Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Инсайдер UA
Инсайдер UA
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Инсайдер UA
Инсайдер UA
VasDahiv Universe avatar

VasDahiv Universe

This is the official channel of VasDahiv Uncharted.
Pilot issue here!
https://youtu.be/M7DiJWtYIR4
TGlist rating
0
0
TypePublic
Verification
Not verified
Trust
Not trusted
Location
LanguageOther
Channel creation dateSep 23, 2020
Added to TGlist
Feb 13, 2025
Linked chat

Records

16.05.202523:59
1.4KSubscribers
29.04.202513:41
200Citation index
06.05.202521:17
734Average views per post
17.05.202500:22
0Average views per ad post
16.05.202511:58
11.16%ER
12.04.202521:33
70.58%ERR
Subscribers
Citation index
Avg views per post
Avg views per ad post
ER
ERR
MAR '25APR '25MAY '25

Popular posts VasDahiv Universe

14.05.202514:13
اگه نمیدونید اینجا چه خبره قسمت اول سریالمون اینجاست!

داریم به پخش قسمت بعدیمون نزدیک میشیم رفقا، همه ی تیم کوچیک ما برای این قسمت کلی زحمت کشیدن و واقعا از قلبشون مایه گذاشتن.
هدف از این پروژه، ساخت انیمیشن مدرن بزرگسالی بوده که افسانه های ما ، چه معروف و چه کمتر شناخته شده لیاقتش رو داشتن تا مخاطب جدیدی به سمتشون کشیده بشه.

این کانال از هفته دیگه تا زمان پخش قسمت جدید میره توی تبلیغ. و ما تصمیم کرفتیم از این به بعد جدای از در جریان گذاشتن شما از پشت صحنه آثاری هم که برامون جذاب بوده یا الهام بخشمون بوده اینجا به اشتراک بذاریم.
صبحتون بخیر!‌💀
رندر قسمت اول VasDahivian nights تموم شد،
بریم برای ادیت 💯❤️
Two Lovers by Reza Abbasi, 1630
مهم ترین چیزی که یک ایرانی باید ببره حموم!‌🥚🧼

قسمتای جدید خیلی متفاوت دارن میشن!!‌
💛💛
نقشه جالبیه ❤️

Credit: Reihane Heydari
10.05.202520:28
💛💛💛
بخشی از قسمت دوم شب های وس دهیو
VasDahivian Nights
🌃🌃🌃
13.05.202513:17
پاکیزگی نصف ایمان است🛁💭

هر کی بگه اون یکی کرکتر کیه بهش شوکولات میدیم.
09.05.202507:28
Knut Ekwall (1838-1925) - A Fisherman engulfed by a Siren
10.05.202504:07
Shot in the Dark, Tom Lovell, 1943
خودمون که خیلی منتظر قسمت جدید هستیم 💀🔥
راه حل نود درصد دراماهای زندگیم 💯
14.05.202514:13
دوبله فارسی وس دهیو اینجاست! اینجا کلیک کنید! 🎙
انتظارها تموم شد! دوبله فارسی VasDahiv Uncharted الان در دسترسه! 🌟 وارد دنیای وس دهیو بشید و اولین قسمت رو با صداگذاری فارسی کامل ببینید! 🖤✨

🎉 Persian Dub is Here! 🎙
The wait is over! The Persian dub of VasDahiv Uncharted is now available! 🌟 Dive into the world of VasDahiv in its original language and enjoy the first episode with full Persian voice acting! 🖤✨
10.05.202512:13
سلام دوستان!

تیم ما به یک نویسنده جدید نیاز داره.
ما حدود هفت قسمت نیمه‌کامل داریم که باید تکمیل بشن. ایده‌های کلی همه قسمت‌ها آماده‌ست و بعضی از بخش‌ها حتی تا نیمه نوشته شدن. وظیفه شما ادامه دادن و به پایان رسوندن این داستان‌هاست.

این فرصت شغلی رسمی نیست**؛ بیشتر مناسب کسانیه که عاشق نویسندگی برای انیمیشن هستن و می‌خوان تجربه کسب کنن.
البته امکان تبدیل به همکاری رسمی هم وجود داره. این موضوع بستگی به بازخورد و بازدید **۵ قسمت جدید بعد از پخش
خواهد داشت.

در ادامه نمونه یکی از همین قسمت‌ها به شما داده می‌شه و شما باید زیر نظر نویسنده اصلی کار رو ادامه بدین.



داخلی – آپارتمان ونداد – شب
ونداد در را باز می‌کند.
پشت در، پسری جوان و لاغر با چمدان‌ها و وسایلش ایستاده.
لبخند گستاخ و پرانرژی‌اش بلافاصله توی چشم می‌زند.
ایاز (با ذوق و احترام مصنوعی):
درود استاد!
ونداد در را محکم و بی‌حرف روی او می‌بندد.

