Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Лачен пише
Лачен пише
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Лачен пише
Лачен пише
soren_fact_com avatar
soren_fact_com
soren_fact_com avatar
soren_fact_com
08.05.202509:21
سیری در تاریخ فلسفه غرب به صورت خلاصه در سیزده دقیقه برای شما از چنل سورن فکت کام

نکته: این ویس خیلی کلی است و تمام مفاهیم و نظریات را در بر نمیگیرد و فقط برای تفکر روی این موضوعات هستش و برای این است که شما را به فلسفه علاقه مند کند پس بهتره برای یادگیری مفاهیم به صورت گسترده تر به مطالعه تاریخ فلسفه بپردازید.
سنباد از یاران و نزدیکان ابومسلم خراسانی بود که خود نیز در قیام ابومسلم حضور داشت و پس از مرگ ابومسلم برای خونخواهی او قیام کرد.

داستان اینه که روزی پسر سنباد با یک عرب بازی می‌کرد و ناگهانی پسر سنباد پسر عرب رو کتک می‌زند و پدر آن فرد عرب به پسرش می‌گوید با این پسر دوستی ات را ادامه بده و پس از مدتی آن عرب پسر سنباد را می‌کشد و به سنباد نامه ای می‌فرستد که بیا و پسر خود را ببر. وقتی سنباد می‌رسد مرد عرب لبخندی میزند و وقتی سنباد در حال خوردن غذا بود می‌گوید چه حسی دارد که گوشت پسر خود را داری میخوری؟ و سنباد حال و اوضاعش تیره می‌شود.(۱)

حتی نظام الملک نیز از دوستی این دو این چنین یاد کرده است: رئیسی بود در نیشابور گبر سنباد نام و با ابومسلم حق صبحت قدیم داشت او را برکشیده بود و سپهسالاری داده.(۲)

پس عجیب نیست که پس از مرگ ابومسلم او به خونخواهی او بلند شده است. او تلاش داشت که ایرانیان را متحد سازد و برای ایرانیان زجری که اعراب به آنها دادند را یاد آور شود و از شگرد جالبی نیز برای جمع کردن پیرو استفاده کرد او گفت که ابومسلم در هنگام ظهور با مزدک و مهدی ظهور خواهد کرد و با این روش بسیاری از مزدکیان و روافض را به سمت سپاه خود آورد تا علیه خلیفه قیام کند. و از نامه ای از ابومسلم نقل کرد که کسی کعبه را ویران نکند و مزدک نیز همانند شیعیان است و پس گبران و شیعیان و مزدکیان با هم سر جنگ نداشته باشید و بر ضد خلیفه قیام کنید. (۳)

سنباد قیام خود را از نیشابور آغاز کرد و توانست بسیاری از شهر ها همچون قزوین را تصرف کند و بعد از آن به سراغ محاصره ری رفت و آن شهر را نیز فتح کرد. در ساوه سندباد زن و بچه بسیاری از مسلمانان را اسیر ساخته بود در این دوره اسیران مسلمان فریاد کردند که اسلام به پایان خود رسید و برخی از مسلمانان لشکر سندباد پریشان شدند و لشکر جمهور بن مرار نیز رسید و سنباد فرار کرد.(۴)

مرگ سندباد نیز این چنین بود
سنباد نیز پس از این شکست به طبرستان گریخت و از سپهبد خورشید شاهزاده طبرستان یاری و پناه جست گویند وی پسر عموی خود طوس نام را با هدایا و اسبان و آلات بسیار به استقبال سنباد فرستاد چون طوس نزد سنباد رسید از اسب فرود آمد و سلام کرد سنباد از اسب فرود نیامد و همچنان بر پشت اسب جواب سلام او داد طوس بهم آمد و خشمگین گشت سنباد را سرزنش کرد و گفت من پسر عموی سپهبد هستم و مرا به پاس احترام از جانب خویش پیش تو فرستاد چندین بی حرمتی شرط ادب نبود سنباد در پاسخ سخنان درشت گفت طوس بر اسب نشست و فرصت جست تا شمشیری بر گردن سنباد زد و او را هلاک کرد.(۵)
منابع🗒📚📙📗:
۱: دو قرن سکوت عبدالحسین زرین‌کوب انتشارات جاویدان صفحه ۱۱۹
۲: سیاست نامه نظام الملک صفحه ۱۵۶
۳:سیاست نامه نظام الملک صفحه ۱۵۶
۴: تاریخ طبرستان جلد یکم صفحه ۱۷۴ و تاریخ الفی نسخه خطی مجلس
۵: دو قرن سکوت عبدالحسین زرین‌کوب انتشارات جاویدان صفحه ۱۲۲📝📜📃📚📙
روابط با پرتغال و انگلیس در دوره شاه عباس صفوی و بازپسگیری هرمز:
قسمت دوم

