Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
مجلهٔ شهریور avatar
مجلهٔ شهریور
مجلهٔ شهریور avatar
مجلهٔ شهریور
15.04.202509:17
ایرانشهر؛ از قلمرو تا فرهنگ
● گفت‌گو با دکتر تورج دریایی
● شماره‌یِ یکم، مهر 1399


مفهوم ایرانشهر در سال‌های اخیر به مجادلات بسیاری دامن زده است. گروهی از روشنفکران اهمیت یافتن این مفهوم را نشانه‌‌یِ تحولی نگرانکننده می‌دانند. اما معمولاً بسیار کم در باره‌یِ خود این مفهوم بحث می‌کنند. از سوی دیگر بسیاری دیگر معتقدند این مفهوم نه تنها نشانه‌‌یِ تحولی نگران‌کننده نیست، بلکه خوانشی نو از آن می‌تواند پایه‌ای برای وحدت ایرانیان فراهم آورد. فراسوی مجادلات روشنفکری به سراغ یکی از برجسته‌ترین تاریخ‌نگاران ایران باستان رفتیم تا تصویری روشن‌تر از مفهوم ایرانشهر پیدا کنیم. دکتر تورج دریایی استاد «تاریخ، مطالعات و فرهنگی ایرانی» در دانشگاه ارواین کالیفرنیا است. او خصوصاً آثار متعددی در باره‌یِ ایران در دوره‌یِ ساسانی نوشته است که از آن جمله می‌توان به «شاهنشاهی ساسانی» به ترجمه‌یِ مرتضی ثاقب اشاره کرد.

آقای دکتر دریایی، اجازه بدهید ابتدا از خود این مفهوم ایرانشهر آغاز کنیم که، این روزها، سوءتفاهم‌های بسیاری برانگیخته است. ایرانشهر چیست؟
ایرانشهر نام قلمروی است که اردشیر بابکان، اولین شاه ساسانی، بر آن حکومت می‌کرد. البته اردشیر بابکان، از همان ابتدا، به عنوان شاهنشاه ایران و پادشاه ایرانیان روی کار آمد. یعنی، از پیش، مفهوم ایران به عنوان سرزمینی که عده‌ای با نام ایرانی در آن زندگی می‌کنند، در تفکر و ذهنیت آن زمان وجود داشته است و در زمان ساسانیان نیز، همچنان، ادامه پیدا می‌کند.

آیا این برداشت درست است که مفهوم ایرانیت در دوره هخامنشی بیشتر رنگ و بوی مذهبی دارد و در دوره بعدی از معنای مذهبی‌اش فراتر می‌رود؟
بله. اقوام ایرانی که به این منطقه آمدند، در ابتدا، از نظر دینی با هم اشتراک دارند. یعنی مادها، پارس‌ها و سغدی‌ها و دیگران زبان دینی هم‌دیگر را می‌فهمند. در مورد اقوام مختلف یونانی می‌گوییم میان آن‌ها نوعی پان‌هلنیسم وجود دارد. یعنی هر کدام هویت مستقلی دارد چه آتن باشد چه اسپارتا و چه شهرهای دیگر؛ با هم‌دیگر مسابقه می‌گذارند، هر کدام پرستشگاه‌های مخصوص به خودشان را هم دارند، اما، با این همه، یک فرهنگ هلنی مشترک آن‌ها را به هم متصل می‌کند. همین ایده را می‌توانیم درباره دوره هخامنشی هم به کار ببریم. اقوام ایرانی، با اینکه هر کدام هویت مستقل خودشان را دارند، در مجموع، زبان فرهنگی و دینی مشترکی آن‌ها را به هم پیوند می‌زند.

📌 متن کامل را اینجا بخوانید.

●●● به شهریور بپیوندید.
08.04.202510:50
«ایران»، مفهومی ملّی و میهنی
● نویسنده: محمد محبی
● شمارهٔ یکم، پاییز ۱۳۹۹


در سال‌های اخیر انکار، تخفیف، تحقیر و تحریف مفهوم ایران، و فروکاستن آن به مفهومی ذهنی و نهایتاً دینی، و بعضاً «جعلِ عصرِ رضاشاه» نامیدنِ ایران به عنوان کشور و دولت، شدت گرفته است. هر شخص و جریانی که با مفهوم ایران مشکل دارد، بسته به انگیزه و هدف و خاستگاه خود، تیشه‌ای برداشته و بر ریشه «ایران» می‌زند به این امید که از آوارهای ناشی از خرابی آن، چیزی نصیبش شود.‌

شگفت‌انگیز است که شمار کثیری از کشورهای جدیدالتأسیس در دنیای کنونی به هر چیزی متوسل می‌شوند و تاریخ و هویت جعل می‌کنند تا برای خود شناسنامه و اعتبار بسازند، اما وقتی که به ایران می‌رسیم، اگر کسانی بخواهند از نام و تاریخ و مفهوم واقعی ایران- که عمری به درازای تاریخ تمدن بشری دارد- حرف بزنند، متهم به ناسیونالیسم و فاشیسم و… می‌شوند. تکلیف جریان‌ها و افراد قوم‌گرا و جدایی‌طلب روشن است، از آن‌ها انتظاری نیست، اما مایه شگفتی است که غریو انکار و تخفیف مفهوم ایران، از حنجره برخی باشندگان غیرقوم‌گرا هم شنیده می‌شود. در این نوشتار نشان داده می‌شود که «ایران»**، نه یک مفهوم ذهنیِ صرف است و نه یک مفهومِ دینی صِرف و نه حتی یک مفهوم قومی یا نژادی، بلکه از دیرباز **مفهومی «ملی» و «میهنی» بوده است. دقیقاً به همین دلیل است که ایران یک کشور تاریخی است، نه تأسیسی.

نام سرزمین «ایران» از دیرباز آن‌قدر بدیهی و شفاف بوده است که قوم‌گرایان و اصحاب ایدئولوژی، نمی‌توانند آن را انکار کنند. دلیل اینکه دشمنان ایران از این نام وحشت دارند این است که مفهوم ایران، دلالت بر قوم و نژاد خاصی نمی‌کند و مفهومی وحدت‌بخش است. واژه «ایران»، واژه‌ای پیشااوستایی است و دست کم چهار هزار سال سابقه دارد.
جملاتی چون «ایران ملت نیست»، «ایران کشوری کثیرالمله است» و… در سال‌های اخیر زیاد شنیده شده است. پایه اصلی این ادعا هم در ریشه لغوی کلمه Nation است که از قوم ناشی شده است. آن‌ها معتقدند از آنجا که در ایران اقوام مختلف زندگی می‌کنند، لذا ملت‌های مختلف در ایران ساکن هستند و در ایران بیش از یک «ملت» وجود دارد. این در حالی است که معنای قرن‌ نوزدهمی از «ملت» اکنون منسوخ شده است و بحثی در ذیل تاریخ اندیشه سیاسی محسوب می‌شود.

📌 متن کامل را اینجا بخوانید.

●●● به شهریور بپیوندید.

websitetelegraminstagram
17.03.202513:44
● ملت ایران، یک واقعیت تاریخی انکارناپذیر!
● نویسنده: علی شاکری‌‌زند
● آبان‌ماه ۱۴۰۱


«نام جمعی و سیاسی ایرانیان ملت ایران است و هیچ عنوان دیگری واقعیت تاریخی و فرهنگی و سیاسی آنها را بیان‌نمی‌کند و به آنان نمی‌برازد. از این مهم تر: در نبرد برای سرنگونی حاکمیت کاست روحانی موسوم به ولایت فقیه تنها مفهوم سیاسی معتبر حاکمیت ملت است؛ ملت که در برابر امت قرارمی‌گیرد …، و بدتر از آن: فتیشیسم «مجموعه‌ای از اقوام»، نمی‌تواند جای آن را بگیرد.»
ملیت ایرانی ابتدا مبتنی بر تاریخ و فرهنگ مشترک، و از مشروطه به این سو، همچنین بر پیمان مدنی حافظ آن است: پیمانی بنام قانون اساسی.