🎙 ونداد – مونولوگ (نریشن در پس‌زمینه):
اسم من ونداده.
یکی از خادمان معبد مِهرنما، خدای عشق.
با دستکشی که مهرنما بهم داده، می‌تونم موجوداتی که تعادل طبیعت رو به‌هم می‌زنن و نباید توی دنیای ما باشن رو از بین ببرم.
پسر پشت در؟
ایاز.
معبد تصمیم گرفته منو مجبور کنه اونو همراه خودم به مأموریت‌هام ببرم.
تا هر موجودی که باهاش روبه‌رو می‌شیم رو مستندسازی کنه...
و ظاهراً باید حتی توی خونه‌م هم راهش بدم و مرشدش باشم.
قوانین و تشریفات معبد...
احتمالاً توسط پیرمردهای شاهدباز نوشته شده.
من به‌اندازه‌ی کافی مشکلات دارم...
آخرین چیزی که می‌خوام یه پسر کنجکاو و دردسرسازه که باید مراقبش باشم.

دوباره به در ضربه زده می‌شود.
ونداد توجه نمی‌کند.
دوباره ضربه شدیدتری زده می‌شود.
ونداد با بی‌حوصلگی در را باز می‌کند.
شهین پشت در ایستاده.
قبل از اینکه ونداد در را ببندد، ایاز خودش را میان در می‌اندازد و با شور و شوق اتاق را زیر و رو می‌کند.

شهین (مستقیم و بی‌مقدمه):
یه پرونده جدید داریم، ونداد.
ونداد (سرد و خسته):
از اون پرونده‌های «برو کار کن و در دجله انداز»؟
شهین
نه.
این یکی خودش حاضره بابتش پول بده...
ایاز:
ببخشید من وسایلم رو کجا باید بذارم؟
داخلی – مغازه عتیقه‌فروشی بیبی – شب
مغازه تاریک و پر از اجناس عجیب و قدیمی است.
نور زرد کم‌رمق لامپ‌ها روی شیشه‌های گردگرفته و طلسم‌های ناشناس افتاده.
ونداد و ایاز داخل مغازه‌اند. شیوا، دستپاچه و مضطرب، روبه‌رویشان ایستاده.
شیوا (با عجله و صدای پایین):
ببینید، من باید خیلی زود این گندی که بالا آوردم رو جمع کنم!
این مغازه رو دوستم سپرده بهم. قول دادم خوب مراقبش باشم تا با مادربزرگش از سفر برگرده.
درسته، اینجا یه عتیقه‌فروشیه و خیلی از چیزایی که می‌فروشیم روش نوشته طلسم شده.
ولی من فکر می‌کردم اینا فقط واسه جلب توجهه!
چی می‌دونستم شاید واقعاً طلسم باشن؟!
شیوا یه جعبه بازی روی میز می‌گذاره.
“پریستال‌های گمشده” — یک بازی رومیزی بامزه و رنگی.
موجودات جنگلی کاوایی روی جعبه دیده می‌شه؛ و یک اژدهای کوچک در پس‌زمینه.
شیوا (با نگرانی):
امروز صبح یه خریدار اومد و اینو خواست.
بعد پرسید نسخه‌های ارزون‌تر از هزار دریک داری؟
و چی باعث می‌شه این یکی خاص باشه؟
منم فقط واسه اینکه فروش بره، گفتم:
"یه دست بازی کن... خودت می‌فهمی!"
ولی همین که اولین تاس رو ریخت...
ناپدید شد.

