04.04.202500:15
اهمیت تعلل، درنگ و اتصال با امور جزئی
علیه مدلسازی و استعارهها
بیشترین چیزی که ازش میترسم تکرار خودمه. تکرار خرده روایتهای شخصی در یک کلان روایت دست دوم.
به همین دلیل، مدت زیادیه که هیچ نوشتار جدی و -به زعم خودم- انقلابی رو شروع نمیکنم یا به رابطه نزدیک با زنی فکر نمیکنم که تعریفی تازه از تمامی مفاهیم از پیش تعریف شدهست.
بنظر میرسه این سترونی در نوشتن جستار یا زنشناسی، معلول مدلسازیهای ذهنی باشه. ما از تمامی تجربههای زیسته خودمون مدلسازی میکنیم. از تجربههای خرد و متکثر، یک مدل کلان و واحد میسازیم. برای اینکه مجبور نباشیم هربار و در هر مواجهه، برای تجربه امر حاضر، تعریفی -از نو- دست و پا کنیم. بهعبارتی یک چرخ رو چندبار اختراع نمیکنیم.
در چنین وضعیتی، تجربه نزیسته به امری قابلحدس تقلیل پیدا میکنه. هر جستار یا رابطه، طرحی تکراری از یک الگوی مثالی بنظر میرسه که پیشتر به دفعات تجربه شده.
این بهرسمیت شناختن امر کلی، اتصال فرد با امور جزئی رو از بین میبره.
"میتوان گفت که حقیقت خود وابسته به ضربآهنگ درنگ بر امر جزئیست، و صبر و استمرار در درنگ کردن"
-آدورنو
قبلتر از اهمیت وقفه در درام نوشته بودم، اینکه وقفه، ژست و عصاره درامه. حالا فکر میکنم که وقفه، تنها روزنه رسیدن به آنچیزیست که آدورنو “امر رسوخناپذیر” میخواندش.
فکر میکنم تمام چیزی که برای شروع یک جستار یا رابطه -به عبارتی شور زندگی- نیاز دارم، تاخیر در دیرنده. نوعی تردید و تعلل در زمان. انحراف از گستره زمان تاریخی. "جایی که زمان تاریخی به بیعدالتیاش در قبال لحظه و در قبال شیء جزئی اذعان میکنه."
بنظر میرسه که هنر، قیامیست در برابر همین امور بهظاهر معاوضهناپذیر. اعتراض به همسانسازی تحمیلی تجربهها.
"هنر ما را به این پندار میرساند که چیزهایی در جهان هست که قابل تعویض با دیگری نیستند. هنر به نمایندگی امر تعویضناپذیر میبایست آگاهی انتقادی به جهان اشیای تعویضناپذیر را بیدار کند."
-نظریه زیباشناختی، آدورنو
بیشترین چیزی که ازش میترسم از دست دادن جزئیاته. نگاه کردن به اشیاء، بدون نگاه خیره درنگکننده.
علیه مدلسازی و استعارهها
بیشترین چیزی که ازش میترسم تکرار خودمه. تکرار خرده روایتهای شخصی در یک کلان روایت دست دوم.
به همین دلیل، مدت زیادیه که هیچ نوشتار جدی و -به زعم خودم- انقلابی رو شروع نمیکنم یا به رابطه نزدیک با زنی فکر نمیکنم که تعریفی تازه از تمامی مفاهیم از پیش تعریف شدهست.
بنظر میرسه این سترونی در نوشتن جستار یا زنشناسی، معلول مدلسازیهای ذهنی باشه. ما از تمامی تجربههای زیسته خودمون مدلسازی میکنیم. از تجربههای خرد و متکثر، یک مدل کلان و واحد میسازیم. برای اینکه مجبور نباشیم هربار و در هر مواجهه، برای تجربه امر حاضر، تعریفی -از نو- دست و پا کنیم. بهعبارتی یک چرخ رو چندبار اختراع نمیکنیم.
در چنین وضعیتی، تجربه نزیسته به امری قابلحدس تقلیل پیدا میکنه. هر جستار یا رابطه، طرحی تکراری از یک الگوی مثالی بنظر میرسه که پیشتر به دفعات تجربه شده.
این بهرسمیت شناختن امر کلی، اتصال فرد با امور جزئی رو از بین میبره.
