05.05.202517:36
قوی بودن از درونت شروع میشه، نه از وزنه زدن جلوی آینه.
02.05.202520:27
Feel my heart burning
Deep inside yearning
I know it is coming...
00:18
@makhfigaheman
Deep inside yearning
I know it is coming...
00:18
@makhfigaheman
Reposted from:
«سهشنبهها با دایانودو🦕»

01.05.202512:31
تا حالا حس کردی یکی واقعاً داره برات تلاش میکنه؟
28.04.202510:18
بندرعباس این روزها غمگینه. دردی که اونجا جاری شده تنها روی دوش مردمش نیست؛ قلب هرکسی که انسانی فکر میکنه، تیر خورده. امیدوارم روزی برسه که هیچ شهری، هیچ خانوادهای، هیچ مادری طعم این حجم از اندوه رو نچشه. ما کنار بندرعباسیم، هرچند فاصلهها زیاده، اما دلهامون نزدیکه.
#بندرعباس🖤
#بندرعباس🖤
Reposted from:
خونهٔ شماره ۸

03.05.202506:11
نوشتن، اگر نجاتت نده، حداقل باعث میشه رهاتر بشی. یه جوریه انگار اونهمه فکر و ترسی که توی سرت راه میرن، بالاخره یه جایی میریزن بیرون. شاید هیچچیز تغییر نکنه، ولی یه لحظه حس میکنی سبکتری.
02.05.202520:12
هرچیزی که یهروز بهش گفتی اشتباه، الان داره تجربهش به کارِت میآد. همون درسها باعث شدن بدونی با چی چطوری باید رفتار کنی. دیگه مثل قبل جا نمیزنی، چون قبلاً زخمشو خوردی. دیگه شوکه نمیشی، چون یهبار گذروندیش. پس چرا هنوز خودتو بابت چیزهایی که به دردت خوردن، اینهمه سرزنش میکنی؟
01.05.202512:03
اگه خودم کارهامو نبرم زیر علامت سوال، از کجا بفهمم کدومش از روی فکر بوده و کدومش فقط از سر فرار؟ شاید جوابها تلخ باشن، ولی لااقل واقعیان.
Reposted from:
مَرد سانفرانسیسکویی

28.04.202514:09
لطفا افرادی که طرفدارهای حکومت هستن توی این کانال نباشن. من راضی به بودنشون توی این کانال نیستم. حتی شما دوست عزیز.
26.04.202519:52
بهم میگن تو عاشقی؛ خب راست میگن، اما عشق من شبیه عشقهای قصهها نیست، عشق من شبیه اون خیابون خیسیه که نصفهشب یه نفر با دستهای خالی ازش رد میشه، شبیه نوری که از پنجرهی یه خونهی خاموش بیرون زده، شبیه بوی خاک بارون خوردهی جادهای که نمیدونی آخرش به کجا میرسه. من عاشق اون تصاویریام که هیچوقت کامل نبودن، عاشق لحظههایی که تو سرم ساخته شدن و بیرون از ذهنم کسی نتونست پیداشون کنه. من عاشق رسیدن به خودمم، به یه جایی وسط تاریکی که یه نور کمرنگ از دور صدام میزنه. بهم میگن عاشقی، آره، من عاشق گم شدنم تو راههایی که همه ازشون میترسن، عاشق رویاهام که زخمیان ولی هنوز میدرخشن، عاشق تمام چیزهایی که هنوز ساخته نشدن اما ته قلبم میدونم بالاخره یه روز دستهام لمسشون میکنه.
03.05.202505:56
با زیاد خوابیدن زاویه دارم؛ چون هرچی بیشتر بخوابم، دورتر میمونم از چیزهایی
که فعلاً دارم خوابشون رو میبینم.
که فعلاً دارم خوابشون رو میبینم.
Reposted from:
Deja vu

