🦋خلاصه: داستان دختری ک تو خونوادهش هیچ احترام و عشقی نداره مادرش بعد از بدنیا آوردنش با عشقش فرار میکنه و نفس میماند و پدر و پدربزرگی که هیچ علاقه ای به جنس زن ندارند و به اجبار به ازدواج با پسر عمویی که عاشق فرد دیگریست، واردار میکنند..
🤎خلاصه : آخرین پوکش را به سیگارش زد و ته مانده اش را زیر کفش های براق و واکس خورده اش له کرد. به قول خودش یک نخ سیگار بعد از مست کردن عجیب میچسبید ! پوزخندی گوشه لبش نشاند و بی توجه به جمعی که برای مراسم یکیی از دخترعموهایش آمده بودند، بی صدا از جمع فاصله گرفت. عاقبت همه شان همین بود. ازدواج تنها با خودی ! چون خون آن ها، نژاد آن ها، قدرت آن ها برتر از دیگران بود. چون باید برای حفظ قلمروشان تنها خودیها را راه می دادند اما او...او تابوشکنی کرده و دل به دخترک ریز جثه ی رعیتی سپرده بود!"ماهگـــل"! به راستی که چهره اش هم مثل صورتش ماه بود!
🦋خلاصه : ماجرای دختریه که بخاطر شغل پدرش دزدیده میشه و به کلوپ برده میشه اما اونجا مردی که همکار پدرشه بهش جذب میشه ... این دختر رو میخره و اینجا تازه شروع داستان دلاست .....
🤎خلاصه: یاس دختر دبیرستانی عاشق یه دندون پزشکی که ده سال از خودش بزرگتره میشه و هرکاری میکنه تا خودشو به این دندون پزشک نزدیک کنه توی این راه اتفاقات زیادی میفته... آیا مهام هم به یاس علاقمند میشه؟ یا پسش میزنه و میگه یاس فقط یه بچست؟
@Romn_Shabane
01.05.202507:16
📜رمان: #قیصر
📜نویسنده: #فاطمه_مادحی
📜ژانر: #عاشقانه_اجباری
🦋خلاصه: لاوین دختر 17ساله ای که با کاوه آهنگر ازدواج میکنه ولی هنوز 3ماه بیشتر از ازدواجشون نمیگذره که کاوه تو تصادف میمیره. پسر ارشدِ خانواده آهنگر، قیصر 32ساله از قضا بزرگترین کارگردان کشور از سر تعصب لاوین رو به عقد خودش در میآره تا شایعه هایی که اون مشکل جنسی داره رو بخوابونه ولی با حامله شدن لاوین... این رمان مناسب همه سنین نیست
🦋خلاصه: _ همین امشب خواهرت رو عقد میکنم وحید پاپتی! با چشمانی وحشی و ریز شده ادامه داد: _ ولی قبلش دست از کتک زدنش بردار میخوام واسه شب حجلهمون یه چیزی ازش باقی مونده باشه! با شنیدن حرفی که زد با رنگی پریده از ترس عقب رفتم و با هق هق خون کنار لبم را پاک کردم. تنم از این همه کتکی که خورده بودم تیر میکشید و جانی برای دفاع از خودم نداشتم. وحید با حالتی متعفن نگاهش کرد. _تو میخوای خواهر منو عقد کنی آمور خان؟! میدونی که همین الانش هم همه به اسم جندهی محل میشناسنش! سفت شدن هیکل عضلانی آمور باعث شد با تنفر نگاهم را از بازوهای بزرگ و پر از خالکوبیش بگیرم و خودم را در آغوش بکشم. _همه گوه میخورن به ناموس آمور خان اَنگ بزنن چقدر پول بزنم به حسابت؟! دختره رو ردش کن بیاد همین امشب بی سر و صدا عقدش میکنم.
@Romn_Shabane
17.04.202520:26
💛رمان : #ارباب_بی_برده
💛نویسنده : #فرناز_احمدلی
💛ژانر : #اربابی_درام_خشن_بزرگسالانه
💛خلاصه: هانا دانشجوی پزشکیه و واسه پایان نامش باید یک سال توی یه روستا به عنوان دکتر کار کنه... روستایی که توسط ارباب آدان مردی که همه ازش می ترسن و حساب می برن اداره میشه... مردی خشن و ترسناک که عقایدش کاملا با هانای ما فرق می کنه... همه چیز با گیر کردنشون تو کلبه چوبی تغییر می کنه صیغه ای که بینشون خونده میشه زندگی هانارو زیرو رو می کنه...
