Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
ارجاعات avatar
ارجاعات
ارجاعات avatar
ارجاعات
21.04.202510:51
«شگفت این‌که شعر سعدی را بر روی سنگ قبر شخصی به نام حسام‌الدین بن امین که در سال ۸۳۲ قمری در اندونزی (مالایا، در جوار قریه‌ای به نام سامودرا) درگذشته نوشته‌اند و این می‌رساند که شعر او چه زود حدود چهل سال پس از وفات‌اش حتی به شرقی‌ترین بخش‌های سرزمین‌های اسلامی نیز راه یافت. ابیات مورد نظر این‌هاست (بزرگان شیراز، صفحهٔ ۲۲۹):

"بسیار سال‌ها به سر خاک ما رود
کاین آب چشمه آید و باد صبا رود

این پنج روزه مهلت ایام آدمی
بر خاک دیگران به تکبر چرا رود؟


- همان (یزدان‌پرست، ۱۳۹۳)، صفحهٔ ۷۶۹.
@erjahat
12.04.202523:59
«هدفی که سقراط مبنای استدلال خود قرار داده است بیش‌ترین حد ممكنِ وحدت در سرتاسر جامعهٔ سیاسی است. ولی آشکار است که وحدت چون از حد معینی درگذرد، جامعهٔ سیاسی به نیستی می‌گراید؛ زیرا هر جامعهٔ سیاسی طبعاً از تکثر افراد پدید می‌آید و اگر وحدت آن از حد معینی درگذرد، آن جامعه نخست حکم خانواده و سپس حکم فرد را پیدا خواهد کرد، زیرا همگی متفقیم که وحدت خانواده از جامعهٔ سیاسی و وحدت فرد از خانواده بیش‌تر است.‌ پس حتی اگر قانون‌گذار هم بتواند جامعهٔ سیاسی را وحدت ببخشد، باید از آن پرهیز کند، زیرا فرجام کارش جز تباهی جامعهٔ سیاسی نیست.»

- "سیاست"، نوشتهٔ ارسطو، ترجمهٔ حمید عنایت، از کتاب دوم، صفحهٔ ۴۲.
@erjahat
07.04.202514:41
«تفکر مارکس راجع به توسعهٔ روسیه در سال‌های بین انتشار جلد اول کاپیتال (۱۸۶۷) تا مرگ‌اش به سال ۱۸۸۳ دست‌خوش تغییرات درخور توجهی شد. او در کاپیتال نوشت: "کشوری که از لحاظ صنعتی توسعه یافته‌تر است به کشورهای کم‌تر توسعه‌یافته، فقط تصویری از آینده‌شان را نشان می‌دهد." هم‌چنین اشتیاق هرتسن به کمون دهقانی روسیه را به‌ سخره گرفته بود. او شکی باقی نگذاشت که روسیه هم باید مثل آلمان روند توسعهٔ سرمایه‌داری و صنعتی‌شدنِ شبیه به انگلستان را از سر بگذراند. پس از سال ۱۸۷۲، وقتی که ترجمهٔ کاپیتال در روسیه با استقبال مواجه شد و بحث داغی را میان روشن‌فکران روس در باب چشم‌انداز توسعهٔ سرمایه‌داری در کشورشان برانگیخت، مارکس هم آرام‌آرام نظرش را تغییر داد. او زبان روسی آموخت و سعی کرد در جریان بحث و جدل بر سر سرمایه‌داری در روسیه قرار بگیرد. مارکس و انگلس به سال ۱۸۸۲ در پیش‌گفتار ترجمهٔ روسی مانیفست کمونیست نوشتند: "حال سؤال این است آیا اوبشچینای روسیه، که البته حالا بسیار تضعیف شده است و شکلی از مالکیت مشترک ابتدایی زمین است، می‌تواند مستقیماً به شکل والاتر، یعنی به شکل مالکیت مشترک کمونیستی بدل شود؟ یا برعکس باید ابتدا همان فرآیند انحلالی را که در سیر تکامل تاریخی غرب انجام گرفته است از سر بگذراند؟ تنها پاسخی که اکنون می‌توان به این سؤال داد این است که اگر انقلاب روسیه به نشانه‌ای برای انقلاب پرولتری در غرب تبدیل شود، طوری که هر دو مکمل یک‌دیگر باشند، مالکیت مشترک بر زمین در روسیه می‌تواند سرآغازی برای توسعه کمونیستی باشد." مارکس در یکی از پیش‌نویس‌های ارسال نشده‌اش به ورا زاسولیچ از این هم فراتر رفت و اظهار داشت که گذار از کمون دهقانی به کمونیسم پیش‌رفته می‌تواند بدون انقلاب پرولتری انجام گیرد. گرت استدمن جونز در مقدمهٔ طولانی‌اش بر ترجمهٔ مانیفست کمونیست اجمالاً به همین موضوع پرداخته است و در مقالهٔ خواندنی‌اش راجع به مارکس متأخر، به‌طور کامل‌تر آن را به بحث می‌گذارد.»

- همان (بیچر، ۱۴۰۳)، صفحهٔ ۶۲.
@erjahat
07.04.202513:49
«لوئی بلان اصرار داشت که اصلاحات باید از سوی حکومت انجام گیرد؛ و معنای حرف‌اش این بود که اصلاحات سیاسی باید مقدم بر اصلاحات اجتماعی باشد. به زعم لوئی بلان، فقط یک حکومت جمهوری‌خواه برون آمده از دل انتخابات دموکراتیک می‌توانست از عهدۀ این مهم برآید. وظیفهٔ چنین حکومتی سازمان‌دهی کار بود؛ اول از طريق تضمين حق کار و دوم با اعطای اعتبار به کارگران برای این‌که بتوانند انجمن‌های تولیدی یا کارگاه‌های اجتماعی را در مشاغل خود تشکیل دهند.

