

23.04.202515:59
اردیبهشته، یه تودهٔ ابر متراکم بالارونده نصیبمون نشه؟
15.04.202513:25
چندثانیه قبل سکته مغزی:
Reposted from:
🇮🇷محندث بیصواد🇵🇸



14.04.202509:56
شاعران از زبان قهرمان قصه جواب میدادند که: وقتی جوان بودم، مرگ را وداع با این جهان میدیدم. پس به رغبت به سمتش نمیرفتم؛ در برابر اژدها، بیدفاع نمیرفتم. اما الان؟ الان از این جنگ فقط نور میبینم و شکر میکنم که از خواب بیدار شدم؛
آنک مردن پیش چشمش تهلکهست
امر لا تلقوا بگیرد او به دست
و آنک مردن پیش او شد فتح باب
سارعوا آید مرورا در خطاب
فرشتگان «نشاندار» که به میدان نبرد وارد شدند، ولیّ زمین دستور داد:«فرشتگان بر خود نشان زدهاند، شما هم نشان بزنید»
جنگجویان فراری، از پیرمردی بدون سپر و زره حرف میزدند که نشانی از پرهای پرندگان وحشی و شترمرغ به سینه داشته و این بلا را به سرشان آورده است.
(5)
آنک مردن پیش چشمش تهلکهست
امر لا تلقوا بگیرد او به دست
و آنک مردن پیش او شد فتح باب
سارعوا آید مرورا در خطاب
فرشتگان «نشاندار» که به میدان نبرد وارد شدند، ولیّ زمین دستور داد:«فرشتگان بر خود نشان زدهاند، شما هم نشان بزنید»
جنگجویان فراری، از پیرمردی بدون سپر و زره حرف میزدند که نشانی از پرهای پرندگان وحشی و شترمرغ به سینه داشته و این بلا را به سرشان آورده است.
(5)
Reposted from:
🇮🇷محندث بیصواد🇵🇸

14.04.202509:56
خشم مقدس خط به خط فصل آخر زندگی قهرمان قصه را مینوشت و جلو میرفت.
به چشم بر هم زدنی خودش را میان معرکههایی دید که برای از بین بردن برادرزادهاش راه میافتاد، در حالی که با دو شمشیر و بیزره، قلب سپاه شیاطین را میدرید؛ و شاعران در وصفش میسراییدند:
سینه باز و تن برهنه پیش پیش
در فکندی در صف شمشیر خویش
(3)
به چشم بر هم زدنی خودش را میان معرکههایی دید که برای از بین بردن برادرزادهاش راه میافتاد، در حالی که با دو شمشیر و بیزره، قلب سپاه شیاطین را میدرید؛ و شاعران در وصفش میسراییدند:
سینه باز و تن برهنه پیش پیش
در فکندی در صف شمشیر خویش
(3)
13.04.202510:52
شما اول باید اراده داشته باشی
واقعا باید همت کنی
سال ها زحمت بکشی
هر ذره ای از خرد و شعور که اومد سمتت جاخالی بدی
در معرض هر محتوای سالمی که ناخواسته قرار گرفتی سریعا چشاتو ببندی
تو انتخاب بین خوب و بد یه گزینه بدترین اضافه کنی و اونو بغل کنی
و در یک کلام
مثل یک شغل تمام وقت با اضافه کاری نامحدود به خدمت سفاهت در بیای
تا بتونی یک ایرانی قرن ۲۱ی باشی با این سبک زندگی و رفتار و اندیشه
واقعا باید همت کنی
سال ها زحمت بکشی
هر ذره ای از خرد و شعور که اومد سمتت جاخالی بدی
در معرض هر محتوای سالمی که ناخواسته قرار گرفتی سریعا چشاتو ببندی
تو انتخاب بین خوب و بد یه گزینه بدترین اضافه کنی و اونو بغل کنی
و در یک کلام
مثل یک شغل تمام وقت با اضافه کاری نامحدود به خدمت سفاهت در بیای
تا بتونی یک ایرانی قرن ۲۱ی باشی با این سبک زندگی و رفتار و اندیشه