🦋خلاصه : حامی مردی ثروتمند ، خشن ، قلدر و قدرتمندیه که عاشق خواهر ناتنی خودش ،پناه ،میشه و برای اینکه اونو مال خودش بکنه بهش دست درازی میکنه،پناه قصد داره خودشو از حامی دور کنه و همه چیز رو مخفی کنه،اقدام به ترمیم میکنه ولی به طور اتفاقی متوجه ی باردار شدن ناخواسته اش میشه .وحشت زده دست به سقط میزنه که حامی از وجود بچه اش با خبر میشه و ...
@Romn_Shabane
05.04.202511:51
💛رمان: #خدمتکار_ارباب #خدمتکار_عمارت
💛نویسنده: #لعیا_لام
💛ژانر: #عاشقانه #اربابی #صحنه_دار
💛خلاصه: دختری که بخاطر بی پولی و بی کسی مجبور میشه تو عمارتی مشغول بکارشه که صاحب اون عمارت مردیه که...
@Romn_Shabane
13.04.202507:06
🤩رمان: #خانم_باش
🤩نویسنده: #ونوس
🤩ژانر: #عاشقانه #صحنه_دار #اروتیک #بزرگسال
🦋خلاصه: حامی مردی ثروتمند ، خشن ، قلدر و قدرتمندیه که عاشق خواهر ناتنی خودش ،پناه ،میشه و برای اینکه اونو مال خودش بکنه بهش دست درازی میکنه،پناه قصد داره خودشو از حامی دور کنه و همه چیز رو مخفی کنه،اقدام به ترمیم میکنه ولی به طور اتفاقی متوجه ی باردار شدن ناخواسته اش میشه .وحشت زده دست به سقط میزنه که حامی از وجود بچه اش با خبر میشه و ..
@Romn_Shabane
08.04.202519:38
💚رمان: #پدربزرگ_هات_من
💚نویسنده: #ناشناس
💚ژانر: #اروتیک #صحنه_دار #داغ
💚خلاصه: بلا دختری آروم و س.ک.س.ی که با پدربزرگ جَوونو هاتوهوسبازش زندگی میکنه. با بزرگتر شدنش کم کم توجهش به تنها جنس مذکر زندگیش جلب میشه و عاشق پدربزرگش میشه و در یک شب توی پارتیِ ساحلی اولین سکسشون آغاز میشه و ...
🦋خلاصه : داستان راجع به بردیاییِ که بیماری پانیک اتک داره.هیچ دختری بردیا رو جذب خودش نمی کنه تا این که یه روز دوستای بردیا تو کافه تو شربتش قرص افزایش جنسی میریزن یه دختر هم میارن که باهاش رابطه بر قرار کنه اما بردیا سریع اونجا رو ترک می کنه سر راه با خواهر زاده یکی از همون دوستای کافه اش تصادف می کنه و اونو برای درمان میبره خونه ش توی خونه قرصای جنسی روی بردیا اثر می کنه و...
@Romn_Shabane
22.04.202506:38
💜رمان: #زیر_سایه_نگاه_تو
💜نویسنده: #آوا
💜ژانر: #بزرگسال #عاشقانه #صحنه_دار #ممنوعه
💜خلاصه: فروزان دختری که عاشق پسر صاحب کارش میشه و یه خواهر فلج داره؛ ولی تقدیر کاری میکنه که فروزان و باربد... @Romn_Shabane
💜خلاصه: فرزاد پسر تند خو غیرتی که ناتوانی جنسی داره و بخاطر همین با هیچ دختری نمیمونه ولی یه روز عاشق یک دختر 17 ساله میشه و دخترو به اجبار به عقد خودش درمیاره دختری که با اون اندام ریزش فرزاد و به هوس میندازه و بیماری فرزاد با اندام آوار از بین میره.
🤎خلاصه: من زاده قزوینم، اما اصالتا اهل آذریایجانم ولی تقریبا همه سالهای عمرم رو در این شهر گذروندم قزوین رو دوست دارم هنر بیبدیلش، ابنیههای تاریخیش که تلنگر نگارش بوی درختان کاج شد، حتی لهجه شیرینش برام ارزشمنده و البته که دوستان نزدیک میدونن از اینکه شهر من داره با طنزهای سخیف و لودگی به مخاطب معرفی میشه دلگیرم. به عنوان کسی که قلم و مخاطبی داره تصمیم دارم قزوین رو اونطور که شایسته این شهر قدیمیه معرفی کنم نمیدونم چقدر میتونم موفق باشم و در بازار مکارهای که هر لودگی به طنز تعبیر میشه اصلا کسی منو خواهد خواند یا نه! اما من مینویسم راه چمان یک قصه اپیزودیک خواهد بود با پیرنگی که در بستری از تاریخ این شهر روایت میشه