02.05.202519:33
«هرکس به اندازهای که دوستت دارد تورا میبیند، تلاش بیهوده نکن.»
02.05.202509:28
بعضی وقتها تنها چیزی که یه نفر لازم داره، اینه که یکی بدون زور گفتن بفهمتش.
01.05.202511:29
به نظرم همه از یاد رفتن نمیترسن، بلکه از بیدلیل به یاد نیومدن میترسن. ما عادت کردیم منتظر مناسبت بمونیم تا یاد کسی بیفتیم، تا مهربون بشیم، تا پیامی بفرستیم. اما آدمها ممکنه همونجایی بهتر بشن که مهربونی، بیمناسبت اتفاق بیفته. همونجا که یه تبریک، یه یادآوری، بدون دلیل خاصی میرسه و ذهنشون رو از یه سؤال قدیمی نجات میده: "من واقعاً مهمم؟" و وقتی کسی اینو عمیقاً بفهمه، دیگه اون لحظه رو هرگز یادش نمیره. به یاد هم بودن، بیشتر از یه لطفه؛ یه تلنگر کوچیکه به باورِ کسی که داشت فراموش میکرد چقدر ارزشمنده.
28.04.202512:33
هیچکدوم اینها اتفاقی نبود؛ هیچ ساختمونی خودش نریخت، هیچ پرندهای خودش سقوط نکرد، هیچ مادری خودش داغدار نشد، هیچ شهری خودش ویرون نشد. ما همیشه تنها موندیم وسط آوار تصمیمهایی که برامون گرفتن، وسط سیاستهایی که یه مشت بیرحم نوشتن، و مجبور شدیم با اشک، با بغض، با زخم زندگی کنیم. ما نه قوی بودیم و نه عادت کردیم. ما فقط هربار یه تیکه از دلمون کنده شد. ولی بدونید که ما فراموش نکردیم؛ هیچکدوم از اون شبها رو، هیچکدوم از اون اسمها رو، هیچکدوم از اون پرندههایی که دیگه برنگشتن رو. این زخمها موندن روی تن همهمون، این داغها جا موندن روی دل همهمون. ما دیگه بلد شدیم درد رو بیصدا بغل کنیم، اما یادمون نرفته و قرار هم نیست هیچوقت یادمون بره.
26.04.202517:55
تا میتونی، جزئیات پلنهات رو برای کسی شرح نده. خاموش که باشی، قویتری.
03.05.202504:29
درسته اینستا ندارم و باهاش حال نمیکنم، اما این دلیل نمیشه چشمهام رو روی پیشرفت دوستهام توی این فضا ببندم. اتفاقاً همین چند وقت پیش، چندتا از دوستهای مجازیم برام از رشدشون توی این فضا گفتن؛ از پیجهایی که راه انداختن، محتواهایی که ساختن و دیده شدن. من هم نشستم و با دلِ خوش نگاه کردم، خوشحال شدم، لبخند زدم. اینکه مسیر من از اونها جداست، چیزی از تحسین کردنشون کم نمیکنه. من واقعاً دلم میخواد آدمهایی که برام عزیزن، هرجا که هستن بدرخشن. حالا چه توی مجازی، چه توی زندگی واقعی، فرقی نداره.
02.05.202517:12
نترس، لازم نیست نجاتم بدی. لطفاً اونجوری نگام نکن، همونجوری که آدمها به موجودی که ضعیف شده نگاه میکنن. من خستهم ولی قابل ترحم نیستم، داغونم اما نه اونقدری که بخوام تو رو قانع کنم برام دل بسوزونی. غمم رو جار نزدم چون نمیخوام توی چشم کسی بیفتم، چون قوی بودن نقش نیست، یه انتخابه، چون دلم نمیخواد وقتی ساکتم، یکی نگاهش پُر از آخه و وای و ناز کشیدن باشه. من با همین خلوت زندهم، با همین بیصدایی، با همین خودخوری. نمیخوام بفهمی چی تو سرمه، فقط اون نگاه لعنتیتو زودتر از روم بردار که داره بدجوری خفهم میکنه!
02.05.202507:29
آدمیزاد ممکنه لنز دوران بزرگسالیش به خاطر دیدن مکرر موارد منفی از آدمها، کمکم دچار تیرگی بشه؛ یه جور دیدِ آسیبدیده که دیگه جزئیات بقیه رو نمیبینه، مثل تفاوتهاشون، خلوص نگاه یا لرزش صداشون. تنها یه الگوی تکراری میبینه از رفاقتهایی که تهش جا زدن، علاقههایی که تاریخ مصرف داشتن، و قولهایی که همیشه یادشون رفت؛ اینجوری میشه که همه براش یکشکل میشن، چون از یه جایی به بعد نه دلش یاری دقت کردن داره، نه اعتمادی براش مونده که بتونه از پشت همون غبار، کسی رو متفاوت ببینه.
Reposted from:
مخفیگاه من

29.04.202520:21
چی میشد اگه به جای ترک کردن، یه لحظه وایمیستادیم و سعی میکردیم همو درک کنیم؟ شاید خیلی از سوءتفاهمها، دلخوریها، و جداییها اصلاً اتفاق نمیافتاد. اگه به جای قضاوت کردن، یه ذره بیشتر گوش میدادیم، اگه به جای راهی شدن، یه قدم به طرف هم برمیداشتیم، شاید دنیا یهکم قشنگتر میشد. ترک کردن آسونه، ولی فهمیدن شجاعته.


26.04.202517:44
Shown 1 - 24 of 238
Log in to unlock more functionality.