
Лёха в Short’ах Long’ует

Україна Сейчас | УС: новини, політика

Україна Online: Новини | Політика

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Николаевский Ванёк

Инсайдер UA

Реальна Війна | Україна | Новини

Анатолий Шарий

Реальний Київ | Украина

Лёха в Short’ах Long’ует

Україна Сейчас | УС: новини, політика

Україна Online: Новини | Політика

Мир сегодня с "Юрий Подоляка"

Николаевский Ванёк

Инсайдер UA

Реальна Війна | Україна | Новини

Анатолий Шарий

Реальний Київ | Украина

Лёха в Short’ах Long’ует

Україна Сейчас | УС: новини, політика

Україна Online: Новини | Політика

عزیز دهپور
🔸فارغ التحصیل از دانشگاه صنعتی شریف در مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد
🔸مدرس و پژوهشگر دانشگاه
🔸مدیر و مجری پروژه های علمی، صنعتی و پژوهشی
🔸همکار سازمان های استاندارد ملی و دفاعی
🔸دانشجوی دوره دکتری
🔸نویسنده و منتقد
📬 ارتباط با ادمین:
@Azizdehpour
🔸مدرس و پژوهشگر دانشگاه
🔸مدیر و مجری پروژه های علمی، صنعتی و پژوهشی
🔸همکار سازمان های استاندارد ملی و دفاعی
🔸دانشجوی دوره دکتری
🔸نویسنده و منتقد
📬 ارتباط با ادمین:
@Azizdehpour
TGlist rating
0
0
TypePublic
Verification
Not verifiedTrust
Not trustedLocation
LanguageOther
Channel creation dateMar 22, 2017
Added to TGlist
Mar 29, 2025Records
10.04.202523:59
576Subscribers31.03.202523:59
300Citation index31.03.202523:59
584Average views per post31.03.202523:59
584Average views per ad post13.05.202517:08
8.00%ER31.03.202523:59
105.80%ERRGrowth
Subscribers
Citation index
Avg views per post
Avg views per ad post
ER
ERR
the media content
11.05.202510:05
🎤 #کلیپ_هشترود
🌷 قسمت اول کم حجم🤝
🚀 همایشی متفاوت با حضور بهترینها!
📢 سن چاغیرسان گلرم
✨ ششمین همایش فرزندان سهندآباد و
✨ هشترود
💫 پنج شنبه و جمعه
☀️ ۲۵ و ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
تهیه و تنظیم : ابوالفضل میرزایی
کمینه رسانه و تبلیغات
🌷 قسمت اول کم حجم🤝
🚀 همایشی متفاوت با حضور بهترینها!
📢 سن چاغیرسان گلرم
✨ ششمین همایش فرزندان سهندآباد و
✨ هشترود
💫 پنج شنبه و جمعه
☀️ ۲۵ و ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
تهیه و تنظیم : ابوالفضل میرزایی
کمینه رسانه و تبلیغات
Reposted from:
تحلیل و رصد

09.05.202520:25
.
قطعه قطعهی خاک اهورایی ایران، هنوز واجد مردان و زنانِ با پشتکاریست که محال را به محاق فرستادند و به مفهومی عینی و امری عملی در بسیط این سرزمین تبدیل کردهاند.
دکتر علی رضایی بهارلو، با ایجاد یک فارم (مزرعه) ۷۰۰ هکتاری، بزرگترین باغ زیتون خاورمیانه را از آن خود و صدها کارگر شاغل در این کشتزار و باغ وسیع کرده است، آنهم در یکی از مناطق کمبهره از موهبت باران؛ یعنی #زرین_دشت.
✍غلامرضا علیزاده
@tahlilvarasad
قطعه قطعهی خاک اهورایی ایران، هنوز واجد مردان و زنانِ با پشتکاریست که محال را به محاق فرستادند و به مفهومی عینی و امری عملی در بسیط این سرزمین تبدیل کردهاند.
دکتر علی رضایی بهارلو، با ایجاد یک فارم (مزرعه) ۷۰۰ هکتاری، بزرگترین باغ زیتون خاورمیانه را از آن خود و صدها کارگر شاغل در این کشتزار و باغ وسیع کرده است، آنهم در یکی از مناطق کمبهره از موهبت باران؛ یعنی #زرین_دشت.
✍غلامرضا علیزاده
@tahlilvarasad