"میتوان گفت که حقیقت خود وابسته به ضربآهنگ درنگ بر امر جزئیست، و صبر و استمرار در درنگ کردن"
-آدورنو
قبلتر از اهمیت وقفه در درام نوشته بودم، اینکه وقفه، ژست و عصاره درامه. حالا فکر میکنم که وقفه، تنها روزنه رسیدن به آنچیزیست که آدورنو “امر رسوخناپذیر” میخواندش.
فکر میکنم تمام چیزی که برای شروع یک جستار یا رابطه -به عبارتی شور زندگی- نیاز دارم، تاخیر در دیرنده. نوعی تردید و تعلل در زمان. انحراف از گستره زمان تاریخی. "جایی که زمان تاریخی به بیعدالتیاش در قبال لحظه و در قبال شیء جزئی اذعان میکنه."
بنظر میرسه که هنر، قیامیست در برابر همین امور بهظاهر معاوضهناپذیر. اعتراض به همسانسازی تحمیلی تجربهها.
"هنر ما را به این پندار میرساند که چیزهایی در جهان هست که قابل تعویض با دیگری نیستند. هنر به نمایندگی امر تعویضناپذیر میبایست آگاهی انتقادی به جهان اشیای تعویضناپذیر را بیدار کند."
-نظریه زیباشناختی، آدورنو
بیشترین چیزی که ازش میترسم از دست دادن جزئیاته. نگاه کردن به اشیاء، بدون نگاه خیره درنگکننده.
06.01.202514:35
نه چیزهای جهان خارج از نظر انسان باستانی دارای ارزش ذاتی مستقل هستند و نه رفتارها و کنشهای آدمی. چیزها و کنشها هنگامی ارزش -و معنا- پیدا میکنند و از این رهگذر واقعی میگردند که از طریقی با واقعیتی فراتر از آنها نسبتی بسازند.
تمامی اشیاء، پدیدههای طبیعی، کنشها و اعمال روزمره مانند کشت و زراعت و یا خوردن غذا، همگی تکراری هستند از نمونهای برین و ازلی آن. خوردن غذا نه یک عمل صرف برای رفع نیازهای جسمانی، بلکه تکراریست از شرکت در ضیافتی ربانی!
کارهای آدمی هر کدام کرداری آغازین را تجدید یا نمونهای اساطیری را تکرار میکنند. انسانها این کارها را تکرار میکنند چرا که در روزگاران کهن، ایزدان و نیاکان، آن امور را تایید و تقدیس کردهاند.
این تکرار آگاهانه رفتارهای مثالی، از هستیشناسی اصیلی حکایت میکند. سراسر زندگی انسان باستانی، تکرار وقفهناپذیر اعمالیست که دیگران آغاز کردهاند.
۱.نقلقول از مقاله "برخی طرحهای کیهانشناختی در دین بابلی" نوشته ا.باروز، ۱۹۳۵
۲.اورشلیم جدید، باب بیست و یکم
۳.نقلقول از بازگشت اسطوره جاویدان، میرچا الیاده، ۱۹۵۴
تمامی اشیاء، پدیدههای طبیعی، کنشها و اعمال روزمره مانند کشت و زراعت و یا خوردن غذا، همگی تکراری هستند از نمونهای برین و ازلی آن. خوردن غذا نه یک عمل صرف برای رفع نیازهای جسمانی، بلکه تکراریست از شرکت در ضیافتی ربانی!
کارهای آدمی هر کدام کرداری آغازین را تجدید یا نمونهای اساطیری را تکرار میکنند. انسانها این کارها را تکرار میکنند چرا که در روزگاران کهن، ایزدان و نیاکان، آن امور را تایید و تقدیس کردهاند.
این تکرار آگاهانه رفتارهای مثالی، از هستیشناسی اصیلی حکایت میکند. سراسر زندگی انسان باستانی، تکرار وقفهناپذیر اعمالیست که دیگران آغاز کردهاند.
