РВ
Реальна Війна
NA
NOTMEME Agent News
Ш
І.ШО? | Новини
РВ
Реальна Війна
NA
NOTMEME Agent News
Ш
І.ШО? | Новини

‌ ‌‌𝖠𝖻𝗌𝗂𝗇𝗍𝗁𝖾

TGlist rating
0
0.45
TypePublic
Verification
Not verified
Trust
Not trusted
Location
LanguageOther
Channel creation dateNov 19, 2024
Added to TGlist
Mar 07, 2025

Statistic of Telegram Channel ‌ ‌‌𝖠𝖻𝗌𝗂𝗇𝗍𝗁𝖾

Subscribers

114

24 hours
5
4.6%Week
5
-4%Month
76
-40%
06.04.2025
0-

Citation index

0

Mentions0Shares on channels0Mentions on channels0
06.04.2025
0-

Average views per post

7

12 hours7
188%
24 hours70%48 hours130%
06.04.2025
0-

Engagement rate (ER)

0%

Reposts0Comments0Reactions0
06.04.2025
0%-

Engagement rate by reach (ERR)

6.42%

24 hours0%Week0%Month
4.04%
06.04.2025
0%-

Average views per ad post

10

1 hour00%1 – 4 hours00%4 - 24 hours00%
06.04.2025
0-
Connect our bot to the channel to find out the gender distribution of this channel's audience.
Total posts in 24 hours
13
Dynamic
12

Latest posts in group "‌ ‌‌𝖠𝖻𝗌𝗂𝗇𝗍𝗁𝖾"

post sticker
post sticker
باحال بود
✿𝆬 ⠀𓈒 🎂   ུ     ꒰﹫𝗁α𝗉𝗉𝗒 𝖻ꪱׁ𝗋𝗍𝗁𝖽𝖺𝗒 𝜆𝑤𝑎 ꒱   
ساحل مکان مورد علاقه‌اش بود.
قدم زدن پابرهنه روی شن‌های نرم ساحل باعث میشد حس خوبی داشته باشه.
هوای خنک و آفتابی که تازه طلوع کرده بود، براش دلنشین بود.
روی نیمکت چوبیِ لب ساحل نشست و به منظره‌ی روبه‌روش خیره شد
آسمون طلایی‌تر از همیشه بود و پرتو های گرم خورشید از لابه‌لای ابرا به سطح دریا می‌تابیدن.
نفس عمیقی کشید و لبخندی روی صورتش شکل گرفت.
خیلی وقت بود که این حسو نداشت.
چند دقیقه‌ای تو همون حالت گذشت تا اینکه جسم کوچیک و نرمی رو کنار دستش حس کرد.
سرشو برگردوند و به گربه کوچولوی نارنجی رنگِ کنار دستش نگاه کرد.
لبخندی زد، گربه کوچولو رو بلند کرد و روی پاهاش نشوند و شروع کرد به نوازش کردنش.
پنجه‌های کوچولوشو توی دستش گرفت، اطرافشو نگاه کرد و با لحن مهربونی گفت:

_"تنهایی اومدی اینجا؟ مامانت نگرانت نمیشه نارنجی کوچولو؟"

بخاطر واکنش های ناز گربه خندید.

_"حالا که اومدی پیشم و منو از تنهایی در آوردی، دوست داری حرفامو بشنوی؟"

گربه‌ی نارنجی رنگ رو جا‌به‌جا کرد و دستشو روی سرش گذاشت طوری که اذیت نشه.

_"نارنجی کوچولو تاحالا عاشق شدی؟"

بعد از‌جمله‌ای که گفت با لبخند به جسم نارنجیِ توی بغلش خیره شد.

_"تجربه‌ی عشق واقعا شیرینه.. تصورشو بکن، یه روز صبح چشماتو باز میکنی و خیلی عادی به زندگی‌ تکراری و خسته کننده‌ات ادامه میدی؛ اما یهو یه کسی جلوی راهت سبز میشه.. با لبخند دلربا و درخشانش میاد سمتت و زندگیت رو زیر و رو میکنه و طوری بهش معنا می‌بخشه که وقتی به قبلا فکر میکنی، حتی نمیدونی چجوری قبل از دیدنش توی این زندگی دووم آوردی.
اون برات میشه خاص ترین و ارزشمندترین چیزی که میتونی تو این دنیا داشته باشی..
وقتی انحنای لب‌هاش به سمت بالا هدایت میشه، قلبت تندتر از همیشه توی سینه‌ات می‌تپه..
وقتی باهات حرف میزنه، هیچی نمیشنوی و فقط خیره میشی به لب‌های سرخش و به این فکر میکنی که چقدر دلت میخواد ببوسیش.
وقتی بهت نگاه میکنه محو چشمای قهوه‌ایش میشی و غرق میشی تو قهوه‌ی اعتیاد آور چشماش.
وقتی دستاتو توی دستش قفل میکنه، ضربان قلبت اوج میگیره و گوش‌هاتو کر میکنه.
اون باعث میشه احساسات مرده‌ی درونت زنده بشن، گردوغبار روی قلبت رو کنار میزنه و ازش محافظت میکنه.
کنار اون.. حتی تلخی‌های زندگی شیرین‌تره.
اون میشه آدم امنِ تو.. میشه یه پناهگاه توی روز های بارونی و دلگیرت.
زخماتو می‌بوسه و یه آغوش گرم تحویلت میده."

