن روی علفها و سنگریزههای تیزی که زیر سبزی زمین پنهان شدن. خراشهای کوچکی که پوست زمخت و ناهموار درخت، وقت بالا رفتن از درخت روی پوست حساس ساق پا و کف دستها به جا میذاره.
میری، نفس میکشی، میبینی و دردهای نامحسوس و کوچک، تو رو بیشتر از هر زمان دیگری به زندگی وصل میکنن. زمین ناامید کردن رو بلد نیست؛ حتی در زخمها. هیچکجا. هیچوقت.
میری، نفس میکشی، میبینی و دردهای نامحسوس و کوچک، تو رو بیشتر از هر زمان دیگری به زندگی وصل میکنن. زمین ناامید کردن رو بلد نیست؛ حتی در زخمها. هیچکجا. هیچوقت.
21.04.202517:21
کاش یه سریال بودم. امروز قسمت آخرم منتشر شده بود.
21.04.202517:14
قضیه اینه که تو فردا بیدار میشی و بر خلاف انتظارت میبینی دیگه حالت اصلاً و ابداً بد نیست. اگر هم فردا نشد، پس فردا. اگر اون هم نشد، پس اون فردا. اگر اون هم نه، یه روزی، یه فردایی. بالاخره. مطمئن باش. بالاخره.
06.04.202519:48
چشمهام رو با دستات بپوشون، لبت رو مماس با گوشم قرار بده و با صدای تحلیل رفتهت زمزمه کن که قراره اوضاع بهتر شه. بهم دروغ های زیبا بگو. و من هم سعی میکنم وانمود کنم از ابتدا تا پایانم، یک فرد احمق و سادهلوح زاده شدم.
06.04.202519:38
واقعا میتونم مدت زمان مدیدی رو صرف به اشتراک گذاشتنِ جایجای اصفهان کنم.
06.04.202519:35
“سنبلستان، اصفهان.
Reposted from:
Dark Deep Depression

06.04.202517:45
واقعا چه چیزی ارزش این را دارد که به جای آنکه بیرون از خانه از این هوای لطیف و دلانگیز لذت ببرم، تنها در گوشهای از اتاق نشستهام و پنجره را باز گذاشتهام؟
06.04.202517:42
هیچ موزیک و کتابی حالمو بد نمیکرد،
من انتخاب میکردم کدوم موزیک و کتاب حال بدم رو بدتر کنه و بیشتر غرق شم.
من انتخاب میکردم کدوم موزیک و کتاب حال بدم رو بدتر کنه و بیشتر غرق شم.
03.04.202520:28
تو صاحب غمگینترین چشمهای جهانی، حتی وقتی میخندی.
03.04.202519:54
اون منو یاد دستام مینداخت. وقتی خیس بودن و به سمت خورشید میگرفتمشون که خشک بشن.
مثل اون نور خورشیدی بود که از لابهلای انگشتام به صورتم میتابید. با اینکه چشمام تا مرز کور شدن میرفت به زور باز نگهشون میداشتم تا اون صحنه ی زیبا رو بیشتر تماشا کنم.
به قیمت چشمام، برای دیدن دستای خیسم جلوی خورشید چشمام قرمز میشد و وقتی به خونه برمیگشتم اولین چیزی که مامان میپرسید این بود؛ “گریه کردی؟
مثل اون نور خورشیدی بود که از لابهلای انگشتام به صورتم میتابید. با اینکه چشمام تا مرز کور شدن میرفت به زور باز نگهشون میداشتم تا اون صحنه ی زیبا رو بیشتر تماشا کنم.
به قیمت چشمام، برای دیدن دستای خیسم جلوی خورشید چشمام قرمز میشد و وقتی به خونه برمیگشتم اولین چیزی که مامان میپرسید این بود؛ “گریه کردی؟
03.04.202519:31
بیاید باهم بخونیمش.
03.04.202519:20
“بازار قیصریه، اصفهان.
Records
21.04.202523:59
294Subscribers09.03.202523:59
0Citation index26.04.202523:59
71Average views per post22.04.202502:06
0Average views per ad post01.04.202523:59
7.14%ER30.03.202514:55
44.44%ERRGrowth
Subscribers
Citation index
Avg views per post
Avg views per ad post
ER
ERR
Log in to unlock more functionality.