18.03.202521:47
شب ِ جامعه، شهر ِ جامعه
(چرا «چهارشنبه سوری» نماد قدرت «جامعه»ی ایران است؟)
حتی اسمش را هم صدا نمیکنند: چهارشنبهی آخر سال. انگار از نامش هم میترسند و متنفرند. چهل و شش سال است که هر کاری برای محو شدنش کردهاند: واعظانشان گفتند که سنت آتشپرستی و زرتشتیگری است. فایده نکرد. یگانهای ویژه و پلیسشان را به جنگش فرستادند. فایده نکرد. از تلویزیون و رادیویشان دههها فقط از بدیها و خطرناکیهایش گفتند و کشته و مجروح نشان دادند. فایده نکرد. در صدا و سیما و کتابهای درسی و مجالس رسمیشان نادیدهاش میگیرند و اسمش را نمیآورند شاید فراموش شود. فایده نکرد. تلاش کردند چهارشنبه سوری را شب یلدایی کنند و با سلام و صلوات و دید و بازدید، خنثایش کنند. فایده نکرد.
چهارشنبه سوری، نماد نمایش قدرت جامعهی ایران است. هر جامعهای، شبها و روزهایی دارد. جامعهی ایران هم. نوروز، عاشورا، شب یلدا. سیزدهبدر. و چهارشنبه سوری. برای حاکمان، این شبها اما خوب و بد داشتند: عاشورا، خوب بود و یلدا و سیزدهبدر بد. نوروز هم این وسطها. برای حاکمان، این یک دربی بود. یک دوئل میان شبهای خوب و بد. میان آنچه مثل یک پدر ِ مستبد، برای خانوادهشان (بخوانیم رعیت) دوست داشتند و آنچه نمیپسندیدند.
چرا انقدر از چهارشنبهسوری متنفرند؟ آخر چهارشنبه سوری، تفاوت جدی با یلدا و حتی سیزدهبدر دارد: چهارشنبهسوری، خانهنشین نیست. بیسر و صدا نیست. چهارشنبهسوری، زمان پس گرفتن «فضای عمومی» است. جامعه در این شب، با سر و صدا و هیاهو، شهرش را برای یک شب از حاکمان پس میگیرد. درست مثل شب عاشورا. برای جامعه اما دوئلی در کار نبود. آنجا با سنج و دمام و سینهزنی و زنجیر و دسته و هیأت. اینجا با ترقه و هلهله و رقص و آواز و آتش.
برای حاکمانی که ۳۶۴ روز، شهر را در اختیار مطلق خود دارند، این یک شب، کابوس است. شهر، نباید از دست خارج شود. حتی یک ساعت. حتی یک شب. اما جامعه، اینجا قدرت عظیم خود را به رخ میکشد. عرف، بر تمام قدرت ِ مسلح به زور و پول و رسانه و ایدئولوژی، پیروز میشود. حقاش را بر شهر، محقق میکند. شهر، شهر ِ جامعه میشود. و برای حاکمان، این ترسناک است. همین یک شب، یعنی تعظیم به قدرت عرف. و این برای حاکمانی که از این رها کردن، از این اعتماد به عرف میترسند، کابوس است.
یک شب ِ چهارشنبهسوری، با اتوبوس، از تهران به بهبهان میرفتم. هیچ وقت فراموش نمیکنم که در تمام مسیر، از هر شهر بزرگ یا روستای کوچکی که میگذشتیم، از پنجرهی اتوبوس، آتشهای روشن بود و رقص و پایکوبی. تا نیمههای شب. و پر بیراه هم نمیگفتند واعظان شاید: چهارشنبه سوری، چیزی شبیه آتش ِ آتشدان ِ چند هزارسالهی یزد است: آتشی که به نام جامعه، علیرغم طوفانها، خاموش نمیشود.
این قدرت ِ مهیب جامعه است. حسش کنید.
#عرف|#روشنا|#جامعه
@raahiane|راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه
(چرا «چهارشنبه سوری» نماد قدرت «جامعه»ی ایران است؟)
حتی اسمش را هم صدا نمیکنند: چهارشنبهی آخر سال. انگار از نامش هم میترسند و متنفرند. چهل و شش سال است که هر کاری برای محو شدنش کردهاند: واعظانشان گفتند که سنت آتشپرستی و زرتشتیگری است. فایده نکرد. یگانهای ویژه و پلیسشان را به جنگش فرستادند. فایده نکرد. از تلویزیون و رادیویشان دههها فقط از بدیها و خطرناکیهایش گفتند و کشته و مجروح نشان دادند. فایده نکرد. در صدا و سیما و کتابهای درسی و مجالس رسمیشان نادیدهاش میگیرند و اسمش را نمیآورند شاید فراموش شود. فایده نکرد. تلاش کردند چهارشنبه سوری را شب یلدایی کنند و با سلام و صلوات و دید و بازدید، خنثایش کنند. فایده نکرد.
چهارشنبه سوری، نماد نمایش قدرت جامعهی ایران است. هر جامعهای، شبها و روزهایی دارد. جامعهی ایران هم. نوروز، عاشورا، شب یلدا. سیزدهبدر. و چهارشنبه سوری. برای حاکمان، این شبها اما خوب و بد داشتند: عاشورا، خوب بود و یلدا و سیزدهبدر بد. نوروز هم این وسطها. برای حاکمان، این یک دربی بود. یک دوئل میان شبهای خوب و بد. میان آنچه مثل یک پدر ِ مستبد، برای خانوادهشان (بخوانیم رعیت) دوست داشتند و آنچه نمیپسندیدند.
چرا انقدر از چهارشنبهسوری متنفرند؟ آخر چهارشنبه سوری، تفاوت جدی با یلدا و حتی سیزدهبدر دارد: چهارشنبهسوری، خانهنشین نیست. بیسر و صدا نیست. چهارشنبهسوری، زمان پس گرفتن «فضای عمومی» است. جامعه در این شب، با سر و صدا و هیاهو، شهرش را برای یک شب از حاکمان پس میگیرد. درست مثل شب عاشورا. برای جامعه اما دوئلی در کار نبود. آنجا با سنج و دمام و سینهزنی و زنجیر و دسته و هیأت. اینجا با ترقه و هلهله و رقص و آواز و آتش.
برای حاکمانی که ۳۶۴ روز، شهر را در اختیار مطلق خود دارند، این یک شب، کابوس است. شهر، نباید از دست خارج شود. حتی یک ساعت. حتی یک شب. اما جامعه، اینجا قدرت عظیم خود را به رخ میکشد. عرف، بر تمام قدرت ِ مسلح به زور و پول و رسانه و ایدئولوژی، پیروز میشود. حقاش را بر شهر، محقق میکند. شهر، شهر ِ جامعه میشود. و برای حاکمان، این ترسناک است. همین یک شب، یعنی تعظیم به قدرت عرف. و این برای حاکمانی که از این رها کردن، از این اعتماد به عرف میترسند، کابوس است.
یک شب ِ چهارشنبهسوری، با اتوبوس، از تهران به بهبهان میرفتم. هیچ وقت فراموش نمیکنم که در تمام مسیر، از هر شهر بزرگ یا روستای کوچکی که میگذشتیم، از پنجرهی اتوبوس، آتشهای روشن بود و رقص و پایکوبی. تا نیمههای شب. و پر بیراه هم نمیگفتند واعظان شاید: چهارشنبه سوری، چیزی شبیه آتش ِ آتشدان ِ چند هزارسالهی یزد است: آتشی که به نام جامعه، علیرغم طوفانها، خاموش نمیشود.
این قدرت ِ مهیب جامعه است. حسش کنید.