13.04.202505:31
23.04.202515:09
انسان سالم العقل عمل زیبایی دماغ نمیکند و انسان ناقص العقل هم به عمل دماغ بسنده نمیکند.
Reposted from:
اخبار رهبر انقلاب

14.04.202509:57
📹نماهنگ | حضرت حمزه؛ الگویی برای همیشه تاریخ
🗓۱۵ شوال سالروز شهادت حضرت حمزه(علیهالسلام)
🗓۱۵ شوال سالروز شهادت حضرت حمزه(علیهالسلام)
🖥 Farsi.khamenei.ir
Reposted from:
🇮🇷محندث بیصواد🇵🇸

14.04.202509:56
جنگی کاملا دو قطبی که از یک طرف صدای الله اکبر بلند بود و از طرف دیگر صدای فریاد قحبگان "پرچم دار"
ما دختران طارقیم، روی فرشهای گرانبها راه میرویم.
اگر رو به دشمن کنید، با شما هم بستر میشویم و اگر پشت به دشمن کرده و فرار کنید، از شما جدا میشویم.
(7)
ما دختران طارقیم، روی فرشهای گرانبها راه میرویم.
اگر رو به دشمن کنید، با شما هم بستر میشویم و اگر پشت به دشمن کرده و فرار کنید، از شما جدا میشویم.
(7)
Reposted from:
🇮🇷محندث بیصواد🇵🇸



14.04.202509:55
قهرمان به انتهای سفرش رسیده بود. جاه و جلال و احترام داشت و در وصفش افسانهها میساختند و شعرها میسرودند. تجار و مسافران که به شهر میرسیدند، سراغش را میگرفتند. پسرِ بزرگِ شهر بود. نه فقط بزرگ شهر در آن زمان! که بزرگترین شخصیت تاریخ منطقه تا آن لحظه!
با اینکه خیلیها به دنبال افتخار تجارت و پیمان بستن با او بودند، اما او دنیا دیده بود، جنگ دیده بود و کاری به این بازیها نداشت.
به شکار شیر می رفت، به امورات خاندان رسیدگی میکرد و دست ضعیفان را میگرفت و محاسنش را در این راه سفید کرده بود.
اما قصه تمام نشده؛ قهرمان خودش هم فکرش را نمیکرد که فصل آخر عمرش، خود یک کتاب مجزا باشد.
یک روز که تازه از شکار برگشته بود، کنیزی خود را به او رساند و کوتاه چیزی گفت و رفت. مرد اما با خشم از اسب پائین پرید. کمانش را برداشت و تیردان را حمایل کرد. درحالیکه قبضه کمان را در دستش میفشرد، زیر نگاههای مردم وارد حریم شد.
ریش سفید و دندانهای از خشم بههم فشردهاش، درکنار پوستین ببری که به تن داشت، اجازه نمیداد کسی لب باز کند که: پیرمرد! مگر پدرت نبود که ما را از مسلح وارد حریم شدن منع میکرد!
(1)
با اینکه خیلیها به دنبال افتخار تجارت و پیمان بستن با او بودند، اما او دنیا دیده بود، جنگ دیده بود و کاری به این بازیها نداشت.
به شکار شیر می رفت، به امورات خاندان رسیدگی میکرد و دست ضعیفان را میگرفت و محاسنش را در این راه سفید کرده بود.
اما قصه تمام نشده؛ قهرمان خودش هم فکرش را نمیکرد که فصل آخر عمرش، خود یک کتاب مجزا باشد.
یک روز که تازه از شکار برگشته بود، کنیزی خود را به او رساند و کوتاه چیزی گفت و رفت. مرد اما با خشم از اسب پائین پرید. کمانش را برداشت و تیردان را حمایل کرد. درحالیکه قبضه کمان را در دستش میفشرد، زیر نگاههای مردم وارد حریم شد.
ریش سفید و دندانهای از خشم بههم فشردهاش، درکنار پوستین ببری که به تن داشت، اجازه نمیداد کسی لب باز کند که: پیرمرد! مگر پدرت نبود که ما را از مسلح وارد حریم شدن منع میکرد!
(1)
13.04.202510:46
با پیشرفت تکنولوژی های ارتباطی و همه گیری اینترنت، حماقت، بلاهت و خریت یک انتخاب آزادانه است نه جبر روزگار