11.05.202522:41
معرفی هشترود در یک کلیپ زیبا
14.05.202522:13
پیام سامی خان امیری به ششمین همایش سالانه فرزندان سهند آباد و هشترود - ۲۵ و ۲۶ اردیبهشت ماه ۱۴۰۴
۲۴ اردیبهشت ماه ۱۴۰۴
۲۴ اردیبهشت ماه ۱۴۰۴


11.05.202510:05
🎤 #کلیپ_هشترود
🌷 قسمت دوم کم حجم🤝
🚀 همایشی متفاوت با حضور بهترینها!
📢 سن چاغیرسان گلرم
✨ ششمین همایش فرزندان سهندآباد و
✨ هشترود
💫 پنج شنبه و جمعه
☀️ ۲۵ و ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
تهیه و تنظیم : ابوالفضل میرزایی
کمیته رسانه و تبلیغات
🌷 قسمت دوم کم حجم🤝
🚀 همایشی متفاوت با حضور بهترینها!
📢 سن چاغیرسان گلرم
✨ ششمین همایش فرزندان سهندآباد و
✨ هشترود
💫 پنج شنبه و جمعه
☀️ ۲۵ و ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
تهیه و تنظیم : ابوالفضل میرزایی
کمیته رسانه و تبلیغات
10.05.202513:09
🔹جام جهان نما
مناسبت انتخاب عنوان جام جهان نما برای نوشته کوتاهم اتفاقی است که در چند ساعت نیم روزی ۲۰ اردیبهشت ماه ۱۴۰۴ با آن مواجه شدم.
امروز صبح در بیمارستان چشم پزشکی نگاه در خیابان دکتر شریعتی تهران برای همسرم از آقای دکتر نقیب وقت معاینه گرفته بودم که شکر خدا نتایج اپتومتری و آزمایشات و تشخیص دکتر رضایت بخش بود و نگرانی ما را برطرف نمود.
چون صبح زود بدون خوردن صبحانه از منزل خارج شده بودیم پس از پایان کار بیمارستان در بوفهای که روبروی بیمارستان در سایه درختان میز و صندلی چیده بود صبحانه مختصری خوردیم و از آنجا برای کاری عازم بازار صالح آباد شدیم.
در حال پیاده شدن از خودرو متوجه زنگ تلفن همراه شدم، حسن آقا همدانی از مراغه پشت خط بود.
قبلاً نوشتم که حسن آقا برادر سرهنگ مرحوم جمشید همدانی یکی از افسران شایسته نیروی زمینی است که روز پنجشنبه همراه با استادم علی آقا احمدی در جشن افتتاحیه پسرش دکتر امین همدانی حضور یافتیم، چون حسن آقا نتوانسته بود به تهران سفر بکند از من خواست که هر طوری است خودم را به مراسم برسانم و من هم اجابت کردم.
ماجرا را قبلاً نوشته بودم.
حسن آقا زنگ زده بود که از این بابت تشکر بکند، بعد از گفتگو و قطع تلفن نیم ساعتی در حال گشت و گذار بودیم که دوباره زنگ تلفن به صدا درآمد.
شماره ناشناس از تهران بود.
جواب دادم.
نامم را بر زبان آورد، صدا خیلی صمیمی اما برایم ناآشنا بود، پس از سلام و علیک با شرمندگی پرسیدم ببخشید شما؟!
با خنده پاسخ داد من حسن محمودی از نصیر آباد هستم، بلافاصله پرسیدم هم روستایی آقایان جاوید و سلیمان کاظمی و محمدعلی مرجانی؟
پاسخ داد آری.
جاوید پسر خاله من و آن دو بزرگوار دیگر هم روستاییهایم هستند.
گفتم خوشحالم از آشنایی با شما،
فرمایشتان چیست؟
پاسخ داد شما یک گروه تلگرامی برای روستای آتشبیگ دارید و من مطالب آن گروه را با علاقه میخوانم.
پرسیدم عضو گروه هستید؟
پاسخ داد نه، دوستم هم روستایی شماست، از طریق گوشی او مطالب گروه را میبینم و میخوانم.
پرسیدم نام دوست آتشبيگی شما کیست؟
پاسخ داد آقای اکبر نعمتی که اکنون هم در کنارم نشسته است، شماره شما را از او گرفتم!
شنیدهام همایش دارید!
خیلی دوست دارم بیایم، شاید هم با اکبر آقا آمدیم.
گفتم قدمتان به روی چشم.
شماره تان را ذخیره و در گروه همایش واردتان میکنم. گفت گوشی را میدهم به اکبر آقا.
من برای اکبر آقا نعمتی خیلی احترام قائلم که علت اصلی آن خدماتی است که سالهای سال در حق پدر و برادرانش انجام داد و حق فرزندی و برادری را به شایستگی و آقایی به جا آورد.
همسرش خانم اسماعیلی نیز با نجابت و رضایت در کارهای خیر او سهیم و شریک بود.
بگذریم، بعد از خوش و بش پرسید: تو این فامیل ما را از کجا میشناسی؟
منظورش را متوجه شدم.
پرسیدم حسن آقا همدانی را میگویی؟
گفت آری.
گفتم میدانم مادرش نار خانم اسدپور با پدرتان عسکر آقا و خانوادههای امیری نسبت دارد.
پرسید مراغه هستی؟
میتوانی از پیش او به من زنگ بزنی تا با او صحبت بکنم؟