#عرف|#روشنا|#جامعه
@raahiane|راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه
Reposted from:
انجمن علمی جامعهشناسی دانشگاه خوارزمی

16.03.202506:48
🔴شماره چهاردهم هفتهنامه دانشجویی دیالکتیک(ویژهنامه روز جهانی زن)
▫️آثار منتشر شده در این شماره:
🔻نوشتار "بدن زن در انقیاد قدرت" اثر کیمیا سید
🔻نوشتار " تفاورت را بپذیریم، قدرت را بسازیم" اثر ساجده فیضی
🔻نوشتار "تصویر ها چگونه شکل میگیرند" اثر الهه عظیم زاده
🔻نوشتار "فرقی نمیکند کجا" اثر مریم فراهانی
🔻نوشتار "تبعیض ناروا" اثر محمد شاه رضا
🔻نوشتار "تاملی بر تجربه زنان" اثر سجاد سلیمان پناه
🔻نوشتار های "زنان ایران" و "زن و دانشگاه خوارزمی" اثر علیرضا تقوی
🔻نوشتار "موج های طلایی" اثر فاطمه گودرزی
🔻نوشتار "اتاقی از آن خود" اثر حدیثه پشمکی
🔻نوشتار "نابرابری جنسیتی در ورزش" اثر مینا صالحی
انجمن علمی-دانشجویی جامعهشناسی دانشگاه خوارزمی
@kharazmi_sociology
▫️آثار منتشر شده در این شماره:
🔻نوشتار "بدن زن در انقیاد قدرت" اثر کیمیا سید
🔻نوشتار " تفاورت را بپذیریم، قدرت را بسازیم" اثر ساجده فیضی
🔻نوشتار "تصویر ها چگونه شکل میگیرند" اثر الهه عظیم زاده
🔻نوشتار "فرقی نمیکند کجا" اثر مریم فراهانی
🔻نوشتار "تبعیض ناروا" اثر محمد شاه رضا
🔻نوشتار "تاملی بر تجربه زنان" اثر سجاد سلیمان پناه
🔻نوشتار های "زنان ایران" و "زن و دانشگاه خوارزمی" اثر علیرضا تقوی
🔻نوشتار "موج های طلایی" اثر فاطمه گودرزی
🔻نوشتار "اتاقی از آن خود" اثر حدیثه پشمکی
🔻نوشتار "نابرابری جنسیتی در ورزش" اثر مینا صالحی
انجمن علمی-دانشجویی جامعهشناسی دانشگاه خوارزمی
@kharazmi_sociology
09.03.202523:15
دانشجو عدد نیست
(آن ِ معلمی-۳)
میدانستم که سخت سفر میرود. اما رفته بود و برگشته بود. تنها. حالا چرا آنجا؟ نمیدانستم. بعدتر، بین حرفها، از دوست ِ دانشجوی بیمار شنیدم که رفته بوده به عیادت. در سکوت. بیآنکه کسی بفهمد. دانشجوی لیسانسی که تنها یک ترم با او کلاس داشته، بیماری سختی گرفته بود. شاید سرطان. فهمیده بود. و با آنکه سختسفر بود، با آنکه زیر خروار خروار «انتظارات مهم» و دعوت و مشغله حبس شدهبود، کنده بود و رفته بود تا ببینتش. که دیدنش شاید حال دانشجویش را بهتر کند. چقدر از آدمها، چنین مایهای برای دیگری، برای دانشجویشان میگذارند؟
میگفت: «اگر تونستی، برو خانم دکتر را ببین. حالش زیاد خوب نیست.» گفتم: «چرا؟ چی شده مگه؟» گفت: سر همین ماجرای دانشجویی که خودکشی کرده. ظاهراً دانشجوی جدید یکی از کلاسهایش بوده. از وقتی خبرش آمده، به هم ریخته. متنی نوشته بود. برای خودش. از آن متنهای مهلک. از آنها که ردّ اشک و خون دارند. که چرا نفهمیدم؟ که چرا از نگاهش، از بودنش، نفهمیدم که ...
با داستان دانشجوهایش هر ترم درگیر میشود. سالهاست. نه فقط درس خواندنشان. با نداشتنهایشان. با غم ِ داخل چشمهایشان. با بیحوصلهشدنهای ناگهانیشان. با غم مهاجر افغانستانی بودنشان. با بیجا و مکان و مشکلات خانه پیدا کردنشان. انگار که هر ترم، دهها «دوست» یا «خویشاوند» جدید پیدا کرده باشد.
تنها استاد دانشکده است که دانشجوها را از همان اول، به نام کوچکشان صدا میکرده. کلی هم ماجرا داشته: «نکنید خانم دکتر! دانشجوها پر رو میشوند»، «خانم دکتر! بالاخره شأن و شؤونات مهم است. یک حداقلی از فاصله برای احترام». اما نکرده. سالهاست. این اسم کوچک صدا کردن، نماد چیزی است: اینکه برایم مهمی. هستی. میبینمت. غریبه نیستی. برایم مثل غالب استادها، فقط یک فامیلی و شماره دانشجویی نیستی. یک نمره نیستی. یک عدد.
برای معلم، دانشجو، جان دارد. کل دارد. یک آدمیزاد زنده است. نه فقط یک جفت گوش یا دو چشم. برای او، دانشجو، آشناست. انسان است. مهم نیست درسخوان باشد یا نباشد. موافق باشد یا مخالف. فعال باشد یا گوشهگیر. قدیمی باشد یا جدید.
برای او، کلاس، بهانه است: دانشجو، انسان است. و انسان، مهم.
پیشتر درباره همین موضوع:
آن معلمی (۱): طور ِ نگاه معلم
آن معلمی (۲): امتحان غیر عادی
#سارا_شریعتی|#آن_معلمی|#آموزش|#روشنا|#دانشگاه
@raahiane|راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه
(آن ِ معلمی-۳)
میدانستم که سخت سفر میرود. اما رفته بود و برگشته بود. تنها. حالا چرا آنجا؟ نمیدانستم. بعدتر، بین حرفها، از دوست ِ دانشجوی بیمار شنیدم که رفته بوده به عیادت. در سکوت. بیآنکه کسی بفهمد. دانشجوی لیسانسی که تنها یک ترم با او کلاس داشته، بیماری سختی گرفته بود. شاید سرطان. فهمیده بود. و با آنکه سختسفر بود، با آنکه زیر خروار خروار «انتظارات مهم» و دعوت و مشغله حبس شدهبود، کنده بود و رفته بود تا ببینتش. که دیدنش شاید حال دانشجویش را بهتر کند. چقدر از آدمها، چنین مایهای برای دیگری، برای دانشجویشان میگذارند؟
میگفت: «اگر تونستی، برو خانم دکتر را ببین. حالش زیاد خوب نیست.» گفتم: «چرا؟ چی شده مگه؟» گفت: سر همین ماجرای دانشجویی که خودکشی کرده. ظاهراً دانشجوی جدید یکی از کلاسهایش بوده. از وقتی خبرش آمده، به هم ریخته. متنی نوشته بود. برای خودش. از آن متنهای مهلک. از آنها که ردّ اشک و خون دارند. که چرا نفهمیدم؟ که چرا از نگاهش، از بودنش، نفهمیدم که ...
با داستان دانشجوهایش هر ترم درگیر میشود. سالهاست. نه فقط درس خواندنشان. با نداشتنهایشان. با غم ِ داخل چشمهایشان. با بیحوصلهشدنهای ناگهانیشان. با غم مهاجر افغانستانی بودنشان. با بیجا و مکان و مشکلات خانه پیدا کردنشان. انگار که هر ترم، دهها «دوست» یا «خویشاوند» جدید پیدا کرده باشد.
تنها استاد دانشکده است که دانشجوها را از همان اول، به نام کوچکشان صدا میکرده. کلی هم ماجرا داشته: «نکنید خانم دکتر! دانشجوها پر رو میشوند»، «خانم دکتر! بالاخره شأن و شؤونات مهم است. یک حداقلی از فاصله برای احترام». اما نکرده. سالهاست. این اسم کوچک صدا کردن، نماد چیزی است: اینکه برایم مهمی. هستی. میبینمت. غریبه نیستی. برایم مثل غالب استادها، فقط یک فامیلی و شماره دانشجویی نیستی. یک نمره نیستی. یک عدد.