شاه عباس همچنین تلاش داشت تا با فرستادن سفیری پرتغالی به دربار اسپانیا و دادن هدایایی به اسپانیایی ها کاری کند که او را در برابر عثمانی همراهی کنند و روابط ایران و پرتغال و اسپانیا بهتر بشود اما شاه اسپانیا قبول نکرد و این موضوع نیز با موفقیت به سرانجام نرسید. در این بین امامقلی خان زیردست شاه عباس تصمیم گرفت به بخشی از اراضی ساحل هرمز که در دست پرتغالی ها بود حمله کند و توانست آنها را از بندر کوچک جرون بیرون کند. سپس ناوگانی پرتغالی برای بیرون راندن انگلیسی ها آمد و آنها از انگلیسی ها شکست خوردند. در همین زمان پرتغالی ها یه سمت قلعه ای که مرتبط با آب شیرین می‌شد رفتند و سپاه صفوی به آنها حمله ور شدند و قلعه را تصرف کردند. اما حملاتی که پرتغالی ها داشتند به شدت به اطراف خلیج فارس صدمه زده بود برای همین امامقلی خان تصمیم گرفت از دو تن از افراد کمپانی هند شرقی انگلیس کمک بخواهد و در صورت کمک نکردن امتیازات تجاری آنها را لغو می‌کند. انگلیسی ها برای توافق همچنین مواردی را مطرح کردند: غنائم به تساوی تقسیم شوند؛ قلعه واقع در هرمز در اختیار انگلیسی ها باشد؛ انگلیسی ها مجاز به صادر یا وارد کردن کالا از طریق هرمز بدون پرداخت عوارض گمرکی باشند؛ نیمی از عوارض گمرکی دریافتی از سایر ملل ها در هرمز به انگلیسی ها تعلق داشته باشد؛ اسرای مسیحی به انگلیسی ها تسلیم شوند؛ امامقلی خان نیمی از هزینه تدارکات مصرفی کشتی های کمپانی را در طول جنگ با پرتغالی ها بپردازد. اولین اقدام مشترک امامقلی خان و انگلیسی ها فتح قلعه ای از پرتغالی ها در انتهای شرقی جزیره قشم بود. سپس امامقلی خان و افراد به کمک کشتی های انگلیسی در جزیره قشم پیاده شدند و پرتغالی ها به سمت قلعه خود عقب نشینی کردند. سپس با کمک باروت بخشی از قلعه نابود شد و حمله عمومی آغاز شد و پرتغالی هایی که در هرمز بودند راهی به جز تسلیم شدن نداشتند و تسلیم شدند و به داخل کشتی انگلیسی ها رفتند و پس از مدتی طولانی جزیره هرمز و نواحی خلیج فارس با تلاش های شاه عباس و به کمک انگلیسی ها از دست پرتغالی ها خارج شد.

همچنین به اعتقاد برخی همچون محمدرضا پهلوی نخستین نفوذ شدید انگلیس در ایران به دوره شاه عباس اول برمیگردد.(۱)
منابع :
۱:پاسخ به تاریخ محمدرضا پهلوی صفحه ۱۳
ایران عصر صفوی راجر سیوری ترجمه کامبیز عزیزی خلاصه صفحات 📜📚📙📗🗒
۱۰۵-۱۰۶-۱۰۹-۱۱۰-۱۱۱-۱۱۲-۱۱۳-۱۱۴
Reposted from:
soren_fact_com avatar
soren_fact_com
12.04.202508:42
حدود ۶۰۷ سال پیش ژاندارک در شهر دومرمی در فرانسه به دنیا آمد. او در یک خانواده کشاورز به دنیا آمده بود و به گونه ای رعیت حساب می شد. بخش های زیادی از کشور فرانسه در آن زمان به اشغال انگلیسی ها و آلمانی ها در آمده بود که همواره با هم سر مناطقی که در فرانسه بود در جنگ بودند. در آن زمان بین مردم فرانسه افسانه ای وجود داشت که دوشیزه ای ظهور خواهد کرد و فرانسه را از دست بیگانگان نجات می دهد. او را به دادگاه تفتیش عقاید بردند و سعی کردند از او اعترافاتی بگیرند و او گفت ۱۳ ساله بودم که صدایی از میکائیل و مریم مقدس را شنیدم که می گفتند خداوند مرا فرستاد تا فرانسه را از دست دشمنانش نجات دهم. ژاندارک بسیار برای این اطمینان داشت و او به استاندار معرفی شد و و آوازه جنگاوری او به پادشاه فرانسه شارل هفتم رسید. شارل هفتم در آن زمان تنها به بخش کوچکی از کشور خود فرمانروایی می‌کرد پس ۲۰۰ سرباز به ژاندارک داد و ژاندارک لباس رزم پوشید و به سوی شهری به نام اورلئان که در محاصره انگلیسی ها بود رفت تا آنجا را آزاد سازد. گفته می‌شود تعداد سپاهیان ژاندارک به دلیل این که داوطلبان زیادی وجود داشت به ۸۰۰۰ هزار نفر رسیده بود. در نهایت آنجا را آزاد کرد و به فردی مهم تبدیل شد. او روز به روز بخش های زیادی از فرانسه را آزاد میکرد اما سیاستمداران در آن زمان فرماندهی یک زن برایشان قابل قبول نبود و غیر از این موضوع ژاندارک به هیچ وجه به دنبال مذاکره نبود و تنها راه حل موضوعات را جنگ می‌دید. در نهایت در یکی از روز ها ژاندارک اسیر شد و به انگلیسی ها تحویل داده شد. در نهایت فرانسوی ها نیز در دادگاه تفتیش عقاید با مجازات او مخالفت نکردند. در نهایت او را در سن ۱۹ سالگی به جرم پوشیدن لباس مردانه در رزم و دست نشانده شیطان بودن او آتش زدند. ژاندارک از چهارده سالگی تا نوزده سالگی دلاوری های زیادی داشت و بخش های زیادی از خاک فرانسه را از انگلیسی ها و آلمانی ها پس گرفت
چرا بی اهمیت جلوه دادن مناسبت های باستانی مانند نوروز تبعات منفی دارند ؟