فدرالیسم یعنی اتحاد میان نواحی جدا از یکدیگر به منظور تشکیل کشوری واحد از تیره‌هایی پراکنده که بر طبق یک قرارداد داوطلبانه به هم می‌پیوندند؛ چنانکه می توانند نپیوندند و جدا بمانند و اعلام خودمختاری یا حتی استقلال کنند ! در حالی که ملت ایران پیش از هر قراردادی، حتی پیش از پیمان گرانبهای موسوم به قانون اساسی مشروطه و بدون آن نیز ملتی واحد و به‌هم‌پیوسته بوده و با عقد این پیمان‌ ـ قانون اساسی مشروطه ـ از ملتی فرهنگی‌ـ‌ تاریخی به ملتی مدنی (ملتی مبتنی بر پیمان قانونی مدرن) نیز تبدیل‌شده‌است، یعنی ملیت مدنی نیز بر ملیت تاریخی ـ فرهنگی آن افزوده‌شده‌است‌.

‌ یکی دیگر از شگردهای منکران وجود ملت ایران استعمال واژه‌ی اقلیت و تکرار بی‌نهایت آن است. مانند همه‌ی شعارهای تبلیغاتی، خاصه در تبلیغات تجاری، که اثر آنها در تکرار است، اینگونه واژگان نیز چندان و چندان تکرارمی‌شوند که رفته‌رفته برای گوینده و شنونده‌ی آن به واقعیتی بدیهی تبدیل‌می‌شوند. شخص خالی‌الذهنی که این واژه را طوطی‌وار تکرارمی‌کند از خود نمی‌پرسد که اگر اقلیتی وجوددارد پس باید در مقابل آن اکثریتی هم وجودداشته باشد؛ اما اقلیتی که از آن سخن‌می‌گویند در مقابل کدام اکثریت اقلیت می‌شود. البته در مورد ایران برای تحکیم پایه‌ی تقلب هم فکری‌کرده‌اند. پاسخ آنها این است: «اکثریت فارس» ! اما در بالا دیدیم که «فارس» اگر به معنی فارسی‌زبان بکارنرود بی‌معنی است. یعنی نه یک قوم است و، بطریق اولی، نه یک «اکثریت قومی».

📌 متن کامل را اینجا بخوانید.


●●● به شهریور بپیوندید.

websitetelegraminstagram
11.03.202511:34
● پنجاه‌وهفت به تاریخ نپیوسته است
● نویسنده: دکتر محسن بنائی
سرمقالهٔ شمارهٔ دهم، اسفندماه ۱۴۰۳

«پنجاه‌وهفت» هنوز به تاریخ نپیوسته است. پنجاه‌وهفت پس از ۴۶ سال هنوز هم به‌مانند پروندهٔ گشودهٔ یک جنایت هراسناک در برابر چشمان بازرس اداره آگاهی، بخشی از کابوس ساعت‌های بیداری ماست. ولی شاید آنچه به این رخداد تاریخی ویژگی به‌روز بودن را می‌بخشد، خودِ آن نباشد. آنچه یادگاه گروهی ما را روزاروز برمی‌انگیزد و ما را به یاد سرچشمهٔ دیروزین تیره‌روزه‌های امروزین‌مان می‌اندازد، ای‌بسا که دلدادگان آن رویداد سهمگین باشند.

هنگامی که در تحریریهٔ شهریور بر سر موضوع شمارهٔ پیش رو گفتگو می‌کردیم، بر آن شدیم که شمارهٔ دوم از دورهٔ دوم را اندکی زودتر و به بهانهٔ سالگرد انقلاب اسلامی سال ۵۷ به چاپ برسانیم. از آنجا که مرده‌ریگ این تندباد ویرانگر پیش از کنشگرانش، دستاوردهای گفتمانی آن بوده است، شایسته و بایسته می‌بود اگر که به یک فن‌واژهٔ فراجوشیده از دل خیابان می‌پرداختیم، که همهٔ ویژگی‌های این مرده‌ریگ را در یک واژه بازمی‌گفت، به «پنجاه‌وهفتی‌ها».

در این میان شتاب رخدادها می‌رفت که از ما و آنچه در سر داشتیم پیشی بجوید. پنجاه‌وهفت بر سر هر رویدادی، چه اجتماعی، چه سیاسی و چه اقتصادی، هر روز و در هر بزنگاهی چهرهٔ هولناک خود را با همهٔ نازیبایی‌هایش به ما نشان می‌داد. واپسین نمونهٔ این رخ‌نمایی شوم صف‌بندی‌های انقلاب شکوهمند در دعوت شاهزاده رضا پهلوی به کنفرانس امنیتی مونیخ بود که باری دیگر و با همهٔ توان خود به ما نشان داد در برگزیدن مطلب اصلی یا (Cover story) پُر به بیراهه نرفته‌ایم.

چهل‌وشش سال پس از انقلاب اسلامی به گمان می‌رسید سپهر سیاسی ایران بار دیگر به نقطهٔ صفر خود بازگشته باشد؛ در یک سو همهٔ نیروهای پایبند به گفتمان‌های آن انقلاب صف آراسته بودند و در سوی دیگر دشمنان آن، یا دست‌کم کسانی که از آن گذر کرده بودند. برخورد سازمان‌های سیاسی با دعوت از شاهزاده پهلوی، باز‌پس‌گیری آن با فشار وزارت خارجهٔ آلمان، دعوت دوباره و بازپس‌گیری دیگربارهٔ آن میدانی را فراهم آورد که در آن نیروها‌ی کهن برای فرجام بخشیدن به نبرد بی‌سرانجام خود به درون آن آمدند. کسانی که بخشی از جامعه به آنان «پنجاه‌‎وهفتی» می‌گوید، در تلاش شبانه‌روزی کوشیدند در این چند روز درست از ارج همان کسی بکاهند که ۴۶ سال پیش بر پدرش برشوریده بودند. نبرد اینان ولی پدیده‌ای تازه نبود، آنان خویشتن را همچنان در هنگامهٔ جنگی می‌دیدند که در آن چیزی جز فریب دستگیرشان نشده بود؛ امام و پیشوایی که عکسش را در ماه دیدند و او را پدر خویش خواندند در همان فردای پیروزی و پیش از آنکه بتوانند غبار رزم را از جامه‌های خود بتکانند، کمر به کشتار آنان بست. ۴۶ سال‌، میلیون‌ها کشته، ویرانی آب‌وخاک و فروافتادن کشور در سراشیب نابودی هم نتوانست این بازندگان انقلاب اسلامی را به خود آرد. آنان همچنان در پی پیروزی در نبردی بودند که پیشاپیش در آن شکستی سهمگین خورده بودند. برای آنان میدان جنگ هیچ تغییری نکرده بود، دشمن همان بود، آماج همان بود و تنها باید فرماندهی دیگر برمی‌گزیدند، و در روزگاری که جهان به دهکده‌ای کوچک درهم فشرده شده بود، دیگر نیازی به رزم در خیابان‌های تهران هم نبود، مونیخ و خیابان‌های آن، یا هرجای دیگر از جهان که بتوان در آن به جنگ خاندان پهلوی رفت، همان آوردگاهی بود که آنان خود را با همهٔ ساز و برگ و شور و شوق در آن می‌افکندند.

انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ برآیند هم‌افزایی کدام نیروها بود؟ پیش‌رانهٔ گفتمانی آن بر پایهٔ کدام خواسته‌ها استوار شده بود؟ روش‌های کنشگران آن برای رسیدن به پیروزی زودرس چه بود؟ توده‌ها به این گفتمان‌ها چه واکنشی نشان می‌دادند؟ انگاشت کنشگران و توده‌های پیروان آن از آزادی، دموکراسی و دیگر ارزش‌های جهان مدرن چه بود؟ اسلام و مارکسیسم در کدام نقطه این انقلاب به هم رسیدند و فراتر از آن، درهم‌آمیختند؟ چه کسانی پنجاه‌وهفتی‌ نامیده می‌شوند؟ آیا این واژه یک شناسهٔ نسلی است، یا نامی است که بر باورمندان یک مجموعهٔ گفتمانی نهاده می‌شود؟

نویسندگان شهریور در این شماره به این پرسش‌ها و بیشتر از آنها پاسخ خواهند داد.


●●● به شهریور بپیوندید.

websitetelegraminstagram
13.04.202508:57
● یادداشت روز:‌ زبانی ازآن همگان
● محسن
بنائی

زبان پارسی نو به گواهی نوشته‌ها، گزارش‌ها و سندهای به‌جا مانده از دوران‌های پس از اسلام در پی یک خاموشی سیسدساله هماره زبان دیوانی (رسمی)[i] حکومت‌های ایرانی بوده است. این پدیده چنان بدیهی بود که نویسندگان متمم قانون اساسی مشروطه نیازی ندیدند آن را همچون “بیرق رسمی” و “دین رسمی” جایی فروبنویسند. پیشتر از آن مظفرالدین شاه در فرمانی به‌نام “انتظامات کلیه” در شعبان ۱۳۱۹ (آبان ۱۲۸۰) نویسانده بود:

«درین مدارس عالیه تدریس علوم کلیهً بزبان فارسی است و در موقع لزوم به مناسبت آنکه زبان فرانسه در ایران از سایر السنه بیشتر متداول است بزبان فرانسه تدریس خواهد شد».

با این همه در پی اشغال ایران در سال ۱۳۲۰ و پیدایی حزب مارکسیستی توده در پهنه سیاست ایرانی، دلباختگان سرزمین شوراها به فرمان استالین به گونه‌ای سازمان یافته دست به برساختن گفتمان‌هایی زدند که هسته سخت همه آنها دشمنی با کیستی ایرانی در راستای تجزیه کشور بود[ii]. نخستین خاکریزی که هواداران استالین با آن روبرو بودند به مانند سرتاسر هزار سال گذشته زبان پارسی بود، که باید با افسانه‌سازی‌ “زبان تحمیلی” شناسانده می‌شد، تحمیلی که پشتوانه آن را سرنیزه رضا شاه می‌خواندند. این افسانه‌سرایی‌های ایدئولوژیک همچون سنگی که دیوانه‌ای در چاه افکند، در ۸۰ سال گذشته انبوهی از خردمندان را به خود سرگرم کرده‌ است.

در نوشته پیش رو نشان خواهم داد که زبان پارسی نه تنها بر کسی “تحمیل” نشده، که حتا زبان یک قوم[iii] نیست و نمی‌توان آن را در چارچوب آنچه که “ستم ملی”[iv] خوانده می‌شود بررسی کرد. نخستین کژراهه شناختی برسازندگان این گفتمان این است که ما نه در ایران و نه در سرزمین‌های پارسی‌گوی قومی به نام “پارس‌ها / فارس‌ها” با برداشت دانشگاهی و دانشنامه‌ای آن نداریم. پارسی‌گویان آسیای خاوری و میانی را همان اندازه می‌توان یک قوم دانست، که فرانسه‌گویانِ فرانسه، بلژیک، سوئیس، کِبک (کانادا)، هائیتی و نزدیک به ۲۰ کشور آفریقائی را. همان‌گونه که زیوندگان کشورهای انگلیسی‌زبان سرتاسر جهان را نمی‌توان بخشی از “قوم” انگلیسی به شمار آورد. به وارونه آن آذربایجانی‌ها نه تنها در زبان، که در موسیقی، رقص، آئین‌ها، جامه‌ها، باورهای بومی و تا اندازه‌ای در خوراکی‌ها از دامنه‌های قفقاز تا زنجان و میانه دارای همانندی‌های بسیارند و بدینگونه یک “قوم به‌شمار می‌آیند. ولی بخش دیگری از ترکزبانان ایرانی که همپوشانی زبانی آنان با ترکی آذری بیش از ۹۰% است، درست به دلیل ناهمانندی در نمونه‌هایی که در پیش آوردم، خود را نه آذربایجانی، که “قشقایی” می‌خوانند. همین سنجه را می‌توان درباره لُرها و بختیاری‌ها نیز بکار برد. به وارونه آن با تعریف دانشنامه‌ای واژه “قوم” به جز زبان هیچ همانندی دیگری نمی‌توانند میان پارسی‌گویان تایباد و بیرجند و زابل و بوشهر و آبادان و شیراز و اصفهان و یزد و کرمان یافت، چه رسد که بخواهیم مردم دوشنبه و خجند و پنجکند و هرات و مزارشریف و . . . را نیز هموندان یک قوم یگانه به شمار بیاوریم.

به زبان پارسی بازگردیم. زبان دیوانی شاهنشاهی ساسانی پارسی میانه ساسانی یا پارسیک بود، که نواده پارسی هخامنشی به شمار می‌آمد. این زبان در همسنجی با نیای خود بسیار ساده شده بود و از سویی جنسیت واژه‌ها را فروافکنده بود و از دیگر سو کارواژه‌های ساده را کنار گذاشته و رو به ساختن کارواژه‌های آمیخته (Compound Verb) آورده بود. وجه‌های دستوری (Grammatical Case) آن از ۸ تا در زبان پارسی کهن به ۲ تا کاسته شده بود[v]. با این همه این زبان در همسنجی با پارسی نو هنوز اندکی پیچیده می‌نمود، زیرا هنوز یک قاعده دستوری به نام اِرگاتیو (Ergative) داشت که در آن گزاره‌بندی فعل لازم و متعدی به دو گونه ناهمسان انجام می‌پذیرفت:

پارسی نو: من خوابیدم. من او را دیدم.

پارسیک (برگردان به پارسی نو): من خوابیدم. او از من دید[ه شد] (ارگاتیو).


از همان نیمه نخست پادشاهی ساسانیان کوچ‌های گسترده مردمان ناایرانی به ایرانشهر آغاز شد و در سده پایانی آن شتاب و گسترش بیشتری به خود گرفت...

📌 متن کامل را اینجا بخوانید.


●●● به شهریور بپیوندید.

websitetelegraminstagram
02.04.202507:00
موج دوم روشنفکری ایران موجی ویرانگر بود
● گفتگو با سعید بشیرتاش
● شماره‌یِ هشتم، بهار ۱۴۰۲


در گفتگو با سعید بشیرتاش، سیر تطور روشنفکری در ایران و تاثیر انقلاب اکتبر بر شکل گیری موج دوم روشنفکری به عنوان مولد انقلاب اسلامی مورد بررسی قرار گرفت‌. از نظر آقای بشیرتاش موج دوم روشنفکری ناشی از تحولات پس از اشغال ایران توسط قوای متفقین در ۱۳۲۰ خورشیدی است که ایشان از آن به عنوان مشروطه‌زدایی و رضاشاه زدایی از سیاست ایران یاد کرده است.

