Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
آب نبات لیمو. avatar

آب نبات لیمو.

http://t.me/HidenChat_Bot?start=1570574110
🦕
‌یک دایناسور شیفته‌ی لیمو و کتاب قصه.🍋
TGlist rating
0
0
TypePublic
Verification
Not verified
Trust
Not trusted
Location
LanguageOther
Channel creation dateApr 24, 2021
Added to TGlist
Jan 27, 2025

Records

27.04.202523:59
759Subscribers
26.01.202523:59
0Citation index
27.04.202523:59
195Average views per post
13.05.202510:10
0Average views per ad post
23.01.202519:37
17.20%ER
31.01.202523:59
24.92%ERR

Popular posts آب نبات لیمو.

15.04.202518:24
تو ترافیک یک نفر از تو ماشین داد زد احمق و از پیاده‌رو یک جمعیت داد زدن من عقده‌ایم کثافت؟ به معنی واقعی کلمه بهترین مردم دنیا هستیم.
21.04.202505:57
بدترین کار خدا برای هر آدمی اینه که دوست صمیمیش رو کیلومتر‌ها ازش دور کنه.
Reposted from:
Cry later avatar
Cry later
13.04.202516:53
بچه ها حتی معجزه هم نمیتونه منو ژوژمان هایی که باید تا اردیبهشت تحویل بدم رو نجات بده.
14.04.202516:26
کاش یکی آخر هفته دست من رو بگیره و ببره یک جنگل سبز سبز.
25.04.202511:08
هیچ مردی قابل اعتماد نیست، بلانسبت نداره، استثنا نداره.
البته به جز بابای عزیز دلم.
27.04.202511:13
27.04.202510:01
چند روز پیش تی‌تی یک کتاب کودک بهم هدیه داد، هنوز نخونده بودمش، همینجور روی میز مونده بود تا بهش برسم.
امروز توی حمام یادش افتادم، وقتی خوندمش حالم بهتر بود. دیگه دلم نمیخواست چشمام رو ببندم و امروز نباشه میخواستم زنده باشم، در باران و در آفتاب و در هرجا زندگی کنم. یادم نیاد شب قبل چقدر نفس کشیدن سخت و ناراحت کننده بود و یادم نیاد چقدر از خودم دور شدم.
ارنست و سلیستین نجاتم دادن، امروز قرمز پررنگه.
24.04.202507:45
‏یه روز صبح چشماتو باز میکنی و تصمیم میگیری دیگه آدم قبل نباشی؛ امیدواری دیگه هیچ چیز مثل قبل نباشه و از ادامه دادن پشیمون نشی.
14.04.202516:28
26.04.202514:54
امروز یک گلوله غم هستم، غم توی گلوم، دست‌هام، چشم‌هام. غم تمام نشدنی.
20.04.202515:45
15.04.202516:50
من شیفته‌ی برنامه‌های یهویی هستم، وقتی توی دانشگاه شماره‌ی تهمینه رو توی گوشیم میبینم و برنامه میچینیم که بریم یک پیاده‌روی طولانی.
شیفته‌ی همه‌ی کتابفروشی‌های شهر رو رفتن و حرف‌های احمقانه زدن و نقاشی با پاستل توی بازار روز و کافه نعلبکی و کلوچه فومن و چایی در لیوان کمرباریک و جوری رفتار کردن که انگار یک توریستی.
هربار به کوتاهی زندگی فکر میکنم، کوتاهی روزهای جوانی، کوتاهی این مسیر که انقدر پیچ در پیچ به نظر میرسه. اینجا باید تا اخر توانت بدویی، اما هنوز میدونی که گوشه قلبت، میتونی آرزوهای بزرگ کنی، میتونی برنامه‌های جدید بریزی میتونی بلند بخندی و عشق رو در قلبت زنده نگه داری.
به قول تی‌تی خاک رشت گیراست، و من میگم چون کنار توعه اینجوریه.
24.04.202519:06
اینو که خوندم یادم اومد منم بنویسم که اهمیتی نداره اگه یک سری روزها ناراحتی و انقدر گیجی که نمیدونی داری چیکار میکنی با خودت و زندگیت.
دقیقا همون لحظه ای زندگی قشنگیش رو بهت یادآوری میکنی که آدم های موردعلاقت رو ببینی، درآغوش بگیریشون، یه چای یا قهوه بخوری چون لازمه ی هرروزته.
اشکالی نداره اگه احساس طرد شدگی میکنی، بلاخره اون روزها هم باید باشن تا حس کنی چقدر باید در لحظه های قشنگ زندگیت واقعا زندگی کنی.
"زندگی و واقعا زندگی کردن خیلی قشنگه"
21.04.202508:59
Log in to unlock more functionality.