مناسبت‌های باستانی مانند سیزده‌ بدر و نوروز، ریشه‌های عمیقی در تاریخ و فرهنگ ایران دارند و بخشی جدایی‌ناپذیر از هویت جمعی این سرزمین هستند. این آیین‌ها که قدمتی چند هزار ساله دارند، پیش از ورود اسلام به ایران شکل گرفته‌اند و با طبیعت، چرخه‌های زندگی و باورهای کهن این مردم گره خورده‌اند. نوروز، به‌عنوان جشن آغاز بهار و نو شدن طبیعت، نمادی از امید، تجدید حیات و همبستگی است، و سیزده‌ بدر با بیرون رفتن به دامان طبیعت، پیوند دیرینه ایرانیان با زمین و محیط زیست را نشان می‌دهد. این سنت‌ها نه‌تنها ارزش‌های انسانی مانند شادی، همدلی و احترام به طبیعت را ترویج می‌کنند، بلکه یادآور تمدنی هستند که قرن‌ها در برابر تهاجمات فرهنگی و سیاسی مقاومت کرده است.
بی‌اهمیت جلوه دادن این مناسبت‌ها تبعات سنگینی به دنبال دارد. وقتی این آیین‌ها کم‌رنگ شوند، بخشی از هویت تاریخی و فرهنگی ایران از دست می‌رود و نسل‌های جدید از ریشه‌های خود دور می‌افتند. این گسست می‌تواند به تضعیف حس تعلق ملی منجر شود و فضا را برای جایگزینی فرهنگ‌های بیگانه یا تحمیلی باز کند. در غیاب این سنت‌ها، خلأ فرهنگی ایجاد می‌شود که ممکن است با ارزش‌های وارداتی پر شود، ارزش‌هایی که لزوماً با روحیات و نیازهای این مردم همخوانی ندارند. از سوی دیگر، کم‌توجهی به این مناسبت‌ها می‌تواند به فراموشی تاریخ و دستاوردهای تمدن پارسی بینجامد و این تصور را تقویت کند که هویت ایرانی صرفاً در چارچوب‌های جدیدتر و وارداتی تعریف می‌شود.
زنده نگه داشتن این آیین‌ها اما می‌تواند به‌عنوان سپری در برابر فرهنگ تحمیلی، به‌ویژه فرهنگ اسلامی که پس از ورود اعراب به ایران به‌تدریج بر ساختارهای اجتماعی و سیاسی این سرزمین مسلط شد، عمل کند. این مناسبت‌ها، که ریشه در باورهای پیشا اسلامی مانند زرتشتیگری و آیین‌های میترایی دارند، به‌طور ضمنی یادآور جهانی‌بینی متفاوتی هستند؛ جهانی‌بینی‌ای که بر شادی، طبیعت‌گرایی و زندگی‌محوری تأکید دارد، نه بر محدودیت‌ها و مناسک خشک مذهبی. برای مثال، نوروز با جشن و پایکوبی همراه است، در حالی که فرهنگ اسلامی تحمیلی گاهی شادی را گناه‌آلود جلوه داده و بر عزاداری و مناسبت‌های سوگوارانه تأکید بیشتری کرده است. سیزده‌بدر هم با خروج به طبیعت و شادی، در تضاد با انزواطلبی و تمرکز بر فضاهای بسته مذهبی قرار می‌گیرد.
این سنت‌ها، بدون اینکه نیازی به تقابل مستقیم داشته باشند، به‌طور طبیعی یک مقاومت فرهنگی ایجاد می‌کنند. وقتی مردم در نوروز خانه‌تکانی می‌کنند، سفره هفت‌سین می‌چینند یا در سیزده‌ بدر به طبیعت می‌روند، در واقع هویت باستانی خود را بازسازی می‌کنند و به‌نوعی اعلام می‌کنند که فرهنگشان تنها در چارچوب‌های تحمیلی تعریف نمی‌شود. این زنده نگه داشتن، پیامی غیرمستقیم اما قدرتمند دارد، اینکه ایرانیان می‌توانند هم‌زمان به ریشه‌های کهن خود وفادار بمانند و در عین حال در دنیای مدرن زندگی کنند. این کار نه‌تنها از تحمیل یک فرهنگ یکنواخت و بیگانه جلوگیری می‌کند، بلکه به نسل‌ها یاد می‌دهد که هویتشان چندلایه است و می‌توانند آن را با افتخار حفظ کنند.
در نهایت، این آیین‌ها ابزارهایی برای بازسازی غرور ملی و خودباوری هستند. در دنیایی که جهانی‌سازی و فرهنگ‌های مسلط سعی در یکسان‌سازی دارند، و در شرایطی که سال‌ها تلاش شده هویت ایرانی در سایه روایت‌های مذهبی یا سیاسی خاص کم‌رنگ شود، نوروز و سیزده‌بدر می‌توانند به‌عنوان نمادهایی از استقلال فرهنگی عمل کنند. زنده نگه داشتنشان نه فقط یک انتخاب، بلکه یک ضرورت است تا ایرانیان بتوانند در برابر هر نوع تحمیل فرهنگی ایستادگی کنند و بگویند که هویتشان را خودشان تعریف می‌کنند، نه دیگران

در برابر انتقاد افرادی که معتقد هستند سخنان این چنینی آرمانی و جوگیری حساب میشوند ، باید گفت منفعت و آزادی های اجتماعی کاملا گره خورده به وحدت ملی و حفظ یک چهارچوب میهن گرایانه هستند ، بسیاری از کشور های جهان اولی در تقویم های خود مناسبت های تاریخی مرتبط با آرمان های ملی خودشون دارن که موجب وحدت ملی میشوند و بعدا از تبعات اجتماعیش بهره میبرند، اما متاسفانه موج جدیدی خارج از چهارچوب اسلامی در ایران رقم خورده که بسیاری از بلاگر ها یا افراد شبه روشنفکر برای مناسبت هایی مثل کریسمس و غیره اهمیت های گزاف میدهند ولی در برابر نوروز و فرهنگ ایرانی ابراز بی حوصلگی و بی ذوقی میکنن ( نه اینکه لزوما اهمیت دادن به کریسمس یا جشن های غیر ایرانی بد باشن ولی به شرطی که حداقل اون فرهنگ ایرانی هم در کنارش حفظ بشه و خلأ فرهنگی ایجاد نکنه تا دوباره عین فرهنگ تحمیلی اسلام ، ایران دچار فرهنگ وارداتی بشه و وحدت و همراهی ملی برای بهره بردن از همون مزیت های اجتماعی دچار چالش های جبران ناپذیر بشه )