...او سال‌های پایانی عمرش را به عنوان یک سوسیالیست دموکرات معتدل گذراند؛ به این ترتیب که با آموزه‌های انقلاب و مبارزۀ طبقاتی سر مخالفت داشت و با سوسیالیسم مبتنی بر مالکیت عمومی، هم‌راه با مشارکت و خودمدیریتی کارگران در صنعت و نظام پارلمانی دموکراتیک در سیاست موافق بود.»

- همان (بیچر، ۱۴۰۳)، صفحهٔ ۴۳ـ۴۲.
@erjahat
01.04.202511:21
«جریان فکری مذکور [حاکمیت فقها بر مردم] به ترتیبی که نمودیم هم با مسلمانی ما، هم با ایرانیت و ملّیت ما، هم با روح آزادی‌خواهی ما برخورد می‌کند و هم جواب‌گوی نیازهای زمانی و مکانی ایران و ایرانی نیست. خصوصاً این‌که در اولین قدم با تعویض نام خلیج فارس آغاز کرده است. از این روی تصور می‌کنیم که این جریان فکری با مخالفت سخت نیروهای آگاه ملّت ایران برخورد کند و هشدار می‌دهیم که برخورد مخالفت‌آمیز با حکومتی که خود را 'اسلامی' می‌شناساند به مخالفت با دین حنیف دگرگون خواهد شد. در این زمینه تجربیات تاریخی فراوان در دست می‌باشد چنان‌که مذهب تسنن در ایران به همین ترتیب جای خود را به تشیع داد.»

- همان، از گزیدۀ مقالهٔ مهدی بهار، منتشر شده در ۲ بهمن ۱۳۵۷، صفحهٔ ۷۸۲.
@erjahat
«قاطبهٔ سوسیالیست‌های رمانتیک از خشونت بیزاری می‌جستند و به امکان دگرگونی مسالمت‌آمیز جامعه باور داشتند. شارل فوريه و سن سیمون انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه را به چشم خود دیده و در دوران ترور تحت فشار قرار گرفته بودند. بنابراین، مطلقاً نمی‌خواستند که عقایدشان را با زور یا انقلاب خشونت‌آمیز به مردمان تحمیل کنند و چنین کاری را ضروری نمی‌دانستند. فوریه و سن سيمون هم مثل رابرت اوون انتظار داشتند که به واسطهٔ ایده‌هایشان از سوی خواص و اعضای طبقات ممتاز حمایت شوند. به این معنا آن‌ها خوش‌بین‌های اجتماعی بودند و خوش‌بینی‌شان هم از اعتقادشان به وجود یک خیر عمومی سرچشمه می‌گرفت. مثل فیلسوفان عصر روشن‌گری، متقاعد شده بودند که هیچ تضاد منافع اساسی یا مصالحه‌ناپذیری بین ثروتمندان و فقرا، داراها و ندارها، وجود ندارد.»

- همان (بیچر، ۱۴۰۳)، صفحهٔ ۲۷ـ۲۶.
@erjahat
16.04.202518:17
«شیلر در 'ویلهلم تل'، با استدلال‌هایی که بیش‌تر به گذشته مربوط می‌شد تا به آینده، به دفاع از حق انقلاب پرداخت. در دفاع او از خشونت از عنصر چرخه‌ایِ بازگشت به آغاز، قدرت ستارگان، حقوق طبیعی، و آموزۀ قرون وسطایی مخالفت در برابر جباریت استفاده شده بود:

"نه، قدرت سرکوب و ستم را هم حد و مرزی هست؛
نه زیرا آن‌گاه که قربانی‌اش در هیچ‌کجا گوش شنوایی نیابد؛
و آن‌گاه که دیگر تاب تحمل این ستم را نداشته باشد،
با شهامتی امیدوارانه رو به سوی آسمان می‌کند،
و حقوق همیشگی‌اش را از آسمان به چنگ می‌آورد،
حقوقی نقض‌ناپذیر آویخته بر آن فراز،
نقض‌ناپذیر هم‌چون خودِ ستارگان.
آن‌گاه وضعِ نخستینِ طبیعی بار دیگر بازمی‌گردد،
زمانی که انسان پنجه در پنجهٔ هم‌نوعان‌اش می‌اندازد؛
و سرانجام زمانی که هیچ چارۀ دیگری نمی‌ماند،
جراحیِ بی‌رحمانۀ شمشیر است که باید دردهایش را علاج کند."

اصل آلمانی:

"Es lebt ein Gott, zu strafen und zu rächen.
Die Macht der Könige, sie reicht nicht weit,
Wenn sie das Recht des Freien nicht mehr achten,
Und wenn der Mensch, gedrängt in tiefster Not,
Den Blick erhebt zum Himmel, kühn und frei,
Und seine ew’gen Rechte fordert dort,
Die unverletzlich, wie die Sterne selbst,
In hohen Himmeln festgeschrieben stehn.
Dann kehrt die alte Ordnung wieder ein,
Wo Mensch dem Menschen gegenübersteht.
Und bleibt kein andres Mittel mehr zur Hand,
So greift er kühn zur Waffe, unerschrocken,
Und mit des Schwertes Schärfe heilt er Wunden,
Die nur durch Blut zu schließen sind."»

- همان (وینر، ۱۳۸۵)، از مقالهٔ 'انقلاب' نوشتهٔ فلیکس گیلبرت، صفحهٔ ۱۲.
@erjahat
12.04.202518:27
«ویرولی: وقتی گفتید دلیل وجود دولت‌ها "مهار شهروندان بی‌اخلاق است" سرشت فضیلت مدنی و دلیل این‌که چرا چنین چیزی در جمهوری‌ها لازم است را شرح دادید. دقیقاً به این دلیل که هدف اصلی دولت‌ها مهار گستاخان، جاه‌طلبان و فاسدان است شهروندان باید بتوانند به قول کاتانئو، که از ماکیاولی نقل می‌کند، هم طالب آزادی باشند و هم "آزادی‌شان را محکم در چنگ بگیرند."