13.04.202504:44
همون جمله و ایموجی معروف که میدونید


15.04.202515:38
همبستگی بالایی بین ریش و IQ در دهه اخیر ایران مشاهده می کنم
Reposted from:
🇮🇷محندث بیصواد🇵🇸

14.04.202509:56
اما حمزه چشمانش می خندید.
از چیزی خبر داشت که دیگران نمی دانستند. از مرگ قهرمانانه اش!
شب قبل جنگ فراخوانده شد. فرستاده خدا به او فرمود نزدیک است که غیبتی طولانی داشته باشی
حین این غیبت در پاسخ به فرشتگان چه خواهی گفت اگر از تو درباره دین و ایمانت سوال کنند؟
شیر پیر گریست و پاسخ داد شما راهنماییم کنید.
"باید مخلصانه شهادتین بگویی"
شهادت داد.
"باید شهادت بدهی که علی (ع) امیر المومنین است"
شهادت داد و تصدیق کرد.
"باید شهادت بدهی امامان از نسل امیر المومنین اند"
اقرار کرد و شهادت داد.
"باید شهادت دهی فاطمه سرور بانوان جهان است"
تصدیق کرد.
"باید شهادت دهی حمزه سرور شهیدان و شیر خدا و شیر رسول خداست"
حمزه آنقدر گریست تا با صورت به زمین افتاد، بلند شد، چشمان رسول خدا را بوسید و شهادت داد تا با این اعتقادات زندگی کند تا بمیرد. دوستانشان را دوست بدارد و با دشمنانشان دشمن بماند.
(8)
از چیزی خبر داشت که دیگران نمی دانستند. از مرگ قهرمانانه اش!
شب قبل جنگ فراخوانده شد. فرستاده خدا به او فرمود نزدیک است که غیبتی طولانی داشته باشی
حین این غیبت در پاسخ به فرشتگان چه خواهی گفت اگر از تو درباره دین و ایمانت سوال کنند؟
شیر پیر گریست و پاسخ داد شما راهنماییم کنید.
"باید مخلصانه شهادتین بگویی"
شهادت داد.
"باید شهادت بدهی که علی (ع) امیر المومنین است"
شهادت داد و تصدیق کرد.
"باید شهادت بدهی امامان از نسل امیر المومنین اند"
اقرار کرد و شهادت داد.
"باید شهادت دهی فاطمه سرور بانوان جهان است"
تصدیق کرد.
"باید شهادت دهی حمزه سرور شهیدان و شیر خدا و شیر رسول خداست"
حمزه آنقدر گریست تا با صورت به زمین افتاد، بلند شد، چشمان رسول خدا را بوسید و شهادت داد تا با این اعتقادات زندگی کند تا بمیرد. دوستانشان را دوست بدارد و با دشمنانشان دشمن بماند.
(8)
Reposted from:
🇮🇷محندث بیصواد🇵🇸



14.04.202509:56
غمخوارگانِ بیخبر با نگاهی سفیه اندر عاقل! خطابش میکردند که، قبلاً که جوان بودی و قوی، بدون زره نمیجنگیدی! چه شده حالا که پیر شدهای، اینطور بیمهابا شمشیر میزنی؟
(4)
(4)
Reposted from:
🇮🇷محندث بیصواد🇵🇸