شصت سال است که او را ندیدهام و صدایش را نشنیدهام.
گفتم تهرانم، شمارهاش را برایت میفرستم خودت زنگ بزن تا ببینی چیزی از گذشتههای دور به یاد دارد!
قدری هم در مورد همایش برایش توضیح دادم و خواستم که بیاید، گفت سعی میکنم بیایم.
پس از پایان گفتگو و قطع تلفن در راه منزل بودم که دوباره حسن آقا همدانی زنگ زد، از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید، کلی دعا و ثنا میکرد که فلانی تو برادری را در حقم تمام کردی و از این حرفها.
گفت: میدانی آخرین باری که اکبر آقا نعمتی را دیدم کی بوده؟
حدود ۶۰ سال پیش.
در ۷ سالگی رفته بودم روستا، با هم گوسفندها را بردیم صحرا، که هنوز آن خاطره چوپانی فراموشم نشده است. ...
خلاصه این که دو فامیل پس از ۶۰ سال دوری از طریق فضای مجازی همدیگر را یافتند و گفتگو کردند و قرار و مدار دیدار گذاشتند.
از سال ۱۳۸۹ که فعالیت مستمر در فضای مجازی را با راهاندازی وبلاگ روستای آتشبيگ شروع کرده و پس از آن با راه اندازی گروههای تلگرامی سهند آباد و همبستگی سهند آباد ادامه داده و به برگزاری همایشهای سالانه فرزندان سهند آباد منجر شده است، مدام با چنین اتفاقاتی مواجه شدهام و چه بسیار دوستان قدیمی، همکلاسیها و اقوام و خویشانی که دهها سال از هم دور بودهاند یکدیگر را یافتهاند!
از این جهت بی مناسبت نیست که این فضا را جام جهان نما مینامم.
باقی ماجراها را خود آنهایی تعریف بکنند که اتفاق مشابهی برایشان افتاده است.
مناسبت انتخاب عنوان جام جهان نما برای نوشته کوتاهم اتفاقی است که در چند ساعت نیم روزی ۲۰ اردیبهشت ماه ۱۴۰۴ با آن مواجه شدم.
امروز صبح در بیمارستان چشم پزشکی نگاه در خیابان دکتر شریعتی تهران برای همسرم از آقای دکتر نقیب وقت معاینه گرفته بودم که شکر خدا نتایج اپتومتری و آزمایشات و تشخیص دکتر رضایت بخش بود و نگرانی ما را برطرف نمود.
چون صبح زود بدون خوردن صبحانه از منزل خارج شده بودیم پس از پایان کار بیمارستان در بوفهای که روبروی بیمارستان در سایه درختان میز و صندلی چیده بود صبحانه مختصری خوردیم و از آنجا برای کاری عازم بازار صالح آباد شدیم.
در حال پیاده شدن از خودرو متوجه زنگ تلفن همراه شدم، حسن آقا همدانی از مراغه پشت خط بود.
قبلاً نوشتم که حسن آقا برادر سرهنگ مرحوم جمشید همدانی یکی از افسران شایسته نیروی زمینی است که روز پنجشنبه همراه با استادم علی آقا احمدی در جشن افتتاحیه پسرش دکتر امین همدانی حضور یافتیم، چون حسن آقا نتوانسته بود به تهران سفر بکند از من خواست که هر طوری است خودم را به مراسم برسانم و من هم اجابت کردم.
ماجرا را قبلاً نوشته بودم.
حسن آقا زنگ زده بود که از این بابت تشکر بکند، بعد از گفتگو و قطع تلفن نیم ساعتی در حال گشت و گذار بودیم که دوباره زنگ تلفن به صدا درآمد.
شماره ناشناس از تهران بود.
جواب دادم.
نامم را بر زبان آورد، صدا خیلی صمیمی اما برایم ناآشنا بود، پس از سلام و علیک با شرمندگی پرسیدم ببخشید شما؟!
با خنده پاسخ داد من حسن محمودی از نصیر آباد هستم، بلافاصله پرسیدم هم روستایی آقایان جاوید و سلیمان کاظمی و محمدعلی مرجانی؟
پاسخ داد آری.
جاوید پسر خاله من و آن دو بزرگوار دیگر هم روستاییهایم هستند.
گفتم خوشحالم از آشنایی با شما،
فرمایشتان چیست؟
پاسخ داد شما یک گروه تلگرامی برای روستای آتشبیگ دارید و من مطالب آن گروه را با علاقه میخوانم.
پرسیدم عضو گروه هستید؟
پاسخ داد نه، دوستم هم روستایی شماست، از طریق گوشی او مطالب گروه را میبینم و میخوانم.
پرسیدم نام دوست آتشبيگی شما کیست؟
پاسخ داد آقای اکبر نعمتی که اکنون هم در کنارم نشسته است، شماره شما را از او گرفتم!
شنیدهام همایش دارید!
خیلی دوست دارم بیایم، شاید هم با اکبر آقا آمدیم.
گفتم قدمتان به روی چشم.
شماره تان را ذخیره و در گروه همایش واردتان میکنم. گفت گوشی را میدهم به اکبر آقا.