1. پرسش نخست را از جایگاه روشنفکری نسل اول ایرانی آغاز کنیم که از پیش از انقلاب مشروطه تا عصر رضاشاه تداوم داشتند. مشخصه‌یِ روشنفکری این نسل چه بود؟
ریشه‌یِ روشنفکری ایرانی از شکست ایران در جنگ‌های ایران و روس شکل می‌گیرد. نخستین و مهم‌ترین مسئله‌ای که روشنفکری ایرانی با آن روبه‌رو شده برخورد تمدنی با غرب بوده است.‌ شاید بتوان اولین روشنفکر مدرن ایرانی را میرزا صالح شیرازی نامید، اما نقش و اثرگذاری میرزا فتحعلی آخوندزاده چنان مهم بود که به جرئت می‌توان او را پدر روشنفکری ایران نامید. روشنفکران دوران مشروطیت با تکیه بر هویت ملی، درصدد اصلاح و به‌روز کردن تمدن ایرانی از طریق مدرنیسم یا تجددخواهی و خردگرایی بودند. انقلاب مشروطیت و تشکیل دولت مدرن ملیِ توسعه‌گرا و اصلاح‌گر را می‌توان نتیجه‌یِ این جریان روشنفکری دانست.

۲.‌ چه شد که روشنفکری نسل اول نتوانست به حیاتش ادامه دهد؟ آیا انقلاب اکتبر مانع این تداوم حیات بود؟ ویژگی‌های نسل دوم روشنفکری ایرانی چه بود و چه تفاوتی با نسل اول داشت؟
بهتر است به جای نسل اول بگوییم جریان اول یا موج اول. چون این جریان چندین نسل به طول انجامید. این موج روشنفکری، به جز چند استثنا، با اشغال ایران در جنگ جهانی دوم فرو نشست. احمد کسروی را می‌توان یکی از آخرین چهره‌های مهم جریان یا موج اول روشنفکری ایران دانست. اتفاقا، احمد کسروی به خوبی متوجه پایان جریان روشنفکریِ مشروطه و برآمدن جریان ارتجاع شده بود و در کتابچه‌یِ سرنوشت ایران چه خواهد بود، که چند ماه پیش از کشته شدنش در سال ۱۳۲۴ نوشت، به روشنی در این باره توضیح می‌دهد. او در این کتابچه به شدت از «رضاشاه‌زدایی» در ایران انتقاد می‌کند و آن را مترادف با قدرت یافتن خطرناک آخوندها می‌داند.

📌 متن کامل را اینجا بخوانید.

●●● به شهریور بپیوندید.

websitetelegraminstagram
11.03.202512:26
● پنجاه‌وهفتیسم یا التقاط‌گرایی ایرانی به‌مثابهٔ یک ایدئولوژی
● نویسنده: ب. بی‌نیاز (داریوش)
سرمقالهٔ شمارهٔ دهم، زمستان ۱۴۰۳

گوهر و هستهٔ اندیشهٔ پنجاه‌وهفتی التقاط‌گرایی است؛ این التقاط‌گرایی جمع مکانیکی عناصر دو یا سه ایدئولوژی مجزا از هم نیست، بلکه شکل نهایی خود را در یک واحد ایدئولوژیک مستقل و ارگانیک یافته است. این ایدئولوژی التقاطی سرانجام پیکریافتگیِ خود را در سال ۱۳۵۷ در انقلاب اسلامی [دقیق‌تر شیعی] پدیدار ساخت و نام البته پُرطمطراقِ پنجاه‌‌وهفتی را برای خود در تاریخ ایران به ثبت رساند.

برای شناخت ایدئولوژی التقاطی پنجاه‌وهفتی باید دست‌کم پانسد سال به عقب بازگردیم، یعنی تا قدرت‌گیری سلسلهٔ صفوی در سال ۱۵۱۰ میلادی. شاه اسماعیل صفوی برای تحکیم قدرت خود در داخل و ایستادگی در برابر عثمانی‌ها چندهزار آخوند از جبل عامل [جنوب لبنان کنونی]، نجف و بحرین به ایران وارد کرد. این آخوندها که خود را «مهاجرین» می‌خواندند و ایرانیان را «انصار»، با سنگدلی و بی‌رحمی هرچه تمام توانستند طی چند دهه یک کشور سنّی‌مذهب را به یک کشور شیعه تبدیل کنند: در آن روزگار جمعیت ایران حدوداً ۷۰ درسد سنّی حنفی و مابقی زرتشتی، یهودی، شاخه‌های گوناگون صوفی و اهل تشیع بودند.

شیعهٔ آخوندهای وارداتی یک شیعهٔ مختص به خود بود که من آن را شیعهٔ لبنانی می‌نامم. شیعهٔ لبنانی سه ویژگی بنیادین دارد: سنّی‌ستیزی، یهودستیزی و حکومت آخوندی (ولایی) بود. این فرقهٔ مذهبی در دل مناسبات نظامی-سیاسی-اقتصادی قلمرو امپراتوری عثمانی شکل گرفت و مبانی اعتقادی‌اش منطبق با همان شرایط نیز توسعه و تثبیت یافت: نظام مالیاتی دولت عثمانی باعث شده بود که کشاورزان و کاسبان شیعه در لبنان که زیر حاکمیت عثمانی بود نتوانند خمس و زکات خود را به آخوندها بدهند. سیاستِ مالیاتی عثمانی به‌تدریج «نخبگان» شیعه یعنی آخوندها را به ورطهٔ یک بحران اقتصادی شدید کشاند. تلاش‌های آنها برای ایجاد یک امارت شیعه یا حکومت ولایی شیعه در درون قلمرو عثمانی بارها شکست خورد و کینهٔ شیعیان نسبت به امپراتوری عثمانی و دین رسمی‌اش یعنی مذهب سنّی به اوج خود رسید. از چند دهه پیش از آن، دست‌اندرکاران سیاست و قدرت در ایران از این موضوع آگاهی داشتند. با اتکاء به همین شرایط بود که شاه اسماعیل صفوی فرمان مهاجرتِ آخوندهای لبنانی به ایران را صادر کرد تا بتواند در کنار شمشیر و توپ با سلاح ایدئولوژیک به جنگ عثمانی‌ها برود. باری، شیعهٔ لبنانی سه ویژگی بنیادین داشت که تا به امروز حفظ شده‌اند: ۱) سنّی‌ستیزی، ۲) یهودستیزی و ۳) حکومت ولایی.

اگرچه آخوندهای لبنانی توانستند در آغاز و دوره‌های بسیار کوتاهی در عصر صفوی ادارهٔ سیاسی ایران را به دست بگیرند، شاهان صفوی همواره توانستند بر اوضاع غلبه کنند و آخوندها را در حاشیه نگه دارند و این رویکرد تا روی کار آمدن سلطان حسین صفوی ادامه داشت. با وجود این، نخستین‌بار در تاریخ ایران پس از اسلام ـــ وقایع‌نگاران اسلامی هیچ نمونه‌ای از این سنّی‌ستیزی را حتا در زمان حکومت شیعیان آل‌بویه ثبت نکرده‌اند ـــ، شیعیان لبنانی موفق شدند که مراسم گوناگونی در دشنام و توهین به بزرگان دینی اهل تسنن از یک‌سو و مراسم خودزنی برای شهید راه کربلا راه بیندازند و بر اثر تکرار، آنها را به رسوم جاافتاده‌ای تبدیل نمایند. عمر و عثمان طی آیین خاصی در معرض انواع و اقسام توهین‌ها قرار می‌گرفتند.