14.04.202509:55
نمیدانست که با این کار دارد فصل جدید قصهٔ زندگیاش را مینویسد.
از درگاه وارد شد. ایستاد و به دنبال کسی چشم چرخاند. دندانهایش را بههم فشار میداد. شاید با خودش میگفت، کاش حریم نبود و آن ملعون را با دو شمشیرش پاره پاره میکرد! به هر چیزی فکر میکرد جز عاقبت کارش!
ناگهان حرکت کرد و وارد یکی از جمعهای نشسته در اطراف حریم شد. تمام خشم مقدسش را جمع کرد، دستش را بالا برد و با کمان شکاریاش ضربهای کاری بر سر بزرگ آن جمع وارد کرد. شیطانِ مجسم طوری مجروح و نقش بر زمین شد که حتی جرئت نکرد لب به اعتراض باز کند.
شیر پیر درحالیکه صدای غرشش در حرم میپیچید گفت: ای بزدل ناپاک! برادرزادهٔ مرا دشنام میدهی و به سرش سنگ میزنی؟ اگر قدرت دارید با من در بیافتید!
همزمان که بزرگ جمع با سر و صورت خونین، جوانان خام اطرافش را منع میکرد و جلوی ریخته شدن خونشان به دست قهرمان قصه را میگرفت، او کلام بعدیش را در ذهن مرور میکرد. نمیدانست حرف برادرزادهاش چه بود؛ نمیدانست راهش چیست! اما هر چه که بود، میدانست که او تاکنون دروغ به زبان نیاورده است.
دوباره قبضهٔ کمانش را فشرد و فریاد زد: هر چه او گفته است، من هم قبول دارم و میگویم. هر راهی که برود من هم می روم. هر کاری کند، من هم تکرار میکنم. کدامتان جرئت دارید چیزی بگویید؟
(2)
از درگاه وارد شد. ایستاد و به دنبال کسی چشم چرخاند. دندانهایش را بههم فشار میداد. شاید با خودش میگفت، کاش حریم نبود و آن ملعون را با دو شمشیرش پاره پاره میکرد! به هر چیزی فکر میکرد جز عاقبت کارش!
ناگهان حرکت کرد و وارد یکی از جمعهای نشسته در اطراف حریم شد. تمام خشم مقدسش را جمع کرد، دستش را بالا برد و با کمان شکاریاش ضربهای کاری بر سر بزرگ آن جمع وارد کرد. شیطانِ مجسم طوری مجروح و نقش بر زمین شد که حتی جرئت نکرد لب به اعتراض باز کند.
شیر پیر درحالیکه صدای غرشش در حرم میپیچید گفت: ای بزدل ناپاک! برادرزادهٔ مرا دشنام میدهی و به سرش سنگ میزنی؟ اگر قدرت دارید با من در بیافتید!
همزمان که بزرگ جمع با سر و صورت خونین، جوانان خام اطرافش را منع میکرد و جلوی ریخته شدن خونشان به دست قهرمان قصه را میگرفت، او کلام بعدیش را در ذهن مرور میکرد. نمیدانست حرف برادرزادهاش چه بود؛ نمیدانست راهش چیست! اما هر چه که بود، میدانست که او تاکنون دروغ به زبان نیاورده است.
دوباره قبضهٔ کمانش را فشرد و فریاد زد: هر چه او گفته است، من هم قبول دارم و میگویم. هر راهی که برود من هم می روم. هر کاری کند، من هم تکرار میکنم. کدامتان جرئت دارید چیزی بگویید؟
(2)
13.04.202507:58
مقتدی در این سالها ثابت کرده اینکه میگن گیمر حرفهایه، تا چه حد درسته.
نقل میکنن وقتی خبر سقوط صدام رو بهش دادن، پای دستگاه درحال بازی بود :)
نقل میکنن وقتی خبر سقوط صدام رو بهش دادن، پای دستگاه درحال بازی بود :)


13.04.202501:44
:)))
طِویله ای به نام خبرگزاری ایرانی!
طِویله ای به نام خبرگزاری ایرانی!
Reposted from:
قَبَسَاتٍ | مُحق



15.04.202514:22
در سالگرد شهادت حضرت حمزه سیدالشهدا و در روز روشن تاریخ رو تحریف میکنند این جماعت حرام لقمهی مسلماننما
Reposted from:
🇮🇷محندث بیصواد🇵🇸