من برای اکبر آقا نعمتی خیلی احترام قائلم که علت اصلی آن خدماتی است که سالهای سال در حق پدر و برادرانش انجام داد و حق فرزندی و برادری را به شایستگی و آقایی به جا آورد.
همسرش خانم اسماعیلی نیز با نجابت و رضایت در کارهای خیر او سهیم و شریک بود.
بگذریم، بعد از خوش و بش پرسید: تو این فامیل ما را از کجا میشناسی؟
منظورش را متوجه شدم.
پرسیدم حسن آقا همدانی را میگویی؟
گفت آری.
گفتم میدانم مادرش نار خانم اسدپور با پدرتان عسکر آقا و خانوادههای امیری نسبت دارد.
پرسید مراغه هستی؟
میتوانی از پیش او به من زنگ بزنی تا با او صحبت بکنم؟
شصت سال است که او را ندیدهام و صدایش را نشنیدهام.
گفتم تهرانم، شمارهاش را برایت میفرستم خودت زنگ بزن تا ببینی چیزی از گذشتههای دور به یاد دارد!
قدری هم در مورد همایش برایش توضیح دادم و خواستم که بیاید، گفت سعی میکنم بیایم.
پس از پایان گفتگو و قطع تلفن در راه منزل بودم که دوباره حسن آقا همدانی زنگ زد، از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید، کلی دعا و ثنا میکرد که فلانی تو برادری را در حقم تمام کردی و از این حرفها.
گفت: میدانی آخرین باری که اکبر آقا نعمتی را دیدم کی بوده؟
حدود ۶۰ سال پیش.
در ۷ سالگی رفته بودم روستا، با هم گوسفندها را بردیم صحرا، که هنوز آن خاطره چوپانی فراموشم نشده است. ...
خلاصه این که دو فامیل پس از ۶۰ سال دوری از طریق فضای مجازی همدیگر را یافتند و گفتگو کردند و قرار و مدار دیدار گذاشتند.
از سال ۱۳۸۹ که فعالیت مستمر در فضای مجازی را با راهاندازی وبلاگ روستای آتشبيگ شروع کرده و پس از آن با راه اندازی گروههای تلگرامی سهند آباد و همبستگی سهند آباد ادامه داده و به برگزاری همایشهای سالانه فرزندان سهند آباد منجر شده است، مدام با چنین اتفاقاتی مواجه شدهام و چه بسیار دوستان قدیمی، همکلاسیها و اقوام و خویشانی که دهها سال از هم دور بودهاند یکدیگر را یافتهاند!
از این جهت بی مناسبت نیست که این فضا را جام جهان نما مینامم.
باقی ماجراها را خود آنهایی تعریف بکنند که اتفاق مشابهی برایشان افتاده است.
09.05.202521:30
« قصه پر غصه حسن »
در آخرین روز های یک روز پائیزی حسن با یک جفت گالش پلاستیکی شادانپور سوز سرمای سوزناک پاییزی را در پاهایش حس میکرد . زمین سید دره سی با گلهای چسبنده اش که در زیر پای رهگذران کاملا چسبناک شده بود و بر اثر سرمای سوزناک صبحگاهی پائیز نیمه یخ زده شده بود راه رفتن را مشکل میگرد . در اثر شیطنتهای کودکانه و شوخیهای بی مزه دوستان ؛ لاجرم حسن به وسط سید دره سی جست و تا زانو در گل فرو رفت به سختی و به کمک دوستش سعید خودش را از گل بیرون کشید ولی افسوس نتوانست کفشهای شادانپورش را بیرون بیاورد حتی چند بار گلهای یخ زده را چنگ زد ولی تلاشش بی فایده بود با پای برهنه و گل آلود به طرف مکتبخانه ملاصمد که چند دوره در آنجا مشغول یادگیری بود راه افتاد پاهای خود را با یک آفتابه آب سرد شست و تمیز کرد و به داخل اتاق گلی مکتبخانه وارد شد درس آنروز گلستان و نصاب بود . حسن خیلی به علم آموزی علاقه داشت و درسهایش را خیلی خوب یاد میگرفت و حتی بعداز پایان درس ملا به دوستانش در یادگیری کمک میکرد . ظهر بعداز پایان درس مکتبخانه با پای بدون پاپوش که در هر قدم در گل فرو میرفت در راه برگشت به خانه دانش آموزان هم سن و سال خود را که از مدرسه دولتی که دو سالی میشد در سراسکند دایر شده بود برمیگشتند را دید و با پای برهنه گل آلود آهی با تمام وجود از دل کشید و قطره اشکی بر گونه اش جاری شد و به یاد آورد که دو سال پیش مادرش حکیمه نرکس او را به مدرسه دولتی برای ثبت نام برده بود ولی مدیر مدرسه تازه تاسیس گفته بود سن پسرت یک سال بیشتر است حسن ۸ ساله بود و سن قانونی را گذرانده بود و اورا در مدرسه دولتی ثبت نام نکردند و بالاجبار راهی مکتبخانه ملا صمد شد . حسن با قلبی شکسته و چشمانی گریان به خانه برگشت مادرش سالها پیش بیوه