ویژگی دوم، یهودستیزی: ایران در طول تاریخش از زمان کوروش بزرگ همیشه پناهگاه یهودیان بود. حتا دومین زیارتگاه یهودیان جهان در همدان است. با آمدن آخوندهای لبنانی به ایران، برای نخستین‌بار در ایران ـــ و شاید در جهان ـــ قوانین یهودستیزانه تدوین شد. در کنار قوانین یهودستیزانه، زرتشتی‌ها نیز یک بار دیگر به نام «مجوس» زیر ذره‌بین آخوند‌ها قرار گرفتند؛ طبق گزارش‌های زرتشتی‌های فراری به هند در این دوره، تعداد زرتشتی‌های فراری در دورهٔ صفویه چندین برابر فرار زرتشتی‌ها در آغاز اسلام بوده است.

ویژگی سوم، حکومت ولایی نوعی حکومت شیعه بود که مقدمات نظری آن در قلمرو عثمانی چیده شده بود. از این رو، حکومت ولایی اختراع خمینی نیست بلکه بنیان‌ها و مقدمات آن توسط شیعیان لبنانی، و در ایران صفوی به‌دست محقق کرکی، پدر معنوی خمینی، ریخته شد. به‌راستی چنین است که شیعهٔ کنونی در ایران ادامهٔ منطقی همان شیعهٔ لبنانی است که محقق کرکی آغازگر آن در ایران بوده است و علمای مشهور شیعه در ایران از مجلسی‌ها تا خمینی و غیره، نوادگان شیعیان لبنانی به شمار می‌آیند.

📌 متن کامل را اینجا بخوانید.


●●● به شهریور بپیوندید.

websitetelegraminstagram
دورهٔ دوم مجلهٔ شهریور با انتشار شمارهٔ ۹ به سردبیری دکتر محسن بنائی آغاز شد.

در این شماره به موضوع «مفهوم آزادی در سپهر سیاست ایرانی» پرداخته‌ایم و کوشیده‌ایم پیشینه، درک و دریافت‌ها، سوءتعبیرها و ابعاد گوناگون این موضوع کانونی را در تاریخ ایران معاصر بکاویم.

همراهان ما در این شماره: محسن بنائی، سعید بشیرتاش، شیرین احمدی، ناصر کرمی، فریدون مجلسی، یاشار جیرانی، چنگیز امیری، ستاره قربانی، عبدالوهاب احمدی، حسن دانشور، شیرین مجد

شمارهٔ ۹ شهریور را اینجا بخوانید و دانلود کنید:

Sharivar Magazine, Vol 09
11.04.202512:34
● یادداشت روز:‌ مرده‌رود در باطلاق مسقط
● ناصر کرمی


مناقشهٔ آبی یزد و اصفهان در عرصهٔ عمومی بدترین بازتاب را گرفت. قبلا شاکی بودیم که چرا بحران آب در ایران تقلیل داده می‌شود به این جناح و آن جناح رژیم یا سوءمدیریت و فساد معمول دولتمردان نظام. این بار اما کار رسید به رجزخوانی‌های سخیف ورزشگاهی و اصفهانی‌ها چنینند و یزدی‌ها چنان و از ماست که بر ماست و فلان. کارشناسان بی‌مایهٔ تلویزیونی هم البته تا توانستند در این باره رطب و یابس‌های تکراری به خورد مردم دادند.

البته اصل داستان برای همه واضح است. زاینده‌رود ظرف آبی است با ظرفیت محدود که چندبرابر این ظرفیت از آن برداشت می‌شود و چندین‌برابر هم توقع برداشت افزون‌تر از آن می‌رود! برداشت افزون بر ظرفیت آن‌قدر هست که راه‌حل‌هایی مثل بازچرخانی و افزایش بهره‌وری و تصفیهٔ فاضلاب و … را که مکرر این روزها شنیده‌ایم به گفته‌هایی مضحک تبدیل می‌کند.

مضحک‌تر اما همچنانکه گفته شد تقلیل موضوع به سوءمدیریت و نادانی و بی‌شعوری! و فساد مدیران نظام است. قطعاً که هر کدام از این توصیفات کمابیش زیبندهٔ دولتمردانی است که این حال و روز را برای ایران رقم زده‌اند. اما درد زاینده‌رود چیزی دیگر است. وضعیت موجود آگاهانه و تعمدی بوده. می‌دانسته‌اند کار به اینجا می‌کشد. از همهٔ عواقبش هم آگاه بوده‌اند. اتفاقاً کمترین عقوبتش قطع آب کشاورزان اصفهان یا چند روز بی‌آبی یزدی‌ها است. پیامدهای دردناک‌تر بیابان‌زایی و فرسایش خاک و فرونشست زمین و قهقرای زیست‌بومی است که برخی حتی عواقبی برگشت‌ناپذیر دارند. مثل یک زخم تا ابد باز و خون‌چکان.

اما چرا تعمدی بوده؟ یکی داستان است پر آب چشم. در ابتدای دههٔ شصت که جمهوری اسلامی هنوز عمدتاً یک جریان ایدئولوژیک بود و نه مثل الان کارتلی از تبهکاران با روکشی تصنعی از ایدئولوژی، می‌دانستند قرار است کارشان به جنگ بکشد و محاصرهٔ اقتصادی. پس مثل رژیم پل‌پوت کل مملکت را یک مادهٔ خام دیدند قابل‌مصرف برای تولید دو چیز: غذا و اسلحه. بنابراین سطح زیر کشت را دو برابر کردند، تعداد چاه‌ها را بیست برابر و شمار سدها را ده برابر. حتی در مناطق خشکی مثل دشت‌های مرکزی ایران. از آن طرف مادهٔ اصلی برای تولید توپ و تانک فولاد است پس تا توانستند صنایع فولاد را هم گسترش دادند. کجا؟ شرق زاگرس و جنوب البرز و در عین حال در دورترین نقطه از خلیج فارس و مرزهای پرتنش شرقی. که نقطهٔ محوری آن می‌شود اصفهان و در دور و نزدیکش یزد و کرمان و مرکزی و سمنان و قم. از این طرف زاگرس و البرز می‌توانسته‌اند حفاظی برای این صنایع سازندهٔ جنگ‌افزار باشند و از آن طرف بیابان‌هایی سخت‌گذر و بی‌انتها تا مرزهای شرقی و جنوبی.

هم آن مزارع جدید آب بسیار می‌خواسته‌اند و هم این صنایع آب‌بر. بار همگی را هم باید منابع محدودی مثل زاینده‌رود تأمین می‌کرده‌اند. آیا می‌شود تصور کرد که نمی‌دانسته‌اند این منابع محدود آب در چنان عرصهٔ خشکی کارکرد زیست‌بومی (اکولوژیک) هم دارند و صرفاً سیستم خدادادی برای تأمین نیازهای آبی انسان نیستند؟ بعید است. این‌طور شد که به‌تدریج یک قطرهٔ آن آب‌ها هم دیگر روانهٔ طبیعت نشد و تالاب‌ها و دشت‌ها و رودخانه‌ها و حتی عرصه‌های حفاظت‌شده طبیعی هم یک به یک خشکیدند. بدتر اما خالی‌کردن سفره‌های آب زیرزمینی بود که اصفهان را به یکی از آسیب‌پذیرترین مناطق ایران در برابر پدیده‌های ویرانگری مثل فرونشست زمین و بیابان‌زایی تبدیل کرد. هیچ‌کدام از این پدیده‌ها هم نه ناگهانی رخ دادند و نه غیرقابل پیش‌بینی بودند. با هر مقدار اضافه‌برداشت از منابع آب و کاهش حقابهٔ طبیعت در روندی کاملاً معنادار و خطی و به‌شکل تصاعدی این پدیده‌ها هم افزون‌تر پیش آمدند و چشم‌انداز را دگرگون‌تر کردند.