با نوک انگشت اشاره‌اش آروم به بینیِ صورتی گربه کوچولو زد.

_"میدونی.. مهربونیش از جنس لطافت بال فرشته‌هاس."

به موج‌های دریا خیره شد.

_"موهاش.. موهاش مثل موج‌های دریاعه.. هربار که لمس‌شون میکنم، حس میکنم که غرق میشم.. هرچیزی راجب اون بی‌نقص و زیباست."

نفس عمیقی کشید و به آسمون طلایی رنگ بالاسرش خیره شد.

_"میدونی کوچولو.. وقتی یکی دوستت داره همه چی فرق میکنه.
انگار آسمون آبی‌تره، ماه و ستاره‌ها توی آسمون شب درخشان‌ترن، صدای برخورد امواج دریا به ساحل قشنگتره.
انگار همه بهت لبخند میزنن..
بارون لطافت داره، گل ها خوشبو و زیباترن، وقتی عشق باشه همه‌چی قشنگتره، حتی اینجا نشستن و صحبت کردن با تو."

با وول‌ وول خوردن گربه‌ی توی بغلش حرفاشو قطع کرد.

_" با حرفام خسته‌ات کردم؟ حق داری با اخم بهم نگاه کنی، تو هنوز واسه تجربه کردن اینا خیلی کوچولویی مگه نه‌؟"

آروم خندید، دستشو روی بدن نرم گربه حرکت داد.
حالا دوتاشون تو سکوت به دریا خیره شده بودن.

_"یه روز میارمش اینجا تا توهم ببینیش نارنجی."
تـجـربـه‌ی شـیـریـن‌ِ عـشـق                      
、 ذࢪه ذࢪه خون ࢪگ‌ـهایش گࢪم بودㅤ
ؤ آماده براي آغوش گرفتن تن سࢪد ؤ بي جانم ׁ
post sticker
قفلی رو دومی 🫴🫴
ترکوندی مرد

Advertising in ‌ ‌‌𝖠𝖻𝗌𝗂𝗇𝗍𝗁𝖾

Records

06.03.202513:19
190Subscribers
22.11.202423:59
0Citation index
08.03.202523:59
42Average views per post
28.02.202519:31
10Average views per ad post
07.12.202423:59
22.22%ER
21.02.202516:15
30.84%ERR
Subscribers
Citation index
Avg views per post
Avg views per ad post
ER
ERR
DEC '24JAN '25FEB '25MAR '25APR '25

Popular posts ‌ ‌‌𝖠𝖻𝗌𝗂𝗇𝗍𝗁𝖾

29.03.202519:38
‌ ࣰот: бихан
‌ к: ࣴабсент
07.03.202506:59
29.03.202514:41
چقدر زیباست
30.03.202515:31
فعالیتش بالا رفته امروز
𝖨 𝖺𝗂𝗇'𝗍 𝗇𝖾𝗏𝖾𝗋 𝖿𝗎𝖼𝗄 𝗐𝗂𝗍𝗁 𝗒𝖺 𝗁𝗈𝖾 𝖻𝗂𝗍𝖼𝗁.
03.04.202516:39
post sticker
03.04.202516:28
post sticker
03.04.202516:28
باحال بود
03.04.202516:28
✿𝆬 ⠀𓈒 🎂   ུ     ꒰﹫𝗁α𝗉𝗉𝗒 𝖻ꪱׁ𝗋𝗍𝗁𝖽𝖺𝗒 𝜆𝑤𝑎 ꒱   
03.04.202516:27
ساحل مکان مورد علاقه‌اش بود.
قدم زدن پابرهنه روی شن‌های نرم ساحل باعث میشد حس خوبی داشته باشه.
هوای خنک و آفتابی که تازه طلوع کرده بود، براش دلنشین بود.
روی نیمکت چوبیِ لب ساحل نشست و به منظره‌ی روبه‌روش خیره شد
آسمون طلایی‌تر از همیشه بود و پرتو های گرم خورشید از لابه‌لای ابرا به سطح دریا می‌تابیدن.
نفس عمیقی کشید و لبخندی روی صورتش شکل گرفت.
خیلی وقت بود که این حسو نداشت.
چند دقیقه‌ای تو همون حالت گذشت تا اینکه جسم کوچیک و نرمی رو کنار دستش حس کرد.
سرشو برگردوند و به گربه کوچولوی نارنجی رنگِ کنار دستش نگاه کرد.
لبخندی زد، گربه کوچولو رو بلند کرد و روی پاهاش نشوند و شروع کرد به نوازش کردنش.
پنجه‌های کوچولوشو توی دستش گرفت، اطرافشو نگاه کرد و با لحن مهربونی گفت:

