۳. سکولاریسم و منطق نئولیبرالی بازار
سکولاریسم مدرن در پیوند با نظام سرمایهداری و عقلانیت لیبرالی، اخلاق دینی را از عرصهی عمومی کنار میزند و منطق بازار را جایگزین میسازد. وندی براون در آثار خود (2006) نشان میدهد که نئولیبرالیسم، در کنار سکولاریسم، فرآیند تهیسازی امر اخلاقی و جایگزینی آن با سودمندی اقتصادی را تسهیل میکند. دیوید هاروی نیز با نقد ساختارهای شهری و اجتماعی سرمایهداری، از همافزایی میان عقلانیت سکولار و منطق بازار سخن میگوید.
۴. سکولاریسم و زمانمندی (Temporality)
چارلز تیلور در کتاب A Secular Age (2007) مفهوم «زمان سکولار» را مطرح میکند که بر اساس آن، زمان بهصورت خطی، پیشرفتمحور و تهی از امر قدسی درک میشود. این درک از زمان، در تضاد با زمان آیینی یا چرخهای سنتهای دینی قرار دارد. برونو لاتور نیز با مفهوم «مدرنبودگی» و عدم جدایی کامل امر دینی از مدرنیته، به پیچیدگی زمان سکولار اشاره میکند. کارل اشمیت نیز در الهیات سیاسی خود بر استمرار مفاهیم دینی در بطن سیاست سکولار تأکید دارد.
۵. سکولاریسم و میراث استعمار
سکولاریسم مدرن بخشی از پروژهی تمدنسازی استعمار غربی بود. ادوارد سعید در «شرقشناسی» (1978) توضیح میدهد که چگونه دینهای غیرغربی بهعنوان خرافه، غیرعقلانی و واپسمانده معرفی شدند. طلال اسد در امتداد این نقد، سکولاریسم را بهعنوان بخشی از رژیم معرفتی استعماری تحلیل میکند. گایاتری اسپیوک و هومی بابا نیز در نقدهای پسااستعماری خود، سکولاریسم را نه بهمثابه آزادیبخش، بلکه بهعنوان ابزاری برای ساخت نظمهای غربمحور تفسیر میکنند.
۶. سکولاریسم و سیاست عاطفه (Affect Politics)
سکولاریسم در ظاهر، بر پایهی عقلانیت و منطق استوار است؛ اما در عمل، با تولید و تنظیم نوع خاصی از احساسات در عرصهی عمومی، رژیم عاطفی خاصی را شکل میدهد. سارا احمد در آثار خود بر این نکته تأکید میکند که احساسات دینی اغلب بهعنوان غیرعقلانی و خطرناک تلقی میشوند، در حالیکه عواطف سکولار نظیر افتخار ملی یا خشم مدنی مشروع قلمداد میگردند (Ahmed, 2004). ویلیام کانلی نیز از منظر فلسفهی سیاسی، به اهمیت ساختارهای احساسی در تولید سوژهی سکولار میپردازد.
نتیجهگیری: بازخوانی سکولاریسم از منظر نظریههای انتقادی، پسااستعماری و فلسفهی عواطف، نشان میدهد که این مفهوم نه صرفاً یک چارچوب حقوقی یا نهادی، بلکه یک سازوکار فعال تولید قدرت، معنا، هویت و احساس است. تحلیل سکولاریسم بهمثابه فرآیندی تاریخی-فرهنگی و سیاسی، ما را قادر میسازد تا با نگاهی انتقادیتر به سیاستهای مدرن و سازوکارهای ادعایی بیطرفی بنگریم. چنین نگاهی میتواند ما را در فهم عمیقتر روابط دین، دولت و جامعه در جهان معاصر یاری رساند.