شده بود و حسن پدر نداشت و مادرش حکیمه نرگس با طب سنتی که از شوهرش حکیم میرزا کاظم یاد گرفته بود با فروش داروهای طب سنتی با اندک در آمدی روزگار می گذراند . حسن با پاهای برهنه گل آلود وارد خانه شد . مادرش ماجرا را فهمید و اورا دعوا کرد . و حسن از آن روز تا فرا رسیدن عید سه ماه زمستان را پا برهنه به مکتب می رفت و هر روز با یک آفتابه اب سرد پاهایش را می شست و وارد اتاق گلی مکتبخانه میشد و فردا روز ازنو تا رسیدن نوروز تا مادرش برایش یک جفت گالش نو خرید . سالها گذشت و حسن در بازار برای خود کاسب معتبر و با سوادی بود و ازدواج کرد فرزندانی داشت و موقع گرفتن شناسنامه برای فرزندانش دقت میکرد که اگر تولدشان در نیمه دوم سال بود به هر نحوی بود برای یکم مهرماه شناسنامه میگرفت تا یک سال از تحصیل عقب نیافتند چون به خاطر یک سال خودش از تحصیل در مدارس دولتی و تحصیلات کلاسیک دور مانده بود و مجبور شده بود به مکتبخانه برود و حتی سه ماه زمستان را پا برهنه به مکتب رفته بود. ...
در آخرین روز های یک روز پائیزی حسن با یک جفت گالش پلاستیکی شادانپور سوز سرمای سوزناک پاییزی را در پاهایش حس میکرد . زمین سید دره سی با گلهای چسبنده اش که در زیر پای رهگذران کاملا چسبناک شده بود و بر اثر سرمای سوزناک صبحگاهی پائیز نیمه یخ زده شده بود راه رفتن را مشکل میگرد . در اثر شیطنتهای کودکانه و شوخیهای بی مزه دوستان ؛ لاجرم حسن به وسط سید دره سی جست و تا زانو در گل فرو رفت به سختی و به کمک دوستش سعید خودش را از گل بیرون کشید ولی افسوس نتوانست کفشهای شادانپورش را بیرون بیاورد حتی چند بار گلهای یخ زده را چنگ زد ولی تلاشش بی فایده بود با پای برهنه و گل آلود به طرف مکتبخانه ملاصمد که چند دوره در آنجا مشغول یادگیری بود راه افتاد پاهای خود را با یک آفتابه آب سرد شست و تمیز کرد و به داخل اتاق گلی مکتبخانه وارد شد درس آنروز گلستان و نصاب بود . حسن خیلی به علم آموزی علاقه داشت و درسهایش را خیلی خوب یاد میگرفت و حتی بعداز پایان درس ملا به دوستانش در یادگیری کمک میکرد . ظهر بعداز پایان درس مکتبخانه با پای بدون پاپوش که در هر قدم در گل فرو میرفت در راه برگشت به خانه دانش آموزان هم سن و سال خود را که از مدرسه دولتی که دو سالی میشد در سراسکند دایر شده بود برمیگشتند را دید و با پای برهنه گل آلود آهی با تمام وجود از دل کشید و قطره اشکی بر گونه اش جاری شد و به یاد آورد که دو سال پیش مادرش حکیمه نرکس او را به مدرسه دولتی برای ثبت نام برده بود ولی مدیر مدرسه تازه تاسیس گفته بود سن پسرت یک سال بیشتر است حسن ۸ ساله بود و سن قانونی را گذرانده بود و اورا در مدرسه دولتی ثبت نام نکردند و بالاجبار راهی مکتبخانه ملا صمد شد . حسن با قلبی شکسته و چشمانی گریان به خانه برگشت مادرش سالها پیش بیوه شده بود و حسن پدر نداشت و مادرش حکیمه نرگس با طب سنتی که از شوهرش حکیم میرزا کاظم یاد گرفته بود با فروش داروهای طب سنتی با اندک در آمدی روزگار می گذراند . حسن با پاهای برهنه گل آلود وارد خانه شد . مادرش ماجرا را فهمید و اورا دعوا کرد . و حسن از آن روز تا فرا رسیدن عید سه ماه زمستان را پا برهنه به مکتب می رفت و هر روز با یک آفتابه اب سرد پاهایش را می شست و وارد اتاق گلی مکتبخانه میشد و فردا روز ازنو تا رسیدن نوروز تا مادرش برایش یک جفت گالش نو خرید . سالها گذشت و حسن در بازار برای خود کاسب معتبر و با سوادی بود و ازدواج کرد فرزندانی داشت و موقع گرفتن شناسنامه برای فرزندانش دقت میکرد که اگر تولدشان در نیمه دوم سال بود به هر نحوی بود برای یکم مهرماه شناسنامه میگرفت تا یک سال از تحصیل عقب نیافتند چون به خاطر یک سال خودش از تحصیل در مدارس دولتی و تحصیلات کلاسیک دور مانده بود و مجبور شده بود به مکتبخانه برود و حتی سه ماه زمستان را پا برهنه به مکتب رفته بود. ...
Reposted from:
عزیز دهپور