۱.نقلقول از مقاله "برخی طرحهای کیهانشناختی در دین بابلی" نوشته ا.باروز، ۱۹۳۵
۲.اورشلیم جدید، باب بیست و یکم
۳.نقلقول از بازگشت اسطوره جاویدان، میرچا الیاده، ۱۹۵۴


04.04.202500:15
06.01.202514:34
امر واقعی نزد انسان باستانی، بخش یکم
معماری و بنای مثالی
یک انسان باستانی، چه تصوری از ساخت یک بنا داشته است؟ در این برهه از تاریخ که ما ایستادیم، معماری نوعی هنر و جزئی از امور خلاقانه انسانی محسوب میشود و امریست که بهواسطه قوه تخیل انسان، منجر به خلق نقشهای تازه شده و چیزی به جهان پیرامونش اضافه میکند. اما از منظر یک انسان باستانی، تمامی فرآیند ساخت یک بنا، صرفا تقلیدیست از امری پیشینی.
[اصطلاح معماری، از جهت تاریخی بسیار متاخرتر از زمان مورد بحث این جستار است. در ابتدای این جستار با هم قرارداد میکنیم که اصطلاح معماری در معنای پروسه ساختوساز یک بنا استفاده میشود ]
تقلید در دو قاب
از نظر انسان باستانی، ساخت هر بنا بهمثابه تکراری از یک امر ازلیست. این گزاره در دو قاب متفاوت میتواند تعریف شود که یکی از دیگری بزرگتر و ریشهایتر است.
قاب کوچکتر، قابی مثلی-افلاطونی
هرگونه خلاقیتی تکراری است از مثال اعلای آفرینش، یعنی خلقت عالم. این ویژگی، صرفا محدود به معماری انسان باستانی نیست. ساخت یک کوزه، پرورش یک گیاه، فرزندآوری و حتی خوردن غذا، تکراریست از نمونهای ازلی از همان رفتار.
بهنوعی، تمامی رفتارهای آگاهانه انسان باستانی، تکرار رفتاریست پیشینی. هیچ کدام از کنشهای آگاهانه انسان باستانی، نو، بدیع و یا متعلق به خود او نیست. تمامی کارها، پیشتر توسط کسی دیگر - موجود دیگری که برتر از انسان بوده- نهاده و آزموده شده است. تمامی آنچه که او اینک انجام میدهد، قبلا نیز انجام شده است.
با تکیه بر این نظام، تمامی بناهای مهم جوامع باستانی، تقلیدی هستند از نمونه ازلی آن در جهان ماورا.
در کتیبهای که از آخرین پادشاهان سومر -گودا- برجای مانده، ماجرای ساخت بنای معبدی که او در شهر لاگاش در جنوب بینالنهرین ساخته است ذکر شده. "شاه در رویا، مغ بانوی نیدابا را میبیند که لوحی را که نام ستارگان سعد بر آن حک شده بود، بدو باز مینماید و نیز ایزدی را مشاهده میکند که نقشه معبد را بدو نشان میدهد(۱)"
و پیش از آنکه شهر بیتالمقدس بر روی زمین ساخته شود، اورشلیم آسمانی ساخته شده بود. یهوه برای اینکه شهر اورشلیم را به حزقیال نبی نشان دهد او را در رویایی ربوده و بر فراز کوه بسیار بلندی میبردش. «من که یوحنایم، شهر مقدس اورشلیم را دیدم که از آسمان، از جانب خدا فرود میآید»(۲)
قاب بزرگتر، قابی هستیشناسانه
در جهان پیرامون ما، همهچیز دارای نمونهای ازلی نیست. برای مثال کویرها، بیابانهای دیولاخ و زمینهای ناکشته از منظر انسان باستانی، دارای نمونهای برینی نیستند. اما مشخصا آنها هم نسبتی با اسطورهها میسازند. اما به شیوهای متفاوت:
خائوس یا آشوب ازلی و از بین بردن این آشوب توسط خدایان و برپایی زمین، موتیفی پررنگ در اساطیر آفرینش میباشد.(برای مثال بنگرید به تیامت در انوما الیش و یا لویاتان در عهد عتیق)
بهطور کل، خائوس وضعیت آشفته، بیشکل و نامتعین پیش از خلقت است. در اساطیر، خدایی با کشتن یک خدا و یا هیولایی دیگر که نمادی از آشفتگیست، فعل آفرینش را تکمیل میکند.
انسان باستانی، در برخورد با زمینهای ناکشته و یا بیابانهای دیولاخ غیرقابل سکونت و یا دریاهایی که هیچ ملاحی از آن گذر نکرده، مواجههای مشابه با خائوس و یا همان آشوب ازلی پیش از خلقت را تجربه میکند. نزد انسان باستانی، ساخت و آبادی یک سرزمین، تکراری از فعل خلقت میباشد.