معنایش این است که برای مهار مُفسدان نه تنها به قوانین خوب، بل‌که هم‌چنین به شهروندانی نیاز دارید که وجه مُمیزشان فضیلت مدنی است. جمهوری‌خواهانِ مورد نظر من با آموزگاران شما هم‌نظرند. ماکیاولی و کاتانئو در این نکته موافق‌اند: اگر شهروندانی متعهد و گوش‌به‌زنگ ندارید که بتوانند در برابر جاه‌طلبان بایستند و در راستای خیر عمومی خدمت کنند، جمهوری می‌میرد و تبدیل به مکانی می‌شود که در آن اقلیت چیره‌اند و بقیه تحت انقیاد آن‌ها قرار دارند.»

- "ایدۀ جمهوری: گفت‌وگوی مائوریتسيو ویرولی و نوربرتو بابیو"، ترجمهٔ عرفان آقایی، صفحهٔ ۲۳.
@erjahat
07.04.202514:31
«در حالی که اکثر مارکسیست‌های روس در نهایت از پلخانف و لنین پیروی کردند و اذعان داشتند که با توسعهٔ سرمایه‌داری در روسیه، کمون دهقانی در حال فروپاشی است، خود مارکس طیف وسیع‌تری از احتمالات را در نظر گرفت. ورا زاسولیچ در اوایل سال ۱۸۸۱ به نیابت از سازمان 'ارادۀ مردم' برای مارکس نامه نوشت. او می‌خواست نظر مارکس را دربارۀ ادعایی که اغلب پیروان‌اش مطرح می‌کردند، بداند؛ این‌که آیا کمون یک فرم باستانی محکوم به شکست است یا نه. او در نامه‌اش به مارکس نوشت: "اگر قرار به از بین رفتن کمون باشد، پس جنبش سوسیالیستی معاصر روسیه هم از میان خواهد رفت؛ چون اعضای آن چاره‌ای جز این ندارند که زمان‌شان را صرف محاسبات کم و بیش بی‌اساسی بکنند مبنی بر این‌که چند قرن طول می‌کشد تا توسعهٔ سرمایه‌داری در روسیه به سطح توسعهٔ فعلی آن در اروپای غربی برسد."

مارکس که زبان روسی را آموخته بود و بیش از یک دهه مشغول مطالعه تاریخ کشاورزی روسیه بود، در باب موضوع مطرح شده از جانب ورا زاسولیچ تأمل کرد. پاسخ مارکس بیش‌تر از چهار پیش‌نویس شد؛ اما نامه‌ای که در ۸ مارس ۱۸۸۱ ارسال کرد مختصر بود. مارکس نوشت که در جلد اول کاپیتال، بحث در باب گذار از فئودالیسم به سرمایه‌داری "آشکارا به کشورهای اروپای غربی محدود شده است و بنابراین هیچ دلیلی له و عليه حيات کمون روسیه آورده نشده است." اما در ادامه نوشت: "مطالعات ویژه‌ای که از طریق منابع دست اول انجام داده‌ام مرا متقاعد کرده است که کمون یک نقطهٔ اتکاء برای بازسازی اجتماعی در روسیه است. فقط باید عوامل آسیب‌رسانی که از همه‌طرف به آن حمله می‌کنند در همان ابتدای کار از بین برده شوند."
مکاتبه‌ای که شرح‌اش آمد جذاب است، چون نشان می‌دهد که مارکس در پایان عمر خود به مراتب کم‌تر از بسیاری از پیروان‌اش به ایدۀ مسیر تاریخی واحد معتقد بود.»

- همان (بیچر، ۱۴۰۳)، صفحهٔ ۶۲ـ۶۰.
@erjahat
«تغییرات در تعرفه‌های واردات در ایالات متحده ۱۸۹۱ـ۲۰۰۸
محور x زمان و محور y نسبت واردات مشمول عوارض گمرکی است. این نسبت عبارت از درآمد عوارض گمرکی اخذ شده تقسیم بر ارزش واردات مشمول عوارض گمرکی است. این نسبت معمولاً به صورت درصد بیان می‌شود. ما می‌بینیم که دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ شاهد افزایش شدیدی در این نسبت بودند. با این حال در طول زمان این نسبت پیوسته در حال کاهش بوده است.»

- "کلیات علم اقتصاد"، نوشتهٔ دارون عجم اوغلو، دیوید لیبسون و جان. ای. لیست، ترجمهٔ سیدعلیرضا بهشتی شیرازی و محمدحسین نعیمی‌پور، صفحهٔ ۳۶۴.
@erjahat
01.04.202511:11
«مردم از باسواد و بی‌سواد، زن و مرد، خُرد و کلان، در آرزوی سقوط رژیم و آمدن آیت‌الله العظمی خمینی و برقراری حکومت اسلامی بودند. اگر کسی به این شیفتگان فی‌المثل می‌گفت: "آخوند با سوابقی که در همین دویست سال اخیر دارد که از جملهٔ آن‌هاست صدور حکم جهاد علما بر ضد روسِ کافر، که به قرارداد اسارت‌بار ترکمان‌چای منجر گردید." جواب می‌شنید: "شاه بره، سگ به جاش بیاد." این عبارت در سراسر ایران تکرار می‌شد‌.

...مصطفی رحیمی نیز پیش از این دو [مهدی بهار و آیت‌الله شریعتمداری] در مقاله‌ای مفصل با عنوان 'چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟' دلایل خود را در مخالفت با قید 'اسلامی' برای حکومت جمهوری به‌طور روشن نوشت.