ونداد جلو می‌آد، جعبه بازی رو باز می‌کنه.
تعدادی مهره و تاس روی میز می‌ریزه.
یکی از تاس‌ها رو تو دست می‌چرخونه، تکان می‌ده.
ونداد (با دقت):
این تاس دستکاری شده.
تو خالیه... داخلش چیزی جاسازیه.
ایاز در حالی‌که مهره‌های رنگارنگ بازی رو بررسی می‌کنه، ناگهان بلند می‌پرسه:
ایاز (هیجان‌زده):
میتونید بگید اون خریدار چه شکلی بود؟
شیوا، کمی مردد و دستپاچه، توضیح می‌دهد.
شیوا:
خب... حقیقتش مثل خیلی از آدمایی که اینجا میان، لباساش یه کم عجیب و غریب بود.
گفت یه کلکسیونر اسباب‌بازیه.
یه کت صورتی پوشیده بود...
موهای بلوند رنگ‌شده داشت...
و یه دامن سفید پاش بود.
ایاز مشغول زیر و رو کردن مهره‌هاست.
ناگهان یکی از مهره‌ها رو بالا می‌آره.
ایاز (متعجب):
این شکلی؟!
شیوا و ونداد با ناباوری به مهره نگاه می‌کنن.
مهره دقیقاً شبیه به توصیف شیواست؛
شیوا (زمزمه‌وار):
خدای من...
ونداد صفحه بازی رو باز می‌کنه و روی میز پهن می‌کنه.
صفحه، رنگارنگ و پر از مسیرهای پیچ در پیچه؛
ونداد: به نظر یه صفحه عادیه بازیه.
ایاز دفترچه راهنمای بازی رو بیرون می‌آره.
چند صفحه وسطش به زبانی عجیب و با علامت‌های شیطانی و خط‌های مارپیچ نوشته شده.
ایاز (نیمه شوکه، نیمه هیجان‌زده):
خب... متأسفانه اینو نمی‌شه درباره دستورالعمل بازی گفت.
10.05.202512:13
ونداد دفترچه رو می‌گیره، زیر لب غرغر می‌کنه.
ونداد (کلافه):
یه سری موارد اضافه شده...
من هیچ‌وقت آدمی نبودم که حاضر باشه ۴۵ صفحه توضیحات بازی بخونه تا بازی کنه.
تنها بازی‌ای که بلدم چهار برگ سکسیه...
تازه‌شم اگه میخواستم بخونم هم این زبون رو نمی‌شناسم!

ایاز سینه رو جلو می‌ده، انگار که لحظه‌ی افتخارش رسیده.
ایاز (با اعتمادبه‌نفس):
این زبان... جادونویسیه.
از زبان پری‌ها نشأت گرفته.
و من... بلدم!
یعنی... تا حدی...
داخلی – مغازه بیبی – شب
ونداد تاس را برمی‌دارد.
با جدیت به ایاز نگاه می‌کند.
ونداد:
اون دفترچه رو بردار.
بعد از من تاس بریز.
و تو... (اشاره به شیوا)
مطمئن شو که کسی بعد از ما وارد بازی نشه.

ایاز (هیجان‌زده، لبخند پهن):
عالیه! اولین ماجراجویی من!
ونداد آه می‌کشد.
تاس را روی صفحه می‌اندازد.
تاس بارها می‌چرخد... جرقه می‌زند...
و ناگهان همه‌چیز در تاریکی فرو می‌رود.

🎙 صدای راوی (با لحن قصه‌گو، گرم و افسانه‌ای):
در جنگلی انبوه در سرزمین‌های وس‌دهیو،
دهکده ای بود که مردم با کمک حیوانات جادویی‌شون کار می‌کردن...
موجوداتی مثل هما، سیمرغ، شیردال و بسیاری موجودات افسانه‌ای دیگر.
زندگی خوب بود...
تا وقتی که دیو بدجنس اشموغ به جنگل‌شون رسید،
و حیوانات‌شون رو دزدید و در سیاه‌چاله‌های تاریک زندانی کرد.
مردم دهکده ناامید و غمگین شدن...
تا وقتی که قهرمان داستان ما پا به جنگل گذاشت.
او تصمیم داشت همه‌ی حیوانات را آزاد کند،
و دل دختر رئیس دهکده را به دست آورد...
دختری با موهای مشکی بلند، مجعد، و پوست گندمگون...
ورود ونداد و ایاز به دنیای بازی
ونداد در حال سقوط در تاریکی‌ست.
خطوط بدنش کم‌کم محو می‌شود.
رنگ و جزئیاتش از بین می‌رود و شبیه مهره‌ای ساده می‌شود.
ونداد و ایاز حالا در جنگلی کاغذی، با ظاهر کارتونی و کمی ساده‌شده، روی مسیرهای تاخورده قدم می‌زنند.

ایاز (در حال خوندن کتاب راهنما):
بازیکن‌ها همگی توی دنیای این بازی می‌مونن...
تا وقتی که کسی بتونه بازی رو تموم کنه.
(لبخند محو)
یه کلیشه‌ی عالی.
ولی خب، باید بدونی که خیلی از قوانین این بازی... تغییر کرده!

ونداد (با لحن خشک و کنایه‌آمیز):
اگه از صورتم مشخص نیست، دارم چشمامو توی حدقه می‌چرخونم ایاز.
من خیلی اهل سکوت نیستم...
ولی معمولا کسی که حرف می‌زنه باید خودم باشم، نه کسی دیگه.
(به مسیر جلو نگاه می‌کند)
من به نقشه بازی نگاه کردم...
اون جلو باید دهکده باشه.
فکر می‌کنم اونجا می‌تونیم بهتر بفهمیم اینجا چه خبره...
و چند نفر دیگه اینجا گیر افتادن.
Log in to unlock more functionality.