" هنگامی که مهاجران اسکاندیناویایی، کشور ایسلند را گشودند و شروع کردند به آباد کردن آن، این کار نه یک اقدام مبتکرانه به حساب میآمد و نه یک کار دنیوی و بشری، بلکه اقدام آنان از نظر خودشان فقط تکراری بود از یک کردار آغازین، یعنی استحاله آشوب به سامان از طریق آفرینش."(۳)
تلاشی برای تبیین
از دو قاب بالا، ضرورتا چنین گزارهای منتج میشود: امر خلاقانه نزد انسان باستانی بیمعناست و هیچچیزی نمیتواند به جهان بیافزاید.
این ماجرا، بهزعم من از دو جهت قابل بررسیست: روانشناختی و هستیشناسانه.
روانشناختی
بنظر میرسد که برای انسان باستانی، پذیرش توانایی و امکاناتی که در ایجاد و تغییر جهان پیرامون خود دارد و پذیرش مسئولیت تمامی کنشهای خود، امری هولناک است. شاید دلیل این ترس و یا مقاومت را بتوان در ابعاد هستیشناسانه ماجرا بررسی کرد.
هستیشناسانه
وقتی در قاب کوچکتر، تقلید انسان باستانی در معماری را توضیح میدادیم که چطور تمامی کنشهای انسانی، تقلیدیست از یک نمونه ازلی، در واقع جنبههای هستیشناسانه کهن، یا به عبارتی دقیق تر، مفهوم هستی و امر واقعی نزد انسان باستانی را بررسی میکردیم.
برای پیدا کردن مفاهیم هستیشناسی در دوره تاریخی مذکور، با انبوهی از نمادها، افسانه و آیین مواجهیم که تمامی آنها تلاش میکنند تا در نظامی پیچیده، حقیقت غایی چیزها را بیان کنند.
معماری و بنای مثالی
یک انسان باستانی، چه تصوری از ساخت یک بنا داشته است؟ در این برهه از تاریخ که ما ایستادیم، معماری نوعی هنر و جزئی از امور خلاقانه انسانی محسوب میشود و امریست که بهواسطه قوه تخیل انسان، منجر به خلق نقشهای تازه شده و چیزی به جهان پیرامونش اضافه میکند. اما از منظر یک انسان باستانی، تمامی فرآیند ساخت یک بنا، صرفا تقلیدیست از امری پیشینی.
[اصطلاح معماری، از جهت تاریخی بسیار متاخرتر از زمان مورد بحث این جستار است. در ابتدای این جستار با هم قرارداد میکنیم که اصطلاح معماری در معنای پروسه ساختوساز یک بنا استفاده میشود ]
تقلید در دو قاب
از نظر انسان باستانی، ساخت هر بنا بهمثابه تکراری از یک امر ازلیست. این گزاره در دو قاب متفاوت میتواند تعریف شود که یکی از دیگری بزرگتر و ریشهایتر است.
قاب کوچکتر، قابی مثلی-افلاطونی
هرگونه خلاقیتی تکراری است از مثال اعلای آفرینش، یعنی خلقت عالم. این ویژگی، صرفا محدود به معماری انسان باستانی نیست. ساخت یک کوزه، پرورش یک گیاه، فرزندآوری و حتی خوردن غذا، تکراریست از نمونهای ازلی از همان رفتار.
بهنوعی، تمامی رفتارهای آگاهانه انسان باستانی، تکرار رفتاریست پیشینی. هیچ کدام از کنشهای آگاهانه انسان باستانی، نو، بدیع و یا متعلق به خود او نیست. تمامی کارها، پیشتر توسط کسی دیگر - موجود دیگری که برتر از انسان بوده- نهاده و آزموده شده است. تمامی آنچه که او اینک انجام میدهد، قبلا نیز انجام شده است.
با تکیه بر این نظام، تمامی بناهای مهم جوامع باستانی، تقلیدی هستند از نمونه ازلی آن در جهان ماورا.