#COSMOLOGIST
سفری به اعماق ناخودآگاه با نظریه سایه از یونگ

پست ۲ قسمتی می‌باشد
قسمت دوم

یونگ می‌گفت که سایه، با وجود ظاهر تاریکش، منبع بزرگی از انرژی، خلاقیت و قدرت است.مثلاً خشم سرکوب‌شده، اگر به شکل سازنده‌ای مدیریت شود، می‌تواند به شجاعت و انگیزه برای تغییر تبدیل شود، یا حسادتی که فرد از آن شرم دارد، می‌تواند به او کمک کند تا بفهمد چه چیزهایی در زندگی برایش واقعاً مهم هستند و برای رسیدن به آن‌ها تلاش کند. برای کار روی سایه، یونگ پیشنهاد می‌کرد که فرد با خودش صادق باشد و به درونش نگاه کند. یکی از راه‌های شروع این است که فرد به الگوهای رفتاری و احساسی‌اش توجه کند؛ مثلاً از خودش بپرسد چه چیزهایی در دیگران او را به شدت آزار می‌دهد یا چه رفتارهایی در دیگران باعث می‌شود که او واکنش شدیدی نشان دهد. این واکنش‌ها معمولاً نشانه‌ای از فرافکنی هستند و می‌توانند سرنخی برای شناسایی جنبه‌های سرکوب‌شده در سایه باشند. همچنین نوشتن و ژورنال‌نویسی می‌تواند کمک کند؛ مثلاً فرد می‌تواند احساساتش را بنویسد، رویاهایش را ثبت کند و به دنبال نمادها یا الگوهایی بگردد که ممکن است به سایه اشاره داشته باشند. رویاها در روان‌شناسی یونگ نقش مهمی دارند، چون ناخودآگاه از طریق آن‌ها با ما ارتباط برقرار می‌کند و سایه اغلب در رویاها به شکل شخصیت‌های ترسناک، حیوانات وحشی، یا موقعیت‌های عجیب ظاهر می‌شود. مدیتیشن و ذهن‌آگاهی هم می‌توانند به فرد کمک کنند تا با احساسات و افکار سرکوب‌شده‌اش روبه‌رو شود و آن‌ها را بدون قضاوت بررسی کند. علاوه بر این، صحبت با یک روان‌درمانگر یا روان‌کاو که با مفاهیم یونگ آشنا باشد، می‌تواند در این مسیر بسیار مفید باشد، چون گاهی مواجهه با سایه به تنهایی دشوار است و نیاز به همراهی یک متخصص دارد. پذیرش سایه به این معنا نیست که فرد به رفتارهای مخرب یا آسیب‌زا اجازه بروز دهد، بلکه به این معناست که آن‌ها را بشناسد، درک کند، و به جای سرکوب یا انکار، آن‌ها را به شکلی سازنده مدیریت کند. مثلاً اگر کسی متوجه شود که خشم زیادی در سایه‌اش انباشته شده، می‌تواند به جای سرکوب آن، راه‌های سالمی برای ابراز خشم پیدا کند، مثل ورزش، هنر، یا صحبت کردن با یک دوست. یا اگر فردی بفهمد که حسادت سرکوب‌شده‌ای دارد، می‌تواند از آن به عنوان انگیزه‌ای برای رشد شخصی استفاده کند و به جای مقایسه خودش با دیگران، روی اهداف و خواسته‌های خودش تمرکز کند. یونگ باور داشت که کار روی سایه یک فرایند مادام‌العمر است، چون سایه همیشه در حال تغییر و تحول است و هرچه فرد بیشتر رشد می‌کند، لایه‌های عمیق‌تری از سایه‌اش آشکار می‌شود. اما این کار ارزشش را دارد، چون هر قدم در این مسیر به فرد کمک می‌کند تا خودش را بهتر بشناسد، روابط بهتری داشته باشد، و زندگی اصیل‌تری را تجربه کند. این نظریه به ما یادآوری می‌کند که همه انسان‌ها جنبه‌های تاریک و روشنی دارند و هیچ‌کس کامل نیست. سایه بخشی از انسان بودن است و به جای اینکه از آن بترسیم یا آن را انکار کنیم، باید آن را به عنوان بخشی از وجودمان بپذیریم و از آن برای رشد و خودآگاهی استفاده کنیم. در نهایت، مواجهه با سایه نه تنها به ما کمک می‌کند تا با خودمان مهربان‌تر باشیم، بلکه باعث می‌شود با دیگران هم همدلی بیشتری داشته باشیم، چون می‌فهمیم که همه ما در درونمان سایه‌ای داریم که گاهی با آن درگیر هستیم. این پذیرش می‌تواند به ما کمک کند تا به جای قضاوت دیگران، آن‌ها را درک کنیم و روابط عمیق‌تر و معنادارتری بسازیم.

#COSMOLOGIST
آشنایی با فلسفه کنفوسیوس
قسمت پایانی
کنفوسیوس و سیاست

از دید کنفوسیوس هر فرد باید انسانی کامل باشد و با همچنین مردمانی بهترین دولت نیز به وجود خواهد آمد. جامعه به فرمان بردن کودکان از والدین و اطاعت زن از شوهر بر پای است و جامعه ای که این گونه نباشد محکوم به هرج و مرج است. اما یک چیز از این قانون اطاعت برتر است و آن اخلاق است. فرزند می‌تواند والیدن خود را نکوهش کند و هر وقت عمل والدین نادرست باشد فرزند باید در برابر والدین خود ایستادگی کند مثل وزیری که در برابر شاه ایستاده است.

گفت و گویی درباره حکومت میان کنفوسیوس و کی کانگ:
کی کانگ درباره حکومت از کنفوسیوس چنین پرسید: «چه می گویی در باب کشتن مردم کژ آهنگ محض مصلحت مردم راسترو؟ کنفوسیوس پاسخ داد، در راندن امور حکومت چرا باید دست به کشتن زنی هوس های خود را به آنچه خیر است مختص کن تا مردم نیکو گردند رابطه مهتران و کهتران همچون رابطه باد و علف است. وقتی که باد بر علف می وزد، علف باید در برابر آن خم شود.... کسی که با تقوا حکومت می کنند، به ستاره قطبی میماند که خود بر جای خود قائم است و همۀ اختران فراسوی آن می گرایند.» کی کانگ پرسید که چگونه باید مردم را برانگیخت تا حاکم خود را گرامی دارند و به او وفادار باشند و به تقوا روی آورند استاد گفت: «حاکم» باید با وقار و متانت بر مردم سلطه ورزد. آنگاه بر او حرمت خواهند نهاد باید نسبت به هر کس پدرانه و مشفقانه رفتار کند. آنگاه نسبت به او وفادار خواهند بود باید نیکان را برتری بخشد و نالایقان را تعلیم دهد آنگاه آنان با اشتیاق در پی فضیلت خواهند رفت.(۱)