پسان‌تر سه پدیدهٔ دیگر آمد و این وضعیت را تشدید کرد. نخست تغییر اقلیم بود در شکل خشکیدگی. متوسط بارش‌ها از دههٔ هفتاد به این‌سو حدود بیست درصد کمتر شد و متوسط دما هم دست‌کم یک‌ونیم درجه افزایش یافت. و این یعنی تشدید نیاز به مصرف آب. مسئلهٔ دوم پاسدارانی بودند که از ده آمده بودند و عطش مزرعه و کارخانه داشتند و در دهه‌های هفتاد و هشتاد رسیدند به مناصب وزارت و وکالت و هرکس سعی کرد در ده خودش یا مجوز بیشتری برای حفر چاه بگیرد یا اعتبار یامفتی از پول نفت بشکه‌ای صد دلار آن دو دهه که هنوز دچار هیچ تحریمی هم نبود برای احداث یک کارخانه. این‌طور شد که در نقطه نقطهٔ بیابان‌های اصفهان و کرمان و یزد و سمنان کارخانه‌هایی سر برآوردند که وجودشان نه توجیه جغرافیایی داشت و نه اقتصادی...

چه خواهد شد؟

📌 متن کامل را اینجا بخوانید.


●●● به شهریور بپیوندید.

websitetelegraminstagram
23.03.202515:20
بحث فدرالیسم برای ایران موضوعیت ندارد
● گفتگو با ناصر کرمی، اقلیم‌شناس و کارشناس محیط زیست
● شماره‌یِ ششم، بهار ۱۴۰۱


فدرالیسم پیشنهادی است به نقاطی منفصل برای اتحاد و اتصال، نه تحمیل یک وضعیت به یک سرزمین همبسته و متحد. طرح مسئله‌یِ فدرالیسم بخشی از پروپاگاندای تجزیه‌پذیری ایران است. اینکه اگر حکومت مقتدر مرکزی نباشد، ایران دریای خون می‌شود و جنگ اقوام به راه می‌افتد، پس باید با حکومت کنونی مدارا کرد و به جای برانداختن آن باید به آن کمک کرد تا اصلاح شود!

نمی‌شود کسی را به زور وادار کرد چیزی را بگوید یا نه. فدرالیسم که هیچ، حتی تجزیه‌طلبی هم به عنوان یک حق انسانی قابل طرح است. اما ما هم این حق را داریم پیش از ورود به یک بحث زمینه‌یِ آن را بشناسیم.

شرایط خاص کشور ایران مدیریت جامع محیطی را ایجاب می‌کند. مگر می‌شود در برنامه‌ریزی محیطی اصفهان را جدا از بختیاری دید یا دریاچه‌یِ ارومیه را جدا از کردستان؟ چطور می‌شود بوشهر و فارس را جدا از هم دید و فارس و اصفهان را جدا از هم و اصفهان و یزد را جدا از هم؟ از جهت برنامه‌ریزی محیطی و جغرافیایی می‌گویم.

سیستم فدرال باعث واگرایی خوزستان از ایران می‌شود یا باعث همگرایی؟
خوزستان یکی از سنگ شالوده‌های ایران است. تأکید می‌کنم سنگ شالوده. کدام دوره خوزستان جدا از ایران بوده؟ خوزستان پارسوماش است و زادگاه اصلی حکومت هخامنشی. از باب مدیریت محیطی هم مگر می‌شود بدون آب‌های زاگرس خوزستان را مدیریت کرد؟ دوسوم شرقی استان عمدتاً بختیاری‌نشین است و یک‌سوم شمالی آن عمدتاً لرنشین. مگر می‌شود این ترکیب جمعیتی را جدا از استان‌های هم‌جوار دید؟ نباید فریفته‌یِ چند روزنامه‌نگار لندن‌نشین که مشخصاً کارمند پروپاگاندا هستند بشوید. قطعاً نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی پشت ایده‌یِ فدرالیسم هستند. با هدف القای آسیب‌پذیری ایران در برابر جنگ‌های قومی. وقتی شما با یک سیستم توتالیتر طرف هستید، مشکل اصلی رهاندن مردم از ایدئولوژیسم مسلط است. من تصور می‌کنم مردم ایران از این مرحله عبور کرده اند. الان بدنه‌یِ جامعه‌یِ ایران سکولار است و دموکراسی و آزادی می‌خواهد.

فدرالیسم مسئله‌یِ مردم نیست و مورد توجه مردم هم نیست و الان هم مطرح شدن آن هیچ کمکی به همگرایی نیروهای آزادی‌خواه نمی‌کند.
بازی نکردن در زمین پروپاگاندا شرط احتیاط است. پس باید حتی‌الامکان آن‌ها را نادیده گرفت. احتیاج نیست که نیروهای مستقل و آزادی‌خواه نیز خام‌دستانه به آن‌ها کمک کنند.

📌 متن کامل را اینجا بخوانید.


●●● به شهریور بپیوندید.

websitetelegraminstagram
11.03.202512:11
● آزادی، سکولاریسم و هویت ایرانی
● نویسنده: سعید بشیرتاش
سرمقالهٔ شمارهٔ نهم، یلدای ۱۴۰۳

چهل‌وشش سال پیش در این روزها مردم ایران با شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» در حال سرنگونی دولت شاپور بختیار و حاکم‌کردن یک حکومت دینی به رهبری یک آخوند مرتجع بودند. در دوران زمامداری شاپور بختیار، مردم ایران از بالاترین سطح آزادی‌های سیاسی و فردی و اجتماعی، قابل مقایسه با پیشرفته‌ترین کشورهای اروپای غربی، برخوردار بودند. در مقابل، خمینی یک رهبر دینی بود که نظریهٔ ولایت فقیه را تبیین کرده و پیشتر با حق رأی زنان و استخدام غیرمسلمانان در ادارات دولتی مخالفت کرده بود. در آخرین تظاهرات بزرگی که در اربعین ۵۷ ـــ‌برابر با ۲۹ دی‌ـــ با شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» علیه آخرین دولت مشروطه صورت گرفت، برگزارکنندکان بسیاری از زنان را با «اهدای» روسری و دادن تذکر مجبور به روسری‌گذاشتن کردند.

این پرسش به‌درستی مطرح می‌شود که درک جریانات سیاسی و مردم از «آزادی» که با شعار آن در پی برانداختن میراث مشروطه و برقراری یک حکومت دینی بودند چه بود؟

با مطالعه متون و ادبیت جریانات گوناگون انقلاب ۵۷ به‌خوبی متوجه می‌شویم که این جریانات نه‌تنها درک درستی از مفهوم آزادی نداشتند، بلکه خود از بزرگ‌ترین دشمنان آزادی بودند. آنها آزادی‌های سیاسی و دموکراسی و لیبرالیسم را فریب جهان سرمایه‌داری و یا «غربزدگی» می‌خواندند. حتی آزادی‌های فردی به‌ویژه آزادی زنان را نیز ابتذال، خصلتی بورژوایی، و در جهت مصرف‌گرا کردن زن و،حتی ورای آن، تبدیل زن به کالا می‌خواندند. در چنین فضایی بود که در اوایل بهمن ۵۷ خواهر بیژن جزنی و چند تن دیگر از زنان فدایی خلق با پوشیدن چادر به دفتر روزنامهٔ اطلاعات رفتند تا حمایتشان از انقلاب اسلامی را اعلام کنند.