در کتیبهای که از آخرین پادشاهان سومر -گودا- برجای مانده، ماجرای ساخت بنای معبدی که او در شهر لاگاش در جنوب بینالنهرین ساخته است ذکر شده. "شاه در رویا، مغ بانوی نیدابا را میبیند که لوحی را که نام ستارگان سعد بر آن حک شده بود، بدو باز مینماید و نیز ایزدی را مشاهده میکند که نقشه معبد را بدو نشان میدهد(۱)"
و پیش از آنکه شهر بیتالمقدس بر روی زمین ساخته شود، اورشلیم آسمانی ساخته شده بود. یهوه برای اینکه شهر اورشلیم را به حزقیال نبی نشان دهد او را در رویایی ربوده و بر فراز کوه بسیار بلندی میبردش. «من که یوحنایم، شهر مقدس اورشلیم را دیدم که از آسمان، از جانب خدا فرود میآید»(۲)
قاب بزرگتر، قابی هستیشناسانه
در جهان پیرامون ما، همهچیز دارای نمونهای ازلی نیست. برای مثال کویرها، بیابانهای دیولاخ و زمینهای ناکشته از منظر انسان باستانی، دارای نمونهای برینی نیستند. اما مشخصا آنها هم نسبتی با اسطورهها میسازند. اما به شیوهای متفاوت:
خائوس یا آشوب ازلی و از بین بردن این آشوب توسط خدایان و برپایی زمین، موتیفی پررنگ در اساطیر آفرینش میباشد.(برای مثال بنگرید به تیامت در انوما الیش و یا لویاتان در عهد عتیق)
بهطور کل، خائوس وضعیت آشفته، بیشکل و نامتعین پیش از خلقت است. در اساطیر، خدایی با کشتن یک خدا و یا هیولایی دیگر که نمادی از آشفتگیست، فعل آفرینش را تکمیل میکند.
انسان باستانی، در برخورد با زمینهای ناکشته و یا بیابانهای دیولاخ غیرقابل سکونت و یا دریاهایی که هیچ ملاحی از آن گذر نکرده، مواجههای مشابه با خائوس و یا همان آشوب ازلی پیش از خلقت را تجربه میکند. نزد انسان باستانی، ساخت و آبادی یک سرزمین، تکراری از فعل خلقت میباشد.
" هنگامی که مهاجران اسکاندیناویایی، کشور ایسلند را گشودند و شروع کردند به آباد کردن آن، این کار نه یک اقدام مبتکرانه به حساب میآمد و نه یک کار دنیوی و بشری، بلکه اقدام آنان از نظر خودشان فقط تکراری بود از یک کردار آغازین، یعنی استحاله آشوب به سامان از طریق آفرینش."(۳)
تلاشی برای تبیین
از دو قاب بالا، ضرورتا چنین گزارهای منتج میشود: امر خلاقانه نزد انسان باستانی بیمعناست و هیچچیزی نمیتواند به جهان بیافزاید.
این ماجرا، بهزعم من از دو جهت قابل بررسیست: روانشناختی و هستیشناسانه.
روانشناختی
بنظر میرسد که برای انسان باستانی، پذیرش توانایی و امکاناتی که در ایجاد و تغییر جهان پیرامون خود دارد و پذیرش مسئولیت تمامی کنشهای خود، امری هولناک است. شاید دلیل این ترس و یا مقاومت را بتوان در ابعاد هستیشناسانه ماجرا بررسی کرد.
هستیشناسانه
وقتی در قاب کوچکتر، تقلید انسان باستانی در معماری را توضیح میدادیم که چطور تمامی کنشهای انسانی، تقلیدیست از یک نمونه ازلی، در واقع جنبههای هستیشناسانه کهن، یا به عبارتی دقیق تر، مفهوم هستی و امر واقعی نزد انسان باستانی را بررسی میکردیم.
برای پیدا کردن مفاهیم هستیشناسی در دوره تاریخی مذکور، با انبوهی از نمادها، افسانه و آیین مواجهیم که تمامی آنها تلاش میکنند تا در نظامی پیچیده، حقیقت غایی چیزها را بیان کنند.
29.12.202418:29
یک فرد هیچوقت بهراحتی نمیتواند رنگ نارنجی را از زرد تشخیص دهد مگر اینکه هر دو رنگ را به او نشان دهیم و فرد را متوجه وجه تمایز آن دو رنگ کنیم. دقیقترین ویژگی مدلولها این است که چیزی هستند که دیگران نیستند.