10.05.202513:10
۲ تیر ماه ۱۴۰۱
مراغه
از راست: آقایان عزیز دهپور و حسن همدانی
@Aziz_Dehpour
مراغه
از راست: آقایان عزیز دهپور و حسن همدانی
@Aziz_Dehpour
10.05.202510:53
Reposted from:
قصه.رنگ.توپ



12.05.202523:07
والدین بچههای روستا تعجب میکنند که فرزندانشون ساعتهای طولانی در خانه بلوط در سکوت و گروهی برای امتحانات درس میخوانند
همه اتاقهای خانه بلوط این روزها میزبان کودکان روستا هستند.
چند عامل باعث شده است:
*فضای امن و آرام
*محیط دوستانه و صمیمی
*پذیرایی
*محترمانه رفتار کردن مربیان
همه اتاقهای خانه بلوط این روزها میزبان کودکان روستا هستند.
چند عامل باعث شده است:
*فضای امن و آرام
*محیط دوستانه و صمیمی
*پذیرایی
*محترمانه رفتار کردن مربیان


10.05.202506:12
شنبه ۲۰ اردیبهشت ماه ۱۴۰۴
تهران - خیابان دکتر شریعتی - بیمارستان چشم پزشکی نگاه - ساعت ۹:۴۰
امروز وقت چشم پزشکی داشتم.
پیری است و دردهایی که به همراه دارد.
تهران - خیابان دکتر شریعتی - بیمارستان چشم پزشکی نگاه - ساعت ۹:۴۰
امروز وقت چشم پزشکی داشتم.
پیری است و دردهایی که به همراه دارد.
14.05.202522:27
پیام آقای احمدزاده