14.04.202509:56
جنگ شروع شد. پیروزی های اولیه برای مسلمانان بود. اما "صبر" ؟ نه!
پیروزی به شکست تبدیل شد و شادی به حسرت، خشم، نفرت، انتقام و فهم اهمیت "صبر" و هزینه آن.
شهادت برای قهرمان قصه کم بود. زندگی سراسر افتخار و یک شهادت ساده با شمشیر؟ صد حیف و حسرت.
قصه قهرمان با جوهر نور نوشته می شد و قصه قحبگان با نجاسات.
قحبه ای به برده ای وعده آزادی داده بود اگر سر علی (ع) را بیاورد یا سر حمزه (ع) را.
جنگ که تمام شد مسلمانان دیدند که جسد شیر پیر توسط کفتاران دریده شده. قحبگان از گوشت و پوستش برای خودشان دست بند و خلخال درست کرده اند و جگرش را به دندان کشیده اند.
آنقدر ناگوار بود که مومنان قسم خوردند که در مقابل با 30 نفر و یا تعداد بیشتری از شیاطین همین کار را کنند.
آیه نازل شد.
اگر کسی به شما ستمی کرد و آسیبی رساند دقیقا همان کار را در مقابل انجام دهید. اما اگر "صبر" کنید یقینا بهتر است.
امیر المومنین در نامه ای به معاویه می نویسد: "آنچه مىگویم براى آگاهاندن تو نیست، بلکه براى یادآورى نعمتهاى خدا مىگویم؛ آیا نمىبینى جمعى از مهاجر و انصار در راه خدا به شهادت رسیدند و هر کدام داراى فضیلتى بودند، اما آنگاه که شهید ما «حمزه» شربت شهادت نوشید، او را سیدالشهدا خواندند و پیامبر(ص) در نماز بر پیکر او به جاى پنج تکبیر، هفتاد تکبیر گفت"
تمام مسیر زندگیش استثنایی بود. استثنایی شهید شد و پیامبر خدا 14 بار برایش خواند " اللّٰهُمَّ اِنّا لٰا نَعْلَمُ مِنْهُ الّا خَیْراً"
فاتحه ای نثار شهدای اسلام کنیم به ویژه شهید این روز. قهرمان قصه، حمزه سید الشهدا.
(9)
پیروزی به شکست تبدیل شد و شادی به حسرت، خشم، نفرت، انتقام و فهم اهمیت "صبر" و هزینه آن.
شهادت برای قهرمان قصه کم بود. زندگی سراسر افتخار و یک شهادت ساده با شمشیر؟ صد حیف و حسرت.
قصه قهرمان با جوهر نور نوشته می شد و قصه قحبگان با نجاسات.
قحبه ای به برده ای وعده آزادی داده بود اگر سر علی (ع) را بیاورد یا سر حمزه (ع) را.
جنگ که تمام شد مسلمانان دیدند که جسد شیر پیر توسط کفتاران دریده شده. قحبگان از گوشت و پوستش برای خودشان دست بند و خلخال درست کرده اند و جگرش را به دندان کشیده اند.
آنقدر ناگوار بود که مومنان قسم خوردند که در مقابل با 30 نفر و یا تعداد بیشتری از شیاطین همین کار را کنند.
آیه نازل شد.
اگر کسی به شما ستمی کرد و آسیبی رساند دقیقا همان کار را در مقابل انجام دهید. اما اگر "صبر" کنید یقینا بهتر است.
امیر المومنین در نامه ای به معاویه می نویسد: "آنچه مىگویم براى آگاهاندن تو نیست، بلکه براى یادآورى نعمتهاى خدا مىگویم؛ آیا نمىبینى جمعى از مهاجر و انصار در راه خدا به شهادت رسیدند و هر کدام داراى فضیلتى بودند، اما آنگاه که شهید ما «حمزه» شربت شهادت نوشید، او را سیدالشهدا خواندند و پیامبر(ص) در نماز بر پیکر او به جاى پنج تکبیر، هفتاد تکبیر گفت"
تمام مسیر زندگیش استثنایی بود. استثنایی شهید شد و پیامبر خدا 14 بار برایش خواند " اللّٰهُمَّ اِنّا لٰا نَعْلَمُ مِنْهُ الّا خَیْراً"
فاتحه ای نثار شهدای اسلام کنیم به ویژه شهید این روز. قهرمان قصه، حمزه سید الشهدا.
(9)
Reposted from:
🇮🇷محندث بیصواد🇵🇸