اما وضعیت آنجا فاجعه‌بارتر می‌شود که می‌بینیم بخش معروف به «لیبرال» آن دوران نیز درک درستی از آزادی نداشت. آنها آزادی را منحصر به آزادی سیاسی می‌دانستند و مشکل چندانی با محدودیت آزادی‌های فردی، ازجمله آزادی زنان، نداشتند. آنها آزادی را به دو بخش «فاخر» و «مبتذل» تقسیم می‌کردند و، «آزادی فاخر» را تنها محدود به آزادی‌های سیاسی می‌دانستند، آن‌هم با احترام به سنّت و موازین اسلامی. غافل از این امر بودند که آزادیِ سبک زندگی، به‌ویژه در جوامع مسلمان، بنیادی‌تر و مهم‌تر از آزادی‌های سیاسی است. بدون آزادی‌های فردی هرگز نمی‌توان یک نظم دموکراتیک واقعی برقرار کرد. اگر بخواهیم نظم دموکراتیکِ واقعاً موجود که آن را «دموکراسی لیبرال» می‌نامند تنها در یک جمله تعریف کنیم باید آن را نظامی مبتنی بر آزادی‌های فردی بخوانیم. حقوق‌ و آزادی‌های فردی اساس و بنیاد دموکراسی و، فراتر از آن، اساس و بنیاد حقوق بشر است.

مشکل انقلابیون ۵۷ در عدم درک مفهوم آزادی، ریشه در فرهنگ اسلامی و دین‌مدارانه و ایدئولوژی‌زده‌‌شان داشت. همهٔ آنان، چه مذهبی و چه چپی، چه خداباور و چه آتئیست، در یک فرهنگ و فضای مشترک تنفس می‌کردند. به قول احمد کسروی، کمونیسم واردشده به ایران با آمیخته‌شدن به فرهنگ متعصب مذهبی تبدیل به معجونی مهوع شده بود. انقلاب ۵۷ بدون شک نتیجهٔ آن معجون مهوع بود.

واقعیت آن است که مفاهیمی مانند آزادی یا حقوق بشر را با یک عینک یا دستگاه فکری-فرهنگیِ دین‌مدار هرگز نمی‌توان به‌درستی درک کرد. درک و هضم مفهوم آزادی توسط یک روستایی دین‌مدار در پشتونستانِ افغانستان تقریباً غیرممکن است. جوامع مسلمان برای درک مفهوم آزادی و برقراری یک دموکراسی لیبرال که مبتنی بر آزادی‌های فردی است نیاز به انقلاب فرهنگی-تمدنی دارند؛ انقلابی که انسان و حقوق و آزادی‌هایش را به‌جای خدا و وظایف الهی در مرکز بنشاند. برخی فرهنگ‌ها و تمدن‌ها دشواری بیشتری برای این تحول دارند. فرهنگ اسلامی یکی از متصلب‌ترین و مقاوم‌ترین فرهنگ‌ها در برابر این تحول و در برابر مفهوم آزادی است. به همین دلیل، راه آزادی در جوامع مسلمان از سکولارشدن جامعه می‌گذرد. در کشورهای مسلمان، سکولاریسم خانهٔ اول در راه دموکراسی لیبرال و آزادی‌های سیاسی است. فراتر از آن، در کشورهای مسلمان، یک ساختار و فرهنگ سکولار با کنار انداختن شریعت بخش مهمی از آزادی‌های فردی، به‌ویژه در رابطه با زنان و غیرمسلمانان، را تأمین می‌کند. سکولاریسم در این کشورها نه «همهٔ آزادی» اما «بخش مهمی از آزادی» است.

📌 متن کامل را اینجا بخوانید.


●●● به شهریور بپیوندید.

websitetelegraminstagram
11.03.202511:25
شهریور در آغازی نو؛ به بهانهٔ آغاز دور دوم نشریهٔ شهریور
● نویسنده: دکتر محسن بنائی
سرمقالهٔ شمارهٔ نهم، یلدای ۱۴۰۳

[مجلهٔ شهریور در دور دوم انتشار خود با سردبیری دکتر محسن بنائی فعالیت خواهد کرد. در راستای آرمان‌های انقلاب ملّی ایرانیان که با قتل حکومتی مهسا-ژینا امینی فرازی شکوهمند یافت، تلاش ما بر آن خواهد بود که در این رسانه فراتر از سیاست روز و با نگاهی آینده‌نگر به گفتمان‌ها و پرسمان‌های جنبش آزادی‌خواهی ملّت ایران بپردازیم.]

واژهٔ شهریور بسیاری از آماج‌های این رسانه را در نام خود نهفته دارد. خْشَثْرَ وَئیریَه همزمان نماد «فرمانروائی نیک»، «کشور آرمانی» و «سرزمین آرزوها» است. فراتر از آن، این امشاسپند دستگیر و یاری‌رسان نیازمندان و بی‌نوایان و پاسدار دادگری و دادمندی و نگهبان «اَشه»، یا نظم کیهانی است.

اینها همگی ویژگی‌هایی هستند که اندیشهٔ بنیادین ایران‌گرایی را برمی‌سازند. ما نیز به دنبال فرمانروائی نیک هستیم که به روزگار ما در چارچوب یک دموکراسی پارلمانی سکولار بر پایهٔ منشور جهانی حقوق بشر دست‌یافتنی است. ما هم برای رسیدن تک‌تک شهروندان ایران‌زمین به رفاه و آسایش و سربلندی می‌کوشیم و در پی ریشه‌کن کردن تهی‌دستی و ناداری از جامعه هستیم. و سرانجام دادگری و دادمندی و برابری همهٔ شهروندان در برابر قانون، یا آنچه در زبان امروز «عدالت اجتماعی» نامیده می‌شود ‌ــــ‌ یکی دیگر از آماج‌های ماست.

تجربهٔ جنبش مشروطه به ما می‌آموزد که پا‌به‌پای کنش سیاسی باید دست به گفتمان‌سازی نیز یازید. اگر در سال ۵۷ کسانی که خود را روشنفکر می‌نامیدند خودخواسته به آغوش روحانیت تبهکار شیعه خزیدند و سر از پای نشناخته به درون مرداب واپسماندگی و ارتجاع پریدند، شاید از آن‌رو بود که واژهٔ «روشنفکر» را به‌درستی ترجمه نکرده بودند. آنان در یک کژفهمی شگرف سخن ادوارد سعید را بدین‌گونه بازنویسی کردند که گویا کار روشنفکر تنها و تنها «نقد مناسبات قدرت» در جایگاه دولت و حکومت است. از همین رو آن نسل از «روشنفکران» نه به نقد دین پرداخت، نه سنّت را به زیر ریزبین گرفت و نه به برترین و استوارترین نهاد قدرت، یعنی روحانیت شیعه، پرداخت. در بازشناسی درونمایهٔ واژهٔ «روشنفکر» ولی باید گفت برترین خویشکاری یک روشنفکر راستین آفریدن گفتمان‌های نوین، دلیری پرسشگری، پاسخ به پرسمان‌های کهن، و در این راستا درافتادن با باور توده‌ها است. چنین رویکردی نیازمند بهره‌مندی از خرَد خودبنیاد روشنگرانه است و بیهوده نیست که داریوش بزرگ «خرَد» را در کنار «توانایی» از برترین بخشش‌های اورمزد به آدمی می‌نامد[۳].