برای معلم، دانشجو، جان دارد. کل دارد. یک آدمیزاد زنده است. نه فقط یک جفت گوش یا دو چشم. برای او، دانشجو، آشناست. انسان است. مهم نیست درسخوان باشد یا نباشد. موافق باشد یا مخالف. فعال باشد یا گوشهگیر. قدیمی باشد یا جدید.
برای او، کلاس، بهانه است: دانشجو، انسان است. و انسان، مهم.
پیشتر درباره همین موضوع:
آن معلمی (۱): طور ِ نگاه معلم
آن معلمی (۲): امتحان غیر عادی
#سارا_شریعتی|#آن_معلمی|#آموزش|#روشنا|#دانشگاه
@raahiane|راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه
08.03.202505:51
«مردانگی در دنیای پساژینا: واکاوی چند موقعیت»
مدتی قبل به دعوت مجله «زنان [امروز]»، در میزگردی گفتگویی با حضور دو دوست عزیزم، حسام سلامت و ایمان واقفی شرکت کردیم. قرار بود این بار نه از صرف ایدهها و نظرمان، که این بار از تجربههایمان به عنوان سه مرد از زیستن در دنیای پساجنبش مهسا صحبت کنیم. از بهرهمندیها و مشارکتهای خواسته و ناخواستهمان در ستم جنسیتی، از آموختههایمان از این جنبش در زندگی شخصی و اجتماعی و از مسیر پیش رویمان.
نتیجه، این گفتگوی منتشر شده در ویژهنامه مجله به مناسبت روز جهانی زن است. از فاطمه علمدار برای طراحی و تسهیلگری این گفتگو سپاسگزارم. از اینکه به جای خطابه برای دیگران و بیرون، این بار فرصت تمرکز بر کارنامه خویشتن و درون را فراهم کرد. برای نقد خویشتن. چیزی که از دستاوردهای جنبش «زن، زندگی، آزادی» بود و هست.
لینک دانلود تماممتن ویژهنامه روز جهانی زن
@raahiane|راهیانه
مدتی قبل به دعوت مجله «زنان [امروز]»، در میزگردی گفتگویی با حضور دو دوست عزیزم، حسام سلامت و ایمان واقفی شرکت کردیم. قرار بود این بار نه از صرف ایدهها و نظرمان، که این بار از تجربههایمان به عنوان سه مرد از زیستن در دنیای پساجنبش مهسا صحبت کنیم. از بهرهمندیها و مشارکتهای خواسته و ناخواستهمان در ستم جنسیتی، از آموختههایمان از این جنبش در زندگی شخصی و اجتماعی و از مسیر پیش رویمان.
نتیجه، این گفتگوی منتشر شده در ویژهنامه مجله به مناسبت روز جهانی زن است. از فاطمه علمدار برای طراحی و تسهیلگری این گفتگو سپاسگزارم. از اینکه به جای خطابه برای دیگران و بیرون، این بار فرصت تمرکز بر کارنامه خویشتن و درون را فراهم کرد. برای نقد خویشتن. چیزی که از دستاوردهای جنبش «زن، زندگی، آزادی» بود و هست.
لینک دانلود تماممتن ویژهنامه روز جهانی زن
@raahiane|راهیانه
Reposted from:
کتاب و نگاه

18.03.202505:19
🔅 از سِنِجان تا فلات ایران!
داستان گنجور
مسعود قربانی
#مهدی_سلیمانیه پژوهشی را پیش گرفته که در آن نهادهایِ فرهنگیِ مردمیِ بعد از انقلاب را مورد بررسی قرار میدهد.
در این پژوهش سه ملاک اساسی مورد تأکید است:
• فعالیت نهادی در حوزهی فرهنگ،
• استقلال از ساختار حاکمیتی،
• تداوم فعالیت.
این پژوهش با کتابفروشی امام مشهد و بانیاش، رضا رجبزاده، آغاز و در دومین ایستگاه به وبسایت ادبی گنجور و ایدهپرداز و سازندهاش #حمیدرضا_محمدی رسیده است.
🔅 سلیمانیه کتابش را ادای دینی به کسانی میداند که بیچشمداشت و گمنام چیزی به فرهنگ این دیار افزودهاند. انتخابهای او میتوانند کتابفروشیای در یک شهر کوچک، آموزشگاهی هنری یا جمعی تأثیرگذار که ادب و هنر را محور گفتگوهای خویش قرار دادهاند، باشند. او در دستهبندی هفتگانهای که برای کار پژوهشیاش ارائه داده، در نظر دارد حداقل یک نمونه را برای تحلیل جامعهشناسانه برگزیند.
اما پرداختن به گنجور، همچنان که برای نویسنده و خیلی از ما چنین بوده، از بس که آشنا است، کمی غریب میآید!
سالهاست که سایت گنجور در هر جستجویی در حوزهی ادب و شعر، اولین بازوی کمکی و راهنمای کاوشگر بوده است؛ بدون آنکه کنجکاو شویم داستان شکلگیریاش چه بوده و چگونه متولد و بدینجا رسیده است! حالا سلیمانیه بی هیچ سفارشی و بیآنکه بخواهد تبلیغ کسی را کند، میخواهد داستان این شبه نهاد مؤثر در زندگی روزانهی فارسیزبانان را تعریف کند:
🔅 سلیمانیه در پسرِ ساکتِ سِنِجان به زندگی عجیب حمیدرضا محمدی که از اراک و منطقهای که حالا جزئی از آن شده، به نام سِنجان آغاز میکند.
حمیدرضای ساکتی که قهرمان زندگیاش ناپدریِ دستفروش او است؛ به واسطهی فهم شهودی بالای سیدکمال، خواندنی فراتر از کتاب و درس را در برنامهی زندگی خود میگزیند و با ایثار پدر و مادر و آرامشی که در محیط خانه داشته، دو متضاد را، یکی حمیدرضای خجالتی و گوشهگیر و دیگری حمیدرضای با اعتماد به نفس و جسور، به آشتی یکدیگر میآورد واینچنین سنگبنای کارهای بزرگ آینده را میگذارد!
شعر که تنهایی میطلبد، درفضای دلانگیز سنجان در دل حمیدرضا جوانه میزند و جستجوگری و خلقِ راههای نو در مدرسه و خاطراتی شگرف از رفتارهای برخی معلمان، چراغِ راهش میشود.
جنگ و پایان دلهرهآفرینش در اراک؛ کتابخانهی کوچک سنجان؛ مذهبی که انگار کارکردش تنها برای او تعزیه و تمرین سرایش شعر بود؛ مدرسهی نمونهای که کلاسِ متفاوت کامپیوترش در آن روزها از همه جا برایش عجیب و خواستنیتر بود... همه و همه به دانشگاه و اصفهان و رشتهی نرمافزار میرساندش.
«برنامهنویسی، چیزی بود که او را برمیانگیخت. شور و شوق را در وجودش زنده میکرد» (ص60) و به او قدرت میداد! اما در آن روزگار برنامهنویسی بازاری نداشت و حمیدرضا محمدی نیز آرایشگری نبود که بخواهد تنها به اصلاح سر خود بپردازد! او در دنیای واقعی و چالشهایش پیِ کاری بود؛ کارستان!
ادارهی گاز اراک و چندین کار خلاقانه، ثبت و راهاندازی ناتمام شرکتی خصوصی و نهایتاً عزیمت به تهران، «شهر حبابهای تنهایی» (ص68) در بیست و شش سالگی و کار در شرکتهای مختلف و از همه مهمتر برداشتن قدمهای کوچک در همان حباب تنهایی! که در ابتدا «انگار یک بازیگوشیِ محوِ مبهمِ بلندپروازانه» (ص 73) بیش نبود و تنها میتوانست عطشِ علاقهاش به ادبیات و دانشِ تخصصیاش را به هم برساند؛
گنجور را آفرید.
