Реальна Війна
Реальна Війна
NOTMEME Agent News
NOTMEME Agent News
І.ШО? | Новини
І.ШО? | Новини
Реальна Війна
Реальна Війна
NOTMEME Agent News
NOTMEME Agent News
І.ШО? | Новини
І.ШО? | Новини
𝑷𝒆𝒏𝒖𝒎𝒃𝒓𝒂 𝑳𝒊𝒏𝒆𝒔. ִֶָ ⊹ avatar

𝑷𝒆𝒏𝒖𝒎𝒃𝒓𝒂 𝑳𝒊𝒏𝒆𝒔. ִֶָ ⊹

Whispers of inspiration from the edges of shadow...
Way to contact me (@Shadowlinebot)
TGlist rating
0
0
TypePublic
Verification
Not verified
Trust
Not trusted
Location
LanguageOther
Channel creation dateJan 17, 2025
Added to TGlist
Feb 27, 2025

Latest posts in group "𝑷𝒆𝒏𝒖𝒎𝒃𝒓𝒂 𝑳𝒊𝒏𝒆𝒔. ִֶָ ⊹"

- دست های خالی


وقتی نفس‌هایت شماره معکوس می‌شد ، من به آسمان خیره شدم و با خدا چانه زدم :
«یک دقیقه بیشتر... فقط یک دقیقه...»
اما زمان، مثل شن درون مشت باز کودکی ، بی‌رحم می‌ریخت...

تو رفتی و من هنوز در ایستگاهِ «شاید» ایستاده‌ام؛
با کیف دستی پر از داروهایی که دیر رسیده اند...

خدایا...چرا قلب من اینقدر کوچک است ؟
چرا جهان را نمی‌توان در آغوش گرفت تا مرگ از ترس گرما ذوب شود؟
چرا دست‌هایم ، که قول داده بودند نگهت دارند ،
حتی خاکستر آخرین نگاهت را نتوانستند جمع کنند؟

شب‌ها سکوت را می‌شکافم و فریاد می‌زنم:
«ببخشید... من همه‌چیز را اشتباه انجام دادم...»
اما پاسخی نمی‌آید...
جز بادی که برگ‌های خشک خاطرات را پیش پاهایم می‌غلتاند.

میدانم مرگ کلید زخم‌های بی‌درمان است
اما چرا این زخم همیشه تازه می‌ماند ؟
چرا هر صب، آینه را می‌پوشانم
تا تصویر خالی پشت شانه‌هایم را نبینم؟
چرا...؟

⁄ㅤ🖤 ⃝  ִ ໋.ˑ ִ ㅤㅤ۪ ㅤ
فوࢪآوࢪډ ڪنیډ ؛ 🤩✔️
حدس بزنم روز تولدتون چه مکانی رو برای جشن گرفتن انتخاب میکنید و چنلتون چه سنی داره.
⁄ㅤ🤎 ⃝  ִ ໋.ˑ ִ ㅤㅤ۪ ㅤ

Records

08.03.202523:59
47Subscribers
20.01.202523:59
0Citation index
31.03.202523:59
15Average views per post
07.04.202521:39
0Average views per ad post
07.04.202521:39
0.00%ER
08.02.202517:32
4.26%ERR
Subscribers
Citation index
Avg views per post
Avg views per ad post
ER
ERR
FEB '25MAR '25APR '25

Popular posts 𝑷𝒆𝒏𝒖𝒎𝒃𝒓𝒂 𝑳𝒊𝒏𝒆𝒔. ִֶָ ⊹

16.03.202515:56
- دست های خالی


وقتی نفس‌هایت شماره معکوس می‌شد ، من به آسمان خیره شدم و با خدا چانه زدم :
«یک دقیقه بیشتر... فقط یک دقیقه...»
اما زمان، مثل شن درون مشت باز کودکی ، بی‌رحم می‌ریخت...

تو رفتی و من هنوز در ایستگاهِ «شاید» ایستاده‌ام؛
با کیف دستی پر از داروهایی که دیر رسیده اند...

خدایا...چرا قلب من اینقدر کوچک است ؟
چرا جهان را نمی‌توان در آغوش گرفت تا مرگ از ترس گرما ذوب شود؟
چرا دست‌هایم ، که قول داده بودند نگهت دارند ،
حتی خاکستر آخرین نگاهت را نتوانستند جمع کنند؟

شب‌ها سکوت را می‌شکافم و فریاد می‌زنم:
«ببخشید... من همه‌چیز را اشتباه انجام دادم...»
اما پاسخی نمی‌آید...
جز بادی که برگ‌های خشک خاطرات را پیش پاهایم می‌غلتاند.

میدانم مرگ کلید زخم‌های بی‌درمان است
اما چرا این زخم همیشه تازه می‌ماند ؟
چرا هر صب، آینه را می‌پوشانم
تا تصویر خالی پشت شانه‌هایم را نبینم؟
چرا...؟

⁄ㅤ🖤 ⃝  ִ ໋.ˑ ִ ㅤㅤ۪ ㅤ
Log in to unlock more functionality.