...ولی گوش شنوایی وجود نداشت. همین که انقلابیون و شورشیان شریف ایران، دکتر مهدی بهار و مصطفی رحیمی را پیش از بازگشت خمینی از پاریس به تهران نکُشتند جای شکرش باقی است!»

- "مجلهٔ ایران‌شناسی: سال هفدهم، شمارۀ ۴، زمستان ۱۳۸۴"، از یادداشت جلال متینی، صفحهٔ ۷۷۴ـ۷۷۳.
@erjahat
28.03.202510:25
«تاریخ سوسیالیسم دیرزمانی است که بر اساس دو فرض نوشته شده است:
۱. برای اولین بار با کار مارکس و انگلس بود که سوسیالیسم بر پایه‌ای دقیق و علمی بنا شد؛
۲. جنبش‌های طبقهٔ کارگر پرچم‌دار سوسیالیسم بوده یا خواهند بود.
این دیدگاه‌ها دیگر پذیرفتنی نیستند. اکنون می‌توانیم مجموعه‌ای از سوسیالیسم‌های مستقل و مجزا را ببینیم؛ از سوسیالیسم رمانتیک یا 'آرمان‌شهری' دهه‌های ۱۸۳۰ و ۱۸۴۰ تا سوسیالیسم‌های فمینیستی و سبز امروزی.»

- همان (بیچر، ۱۴۰۳)، صفحهٔ ۱۹.
@erjahat
«زمانی که چارلز جیمز فاکس خبر سقوط باستیل را شنید در نامه‌ای به ریچارد فیتزپاتریک در سی‌ام ژوئیهٔ ۱۷۸۹ نوشت: "آری، بزرگ‌ترین واقعه در تاریخ جهان. آری، به‌ترین واقعه." و باید این را هم گفت که در نظر فرانسویان هم‌چنان سقوط باستیل معادل خود انقلاب فرانسه است. در قرن نوزدهم مبارزۀ حیاتی و حاد برای معیّن کردن نتیجهٔ انقلاب معمولاً در پایتخت رخ می‌داد؛ مبارزان انقلابی مسلح به تفنگ بودند و با برپا کردن سریع باریکادها و حمله از آنان به مرکز شهر نیروهای نظامی را شکست می‌دادند. نقاشی مشهور دولاکروا، 'آزادی پیشاپیش مردم'، نمونهٔ کامل انقلاب‌های شهروندان در نیمهٔ نخست قرن نوزدهم بود.»

- همان (وینر، ۱۳۸۵)، از مقالهٔ 'انقلاب' نوشتهٔ فلیکس گیلبرت، صفحهٔ ۱۱.
@erjahat
Deleted16.04.202514:12
07.04.202514:54
تمام شد. برای مقدمه بدی نبود. چیزی مثل پالتویی‌های استنفورد.
07.04.202514:17
«در سال ۱۸۴۹، الکساندر هرتسن اروپا را به مثابه تناسخ روم در دوران زوال‌اش می‌دید و روس‌ها و اسلاوها را حاملان ایدئولوژی سوسیالیستی نوینی می‌دانست که نظام بازار و اقتصاد سیاسی، یعنی تمام دستاورد بورژوازی اروپا را نیست و نابود می‌کنند. هرتسن خیلی زود به این باور رسید که کمون دهقانی روسیه با سنت‌های منحصربه‌فرد خودمدیریتی‌اش، می‌تواند بنیانی برای سوسیالیسم اصالتاً روسی باشد.»

- همان (بیچر، ۱۴۰۳)، صفحهٔ ۵۶.
@erjahat
02.04.202510:45
«در مآخذ کهن فارسی و عربی اعم از ادبی، تاریخی و جغرافیایی به نظم یا نثر، تا پیش از دورۀ قاجار هیچ اشارۀ آشکاری دربارۀ برگزاری آیین 'سیزده بِدر' وجود ندارد.

کهن‌ترین گزارش از دورۀ فتحعلی‌شاه قاجار است. در 'تاریخ عضدی' که عضد‌الدوله فرزند فتحعلی‌شاه تألیف کرده به برگزاری مراسم روز سیزده عید نوروز در دربار فتحعلی‌شاه و باغ شاهی اشاره شده است:
"در سیزدهِ عید نوروز تمام اهل حرم‌خانه می‌بایست در باغ پادشاهی حاضر شوند و باغ قُرُق شود. (۵۴-۵۳)"

بیش‌ترین گزارش‌های مربوط به 'سیزده بدر' از دورۀ ناصرالدین‌شاه است. برای نمونه ادوارد پولاک در فصلی از سفرنامهٔ خود می‌نویسد:
"سرانجام روز سیزدهم، یعنی آخرین روز عید فرا می‌رسد. مطابق با یک رسم کهن گویا تمام خانه‌ها در چنین روزی معروض خطر ویرانی هستند. به همین دلیل همه از دروازه‌های شهر خارج می‌شوند و به باغ‌ها روی می‌آورند. به‌خصوص زنان که علاوه بر هر‌اس از خطری که ظاهراً آن‌ها را تهدید می‌کند به انگیزه‌های دیگری نیز به دشت و صحرا می‌روند. (۲۶۵)"

در 'مجمل رشوند' به گردش و رفع شومی سیزدهم فروردین سال ۱۲۷۳ق اشاره شده است: "قرار شد روز سیزده نحوست سال را بیرون کرده سوار شوند."
در 'قانون قزوینی' از بازگشت مردم از بیرون شهر در روز سیزدهم فروردین یاد شده است: "در روز سیزده سال نو... شب شد خلق معاودت کردند به شهر چون که بعضی از خبّاز باز نبودند سایر دکان‌ها شُلُق شد."
نظام‌السلطنهٔ مافی در خاطرات خویش از اسب‌دوانی امین‌الدوله در روز سیزده عید مهمانی در منزل در سیزدهم فروردین سال ۱۳۰۱ق و دعوت عمومی مخبر‌الدوله در سیزده نوروز سال ۱۳۲۱ق سخن گفته است.
محمدرفیع نظام‌العلمای تبریزی در سفرنامهٔ خویش مربوط به سال ۱۳۰۱ق نوشته است: "روز سیزدهم عید نوروز جناب معظم از داعی و بعضی منسوبان به نهار در همان باغ وعده گرفته بودند و آن روز جمعی از اهل شهر در اطراف آن باغ مشغول سير و تفرج بودند."