«حمیدرضا انگار حالا جایی را پیدا کرده بود که تقاطع گذشته و آیندهاش بود. جایی که در حال، پسرک سِنِجانی، در کُنج اتاقش، درازکش، شعرهای فارسی را با صدای درگلو افتاده، روخوانی میکند و آنسوتر، حمیدرضای برنامهنویس، در سکوت، همان اشعار را به کدهایی بدل میکند که میچرخند و بالا میروند...حالا انگار صدای شعرخواندنهایش از گوشهی اتاق خانهی روستاییشان در سنجان داشت بلند و بلندتر میشد..» (ص77)
حمیدرضا جنگجوی هیچ رسالت بزرگی نبود: «گنجور بیش از همه یک سفر دلپذیرشخصی بود..باعث میشد ادامه دهد..باعث میشد نبُرَد» (ص78)
«گنجور پروژهای نبود که حمیدرضا از اول نقشهی آن را چیده باشد.گنجور راه بود.» (ص 86) و ازهمه مهمتر مخاطب اصلیاش خودش بود!
مسابقهای نداشت، کیسهای هم برایش ندوخته بود..
ولی وقتی کار استوارترشد، مخاطبان دیگر همچون خودش علاقمندانه به گنجور رجوع کردند و تعاملی فعالانه را آغازکردند.
«این یک جامعه بود که داشت آرام آرام، یک همسرایی و بازاندیشی جمعی به میراث خود را تمرین میکرد»(ص79)
همانها در کنار روحیهی مسالمتجوی محمدی وقتی گنجور مدتی فیلتر شد، بیسلاح وبسایتشان را آزاد کردند و در جنگیدنی بدون جنگ، رهایش ساختند..
حالا گنجور در آستانهی بیست سالگی، حداقل مهمان یک تن از شش فارسیزبان است و دراو میتوان
قدرت نادیده انگاشته شدهی بینهایتْ کوچکها را حس کرد.
@MasoudQorbani7
داستان گنجور
مسعود قربانی
#مهدی_سلیمانیه پژوهشی را پیش گرفته که در آن نهادهایِ فرهنگیِ مردمیِ بعد از انقلاب را مورد بررسی قرار میدهد.
در این پژوهش سه ملاک اساسی مورد تأکید است:
• فعالیت نهادی در حوزهی فرهنگ،
• استقلال از ساختار حاکمیتی،
• تداوم فعالیت.
این پژوهش با کتابفروشی امام مشهد و بانیاش، رضا رجبزاده، آغاز و در دومین ایستگاه به وبسایت ادبی گنجور و ایدهپرداز و سازندهاش #حمیدرضا_محمدی رسیده است.
🔅 سلیمانیه کتابش را ادای دینی به کسانی میداند که بیچشمداشت و گمنام چیزی به فرهنگ این دیار افزودهاند. انتخابهای او میتوانند کتابفروشیای در یک شهر کوچک، آموزشگاهی هنری یا جمعی تأثیرگذار که ادب و هنر را محور گفتگوهای خویش قرار دادهاند، باشند. او در دستهبندی هفتگانهای که برای کار پژوهشیاش ارائه داده، در نظر دارد حداقل یک نمونه را برای تحلیل جامعهشناسانه برگزیند.
اما پرداختن به گنجور، همچنان که برای نویسنده و خیلی از ما چنین بوده، از بس که آشنا است، کمی غریب میآید!
سالهاست که سایت گنجور در هر جستجویی در حوزهی ادب و شعر، اولین بازوی کمکی و راهنمای کاوشگر بوده است؛ بدون آنکه کنجکاو شویم داستان شکلگیریاش چه بوده و چگونه متولد و بدینجا رسیده است! حالا سلیمانیه بی هیچ سفارشی و بیآنکه بخواهد تبلیغ کسی را کند، میخواهد داستان این شبه نهاد مؤثر در زندگی روزانهی فارسیزبانان را تعریف کند:
🔅 سلیمانیه در پسرِ ساکتِ سِنِجان به زندگی عجیب حمیدرضا محمدی که از اراک و منطقهای که حالا جزئی از آن شده، به نام سِنجان آغاز میکند.
حمیدرضای ساکتی که قهرمان زندگیاش ناپدریِ دستفروش او است؛ به واسطهی فهم شهودی بالای سیدکمال، خواندنی فراتر از کتاب و درس را در برنامهی زندگی خود میگزیند و با ایثار پدر و مادر و آرامشی که در محیط خانه داشته، دو متضاد را، یکی حمیدرضای خجالتی و گوشهگیر و دیگری حمیدرضای با اعتماد به نفس و جسور، به آشتی یکدیگر میآورد واینچنین سنگبنای کارهای بزرگ آینده را میگذارد!
شعر که تنهایی میطلبد، درفضای دلانگیز سنجان در دل حمیدرضا جوانه میزند و جستجوگری و خلقِ راههای نو در مدرسه و خاطراتی شگرف از رفتارهای برخی معلمان، چراغِ راهش میشود.
جنگ و پایان دلهرهآفرینش در اراک؛ کتابخانهی کوچک سنجان؛ مذهبی که انگار کارکردش تنها برای او تعزیه و تمرین سرایش شعر بود؛ مدرسهی نمونهای که کلاسِ متفاوت کامپیوترش در آن روزها از همه جا برایش عجیب و خواستنیتر بود... همه و همه به دانشگاه و اصفهان و رشتهی نرمافزار میرساندش.
«برنامهنویسی، چیزی بود که او را برمیانگیخت. شور و شوق را در وجودش زنده میکرد» (ص60) و به او قدرت میداد! اما در آن روزگار برنامهنویسی بازاری نداشت و حمیدرضا محمدی نیز آرایشگری نبود که بخواهد تنها به اصلاح سر خود بپردازد! او در دنیای واقعی و چالشهایش پیِ کاری بود؛ کارستان!
ادارهی گاز اراک و چندین کار خلاقانه، ثبت و راهاندازی ناتمام شرکتی خصوصی و نهایتاً عزیمت به تهران، «شهر حبابهای تنهایی» (ص68) در بیست و شش سالگی و کار در شرکتهای مختلف و از همه مهمتر برداشتن قدمهای کوچک در همان حباب تنهایی! که در ابتدا «انگار یک بازیگوشیِ محوِ مبهمِ بلندپروازانه» (ص 73) بیش نبود و تنها میتوانست عطشِ علاقهاش به ادبیات و دانشِ تخصصیاش را به هم برساند؛
گنجور را آفرید.
«حمیدرضا انگار حالا جایی را پیدا کرده بود که تقاطع گذشته و آیندهاش بود. جایی که در حال، پسرک سِنِجانی، در کُنج اتاقش، درازکش، شعرهای فارسی را با صدای درگلو افتاده، روخوانی میکند و آنسوتر، حمیدرضای برنامهنویس، در سکوت، همان اشعار را به کدهایی بدل میکند که میچرخند و بالا میروند...حالا انگار صدای شعرخواندنهایش از گوشهی اتاق خانهی روستاییشان در سنجان داشت بلند و بلندتر میشد..» (ص77)
حمیدرضا جنگجوی هیچ رسالت بزرگی نبود: «گنجور بیش از همه یک سفر دلپذیرشخصی بود..باعث میشد ادامه دهد..باعث میشد نبُرَد» (ص78)
«گنجور پروژهای نبود که حمیدرضا از اول نقشهی آن را چیده باشد.گنجور راه بود.» (ص 86) و ازهمه مهمتر مخاطب اصلیاش خودش بود!
مسابقهای نداشت، کیسهای هم برایش ندوخته بود..
ولی وقتی کار استوارترشد، مخاطبان دیگر همچون خودش علاقمندانه به گنجور رجوع کردند و تعاملی فعالانه را آغازکردند.