_"تنهایی اومدی اینجا؟ مامانت نگرانت نمیشه نارنجی کوچولو؟"

بخاطر واکنش های ناز گربه خندید.

_"حالا که اومدی پیشم و منو از تنهایی در آوردی، دوست داری حرفامو بشنوی؟"

گربه‌ی نارنجی رنگ رو جا‌به‌جا کرد و دستشو روی سرش گذاشت طوری که اذیت نشه.

_"نارنجی کوچولو تاحالا عاشق شدی؟"

بعد از‌جمله‌ای که گفت با لبخند به جسم نارنجیِ توی بغلش خیره شد.

_"تجربه‌ی عشق واقعا شیرینه.. تصورشو بکن، یه روز صبح چشماتو باز میکنی و خیلی عادی به زندگی‌ تکراری و خسته کننده‌ات ادامه میدی؛ اما یهو یه کسی جلوی راهت سبز میشه.. با لبخند دلربا و درخشانش میاد سمتت و زندگیت رو زیر و رو میکنه و طوری بهش معنا می‌بخشه که وقتی به قبلا فکر میکنی، حتی نمیدونی چجوری قبل از دیدنش توی این زندگی دووم آوردی.
اون برات میشه خاص ترین و ارزشمندترین چیزی که میتونی تو این دنیا داشته باشی..
وقتی انحنای لب‌هاش به سمت بالا هدایت میشه، قلبت تندتر از همیشه توی سینه‌ات می‌تپه..
وقتی باهات حرف میزنه، هیچی نمیشنوی و فقط خیره میشی به لب‌های سرخش و به این فکر میکنی که چقدر دلت میخواد ببوسیش.
وقتی بهت نگاه میکنه محو چشمای قهوه‌ایش میشی و غرق میشی تو قهوه‌ی اعتیاد آور چشماش.
وقتی دستاتو توی دستش قفل میکنه، ضربان قلبت اوج میگیره و گوش‌هاتو کر میکنه.
اون باعث میشه احساسات مرده‌ی درونت زنده بشن، گردوغبار روی قلبت رو کنار میزنه و ازش محافظت میکنه.
کنار اون.. حتی تلخی‌های زندگی شیرین‌تره.
اون میشه آدم امنِ تو.. میشه یه پناهگاه توی روز های بارونی و دلگیرت.
زخماتو می‌بوسه و یه آغوش گرم تحویلت میده."

با نوک انگشت اشاره‌اش آروم به بینیِ صورتی گربه کوچولو زد.

_"میدونی.. مهربونیش از جنس لطافت بال فرشته‌هاس."

به موج‌های دریا خیره شد.

_"موهاش.. موهاش مثل موج‌های دریاعه.. هربار که لمس‌شون میکنم، حس میکنم که غرق میشم.. هرچیزی راجب اون بی‌نقص و زیباست."

نفس عمیقی کشید و به آسمون طلایی رنگ بالاسرش خیره شد.

_"میدونی کوچولو.. وقتی یکی دوستت داره همه چی فرق میکنه.
انگار آسمون آبی‌تره، ماه و ستاره‌ها توی آسمون شب درخشان‌ترن، صدای برخورد امواج دریا به ساحل قشنگتره.
انگار همه بهت لبخند میزنن..
بارون لطافت داره، گل ها خوشبو و زیباترن، وقتی عشق باشه همه‌چی قشنگتره، حتی اینجا نشستن و صحبت کردن با تو."

با وول‌ وول خوردن گربه‌ی توی بغلش حرفاشو قطع کرد.

_" با حرفام خسته‌ات کردم؟ حق داری با اخم بهم نگاه کنی، تو هنوز واسه تجربه کردن اینا خیلی کوچولویی مگه نه‌؟"

آروم خندید، دستشو روی بدن نرم گربه حرکت داد.
حالا دوتاشون تو سکوت به دریا خیره شده بودن.

_"یه روز میارمش اینجا تا توهم ببینیش نارنجی."
03.04.202516:27
تـجـربـه‌ی شـیـریـن‌ِ عـشـق                      
Log in to unlock more functionality.
Cookie

We use cookies to enhance your browsing experience. By clicking 'Accept all', you agree to the use of cookies.