10.05.202505:38
📸 : گزارش تصویری
بنا به درخواست دکتر فرامرز شهسواری نماینده مردم شریف شهرستانهای هشترود و چاراویماق و نماینده معین مردم شهرستان بستان آباد از دکتر اکبر رضایی مدیر کل صداوسیما مرکز آذربایجان شرقی شبکه سهند همایش فرزندان سهند آباد و هشترود روز پنجشنبه در ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ که با حضور میهمانان کشوری ، استانی و شهرستانی و با حضور وزیر میراث فرهنگی ،گردشگری و صنایع دستی برگزار خواهد شد این مراسم بصورت زنده از شبکه های خبر ۱ و ۲ پخش خواهد شد .
همچنین با موافقت دکتر رضایی این همایش و همایش روز جمعه ۲۶ اردیبهشت در اخبار پخش خواهد شد
@asr8rood
بنا به درخواست دکتر فرامرز شهسواری نماینده مردم شریف شهرستانهای هشترود و چاراویماق و نماینده معین مردم شهرستان بستان آباد از دکتر اکبر رضایی مدیر کل صداوسیما مرکز آذربایجان شرقی شبکه سهند همایش فرزندان سهند آباد و هشترود روز پنجشنبه در ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ که با حضور میهمانان کشوری ، استانی و شهرستانی و با حضور وزیر میراث فرهنگی ،گردشگری و صنایع دستی برگزار خواهد شد این مراسم بصورت زنده از شبکه های خبر ۱ و ۲ پخش خواهد شد .
همچنین با موافقت دکتر رضایی این همایش و همایش روز جمعه ۲۶ اردیبهشت در اخبار پخش خواهد شد
@asr8rood
09.05.202505:12
تماشا کنید و برای عزیزانتان بفرستید
زیرا برخی سرزمینها را نه باید دید، بلکه باید با جان لمس کرد
آتشبیگ روستایی رؤیایی در آغوش سهند عروس کوههای ایران
در دل آذربایجان جایی پنهان است که در آن طبیعت تاریخ و فرهنگ به زیباترین شکل در هم تنیدهاند اینجا آتشبیگ است
در این بهشت زمینی، کوه سرافراز سهند با شکوهی جاودانه رودخانهی زلال قرانقو از دل کوهستان جاریست
باغها پر از درختان سرسبز و پُرمیوهاند جایی که زندگی با ریتم طبیعت میتپد
خوشههای طلایی گندم در نسیم میرقصند؛ چون آینهای از برکت و تلاش مردمانی سختکوش
هوای پاک، آسمانی صاف مناظری بدیع و طبیعتی بکر که چشم را خیره و دل را آرام میکند
اما آنچه این روستا را یگانه میسازد روح فرهنگی جاری در رگهای آن است انسانهایی با قلبی به وسعت دشتها
آتشبیگ نه فقط مقصدی برای سفر که مکانی برای مکاشفه است
🔹 روستای تاریخی و گردشگری آتشبیگ مرکز دهستان قرانقو (سهندآباد)
📍 بخش نظرکهریزی،شهرستان هشترود
🏞️ طبیعت ناب|هوای زلال|تاریخ کهن
📸 اردیبهشتماه ۱۴۰۴
🎬 تهیه و تنظیم:یاسین پیری
🌐رسانه مردمی دهستان آتش بیگ
@atashbig
💢پیج اینستاگرام↙️
https://instagram.com/_u/atashbik.ir
زیرا برخی سرزمینها را نه باید دید، بلکه باید با جان لمس کرد
آتشبیگ روستایی رؤیایی در آغوش سهند عروس کوههای ایران
در دل آذربایجان جایی پنهان است که در آن طبیعت تاریخ و فرهنگ به زیباترین شکل در هم تنیدهاند اینجا آتشبیگ است
در این بهشت زمینی، کوه سرافراز سهند با شکوهی جاودانه رودخانهی زلال قرانقو از دل کوهستان جاریست
باغها پر از درختان سرسبز و پُرمیوهاند جایی که زندگی با ریتم طبیعت میتپد
خوشههای طلایی گندم در نسیم میرقصند؛ چون آینهای از برکت و تلاش مردمانی سختکوش
هوای پاک، آسمانی صاف مناظری بدیع و طبیعتی بکر که چشم را خیره و دل را آرام میکند
اما آنچه این روستا را یگانه میسازد روح فرهنگی جاری در رگهای آن است انسانهایی با قلبی به وسعت دشتها
آتشبیگ نه فقط مقصدی برای سفر که مکانی برای مکاشفه است
🔹 روستای تاریخی و گردشگری آتشبیگ مرکز دهستان قرانقو (سهندآباد)
📍 بخش نظرکهریزی،شهرستان هشترود
🏞️ طبیعت ناب|هوای زلال|تاریخ کهن
📸 اردیبهشتماه ۱۴۰۴
🎬 تهیه و تنظیم:یاسین پیری
🌐رسانه مردمی دهستان آتش بیگ
@atashbig
💢پیج اینستاگرام↙️
https://instagram.com/_u/atashbik.ir