«این یک جامعه بود که داشت آرام آرام، یک همسرایی و بازاندیشی جمعی به میراث خود را تمرین میکرد»(ص79)
همانها در کنار روحیهی مسالمتجوی محمدی وقتی گنجور مدتی فیلتر شد، بیسلاح وبسایتشان را آزاد کردند و در جنگیدنی بدون جنگ، رهایش ساختند..
حالا گنجور در آستانهی بیست سالگی، حداقل مهمان یک تن از شش فارسیزبان است و دراو میتوان
قدرت نادیده انگاشته شدهی بینهایتْ کوچکها را حس کرد.
@MasoudQorbani7
16.03.202506:48
از جمله روشناییهای زندگیام، از آنها که دلم را گرم میکند، دیدن ِ نوشتنهای دانشجویان است. وقتی که آرام آرام، ایدههای ارزشمندشان، کلمه میشوند و پر میکشند. پناهگاه این کلمات، خیلی وقتها «نشریات دانشجویی» بودهاند. از آن پناهگاهها مهم. از آن باندهای پرواز.
وجود نشریات دانشجویی فعال، یک «نشانه» است. از زنده بودن جریان دانشجویی. از جریان داشتن ِ بحث و کار گروهی و نقد. و همه، برای رشد. برای پروازهای بلند.
خیلی دانشگاهها اما این سنت دانشجویی نوشتن و نشریه را نداشتهاند. یا از دست دادهاند. وقتی در این دانشگاهها، از دل سکوت سنگین، به همت خود دانشجویان نسل جدید، نهادهای نوشتن مستقل جوانه میزنند، چشمهایم برق میزند. دلم گرم میشود.
دانشگاه خوارزمی از آن دانشگاههایی است که در دو دههی اخیر، به دلایل مختلف، فضای دانشجویی فعال و جمعی و مستقلاش زمینگیر شده بود. حالا اما نسل جدید ِ دهه هشتادی، این نشریهها را راه انداخته و مینویسند. بی تکیه به هیچ دست دیگری. نفس کشیده در هوای میراث عزیز بر جای مانده از ثمره دلهای عاشق نسلهای قبل این خاک. و ایستاده بر پای فهم خویش.
اسمهایشان را که میبینم، یاد نخستین ترم تحصیلی و چهرههای عزیز و ذهنهای خلاق تسلیمناشدنیشان در کلاس میافتم. با هر نوشتن، با هر شماره از نشریه، «ما»ییم، این جای جهان است که قد میکشد.
این نمونهی نوشتنهایشان است. ویژهنامه روز زنشان. این قاب زیبای پرواز جمعی را ببینید.
زیر این خاک فسرده، دنیای عجیب ِ رویش است.
«می گفتی ای عزیز!
سترون شده ست خاک
اینک ببین برابر چشم تو چیستند
هر صبح و شب به غارت طوفان روند و باز
باز آخرین شقایق این باغ نیستند» (شفیعی کدکنی)
@raahiane|راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه
#روشنا|#دانشگاه|#نهادهای_فرهنگی_مستقل
وجود نشریات دانشجویی فعال، یک «نشانه» است. از زنده بودن جریان دانشجویی. از جریان داشتن ِ بحث و کار گروهی و نقد. و همه، برای رشد. برای پروازهای بلند.
خیلی دانشگاهها اما این سنت دانشجویی نوشتن و نشریه را نداشتهاند. یا از دست دادهاند. وقتی در این دانشگاهها، از دل سکوت سنگین، به همت خود دانشجویان نسل جدید، نهادهای نوشتن مستقل جوانه میزنند، چشمهایم برق میزند. دلم گرم میشود.
دانشگاه خوارزمی از آن دانشگاههایی است که در دو دههی اخیر، به دلایل مختلف، فضای دانشجویی فعال و جمعی و مستقلاش زمینگیر شده بود. حالا اما نسل جدید ِ دهه هشتادی، این نشریهها را راه انداخته و مینویسند. بی تکیه به هیچ دست دیگری. نفس کشیده در هوای میراث عزیز بر جای مانده از ثمره دلهای عاشق نسلهای قبل این خاک. و ایستاده بر پای فهم خویش.
اسمهایشان را که میبینم، یاد نخستین ترم تحصیلی و چهرههای عزیز و ذهنهای خلاق تسلیمناشدنیشان در کلاس میافتم. با هر نوشتن، با هر شماره از نشریه، «ما»ییم، این جای جهان است که قد میکشد.
این نمونهی نوشتنهایشان است. ویژهنامه روز زنشان. این قاب زیبای پرواز جمعی را ببینید.
زیر این خاک فسرده، دنیای عجیب ِ رویش است.
«می گفتی ای عزیز!
سترون شده ست خاک
اینک ببین برابر چشم تو چیستند
هر صبح و شب به غارت طوفان روند و باز
باز آخرین شقایق این باغ نیستند» (شفیعی کدکنی)
@raahiane|راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه
#روشنا|#دانشگاه|#نهادهای_فرهنگی_مستقل
Reposted from:
زنان امروز



09.03.202518:45
در بهمن ماه ۱۴۰۳ میزگردی به گردانندگی فاطمه علمدار و با حضور مهدی سلیمانیه، حسام سلامت و ایمان واقفی در مجله زنان برگزار شد که در آن هر یک از افراد موقعیتهایی را از تجربه زیستهشان بیرون کشیدند و سعی کردند به فهم عمیقتری از تجربیات جنسیتی در دنیای پساژینا نزدیک شوند.
🎧نسخهٔ شنیداری این میزگرد را میتوانید در پادکست هشت (پادکست مجله زنان امروز) در کست باکس و تمامی پادگیرها بشنوید.
https://castbox.fm/vd/785811016
🔗 لینک حمایت از پادکست:
store.zananemrooz.com/محصول/کمک-مالی/
🎧نسخهٔ شنیداری این میزگرد را میتوانید در پادکست هشت (پادکست مجله زنان امروز) در کست باکس و تمامی پادگیرها بشنوید.
https://castbox.fm/vd/785811016
🔗 لینک حمایت از پادکست:
store.zananemrooz.com/محصول/کمک-مالی/
04.03.202511:46
برای فردایت
چادری است. پشت فرمان پراید سفیدش نشسته. مسلط رانندگی میکند. نه نگاهی به سمتش برمیگردد و نه ملامتی از رانندگی کردن حس میکند.
محجبه است. روسری رنگارنگی پوشیده. کولهاش را به دوشش انداخته و با دوستش که او هم محجبه است، در پیادهروی انقلاب، بستنی به دست، قدم میزنند و میروند.
در رستوران دانشگاه، نشسته است. اینجا برلین است. دختر محجبه ایرانی که دارد ارشد میخواند، کنار دوستان اروپاییاش نشسته است.
این قابها، امروز عادی هستند. هیچکس در جامعه ایران از دیدن هیچکدامشان تعجب نمیکند. اما صد و پنجاه سال قبل، ماجرا فرق میکرد: کدام زن محجبهی دینداری میتوانست درشکهای را در وسط شهر براند؟ کدام زن دیندار محجبهای میتوانست روبندهاش را کنار بگذارد و با روسری رنگی، در حال بستنی خوردن، در خیابان بخندد و قدم بزند؟
چطور عرف و جامعه به اینجا رسید؟ چطور زن دیندار محجبه توانست بخشهایی از حقش را از جامعهی مردسالار ایران بستاند؟ چطور توانست در عین حفظ حجاب و دیانتش، بخشی از آزادیهای انسانیاش را به دست بیاورد؟
عواملش زیادند. اما حتماً یکی از آنها، تلاش ِ زنان غیرمحجبهای بود که از همان صد و پنجاه سال قبل، برای آزادی زنان جنگیدند. برای حق انتخاب آزادانه پوشش. برای حق تحصیل. برای اشتغال. برای حقوق خانوادگی. و چه بسیار زنان محجبه و دینداری که در کنار بسیاری مردان متشرع، در برابر آنان ایستادند، زخمشان زدند، بیحرمتشان کردند، طعن و لعنشان کردند... اما امروز، نسلهای بعدی همان زنان محجبه و متشرع، از آزادیهایی بهرهمندند که زنان طعنشنیده و لعن شده و تهمتکشیدهی گاه غیرباورمند به تشرع و سنت، برای ذره ذرهاش، خون و جان و آبرو گذاشتهبودند.