بنابراین، ما در تمامی این موارد به جای مفاهیم از پیش تعیین شده با ارزشهایی روبرو هستیم که ناشی از یک نظاماند. وقتی گفته میشود که این ارزشها منطبق بر مفاهیماند، منظور این است که اینها منحصرا افتراقیاند و نه بهطور مثبت و بهخاطر محتوایشان بلکه بطور منقی و از طریق رابطهشان با دیگر واحدهای دستگاه تعریف میشوند. دقیقترین ویژگی آنها این است که چیزی هستند که دیگران نیستند. (دوره [انگلیسی]، ۱۱۷ ، دوره [فرانسه]، ۱۶۲)
مثال رنگها، برای توضیح بیشتر برشهای متفاوت فرهنگی-زبانی
هرچه دقیقتر به تفاوت برشهای زبانی در زبانهای متفاوت نگاه کنیم، متوجه نسبتی میان زبان و فرهنگ میشویم. هرچه یک جامعه بر دامداری -بنا بر شرایط و دلایلی- بیشتر توجه داشته باشد، واژگان غنیتری برای دامداری در اختیار دارند و از کلمات بیشتری برای تقسیمبندی آن حوزه استفاده میکند. برعکس در جوامعی که کمتر توجهی بر دامداری دارند، تمایزات کمتری در کلمات خود به کار میبرند.
برخی از زبانها آنچه را که در انگلیسی بهعنوان «آبی» و «سبز» متمایز میکند، در یک مدلول دستهبندی میکنند(برای مثال در ادبیات کهن فارسی، میتوان اطلاق سبز به آسمان آبی را به کرات دید(مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو)) ، در حالی که برخی دیگر تمایزات دقیقتری مانند «آبی روشن» و «آبی تیره» ایجاد میکنند. در زبان ژاپنی نیز، برای طیف رنگی چمن، برگ و آسمان از کلمهای واحد در معنای آبی استفاده میشد(青 - ao) با اینکه کلمهای مدرن در زبان ژاپنی برای رنگ سبز، بعدتر ایجاد شد ( 緑 -midori) هنوز هم در زبان محاوره، به چراغ سبز راهنمایی رانندگی، آبی (青 - ao) گفته میشود.
این وضعیت، مبنای نظریهای را به وجود میآورد با نام نسبیت زبانی. این نظریه مدعی است که مفاهیم واژگانی(مدلولها) بر شیوه اندیشیدن فرد تاثیر میگذارد و فهمی که از جهان پیرامونش دارد را شکل میدهد.
بر اساس این نسبیگرایی، زبان نه تنها نقش تعیین کنندهای در شکل گیری تفکر، اندیشه و جهانبینی ما دارد، بلکه اساسا زبانها سنجشناپذیر و غیرقابلترجمه به یکدیگراند.
۱.نقل به مضمون از 'دوره [انگلیسی]، ۶۸ ، دوره [فرانسه]، ۱۰۰'
۲.جاناتان کالر، فردیناندو سوسور، ۱۹۷۶
۴،۳. تمامی مثالها از 'جاناتان کالر، فردیناندو سوسور، ۱۹۷۶
بنابراین، ما در تمامی این موارد به جای مفاهیم از پیش تعیین شده با ارزشهایی روبرو هستیم که ناشی از یک نظاماند. وقتی گفته میشود که این ارزشها منطبق بر مفاهیماند، منظور این است که اینها منحصرا افتراقیاند و نه بهطور مثبت و بهخاطر محتوایشان بلکه بطور منقی و از طریق رابطهشان با دیگر واحدهای دستگاه تعریف میشوند. دقیقترین ویژگی آنها این است که چیزی هستند که دیگران نیستند. (دوره [انگلیسی]، ۱۱۷ ، دوره [فرانسه]، ۱۶۲)
مثال رنگها، برای توضیح بیشتر برشهای متفاوت فرهنگی-زبانی
هرچه دقیقتر به تفاوت برشهای زبانی در زبانهای متفاوت نگاه کنیم، متوجه نسبتی میان زبان و فرهنگ میشویم. هرچه یک جامعه بر دامداری -بنا بر شرایط و دلایلی- بیشتر توجه داشته باشد، واژگان غنیتری برای دامداری در اختیار دارند و از کلمات بیشتری برای تقسیمبندی آن حوزه استفاده میکند. برعکس در جوامعی که کمتر توجهی بر دامداری دارند، تمایزات کمتری در کلمات خود به کار میبرند.