از دید کنفوسیوس لوازم حکومت ۳ چیز است باید خوراک و وسایل جنگی کافی باشد و مردم به حاکم خود اعتماد داشته باشند. اهمیت اعتماد مردم به حاکمان از دو چیز دیگر بیشتر است و کشوری که مردمانش به حاکمانش بی اعتماد باشند هیچ پایداری ای ندارد. حاکم باید سرمشقی برای مردم باشد تا از تقلید از او مردم راه درستی را پیش بگیرند. حکومت باید سرمشقی خوب انتخاب کند و راست را بر بد ترجیح دهد. حکومت هنگامی که راسترو را انتخاب کند و کجرو را کنار بگذارد افراد کجرو را مجبور می‌سازد که راه درست را انتخاب کنند. مردان برتر باید تا جای امکان از وابستگی به بیگانگان دوری جویند و دولت خود را از دستاورد های خارجی مستقل سازند. آنها باید از تجمل گرایی دربار به دور باشند و از طریق توزیع ثروت میان مردم آنها را به خود جذب کنند زیرا اگر ثروت را یکجا متمرکز کنند مردم از دولت دور می‌شوند‌. باید تعالیم عمومی را گسترش دهند و کیفر و مجازات را کاهش دهند تا مجرمان کمتر شوند‌. باید افراد متوسط الفکر را از آموختن درس های عالی ممنوع کنند اما موسیقی را به صورت همگانی به همه آموزش بدهند زیرا موسیقی بر پاکی دل تأثیر می‌گذارد. حکومت باید به آداب نیکو نیز توجه داشته باشد زیرا جامعه ای که در آن آداب نیکو نباشد به فساد کشیده می‌شود. مردم داری نیز یکی دیگر از اصل های مهم حکومت است.
پی نوشت:
۱:تاریخ تمدن ویل دورانت جلد یکم مشرق زمین ترجمه احمد آرام و ع. پاشائی و امیرحسین آریان پور سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی صفحه ۷۴۷📝📚📙📘📖
یکی از زیباترین رباعی ها که به افراد مختلفی همچون خیام و مولانا و عطار و امیر معزی منسوب شده است
که البته به گونه های مختلفی نیز آمده است.

گونه نخست:
زاهد نکند به زهد سود ای ساقی
زیرا که قدر عمل نمود ای ساقی
پر کن قدح نبید زود ای ساقی
کاندر ازل آنچه بود، بود ای ساقی
(منسوب به عطار و خیام نیشابوری)

گونه دوم:
زاهد که نبرد هیچ سود ای ساقی
آن زهد نبود می‌نمود ای ساقی
مردانه درآ مرو تو زود ای ساقی
کاندر ازل آنچه هست بود ای ساقی
( مولانا دیوان شمس رباعی ۱۸۹۱)

گونه سوم:
زاهد نکند توبه به زهد ای ساقی
هرچند عیان عمل نمود ای ساقی
پرکن قدحی شراب زود ای ساقی
کاندر ازل آنچه بود، بود ای ساقی
(رباعیات امیر معزی رباعی ۱۶۹)

معنی کلی: زهد زاهد ظاهری است و از آن سودی نمی‌برد( البته در گونه دوم کمی متفاوت هست زیرا میگه این زهد واقعی نبود و بلکه فقط زهد ظاهری و ریاکاری زاهد هستش و زهد واقعی فراتر از اینه)پس ای ساقی جام ما را پر کن( اشاره به استفاده از لذت های زندگی و اهمیت آن در زندگی انسان ) و بگذار که لذت ببریم ( در گونه دوم بیشتر میگوید که انسان باید حقیقت را بپذیرد و پیش زمینه مصرع بعدی است)و خوب زندگی کنیم زیرا که هر آنچه که قرار است اتفاق بیفتد از قبل برای انسان مقدر شده است و انسان در دام جبر است.( اگر زندگی انسان تا این اندازه درگیر جبر شده باشد و راهی برای تغییر سرنوشت پیدا نکند همان بهتر است که از این زندگی زودگذر لذت ببرد)
یکی از عجیب ترین آیین ها در هند باستان
آیین جین و بررسی تفکرات آنها

مهاویر رهبر این گروه:
پسری در خانواده ای ثروتمند به دنیا آمد والدین او زاییده شدن را نفرین و خودکشی را امتیاز می‌دانستند. هنگامی که پسرشان به سی و یک سالگی رسید هر دو با اختیار خود از گرسنگی جان داند. این موضوع فشار زیادی به فرزندشان وارد کرد و به صورت مرتاض وار راه بیخانگی را در پیش گرفت. پس از سیزده سال مقابله با نفس پیروانش به او نام مهاویر یعنی پهلوان بزرگ را دادند و معتقد بودند او قرار است باعث آگاهی مردم هند شود و این فرد از خود چهارده هزار پیرو به جای گذاشت.

باور های آیین جین: آنان به نوعی تلاش بر واقع گرایی داشنتد و به نسبیت نیز اهمیت زیادی میدادند. شناسایی انسان را محدود می دانستند و هیچ چیز را حقیقی نمی‌دانستند و میگفتند حقیقت تنها در دیدگاه ها معنا پیدا می‌کند که ممکن است در دیدگاه دیگری این حقیقت غلط باشد. مثالی از شش مرد کور که به فیل دست زدند را می آورند و هر کس که به بخش مختلفی از فیل دست زد گمان میکرد این شی مختلفی است. پس داوری های انسان محدود و مشروط است و حقیقت مطلق را فقط جینه ها پیدا خواهند کرد. باور جالب آنها این بود که به وجود خدا اعتقادی نداشتند. فرض آفریدگار را علت العلل غلطی میخواندند و جهان را ازلی می‌دانستند و می‌گفتند تحولات جهان ناشی از نیرو های ذاتی طبیعت است نه ناشی از دخالت یک خدا. جای خدا را با اسطوره ها و افسانه های خود پر کردند و این ها را می‌پرستیدند اما این ها را نیز زوال پذیر می‌دانستند. در نظر آنان همه چیز حتی سنگ و فلز نیز شامل روح بودند و هر روحی که به زندگی بدون ملامت برسد به بهترین خود رسیده است و از تناسخ رها می‌شود و اگر پاداش این روح با نیکی او برابر شد باز به تن باز می‌گردد. برترین روح ها در جایی دور از انسان ها زندگی میکنند و از تولد مجدد آزاد شده اند و با شادمانی زندگی می‌کنند.