امروز هم داستان همین است: آن بخش از زنان محجبه و چادری و متشرعی که در برابر زنان ِ آزادیخواه و برابریطلب، در خیابان و فضای عمومی و خصوصی میایستند و نگاهبان نابرابریهای جنسیتی شدهاند، فردا خود نیز مدیون این زنان ِ پیشرو خواهند بود.
تصویر غریبی است. وقتی برای آیندهی کسی که تو را آزار میدهد و در برابرت میایستد، میجنگی. برای فردا. برای انسان.
@raahiane|راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه
#از_رنجی_که_میبریم|#روشنا
چادری است. پشت فرمان پراید سفیدش نشسته. مسلط رانندگی میکند. نه نگاهی به سمتش برمیگردد و نه ملامتی از رانندگی کردن حس میکند.
محجبه است. روسری رنگارنگی پوشیده. کولهاش را به دوشش انداخته و با دوستش که او هم محجبه است، در پیادهروی انقلاب، بستنی به دست، قدم میزنند و میروند.
در رستوران دانشگاه، نشسته است. اینجا برلین است. دختر محجبه ایرانی که دارد ارشد میخواند، کنار دوستان اروپاییاش نشسته است.
این قابها، امروز عادی هستند. هیچکس در جامعه ایران از دیدن هیچکدامشان تعجب نمیکند. اما صد و پنجاه سال قبل، ماجرا فرق میکرد: کدام زن محجبهی دینداری میتوانست درشکهای را در وسط شهر براند؟ کدام زن دیندار محجبهای میتوانست روبندهاش را کنار بگذارد و با روسری رنگی، در حال بستنی خوردن، در خیابان بخندد و قدم بزند؟
چطور عرف و جامعه به اینجا رسید؟ چطور زن دیندار محجبه توانست بخشهایی از حقش را از جامعهی مردسالار ایران بستاند؟ چطور توانست در عین حفظ حجاب و دیانتش، بخشی از آزادیهای انسانیاش را به دست بیاورد؟
عواملش زیادند. اما حتماً یکی از آنها، تلاش ِ زنان غیرمحجبهای بود که از همان صد و پنجاه سال قبل، برای آزادی زنان جنگیدند. برای حق انتخاب آزادانه پوشش. برای حق تحصیل. برای اشتغال. برای حقوق خانوادگی. و چه بسیار زنان محجبه و دینداری که در کنار بسیاری مردان متشرع، در برابر آنان ایستادند، زخمشان زدند، بیحرمتشان کردند، طعن و لعنشان کردند... اما امروز، نسلهای بعدی همان زنان محجبه و متشرع، از آزادیهایی بهرهمندند که زنان طعنشنیده و لعن شده و تهمتکشیدهی گاه غیرباورمند به تشرع و سنت، برای ذره ذرهاش، خون و جان و آبرو گذاشتهبودند.
امروز هم داستان همین است: آن بخش از زنان محجبه و چادری و متشرعی که در برابر زنان ِ آزادیخواه و برابریطلب، در خیابان و فضای عمومی و خصوصی میایستند و نگاهبان نابرابریهای جنسیتی شدهاند، فردا خود نیز مدیون این زنان ِ پیشرو خواهند بود.
تصویر غریبی است. وقتی برای آیندهی کسی که تو را آزار میدهد و در برابرت میایستد، میجنگی. برای فردا. برای انسان.
@raahiane|راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه
#از_رنجی_که_میبریم|#روشنا
Reposted from:
کتاب و نگاه



18.03.202505:19
#پیشنهاد_مطالعه:
#گنجور
قدرتِ بینهایتْ کوچکها
شناخت اجتماعی وبسایت گنجور
نویسنده: #مهدی_سلیمانیه
#نشر_آرما
۱۸۹ صفحه
@MasoudQorbani7
#گنجور
قدرتِ بینهایتْ کوچکها
شناخت اجتماعی وبسایت گنجور
نویسنده: #مهدی_سلیمانیه
#نشر_آرما
۱۸۹ صفحه
@MasoudQorbani7
Reposted from:
تجربه بودن | محمود مقدّسی

16.03.202506:29
چه خوب که آن سالها از آرش خواستم با ما در کانال ناکوک بنویسد. یکی از نوشتههایش را آنجا دیدم که حالا نسبت من و او با آن متفاوت شده است. حالا او دیگر میداند مرگ شبیه چیست:
✍ دنیای عجیب یک پنگوئن
می گویند بیشتر از بیست سال است که مسؤول کتابخانه دانشکده است. از وقتی که دچار یک بیماری عصبی لاعلاج شده اما، اوقاتش را بیشتر با قدم زدن لابلای اتومبیل های پارک شده در حیاط دانشکده می گذراند. تقریباً همیشه آنجا او را می بینی که در حال سیگار کشیدن است. بدنش خمیده و تکیده است. لبخند تلخی روی لبانش خشک شده و چشم هایش درمانده و کم فروغ اند. راه رفتنش روز به روز بیشتر شبیه راه رفتن پنگوئن ها می شود و این باعث می شود که حرکاتش لابلای ماشین ها از فاصله دور، حتی از پشت پنجره های طبقات بالای ساختمان قابل تشخیص باشد.
بار اولی که سعی کردم به او نزدیک شوم و بار تنهاییش را اندکی سبک کنم واکنش سردی نشان داد. شاید دلیلش این بود که سوالاتم بیش از اندازه کلیشه ای بودند. به هر حال بیمار شدن در جایی مثل کشور ما یکی از سختی هایش این است که از صبح تا شب باید سوال های تکراری بشنوی و جواب های تکراری بدهی.
چند روز بعد اما خودش پیشقدم شد و باب صحبتی کاملاً متفاوت را گشود. داشتم بسمت ماشین می رفتم که دیدم روی جدول سیمانی پارکینگ نشسته است. سیگاری از دور به من تعارف کرد. رفتم جلو و گفتم ممنون، مدتی است نمی کشم. کنارش نشستم و بدون اینکه دوباره سوالات کلیشه ای بپرسم همانطور در سکوت کنارش ماندم. بعد از حدود یک دقیقه همانطور که به زمین خیره بود سکوت را شکست و گفت: «ما زنده ها از مرگ چی می فهمیم؟! فکر می کنیم مرگ یعنی کفن و دفن و مسجد و سیاه پوشیدن و تسلیت گفتن و این جور چیزاست. مرگ رو از چشم بازمونده ها می فهمیم. مرگ رو از چشم زنده ها می فهمیم. حتی وقتی به مرگ خودمون فکر می کنیم باز از چشم اونایی که بعد از ما زنده اند بهش نگاه می کنیم».
پرسیدم: «خب، مرگ چیه بنظر تو؟»
چند لحظه سکوت کرد و بعد برگشت به سمت من و با لحنی مطمئن جواب داد: «مرگ شبیه هیچ چیزی نیست. کلاً چیز دیگه ای است. متوجهی؟ یه چیز دیگه!»
✍ دنیای عجیب یک پنگوئن
می گویند بیشتر از بیست سال است که مسؤول کتابخانه دانشکده است. از وقتی که دچار یک بیماری عصبی لاعلاج شده اما، اوقاتش را بیشتر با قدم زدن لابلای اتومبیل های پارک شده در حیاط دانشکده می گذراند. تقریباً همیشه آنجا او را می بینی که در حال سیگار کشیدن است. بدنش خمیده و تکیده است. لبخند تلخی روی لبانش خشک شده و چشم هایش درمانده و کم فروغ اند. راه رفتنش روز به روز بیشتر شبیه راه رفتن پنگوئن ها می شود و این باعث می شود که حرکاتش لابلای ماشین ها از فاصله دور، حتی از پشت پنجره های طبقات بالای ساختمان قابل تشخیص باشد.