برخی از زبانها آنچه را که در انگلیسی بهعنوان «آبی» و «سبز» متمایز میکند، در یک مدلول دستهبندی میکنند(برای مثال در ادبیات کهن فارسی، میتوان اطلاق سبز به آسمان آبی را به کرات دید(مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو)) ، در حالی که برخی دیگر تمایزات دقیقتری مانند «آبی روشن» و «آبی تیره» ایجاد میکنند. در زبان ژاپنی نیز، برای طیف رنگی چمن، برگ و آسمان از کلمهای واحد در معنای آبی استفاده میشد(青 - ao) با اینکه کلمهای مدرن در زبان ژاپنی برای رنگ سبز، بعدتر ایجاد شد ( 緑 -midori) هنوز هم در زبان محاوره، به چراغ سبز راهنمایی رانندگی، آبی (青 - ao) گفته میشود.
این وضعیت، مبنای نظریهای را به وجود میآورد با نام نسبیت زبانی. این نظریه مدعی است که مفاهیم واژگانی(مدلولها) بر شیوه اندیشیدن فرد تاثیر میگذارد و فهمی که از جهان پیرامونش دارد را شکل میدهد.
بر اساس این نسبیگرایی، زبان نه تنها نقش تعیین کنندهای در شکل گیری تفکر، اندیشه و جهانبینی ما دارد، بلکه اساسا زبانها سنجشناپذیر و غیرقابلترجمه به یکدیگراند.
۱.نقل به مضمون از 'دوره [انگلیسی]، ۶۸ ، دوره [فرانسه]، ۱۰۰'
۲.جاناتان کالر، فردیناندو سوسور، ۱۹۷۶
۴،۳. تمامی مثالها از 'جاناتان کالر، فردیناندو سوسور، ۱۹۷۶
26.02.202508:50
داويني بشي حبه لما أنزل
لا تحرميني م القنينة لما أنزل
عم بطلع عم عمال أطلع
عم بنزل عم عمال أنزل
عم بطلع عم عمال أطلع
للمريخ
لا تحرميني م القنينة لما أنزل
عم بطلع عم عمال أطلع
عم بنزل عم عمال أنزل
عم بطلع عم عمال أطلع
للمريخ


06.01.202514:34
26.02.202508:50
بیرون زدن از قاب
اگر اسطوره یا روایت کلان را قلمرو عمومی جامعه تلقی کنیم، عدم انطباق رویا/اسطوره خصوصی فرد با اسطوره کلان[قلمرو عمومی]، تجربیدن احساسیست شبیه به بیرون زدن از قاب محیط پیرامون. چیزی نزدیک به طردشدگی.
از طرفی همین خردهروایتهای متباین با روایتهای کلان و تکراری ایجاد معنا میکند، هویت میسازد و و فرمیست تازه از بیان آزادی.
در چنین شرایطی، ما میمانیم و خردهروایتهای بسیار ضروری و حیاتیمان که میل به بازتابیدن هویتی متمایز و اسطورهای خصوصی دارد. اسطورهای آنقدر خصوصی که بیانی خصمانه دارد، طرد میشود، از قاب بیرون میزند و تعلیق میشود.
[عم بنزل عم عمال أنزل
عم بطلع عم عمال أطلع
للمريخ]
اگر اسطوره یا روایت کلان را قلمرو عمومی جامعه تلقی کنیم، عدم انطباق رویا/اسطوره خصوصی فرد با اسطوره کلان[قلمرو عمومی]، تجربیدن احساسیست شبیه به بیرون زدن از قاب محیط پیرامون. چیزی نزدیک به طردشدگی.
از طرفی همین خردهروایتهای متباین با روایتهای کلان و تکراری ایجاد معنا میکند، هویت میسازد و و فرمیست تازه از بیان آزادی.
در چنین شرایطی، ما میمانیم و خردهروایتهای بسیار ضروری و حیاتیمان که میل به بازتابیدن هویتی متمایز و اسطورهای خصوصی دارد. اسطورهای آنقدر خصوصی که بیانی خصمانه دارد، طرد میشود، از قاب بیرون میزند و تعلیق میشود.
[عم بنزل عم عمال أنزل
عم بطلع عم عمال أطلع
للمريخ]
01.01.202518:15
با تشکر از ناشناس عزیز و باکیفیت
پیرو شوبرتیجات
پیرو شوبرتیجات
Shown 1 - 10 of 10
Log in to unlock more functionality.