احکام و اخلاق: جین ها باور داشتند راه رهایی از تن ریاضت کشیدن و خویشتن داری و آزار ندادن زندگان است. هر مرتاض جین باید با خود پنج سوگند را یاد کند: جانداری را نکشد- دروغ نگوید- دزدی نکند - پاکدامن باشد و ترک لذت های بیرونی کند. لذت جسمانی را همواره گناه می‌دانستند و نهایت درجات کمال را بی نیازی از همه چیز های بیرونی. آنها کشاورزی را حرام می‌دانسنتند چون در زراعت با شکافتن خاک کرم ها و حشرات را می کشیم. عسل نیز مصرف نمی‌کردند زیرا آن را حیات زنبور می‌دانستند! آب را صاف میکنند تا موجوداتی که در آن پنهان است را نکشند. پرده بر دهان خود میکشند تا در هنگام نفس کشیدن موجودات زنده هوا را فرو نکشد و از بین نبرد. زمین را همواره جارو می‌زنند تا پا بر موجود زنده ای نگذارند و آن را نکشند. آنها هرگز حق کشتن و قربانی کردن موجودی را ندارند و باید به موجودات آسیب دیده نیز کمک رسانند. تنها جانی که می‌تواند بگیرد جان خود است! این باور خودکشی را بسیار تأیید می‌کند و اگر انسان از راه گشنگی بمیرد آن را پیروزی روح بر نفس و اراده کور زیستن میداند بسیاری از جین ها نیز به همین روش از دنیا رفتند.

اختلاف بین جین ها: در سال ۷۹ میلادی جین ها بر سر برهنه بودن یا نبودن با هم به اختلاف خوردند و به دو فرقه مختلف تقسیم شدند و به دو فرقه سپیدجامگان و برهنگان تقسیم شدند.

مورد توجه هست که اگر چه این آیین زمانی در هند طرفداران زیادی داشته اما در هند نیز که اندیشه های عارف و مرتاض محوری بسیار رواج داشت به دلیلی افراطی گری در ریاضت کشی بسیاری از مردم هند نیز به آن باور نیاوردند.
منبع: تاریخ تمدن ویل دورانت جلد یکم مشرق زمین ترجمه احمد آرام و ع. پاشائی و امیرحسین آریان پور سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی خلاصه صفحات ۴۸۵-۴۸۶-۴۸۷📚📙📖
سعدی غیبت چه کسانی را روا می‌داند؟

بوستان سعدی باب هفتم در عالم تربیت
بخش ۱۷

سه کس را شنیدم که غیبت رواست
وز این درگذشتی چهارم خطاست

یکی پادشاهی ملامت پسند
کز او بر دل خلق بینی گزند

حلال است از او نقل کردن خبر
مگر خلق باشند از او بر حذر

دوم پرده بر بی‌حیایی متن
که خود می‌درد پرده بر خویشتن

ز حوضش مدار ای برادر نگاه
که او می‌درافتد به گردن به چاه

سوم کژ ترازوی ناراست خوی
ز فعل بدش هرچه دانی بگوی

معنی: غیبت کردن راجع به سه نفر مجاز است و اگر غیر از این سه راجع به کسی غیبت کنی اشتباه است. اولی آن پادشاه ستمگر است زیرا هر آنچه از آن پادشاه ستمگر بگویی مردم نسبت به او شناخت بیشتری پیدا می کنند و از او دورتر و آگاه تر می‌شوند. دومین نفر آن است که از بس بی آبرو است که تو حتی اگر به آن کمک کنی که در حوض نیافتد و جلویش را بگیری او خود به سمت چاه می‌پرد( در برخی از تفاسیر نیز این بخش مرتبط با بی حیایی افراد می‌شود که در نهایت از بی حیایی خود آسیب میبینند) سومین نفر نیز کم فروش گران فروش دروغگو است! زیرا هر چه از او به مردم بگویی کمک کرده ای تا مردم فریب نخورند.
دین و اخلاق در تمدن سومر

اور انگور، یکی از پادشاهان سومری، قانون‌نامه خود را به نام "شمش"، خدای بزرگ، منتشر کرد. فرمانروایان به زودی دریافتند که دین، فواید سیاسی فراوانی برای اداره کشور دارد. این امر باعث شد که تعداد خدایان افزایش یابد، به‌طوری‌که هر شهر، ایالت، و هر حرفه‌ای خدای ویژه خود را یافت.

با روی کار آمدن تمدن سومری، پرستش خورشید گسترش یافت. مظهر آن "نیایش شمش"، خدای نور، بود که شب‌ها در اعماق شمال قرار داشت و هنگام سپیده‌دم، طلوع می‌کرد. مردم خورشید را به‌عنوان یک ارابه‌ی آتشین تصور می‌کردند که در آسمان حرکت می‌کند.

برخی خدایان سومری:
انلیل و نینلیل: خدایان شهر نیپور، که معابد باشکوهی به افتخار آنان ساخته شده بود.
اینینی: "عشتار" و در تمدن‌های دیگر با "آفرودیته" و "دمتر" شباهت داشت.
نینکرسگ: الهه‌ای که غم‌خوار مردم بود و برای انسان‌ها از خدایان شفاعت می‌کرد.
نینگیرسو: خدای باران، آبیاری و سیلاب‌ها.
تموز: خدای کشاورزی، که نقش مهمی در زندگی کشاورزان داشت.
سین: خدای ماه، که به‌صورت انسانی با هلالی بر سر به تصویر کشیده می‌شد.