بار اولی که سعی کردم به او نزدیک شوم و بار تنهاییش را اندکی سبک کنم واکنش سردی نشان داد. شاید دلیلش این بود که سوالاتم بیش از اندازه کلیشه ای بودند. به هر حال بیمار شدن در جایی مثل کشور ما یکی از سختی هایش این است که از صبح تا شب باید سوال های تکراری بشنوی و جواب های تکراری بدهی.
چند روز بعد اما خودش پیشقدم شد و باب صحبتی کاملاً متفاوت را گشود. داشتم بسمت ماشین می رفتم که دیدم روی جدول سیمانی پارکینگ نشسته است. سیگاری از دور به من تعارف کرد. رفتم جلو و گفتم ممنون، مدتی است نمی کشم. کنارش نشستم و بدون اینکه دوباره سوالات کلیشه ای بپرسم همانطور در سکوت کنارش ماندم. بعد از حدود یک دقیقه همانطور که به زمین خیره بود سکوت را شکست و گفت: «ما زنده ها از مرگ چی می فهمیم؟! فکر می کنیم مرگ یعنی کفن و دفن و مسجد و سیاه پوشیدن و تسلیت گفتن و این جور چیزاست. مرگ رو از چشم بازمونده ها می فهمیم. مرگ رو از چشم زنده ها می فهمیم. حتی وقتی به مرگ خودمون فکر می کنیم باز از چشم اونایی که بعد از ما زنده اند بهش نگاه می کنیم».
پرسیدم: «خب، مرگ چیه بنظر تو؟»
چند لحظه سکوت کرد و بعد برگشت به سمت من و با لحنی مطمئن جواب داد: «مرگ شبیه هیچ چیزی نیست. کلاً چیز دیگه ای است. متوجهی؟ یه چیز دیگه!»
08.03.202512:34
اگر چه مرغ زیرک بود
حافظ در هواداری
به تیر غمزه
صیدش کرد
چشم آن
کمان ابرو...
#شنیدن|#ترانگی|#گفتگوهای_تنهایی
حافظ در هواداری
به تیر غمزه
صیدش کرد
چشم آن
کمان ابرو...
#شنیدن|#ترانگی|#گفتگوهای_تنهایی
Could not access
the media content
the media content
02.01.202505:19
"آخوندهای مصدقی" تیپ عجیبی از دینداران حوزوی بودند که در دورهای خاص از تاریخ معاصر ایران، ظهور کردند. حوزویانی که دغدغه آزادی و مبارزه با هر نوع استبداد را داشتند. در تداوم ارمانهای آزادیخواهانه مشروطه. و همزمان، مخالف استعماری که پشتیبان غالب قدرتهای استبدادی بود. تیپی محدود و اقلیت از حوزویان که برایش دنیا و ترقی و رفاه مردمان عین دین بود و محمد مصدق برایش نماد این آرمانها. تیپی که با انقلاب ایران به طور کلی محو شد.
در سوی دیگر زمین، در امریکای جنوبی هم عالمان مسیحی بودند که دین را نه ابزار سرکوب، که نردبان رهایی مردمان مستضف دیدند. در کنار مردمانشان و در برابر استبداد و حامیاش، استعمار ایستادند و برای رفاه مردمانشان هزینه دادند: الهیات رهاییبخش.
در زبان فارسی، هر دوی این دو نوع غریب از دینداران اقلیت را کمتر میشناسیم. من در این متن که به تازگی منتشر شد و از نتایج پژوهش پسادکتریام در دانشگاه زوریخ سوییس بود، تلاش کردهام تا تصویری دقیقتر از این دو، شباهتها و تفاوتهایشان و سرنوشت متفاوتشان ارائه دهم.
لینک دانلود اصل مقاله
مهدی سلیمانیه/راهیانه
@raahiane
#سیاه_مشق
در سوی دیگر زمین، در امریکای جنوبی هم عالمان مسیحی بودند که دین را نه ابزار سرکوب، که نردبان رهایی مردمان مستضف دیدند. در کنار مردمانشان و در برابر استبداد و حامیاش، استعمار ایستادند و برای رفاه مردمانشان هزینه دادند: الهیات رهاییبخش.
در زبان فارسی، هر دوی این دو نوع غریب از دینداران اقلیت را کمتر میشناسیم. من در این متن که به تازگی منتشر شد و از نتایج پژوهش پسادکتریام در دانشگاه زوریخ سوییس بود، تلاش کردهام تا تصویری دقیقتر از این دو، شباهتها و تفاوتهایشان و سرنوشت متفاوتشان ارائه دهم.
لینک دانلود اصل مقاله
مهدی سلیمانیه/راهیانه
@raahiane
#سیاه_مشق
Reposted from:
جماران



17.03.202511:13
🔴 فوری
🔴 حصر مهدی کروبی رفع شد
♨️ حصر حجت الاسلام و المسلمین مهدی کروبی امروز پس از 15 سال رفع شد.
♨️ حسین کروبی در گفت و گو با خبرنگار جماران، گفت: روز گذشته مأموران امنیتی در دیدار با پدرم اعلام کردند از امروز طبق دستور رییس قوه قضائیه حصر شما برداشته می شود، اما به لحاظ مسائل امنیتی و حفاظتی تا ۲۰ فروردین مأموران در محل اقامت شما حضور دارند و در آن زمان از منزل خارج خواهند شد.
♨️پدرم به نیروهای امنیتی گفتند، «همانطور که قبلا هم اعلام کرده بودم، من و آقای موسوی به دلیل اعتراض به نتایج انتخابات سال ۸۸ بیش از ۱۴ سال در حصر قرار گرفتیم و اکنون هم باید به اتفاق یکدیگر رفع حصر شویم، اما اکنون که شما تصمیم گرفتید حصر را پایان دهید، من نمی توانم مانع خروج شما از منزل شوم؛ ولی توصیه می کنم هر چه زودتر حصر آقای موسوی و خانم رهنورد را پایان دهید.»
♨️مسئولان امنیتی در جواب ایشان گفتند همین پروسه ای که درباره شما انجام شد، در مورد آقای موسوی نیز طی چند ماه آینده انجام خواهد شد و ایشان هم رفع حصر خواهد شد./ جماران
https://www.jamaran.news/fa/tiny/news-1662483
🕌 @jamarannews
🔴 حصر مهدی کروبی رفع شد
♨️ حصر حجت الاسلام و المسلمین مهدی کروبی امروز پس از 15 سال رفع شد.
♨️ حسین کروبی در گفت و گو با خبرنگار جماران، گفت: روز گذشته مأموران امنیتی در دیدار با پدرم اعلام کردند از امروز طبق دستور رییس قوه قضائیه حصر شما برداشته می شود، اما به لحاظ مسائل امنیتی و حفاظتی تا ۲۰ فروردین مأموران در محل اقامت شما حضور دارند و در آن زمان از منزل خارج خواهند شد.
♨️پدرم به نیروهای امنیتی گفتند، «همانطور که قبلا هم اعلام کرده بودم، من و آقای موسوی به دلیل اعتراض به نتایج انتخابات سال ۸۸ بیش از ۱۴ سال در حصر قرار گرفتیم و اکنون هم باید به اتفاق یکدیگر رفع حصر شویم، اما اکنون که شما تصمیم گرفتید حصر را پایان دهید، من نمی توانم مانع خروج شما از منزل شوم؛ ولی توصیه می کنم هر چه زودتر حصر آقای موسوی و خانم رهنورد را پایان دهید.»