...چارلز بیت نیز گزارشی از سیزدهم فروردین در مشهد آورده است:
"در روز سیزدهم نوروز تمامی مردم مشهد یک‌پارچه از شهر خارج می‌شوند... این یک رسم بسیار پابرجا و قدیمی است که هرکس باید خانه‌اش را ترک گفته و در این روز بیرون و حتی‌الامکان به سبزه‌زارها برود. در غیر این صورت نحسی این روز گریبان‌گیر وی خواهد شد. (۲۷۹)"

در این گزارش و پیش‌تر از آن سفرنامهٔ پولاک، آیین سیزدهم فروردین 'رسمی قدیمی' دانسته شده است؛ ولی چنان که گفتیم در مآخذ قبل از دوره قاجار هیچ اشاره صریحی در این باره دیده نمی‌شود.

...به احتمال فراوان در روزگار صفویان روز معینی -مانند سیزدهمِ ادوارِ بعد- برای بیرون رفتن از خانه و تفرج در صحرا وجود نداشته است و مردم در روزهای مختلف ایام نوروز این کار را انجام می‌دادند.

به نظر نگارنده با توجه به گزارش‌هایی که از معتقدات عامهٔ مردم در دورۀ قاجار دربارۀ مراسم سیزدهمین روز فروردین موجود است، احتمالاً ایرانیان به دلیل اعتقاد به نحوست عدد سیزده و روز سیزدهم هر ماه، نخستین روز سیزدهم هر سال را در خارج از منزل به بزم و شادی می‌پرداختند تا شومی سال جدید را از خود، خانه و شهرشان رانده و به اصطلاح 'به در' کرده باشند. به بیانی دیگر برگزاری مراسم برای اولین روز سیزدهم هر سال به مثابه رفع بدیُمنی همهٔ روزهای سیزدهم دوازده ماه سال بوده است و با این کار خیال خویش را از خطرات و بلاهای ماه‌های دیگر آسوده می‌کردند.

ایرانیانِ چند نسلِ پیش غیر از سیزدهم فروردین، روز سیزده ماه صفر تقویم هجری قمری را هم نحس می‌دانستند و همچون سیزده فروردین برای دفع شومی آن به گردش و بیرون از خانه می‌رفتند. قدیم‌ترین گزارش مربوط به آیین سیزدهم صفر نیز مانند سیزده‌ بدر از اوایل دورۀ قاجاری و در کتاب 'تاریخ ذوالقرنین' است که به نخچیر کردن محمدشاه در روز سیزده صفر سال ۱۱۹۳ق به سبب نحوست سیزده اشاره کرده است.

قدیم‌ترین شواهد 'سیزده بدر' در شعر فارسی یکی در ترانه‌ای عامیانه در خاطرات عين‌السلطنه است و دیگری در شعری از نسیم شمال:

"بتول خانم نشسته‌ای
در اتاق‌ها را بسته‌ای
مگر چون من تو خسته‌ای
امسال تو با ننه قمر
سیزده بدر نمیری مگر"

- خاطرات عین‌السلطنه، ج ۹، ص۶۸۷۴

"از لطف خدا سکته به هر شور و شر آمد
ماه رمضان آمد و سیزده‌بدر آمد

یک طایفه را یار خرامان به بر آمد
برخیز بخور باده که سیزده‌بدر آمد"

- دیوان نسیم شمال، ص۲۶۶

...اصطلاح 'سیزده بدر' متأخرتر از سابقهٔ برگزاری خود این مراسم است و پیش از ۱۳۱۳ق به‌کار نرفته است. در گزارش‌ها قبل از این تاریخ از این آیین ذیل عناوینی چون: سیزدهم فروردین، سیزده نوروز، سیزدهم عید و سیزده سال نو یاد شده است.»

- "سابقه و سبب برگزاری سیزده بدر در سنت‌های ایرانی"، نوشتهٔ سجاد آیدنلو، منتشر شده در دوماهنامهٔ فرهنگ و ادبیات عامه، سال ۶، شمارۀ ۲۰ خرداد و تیر ۱۳۹۷، صفحهٔ ۱۶۰ـ۱۳۷.
@erjahat
28.03.202513:09
«...در دههٔ ۱۸۴۰ ایدئولوژی‌های سوسیالیسم رمانتیک به بخشی از جریان وسیع تفکر دموکراتیک و بشردوستانه بدل شدند و نتیجتاً مرز بين سوسیالیسم و جمهوری‌خواهی دموکراتیک، کم‌رنگ شد. تا سال ۱۸۴۸ سوسیالیسم رمانتیک با دیگر ایدئولوژی‌های چپ دموکراتیک ادغام شد و جنبش واحدی شکل گرفت که روی‌هم‌رفته هم دموکراتیک بود و هم سوسیالیستی. باورهای مشترکی که اعضای این جنبش را کنار هم نگه می‌داشت عبارت بودند از اعتقاد به حق کار و حق رأی همگانی؛ اعتقاد به این‌که اختلافات بین طبقات و ملل مصالحه‌ناپذیر نیست؛ و در نهایت اعتقاد به برنامهٔ 'دموکراسی مسالمت‌آمیز' که فرض را بر این می‌گذاشت که اگر سیاست‌مداران فقط خواست‌های بنیادین مردم را کانون توجه قرار دهند، دورۀ جدیدی از هماهنگی طبقاتی و صلح اجتماعی آغاز می‌شود.»