پیشروان اندیشهٔ ‌آزادی‌خواهی و قانون‌گرایی در ایران، از بی‌‌بی‌خانم استرآبادی تا مهرانگیز منوچهریان و از آخوندزاده تا کسروی همگی برخوردار از این دو ویژگی بودند. آنان هم در زمینهٔ تاریخ و فرهنگ و دانش سرآمدان زمانهٔ خویش بودند و هم از خردی خودبنیاد برخوردار، چنان که توانستند در سایهٔ آن توانایی‌های خویش را در پیکر جامعه ایرانی روان کنند.

درست در کوران نبرد سراسری میان مشروطه و مشروعه سه روزنامهٔ ایران نو، کاوه و ایرانشهر پای در سپهر فرهنگ سیاسی ایران نهادند و توانستند سرنوشت سرزمین مادری ما را برای یک سده رقم بزنند. به‌ویژه مجلهٔ کاوه که حسن تقی‌زاده، یکی از برجسته‌ترین چهره‌های فرهنگی و سیاسی ناسیونالیسم نوین ایرانی، بنیانگذار آن بود توانست در اندک زمانی بخش بسیار بزرگی از ارزش‌ها و اندریافت‌های جهان مدرن را در چارچوب گفتمان‌های ایرانگرایانه به درون جامعهٔ روشنفکری ایران بیاورد. شهریور در تلاش پیوسته خواهد بود که این پیوستار تاریخی و فرهنگی را پاس بدارد و در همان شاهراه روشنفکری و روشنگری گام بردارد که کاوه و ایرانشهر ره‌گشایان آن بودند.

به شگون و فرخندگی یلدایی که در آن خورشید آزادی ایران برمی‌دمد، انتشار دور دوم نشریهٔ شهریور را با آرزوی رهائی ایرانیان از چنگال اهریمن می‌آغازیم.

باشد که دروغ و دشمن و خشکسالی جاودانه از این سرزمین رخت بربندد!


●●● به شهریور بپیوندید.

websitetelegraminstagram
09.04.202516:56
افسانه‌یِ سرقت انقلاب ۵۷ توسط اسلام‌گرایان
● نویسنده: محمد محبی
● شماره‌یِ سوم، پاییز 1400


آن دسته از باشندگان انقلاب ۵۷ که از قدرت محروم ماندند و مغضوب حاکمیت شدند، چند سالی است که به جای اعتراف به اشتباه خود، مشغول فرافکنی و جعل کلیشه‌های عجیب و غریب‌اند؛ از جمله اینکه روح‌الله خمینی و یارانش به آن‌ها خدعه زدند و انقلابشان را سرقت کردند. وقتی در بیان ادلّه‌یِ این مدعا دچار ضعف می‌شوند، باز فرافکنی می‌کنند و حکومت قبل از انقلاب را به تقویت روحانیون و اسلام‌گرایان متهم می‌کنند. به جز پیروانِ اسلام‌گرایِ روح‌الله خمینی، تقریباً، تمام گروه‌ها و جریان‌های شرکت‌کننده در انقلاب ۵۷ که پس از گذشت مدتی کوتاه از وقوع انقلاب، به تدریج، از قدرت کنار گذاشته شدند، این کلیشه‌ها را تکرار می‌کنند.
حال، پرسش‌هایی پیش می‌آید: قرار بود چه آرمان‌شهری ثمره‌یِ انقلاب ۵۷ باشد؟ در گفتمان گروه‌های شرکت‌کننده در انقلاب چه چیزی بود که محقق نشد؟ آیا انقلابیون از اندیشه‌یِ خمینی بی‌اطلاع بودند و اسیر خدعه‌یِ او و یاران اسلام‌گرای او شدند؟ این انقلاب چگونه به سرقت رفت؟ اصلاً، انقلاب می‌تواند به سرقت برود!
نگارنده‌یِ این نوشتار بر آن است که کلیشه‌یِ سرقت و انحراف انقلاب ۵۷ دروغ و افسانه‌ای بیش نیست. حقیقت این است که وضعیت کنونی ایران نتیجه‌یِ محتوم آن انقلاب است. حتی تأسیس نهاد ولایت فقیه بعد از انقلاب هم نتیجه‌یِ محتوم عملکرد افراد و گروه‌های شرکت‌کننده در انقلاب و روند فعالیت آن‌ها است. انقلابیون ۵۷، هرگز، دنبال ارزش‌های دنیای مدرن همچون دموکراسی و حقوق شهروندی نبودند. آن‌ها به خوبی با اندیشه‌یِ آیت‌الله خمینی آشنا بودند و آگاهانه به زیر بیرق رهبری او رفتند. اگر هم همفکر او نبودند، شاید با این گمان رهبری‌اش را پذیرفتند که او یک روحانی است و روحانیون توان حکومت ندارند و لاجرم کرسی‌های قدرت را به آن‌ها می‌سپاردند! تازه، اگر ادعا کنند که بدون شناخت زیر آن بیرق رفتند، عذری فاجعه‌بارتر از گناه آورده‌اند.

تقویت مذهبی‌ها توسط رژیم پهلوی
یکی از کلیشه‌های بی‌مبنا و ملال‌آوری که باشندگانِ سیاسی فعال در انقلاب ۵۷ رواج داده‌اند، این است که شاه و نهادهای حاکم بر ایرانِ قبل از انقلاب، علیه چپ‌ها و ملیون اقدام می‌کردند و از مذهبی‌ها غافل بودند.
و بعضاً حتی حکومت وقت را به تقویت عامدانه‌یِ روحانیون و اسلام‌گرایان متهم می‌کنند! قبل از انقلاب، کسی از این حرف‌ها نمی‌زد؛ برعکس، به سیاست‌های بعضاً ضدمذهبی عصر پهلوی اعتراض هم می‌شد.


📌 متن کامل را اینجا بخوانید.

●●● به شهریور بپیوندید.
فصلنامه شهریور جشن نوروز و آغاز سال نوی ایرانی را به همه هم‌میهنان شادباش می‌گوید و برای ایران و ایرانیان سالی سرشار از آزادی و آبادی و شادی و شادکامی آرزو می‌کند.

یکم فروردین ۲۵۸۴ (۱۴۰۴)
شمارهٔ دهم شهریور با موضوع «کالبدشکافیِ پنجاه‌هفتی‌ها» منتشر شد.

انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ برآیند هم‌افزایی کدام نیروها بود؟ پیش‌رانهٔ گفتمانی آن بر پایهٔ کدام خواسته‌ها استوار شده بود؟ روش‌های کنشگران آن برای رسیدن به پیروزی زودرس چه بود؟ توده‌ها به این گفتمان‌ها چه واکنشی نشان می‌دادند؟ انگاشت کنشگران و توده‌های پیروان آن از آزادی، دموکراسی و دیگر ارزش‌های جهان مدرن چه بود؟ اسلام و مارکسیسم در کدام نقطة این انقلاب به هم رسیدند و فراتر از آن، درهم‌آمیختند؟ چه کسانی پنجاه‌وهفتی‌ نامیده می‌شوند؟ آیا این واژه یک شناسهٔ نسلی است، یا نامی است که بر باورمندان یک مجموعهٔ گفتمانی نهاده می‌شود؟ نویسندگان «شهریور» در این شماره به این پرسش‌ها و بیشتر از آنها پاسخ خواهند داد.

نویسندگان این شماره: حسن بنائی، نیما قاسمی، ناصر کرمی، البرز زاهدی، فروغ کنعانی، میثاق همتی، ستاره قربانی، آرمین لنگرودی، شیرین مجد، ب. بی‌نیاز (داریوش)، اختر افکاری

شمارهٔ ۱۰ شهریور را اینجا بخوانید و دانلود کنید:

Sharivar Magazine, Vol 10
Shown 1 - 15 of 15
Log in to unlock more functionality.