مردم معتقد بودند که زمین پر از ارواح نیک و بد است. ارواح نیک از انسان‌ها محافظت می‌کردند، اما ارواح خبیثه و شیاطین سعی داشتند که بر جسم و روح انسان‌ها تسلط پیدا کنند. خدایان در معابد ویژه خود مورد پرستش قرار می‌گرفتند. مردم برای آنها هدایایی از جمله حیوانات (گاو، بز، گوسفند، کبوتر، جوجه مرغ، مرغابی، ماهی)، محصولات کشاورزی (خرما، انجیر، خیار)، و مواد غذایی (کره، روغن، نان دوآتشه) می‌آوردند. در الواح گودآ، فهرستی از هدایای محبوب خدایان ثبت شده است که نشان می‌دهد ثروتمندان از نعمت‌های بسیاری برخوردار بودند.

در آغاز، خدایان گوشت انسان را ترجیح می‌دادند، اما با گذر زمان و تأثیر باورهای اخلاقی، خدایان مردم را به قربانی کردن جانوران راضی کردند. در متون سومری دعاهایی یافت شده که به قربانی انسان اشاره دارد.( در خرابه های سومری دعاهایی به دست آمده است که این دستور دینی عجیب راجع به خدایان در آنجا دیده می شود. بره جانشین و فدیه آدمی است او بره ای را به جای جان خود بخشیده است) کاهنان با کنترل هدایا و قربانی‌ها، قدرت و ثروت زیادی کسب کردند و در برخی موارد، فرمانروایان واقعی بودند.
اوروکاژینا علیه فساد کاهنان قیام کرد، رشوه‌خواری را محکوم نمود و قوانینی برای جلوگیری از غصب اموال مردم وضع کرد. اما پس از مرگ او، کاهنان دوباره قدرت را به دست گرفتند. مردم برای حفظ اساطیر و باورهای مذهبی خود هر بهایی می‌پرداختند.
سومریان به زندگی پس از مرگ باور داشتند، اما آن را سرزمینی تاریک و رنج‌آور می‌دانستند که همه بدون استثنا به آن وارد می‌شدند. هنوز مفهوم بهشت و دوزخ در اندیشه آنان شکل نگرفته بود و قربانی‌ هایشان برای بهره‌مندی از نعمت‌های دنیوی انجام می‌شد. در یکی از اساطیر، خدایان به آداپا حکمت آموختند اما جاودانگی را از او دریغ کردند. در روایت دیگری، انسان ابتدا خوشبخت آفریده شد، اما به دلیل گناه، با طوفانی الهی مجازات شد و تنها فردی به نام "تاگتوگ نجات یافت. او با خوردن میوه‌ای ممنوعه، جاودانگی را از دست داد
.

منبع: تاریخ تمدن ویل دورانت جلد یکم مشرق زمین صفحات ۱۵۴ و ۱۵۵
سفری به اعماق ناخودآگاه با نظریه سایه از یونگ

پست ۲ قسمتی می‌باشد
قسمت اول

نظریه سایه یونگ یکی از مفاهیم عمیق و بنیادین در روان‌شناسی تحلیلی کارل گوستاو یونگ، روان‌شناس برجسته سوئیسی، است که به جنبه‌های پنهان، نادیده‌گرفته‌شده و سرکوب‌شده شخصیت انسان می‌پردازد و نقش مهمی در درک خود و رشد روانی ایفا می‌کند. سایه در واقع بخشی از ناخودآگاه هر فرد است که شامل تمام آن ویژگی‌ها، احساسات، تمایلات، غرایز و حتی استعدادهایی می‌شود که به دلایل مختلف از خودآگاه کنار گذاشته شده‌اند و فرد نمی‌خواهد آن‌ها را به عنوان بخشی از هویتش بپذیرد. این دلایل می‌توانند شامل فشارهای اجتماعی، هنجارهای فرهنگی، تربیت خانوادگی، ترس از طرد شدن یا قضاوت، و حتی تعارضات درونی باشند. سایه معمولاً با جنبه‌های منفی شخصیت مرتبط دانسته می‌شود، مثل خشم، حسادت، خودخواهی، ترس، شرم، طمع، یا حتی تمایلات و غرایزی که از نظر فرد یا جامعه "ناخوشایند" تلقی می‌شوند، اما یونگ تأکید داشت که سایه فقط شامل ویژگی‌های منفی نیست، بلکه گاهی جنبه‌های مثبتی هم در آن پنهان است، مثل خلاقیت، شجاعت، یا اشتیاقی که فرد به دلایلی مثل ترس از شکست یا عدم پذیرش اجتماعی سرکوب کرده است. مثلاً کسی که در کودکی به خاطر ابراز احساساتش سرزنش شده، ممکن است توانایی ابراز عشق یا شادی را در سایه‌اش دفن کند. سایه از همان دوران کودکی شروع به شکل‌گیری می‌کند، زمانی که کودک یاد می‌گیرد چه رفتارها و احساساتی از نظر خانواده، فرهنگ و جامعه قابل قبول است و چه چیزهایی باید پنهان شوند یا سرکوب شوند. برای مثال، اگر کودکی به خاطر نشان دادن خشمش تنبیه شود، ممکن است یاد بگیرد که خشم "بد" است و باید آن را مخفی کند، در نتیجه این خشم به سایه منتقل می‌شود و در ناخودآگاهش انباشته می‌گردد. این فرایند سرکوب به مرور زمان ادامه پیدا می‌کند و سایه به مخزنی از احساسات، افکار و ویژگی‌هایی تبدیل می‌شود که فرد از آن‌ها بی‌خبر است یا نمی‌خواهد با آن‌ها روبه‌رو شود. اما نکته مهم این است که سایه هرگز واقعاً از بین نمی‌رود؛ این بخش از روان در ناخودآگاه باقی می‌ماند و به شکل‌های مختلف روی زندگی فرد تأثیر می‌گذارد، چه در رفتارهای روزمره، چه در روابط با دیگران، و چه در تصمیم‌گیری‌ها و واکنش‌های احساسی. یکی از رایج‌ترین راه‌هایی که سایه خودش را نشان می‌دهد، از طریق فرافکنی است؛ فرافکنی یعنی وقتی فرد ویژگی‌های سرکوب‌شده خودش را در دیگران می‌بیند و آن‌ها را قضاوت می‌کند یا به آن‌ها نسبت می‌دهد. مثلاً اگر کسی حسادت را در خودش سرکوب کرده باشد، ممکن است دائماً دیگران را به حسود بودن متهم کند، در حالی که این حس در واقع از درون خودش سرچشمه می‌گیرد و او از آن بی‌خبر است. یا اگر فردی خشمش را سرکوب کرده باشد، ممکن است به شدت از افرادی که خشمشان را ابراز می‌کنند انتقاد کند و آن‌ها را "بی‌ادب" یا "غیرقابل کنترل" بداند، بدون اینکه متوجه شود این قضاوت در واقع بازتابی از تعارض درونی خودش است. سایه همچنین می‌تواند در رویاها، خیال‌پردازی‌ها، و لحظات شدید احساسی خودش را نشان دهد. مثلاً در رویاها ممکن است فرد خودش را در حال انجام کارهایی ببیند که در زندگی واقعی از آن‌ها دوری می‌کند، یا در لحظات بحرانی، مثل یک بحث شدید، ناگهان واکنشی نشان دهد که خودش هم از آن تعجب کند، مثلاً فریاد بزند یا رفتاری کند که بعداً بگوید "این من نبودم". این لحظات در واقع زمانی هستند که سایه از ناخودآگاه به سطح می‌آید و خودنمایی می‌کند. یونگ معتقد بود که سایه، هرچند تاریک و ترسناک به نظر می‌رسد، اما بخشی طبیعی از روان انسان است و همه ما آن را داریم. او می‌گفت که سایه دشمن ما نیست، بلکه بخشی از وجود ماست که نیاز به شناخت و پذیرش دارد. در واقع، یکی از اهداف اصلی روان‌شناسی تحلیلی یونگ، کمک به افراد برای مواجهه با سایه و یکپارچه‌سازی آن با شخصیتشان است. این فرایند که یونگ آن را "فردیت‌یابی" می‌نامد، سفری است به سمت کامل شدن و رسیدن به یکپارچگی روانی، یعنی حالتی که فرد تمام جنبه‌های وجودش، چه روشن و چه تاریک، را می‌پذیرد و به تعادل می‌رسد. اگر سایه نادیده گرفته شود یا سرکوبش ادامه پیدا کند، می‌تواند به شکل‌های مخرب و آسیب‌زا ظاهر شود. مثلاً ممکن است به صورت افسردگی، اضطراب، احساس پوچی، یا حتی رفتارهای خودتخریب‌گر مثل اعتیاد یا روابط ناسالم بروز کند. سایه سرکوب‌شده همچنین می‌تواند باعث شود فرد در زندگی‌اش الگوهای تکراری منفی را تجربه کند، مثلاً دائماً در روابطش با افرادی مواجه شود که او را عصبانی می‌کنند، بدون اینکه متوجه شود این الگوها در واقع بازتابی از مسائل حل‌نشده در سایه خودش هستند. اما اگر فرد شجاعت مواجهه با سایه را داشته باشد و آن را بپذیرد، می‌تواند به رشد روانی و خودآگاهی عمیقی برسد.