- همان (بیچر، ۱۴۰۳)، صفحهٔ ۳۶ـ۳۵.
@erjahat
28.03.202510:17
«به‌نظر می‌رسد در انگلستان، کلمهٔ 'سوسیالیست' برای اولین بار در سال ۱۸۲۷ در مجلهٔ کوآپرتیو آمده باشد؛ مجله‌ای که از سوی پیروان رابرت اوون منتشر می‌شد... گریگوری کلایس نشان داده است که: "حول و حوش سال ۱۸۴۰... در مسائل اقتصادی چیزی شبیه به یک نگرش سوسیالیستی قابل تشخیص وجود داشت." با این حال چنین می‌نماید که اصطلاحات 'سوسیالیست' و 'سوسیالیسم' در فرانسه و آلمان زودتر از انگلیس جنبهٔ عملی پیدا کردند...

...اولین سوسیالیست‌های خودخوانده، معاصران هوگو بودند. افرادی هم‌چون دولاكروا و ژرژ ساند؛ و خود واژۀ سوسیالیسم هم در اوایل دهۀ ۱۸۳۰ به‌کار گرفته شد. یکی از اولین استفاده‌های این واژه در مقاله‌ای از پی‌یر لورو بود که به سال ۱۸۳۴ در مجلهٔ رُوو انسیکلوپدیک منتشر شد. لورو بعداً نوشت: "برای نخستین بار بنده واژۀ سوسیالیسم را به‌کار بردم که در آن زمان یک نوواژه بود، یک نوواژۀ ضرورى. من 'سوسياليسم' را در تضاد با فردگرایی که بسیار شایع شده بود، ابداع کردم."»

- "راه‌نمای آکسفورد در تاریخ فلسفهٔ سیاسی: سوسیالیسم اروپایی متقدم"، نوشتهٔ جاناتان بیچر، ترجمهٔ علی رسولی، صفحهٔ ۱۶.
@erjahat
«اساسی‌ترین عنصر در سوسیالیسم -عنصری که سوسیالیسم در آن با دموکراسی و لیبرالیسم و سایر آیین‌های اومانیستی شریک است- این اعتقاد اخلاقی است که خودمختاریِ همگانی بالاترین هدف تمدن است. این اعتقاد وقتی که با این دیدگاه هم‌نشین می‌شود که خودمختاریِ اصیل بستگی به توزیع برابر عواید صنعت دارد، نوعی فحوای خاص سوسیالیستی پیدا می‌کند. هدف غایی سوسیالیسم -و معیاری که با آن نظام‌های مدعی سوسیالیستی بودن به‌درستی با آن سنجیده می‌شوند- بنا به کلام مارکس در مانیفست، خلقِ "اجتماعی است که در آن پرورش و پیش‌رفت آزادانهٔ هر فرد شرط پرورش و پیش‌رفت آزادانهٔ همگان است."»

- "فرهنگ اندیشه‌های سیاسی: برگرفته از فرهنگ تاریخ اندیشه‌ها"، سرویراستار فیلیپ پی. وینر، ویراستار بخش سیاسی آیزیا برلین، ترجمهٔ خشایار دیهیمی، از مقالهٔ 'سوسیالیسم از دوران باستان تا مارکس' نوشتهٔ سنفورد ای. لکاف، صفحهٔ ۴۶۸.
@erjahat
07.04.202514:53
«یکی از ویژگی‌های بارز حیات سیاسی اروپا در نیم‌قرن قبل از جنگ جهانی اول، نقش مهمی بود که احزاب سوسیال‌دموکرات ملّی در کنار اتحادیه‌های ملّی هم‌پیمان ایفا می‌کردند. احزاب سوسیالیست در سرتاسر اروپا بین دهه‌های ۱۸۷۰ تا ۱۸۹۰ تشکیل شدند و در طول قرن بیستم دولت‌های سوسیالیستی در بریتانیا فرانسه، آلمان، اتریش و منطقهٔ اسکاندیناوی هم‌چنان بر اساس سنت سوسياليسم دولتی مداخله‌گرا که با لوئی بلان و فردیناند لاسال آغاز شده بود، به کارشان ادامه دادند.»

- همان (بیچر، ۱۴۰۳)، صفحهٔ ۷۱.
@erjahat
07.04.202514:13
«باکونین نسبت به پرودون خشونت‌طلب‌تر و آشکارا جمع‌گراتر بود. او با پرودون در این عقیده شریک بود که همۀ نظام‌های حکومتی بد هستند و دولت هیچ‌گاه نمی‌تواند ابزاری برای رهایی انسان باشد. باکونین هم مثل پرودون مشتاق جامعه‌ای متشکل از گروه‌های تولید‌کنندۀ حامی یک‌دیگر بود که در انجمن‌های بزرگ‌تر برای رسیدن به اهداف بزرگ‌تر با هم متحد شوند. او نیز به همان اندازۀ پرودون، میل به تسخیر ماشین دولتی به جای نابود کردن آن را با قاطعیت مردود شمرد. پس تعجب ندارد که در زمینهٔ مخالفت ورزیدن با مارکس، باکونین جای خالی پرودون را پُر کرد.