♨️مسئولان امنیتی در جواب ایشان گفتند همین پروسه ای که درباره شما انجام شد، در مورد آقای موسوی نیز طی چند ماه آینده انجام خواهد شد و ایشان هم رفع حصر خواهد شد./ جماران
https://www.jamaran.news/fa/tiny/news-1662483
🕌 @jamarannews
14.03.202521:36
عقربههای دینی
(دربارهی میل حاکمان به دینی کردن «همه چیز»)
عطش به دینی کردن همه چیز در چهل و پنج سال اخیر، چیز جدیدی نیست. از اسم خیابانها، هنرها، آموزش و پرورش، قوانین، علوم انسانی، مهدهای کودک، نامگذاری کودکان، تبلغات شهری و همه چیز. میل حکومت و اقلیت طرفدارانش در جامعه به رنگ دینی زدن به هر آنچه که تصور کردنی است.
در مورد «زمان» هم همینطور است: دینی کردن تقویم. تسخیر تقویم با مناسبتهای قدیم و جدید. با مناسبتهای آشنای دینی یا با اختراعات و ابداعات جدید. از طولانی کردن آنچه در تقویم دینی بوده از یک روز به دهه گرفتنها و از یک ده روز به چندین ده روز. یا با کشف و اختراع مناسبتهایی که نبودهاند.
اما این دینی کردن زمان و تقویم، پیشتر تا سطح «روز»های تقویم پیش رفته بود. اما این عطش، به صورتی غریب، سیری ناپذیر است: حالا این دینی کردن زمان به سطح «ساعت»های یک روز رسیده! حتی ساعتهای عادی یک روز را هم دینی کردهاند: رادیو روشن است. ساعت ۸ صبح و ۸ شب، مدتهاست که دعایی در مورد امام هشتم شیعیان پخش میکنند. حالا در شبکه معارف رادیو، دیدم که باقی ساعتهای دوازدهگانه را هم به نام امامی از امامان شیعه نامگذاری کردهاند و دعایش را میخوانند.
پیشتر، سارا شریعتی و آرمان ذاکری در متن ارزشمندشان با عنوان «قدسی تقدسزداییشده» نشان دادهبودند که چگونه این میل به دینی کردن و قدسی کردن همه چیز، در گام نخست، معنای دینی و قدسی بودن را از بین میبرد. وقتی همه چیز دینی شود، دیگر هیچ چیز دینی نیست. شاید برای اقلیت دینداران حکومتی و سنتی، در این دههها، این سیل بیپایان دینیسازی زمان و مکان و جهان، شیرین باشد، اما منطق اجتماعی، هر زیادهروی را در طول زمان به شدت پس میزند. بعید است که عواقب طولانی مدت این میل به تسخیر همه چیز، در فرداهای جامعهی ایران، مطلوب آن اقلیت دیندار باشد.
@raahiane|راهیانه
#عرف_ستیزی|#عرف
(دربارهی میل حاکمان به دینی کردن «همه چیز»)
عطش به دینی کردن همه چیز در چهل و پنج سال اخیر، چیز جدیدی نیست. از اسم خیابانها، هنرها، آموزش و پرورش، قوانین، علوم انسانی، مهدهای کودک، نامگذاری کودکان، تبلغات شهری و همه چیز. میل حکومت و اقلیت طرفدارانش در جامعه به رنگ دینی زدن به هر آنچه که تصور کردنی است.
در مورد «زمان» هم همینطور است: دینی کردن تقویم. تسخیر تقویم با مناسبتهای قدیم و جدید. با مناسبتهای آشنای دینی یا با اختراعات و ابداعات جدید. از طولانی کردن آنچه در تقویم دینی بوده از یک روز به دهه گرفتنها و از یک ده روز به چندین ده روز. یا با کشف و اختراع مناسبتهایی که نبودهاند.
اما این دینی کردن زمان و تقویم، پیشتر تا سطح «روز»های تقویم پیش رفته بود. اما این عطش، به صورتی غریب، سیری ناپذیر است: حالا این دینی کردن زمان به سطح «ساعت»های یک روز رسیده! حتی ساعتهای عادی یک روز را هم دینی کردهاند: رادیو روشن است. ساعت ۸ صبح و ۸ شب، مدتهاست که دعایی در مورد امام هشتم شیعیان پخش میکنند. حالا در شبکه معارف رادیو، دیدم که باقی ساعتهای دوازدهگانه را هم به نام امامی از امامان شیعه نامگذاری کردهاند و دعایش را میخوانند.
پیشتر، سارا شریعتی و آرمان ذاکری در متن ارزشمندشان با عنوان «قدسی تقدسزداییشده» نشان دادهبودند که چگونه این میل به دینی کردن و قدسی کردن همه چیز، در گام نخست، معنای دینی و قدسی بودن را از بین میبرد. وقتی همه چیز دینی شود، دیگر هیچ چیز دینی نیست. شاید برای اقلیت دینداران حکومتی و سنتی، در این دههها، این سیل بیپایان دینیسازی زمان و مکان و جهان، شیرین باشد، اما منطق اجتماعی، هر زیادهروی را در طول زمان به شدت پس میزند. بعید است که عواقب طولانی مدت این میل به تسخیر همه چیز، در فرداهای جامعهی ایران، مطلوب آن اقلیت دیندار باشد.
@raahiane|راهیانه
#عرف_ستیزی|#عرف
Reposted from:
زنان امروز



08.03.202506:02
ویژهنامهٔ هشت مارس مجلهٔ زنان امروز
مجموعهٔ پیشرو، بهمنظور گسترش گفتوگوهای فمینیستی، فارغ از فضاهای «دوقطبیشدۀ» رايج تهیه شده تا در حد امکان به فهم دغدغههای يكديگر و همدلیهای بيشتر دامن بزند. چراكه بدون همدلی، همقدمی و همبستگی امكانپذير نيست و بدون همبستگی، ايجاد تغيير به نفع زنان ناممكن میشود.
مقالات چندصداییاند؛ برخی دو نویسنده دارند که از منظرهای مختلف به موضوع پرداختهاند و برخی ماحصل گفتوگو دربارهٔ تجربیات زیستهٔ زنان و مردان در پساژینا است. اين گفتوگوها با اين اميد در كنار هم قرار گرفتهاند كه در آينده، ديگر گروههای خُردِ زنان بتوانند در سطحي وسيعتر، به چنين گفتوگوهایی دامن بزنند تا بتوان از دل آن به قسمی از «همبستگی» در ميان كنشگران زن با ديدگاههای گوناگون دست يافت.
لینک دانلود رایگان این مجموعه مقاله:
zananemrooz.com/article/همبستگی،-ضرورتی-در-تعلیق/
@zanan_emrooz
مجموعهٔ پیشرو، بهمنظور گسترش گفتوگوهای فمینیستی، فارغ از فضاهای «دوقطبیشدۀ» رايج تهیه شده تا در حد امکان به فهم دغدغههای يكديگر و همدلیهای بيشتر دامن بزند. چراكه بدون همدلی، همقدمی و همبستگی امكانپذير نيست و بدون همبستگی، ايجاد تغيير به نفع زنان ناممكن میشود.
مقالات چندصداییاند؛ برخی دو نویسنده دارند که از منظرهای مختلف به موضوع پرداختهاند و برخی ماحصل گفتوگو دربارهٔ تجربیات زیستهٔ زنان و مردان در پساژینا است. اين گفتوگوها با اين اميد در كنار هم قرار گرفتهاند كه در آينده، ديگر گروههای خُردِ زنان بتوانند در سطحي وسيعتر، به چنين گفتوگوهایی دامن بزنند تا بتوان از دل آن به قسمی از «همبستگی» در ميان كنشگران زن با ديدگاههای گوناگون دست يافت.
لینک دانلود رایگان این مجموعه مقاله:
zananemrooz.com/article/همبستگی،-ضرورتی-در-تعلیق/
@zanan_emrooz
Shown 1 - 15 of 15
Log in to unlock more functionality.