09.05.202512:28
۱۸ اردیبهشت ماه ۱۴۰۴
تهران - زعفرانیه - جشن افتتاحیه مطب آقای دکتر امین همدانی
دکتر امین همدانی فرزند دوست عزیزم حسن آقا همدانی متولد مراغه است اما ریشه در سهند آباد هشترود دارد.
در ۱۸ اردیبهشت ماه دعوت داشتیم به جشن افتتاحیه مطب ایشان در زعفرانیه تهران که همراه استاد عزیزم علی آقا احمدی با اشتیاق و افتخار در مراسم حضور یافتیم.
آرزوی توفیق روزافزون دارم برای دکتر امین همدانی
تهران - زعفرانیه - جشن افتتاحیه مطب آقای دکتر امین همدانی
دکتر امین همدانی فرزند دوست عزیزم حسن آقا همدانی متولد مراغه است اما ریشه در سهند آباد هشترود دارد.
در ۱۸ اردیبهشت ماه دعوت داشتیم به جشن افتتاحیه مطب ایشان در زعفرانیه تهران که همراه استاد عزیزم علی آقا احمدی با اشتیاق و افتخار در مراسم حضور یافتیم.
آرزوی توفیق روزافزون دارم برای دکتر امین همدانی
Log in to unlock more functionality.