البته باکونین و پرودون در مورد تعدادی از مسائل مهم اختلاف نظر داشتند. پرودون طرفدار تغییر مسالمت‌آمیز بود و باکونین هم‌واره از انقلاب خشونت‌آمیز حمایت می‌کرد. پرودون خانوادۀ سنتی پدرسالار را تحسین می‌کرد و باکونین از چنین خانواده‌ای متنفر بود. پرودون با جمع‌گرایی در جنبش تعاونی‌گرا سر مخالفت داشت. اما باکونین با جمع‌گرایی موافق بود. به‌نظر من، تفاوت‌های مذکور و سایر تفاوت‌های این دو متفکر را می‌توان در برداشت‌های کاملاً متفاوت‌شان از ماهیت انسانی جست‌جو کرد. پرودون اخلاق‌گرایی بدبین بود که از انگیزه‌های تهاجمی و ضداجتماعی در همهٔ انسان‌ها آگاهی عمیق داشت. یکی از دلایل اعتقاد تزلزل‌ناپذیر او به اهمیت اقتدار پدرسالارانه دقیقاً این بود که اقتدار پدرانه را برای کنترل انگیزه‌های ضداجتماعی ضروری می‌دانست. بنابراین پرودون علی‌رغم عناد و مخالفت‌اش با اعمال اقتدار سیاسی، به خوبی می‌دانست که اگر اقتدار به نحو تام و تمام نفی و طرد شود، مردم آسیب و صدمات زیادی به یک‌دیگر وارد خواهند کرد. همان‌طور که آلبرت لیندمان در باب پرودون نوشته است: "اگر بنا بر حفظ انسجام اجتماعی بود، حاکمیت پدر نوعی کمینهٔ بنیادین به حساب می‌آمد."

دیدگاه باکونین در مورد ماهیت انسان بسیار خوش‌بینانه‌تر بود؛ در نتیجه او ایدۀ جامعه اساساً غیر‌سرکوبگر را می‌پذیرفت. باکونین معتقد بود که انسان‌ها به‌طور طبیعی اجتماعی هستند و هم‌بستگی اجتماعی یک غریزۀ ریشه‌دار است. بنابراین در حالی که پرودون از نتیجهٔ احتمالی انقلاب خشونت‌آمیز هراس داشت، باکونین معتقد بود که از بین بردن قیدوبندهای قانون و عرف سنتی منجر به هرج و مرج نمیشود، بلکه زندگی غنی‌تر و کامل‌تر را برای همگان رقم می‌زند. از همین رو باکونین تأکید داشت که برپایی یک جامعهٔ جدید و به‌تر مستلزم آموزش مجدد توده‌ها یا دگرگونی ماهیت انسان نیست، در عوض تنها نیاز است به رهاسازی غرایز فروخوردۀ طبیعی و انرژی‌های [اجتماعی] مردمان سرکوب شده. باکونین هم با یاغیان و غارت‌گران هم‌دلی داشت و هم با فقرا و مستضعفان. معتقد بود که این افراد از لحاظ بندگی دولت و ارزش‌های بورژوایی، کم‌ترین فساد را دارند. بنابراین بی‌پروایی عمیق و پرشور شورشیان دهقانی، مانند استنکا رازین و امیلیان پوگاچف را که رهبری قیام‌های مردمی بزرگ در روسیهٔ قرن هفدهم و هجدهم را بر عهده داشتند، ستود. باکونین نوشت "در تمام این جنبش‌ها، قیام‌ها و شورش‌های تماماً مردمی ما همان نفرت از دولت و میل به بر ساختن یک دنیای دهقانی برخوردار از کمون‌های آزاد را می‌یابیم."»

- همان (بیچر، ۱۴۰۳)، صفحهٔ ۵۱ـ۴۹.
@erjahat
01.04.202511:31
«بر آیت‌الله خمینی ایرادی نیست. او آراء خود و نیز برنامهٔ حکومت اسلامی را در کتاب خود چاپ کرد و در اختیار مردم قرار داد. افرادی انگشت‌شمار مثل دکتر مهدی بهار و مصطفی رحیمی خطر حکومت آخوند را به صراحت به مردم گوش‌زد کردند، ولی جبههٔ ملّی ایران با آن همه ادعاهایش از خمینی قدیسی ساخت و مردم را فریب داد و به پاداش این مدیحه‌سرایی رئیس جبههٔ ملّی چند روزی به وزارت امور خارجه کابینهٔ فرمایشی مهندس مهدی بازرگان منصوب گردید و بعد خمینی عذر هر دو بزرگوار را خواست و با خفت و خواری از کار برکنارشان کرد.

گناه جبههٔ ملّی ایران در این مورد نیز نابخشودنی‌ست زیرا جبهه ملی ایران و نهضت آزادی ایران بودند که میخ را بر تابوت ملّت ایران ایران کوفتند.»

- همان، یادداشت پایانی جلال متینی، صفحهٔ ۷۹۴.
@erjahat
28.03.202510:53
«جذابیت اصلی نظریهٔ رابرت اوون، در بساطت و سادگی آن بود. اوون به عنوان یک کارخانه‌دار بریتانیاییِ ثروتمند، معتقد بود که آموزش و محیط، در پرورش نیروی کارِ سالمِ مؤثر و مشارکت‌جو، دو عامل اصلی‌اند. اوون در کارخانهٔ نساجیِ خود در نیولانارکِ اسکاتلند، برای کارکنان‌اش مسکن خوب و آموزش مطلوب و هم‌چنین حقوق بازنشستگی، صندوق بیماران و فروشگاه‌های عمومی فراهم کرد. نیولانارک رونق یافت و رابرت اوون هم سود حاصل از آن را خرج آزمون و خطاهای جسورانه‌تر در زمینهٔ مدیریت کارگری و مالکیت جمعی کرد.

...تا سال ۱۸۳۰ صدها تعاونی در بريتانيا وجود داشتند که کالاها را نزدیک به قیمت تمام‌شده به اعضای خود می‌فروختند؛ و تاریخچهٔ جنبش تعاونی مدرن بر می‌گردد به سال ۱۸۴۴ که در آن یک فروشگاه اوونیستی در روچدیل تأسیس شد.»