14.04.202509:56
خشم مقدس مرگ قهرمان قصه را هم مثل گذشتهٔ منحصر به فردش رقم میزند. زندگی قهرمانانه، نه هر مرگی، که مرگی سزاوار و شایسته میطلبد. مرگ در بستر و بیماری، این داستان افسانهوار و قهرمانش را تباه میکند.
جنگ آخر سخت است و طاقت فرسا. هرچند اینبار هم مثل معرکههای قبل، وعده مشخص و ثابت است؛ صبر تا پیروزی.
صبری که محقق نشد و پیروزیای که به شکست منجر شد؛ اما نه برای قهرمان قصهٔ ما.
دو لشکر رو به رو شدند. لشکر شیاطین با چندصد شترسوار و اسبسوار و سه هزار سرباز، در برابر لشکری چند صد نفره و فقط چهار سواره که یکیشان قهرمان ما بود.
(6)
جنگ آخر سخت است و طاقت فرسا. هرچند اینبار هم مثل معرکههای قبل، وعده مشخص و ثابت است؛ صبر تا پیروزی.
صبری که محقق نشد و پیروزیای که به شکست منجر شد؛ اما نه برای قهرمان قصهٔ ما.
دو لشکر رو به رو شدند. لشکر شیاطین با چندصد شترسوار و اسبسوار و سه هزار سرباز، در برابر لشکری چند صد نفره و فقط چهار سواره که یکیشان قهرمان ما بود.
(6)
Reposted from:
🇵🇸 مکشوفات



13.04.202523:09
🔻 پیروزی راهبردی در میدان چگونه در روند مذاکرات آستانه به شکست راهبردی دیپلماتیک در سوریه بدل شد
با ارجاع به برشهایی مهم از کتاب شهید امیرعبدالهیان،
-ترکیه و احمد الشرع چطور سوریه را شکست دادند!
- سقوط سوریه از کجا شروع شد؟
- اخراج امیرعبداللهیان از وزرات خارجه توسط ظریف و عصبانیت شهید سلیمانی از ظریف
پ.ن: کتاب خاطرات شهید امیرعبدالهیان در زمان حیات ایشان و طبعا ماهها قبل از حوادث منجر به سقوط سوریه به دست هتش نگارش شده است.
🎥بزنگاه
@makshufat
با ارجاع به برشهایی مهم از کتاب شهید امیرعبدالهیان،
-ترکیه و احمد الشرع چطور سوریه را شکست دادند!
- سقوط سوریه از کجا شروع شد؟
- اخراج امیرعبداللهیان از وزرات خارجه توسط ظریف و عصبانیت شهید سلیمانی از ظریف
پ.ن: کتاب خاطرات شهید امیرعبدالهیان در زمان حیات ایشان و طبعا ماهها قبل از حوادث منجر به سقوط سوریه به دست هتش نگارش شده است.
🎥بزنگاه
@makshufat
13.04.202505:48
... به شکرانه دور ایران را ماشین سواری خواهم کرد و هرجا که برای نهار و نماز و دستشویی توقف کردیم تصویری با دوچرخه خواهم گرفت.
Reposted from:
کافه مورخ | حسین اصغری



13.04.202500:42
نظر اکبر اعتماد درباره عضویت ایران در NPT در سال 1968 (دوران پهلوی)
@hoseinasgharihistory
@hoseinasgharihistory
Shown 1 - 24 of 104
Log in to unlock more functionality.