- همان (بیچر، ۱۴۰۳)، صفحهٔ ۳۲ـ۳۰.
@erjahat
20.03.202506:03
«یکی از حقوق پادشاه این است که در نوروز و مهرگان هدایایی تقدیم‌اش شود و علت این است که دو فصلِ سال هستند.

مهرگان عبارت از فرارسیدن فصل زمستان و سرما است، و نوروز نشانهٔ فرارسیدن فصل گرما است، اما در نوروز مزایایی است که در مهرگان نیست. از جمله فرارسیدن سال نو و آغاز موسم باج و خراج و کاشتن و عوض کردن عاملان و متصدیان و سکه زدن درم و دینار و پاک کردن آتشکده‌ها و آبریزان و قربانی نمودن و آبادی و عمارت و غیره است.

پس برتری نوروز بر مهرگان همین مزایا می‌باشد.
و در چنین مواقعی از حقوق پادشاه این است که خاصان و افراد خاندان شاه هدایایی تقدیم کنند.

و رسم و آیین ایرانیان این بود که هرکس آن‌چه را دوست دارد به شاه هدیه کند. مثلاً اگر از طبقهٔ عالیِ کشور و دربار باشد و مُشک را دوست بدارد باید هدیه او به شاه جز مشک چیز دیگری نباشد، و اگر عنبر را دوست داشته باشد باید همان را هدیه کند، و اگر به جامه و لباس توجه داشته باشد هدیه‌اش باید جامد و پارچه باشد، و اگر از دلیران و جنگ‌جویان و سوارکاران باشد، عادت و رسم این است که اسبی یا نیز‌ه‌ای یا شمشیری هدیه کند، و اگر از تیراندازان باشد رسم آن بود که تیر هدیه بفرستد. و اگر توان‌گر و مال‌دار باشد رسم چنان‌ست که زر و سیم پیش‌کش نماید و اگر از عاملان و متصدیان باشد و مالیات یا خراج مانده‌ای از سال پیش بر او باشد باید مالیات گردآورد و در کیسه‌های ابریشمِ بافتهٔ چین گذارد و با نوارهای سیمین و نخ‌های ابریشمین ببندد و با عنبر آن‌ها را مهر کنند و سپس به درگاه شاه فرستد.

... (حذف شش بند)

اردشیر پسر بابک و بهرام گور و انوشیروان فرمان می‌دادند که در نوروز و مهرگان آن‌چه در خزانه جامه و پیراهن بود درآورند و بر مُلازمان و خواص شاه و بعد از آن‌ها بر ملازمان و نزدیکان آن گروه، سپس بر سایر طبقات مردم بر حسب مرتبه و مقام و درجه و اهمیت قسمت کنند.

این پادشاهان می‌گفتند، شاه در زمستان از جامه‌های تابستانی و هم‌چنین در تابستان از جامه‌های زمستانی بی‌نیاز است، و از خوی و عادت پادشاهان نیست و به‌ آن‌ها نمی‌سزد که جامه‌های خود را در خزانه پنهان دارند، و در این روش و کردار خود را با افراد ملت مساوی کنند.

پس عادت‌شان بر این بود که در مهرگان جامه‌های نو از خز و جامه‌های بانکار و ملحم می‌پوشیدند و می‌فرمودند تا جامه‌های تابستانی آن‌طور که گفته شد به مردم داده شود. و چون عید نوروز فرا می‌رسید جامه‌های سبک و نازک بر تن می‌کردند و دستور می‌دادند تا جامه‌های زمستانی قسمت شود.

پس از آن‌ها کسی را نمی‌شناسیم که از آن‌ها پیروی کرده باشد، جز عبدالله بن‌ طاهر که من از محمد بن‌ حسن بن‌ مصعب شنیدم که گفت: عبدالله در نوروز و مهرگان چنان می‌کرد و هرچه جامه در خزانه داشت می‌بخشید و یک جامه به‌جای نمی‌گذاشت، و این صفت از به‌ترین صفات و فضایلی است که از او برای ما حکایت شده است.

...

پذیرایی شاه از مردم در روزهای عید:

از عادات و اخلاق پادشاه یکی این‌ست که یک‌روز در مهرگان و یک‌روز در نوروز بارِ عام دهد، و در این دو روز هیچ‌کس را از خرد و بزرگ و دانا و نادان و پست و شریف از بار یافتن باز ندارد.

و عادت هریک از پادشاهان بر این بود که چند روز پیش از بار عام فرمان می‌داد تا منادیان و جارچیان مردم را آگاه سازند و برای آن‌روز آماده شوند، پس هرکس عرضی داشت آماده می‌شد، یکی نامهٔ خود را آماده می‌نمود و یکی دلیل و برهان بر مظلومیت خود را تهیه می‌کرد و آن دیگری چون آگاه می‌شد که طرف دعوی به شاه شکایت خواهد برد با او به کنار می‌آمد و آشتی می‌کرد.

پس در آن‌روز شاه موبد را فرمان می‌داد که مردان مورد اعتمادی از هم‌راهان خود را مأمور کند که بر در سرای شاهی که برای ورود افراد ملّت باز است بایستند، تا هیچ‌کس از بار یافتن به حضور شاه باز داشته نشود، و منادی از طرف شاه بانگ می‌زند: "هرکس شخصی را از تظلم به شاه باز دارد نسبت به خدا و آیین کشور و رسم پادشاهی نافرمانی کرده و هرکس نسبت به خدا نافرمانی کند خدا و شاه دشمن اویند و با او در جنگ می‌باشند."»

- "التاج فی أخلاق الملوک"، منسوب به جاحظ بصری، قرن سوم هجری، ترجمهٔ محمدعلی خلیلی، صفحهٔ ۲۰۴ـ۲۰۱ و ۲۱۶.
@erjahat
Shown 1 - 24 of 55
Log in to unlock more functionality.