#COSMOLOGIST
آشنایی با فلسفه کنفوسیوس
قسمت دوم
انسان برتر

خرد در خانه خود آغاز می‌شود و بنیاد جامعه فردی است منظم در خانواده ای منظم! انسان برتر از طریق پرورش و مراقبت پدید می آید. این انسان خردمند ترکیبی از فیلسوف و فردی پارسا است. ۳ فضیلت انسان برتر عقل و شجاعت و نیکخواهی است. انسان برتر از فقر ترسی ندارد صادق است و دورویی را انتخاب نمی‌کند نگران است که مبادا به حقیقت حقیقت نرسد و حواسش است که در میان گفته هایش چیزی نادرست نباشد. اما او تنها عقل محض ندارد بلکه رفتار و عمل انسان برتر نیز ویژگی هایی دارد. انسان برتر صداقتی فوق العاده دارد آنچه می جوید در خود است. کم می گوید و زیاد فکر می‌کند اما وقتی سخن بگوید سخنش گوهربار است. در گفتار و کردار خود میانه رو است و اعتدال برای او یک اصل مهم است. انسان برتر چنان رفتار میکند که رفتار او در همه نسل ها قانونی کلی باشد. آنچه برای خود نمی‌پسندی برای دیگران نیز نپسند این مهم ترین اصل در نظر کنفوسیوس است که انسان باید به آن باور داشته باشد. کنفوسیوس باور داشت که نباید بدی را با نیکی پاسخ داد بلکه باید مهربانی را با مهربانی و خشونت و بدی را با عدالت پاسخ داد. انسان برتر با همه همدردی میکند او از مشاهده موفقیت دیگران به خشم نمی افتد هر گاه که انسان های موفق را ببیند به آنان به عنوان موضوعی انگیزشی نگاه می‌کند و تلاش می‌کند که با آنان برابر شود و هر گاه فرومایگان را می‌بیند به درون خود می‌رود و جای قضاوت آنها تلاش میکند فرومایگی های خود را پیدا و حل سازد. به کسی تهمت نمی‌زند و توهین نمی‌کند. به همگان ادب می ورزد اما هیچوقت افراد نادرست را ستایش نمی‌کند. بسیار کوشا است و همیشه تلاش می‌کند و این نوع نگاه انسان برتر کنفوسیوس شباهت ها و تفاوت هایی با انسان کامل ارسطو نیز دارد.
مرد کامل خود را بی جهت به خطر نمی اندازد زیرا اشیایی که واقعاً جلب نظر او را می کند خیلی کم است؛ ولی در مواقع سخت برای فدا کردن جان خود نیز حاضر است، زیرا میداند که حیات تحت شرایط معینی با ارزش است. او حاضر است که به مردم خدمت کند ولی از احسان و خدمت دیگران به خود شرمگین است زیرا خدمت و احسان به دیگران نشانه برتری و قبول احسان علامت زیردستی است. او در سرگرمی های عامه مردم شرکت نمیکند.در حب و بغض صریح است؛ گفتار و کردار او با صراحت و استقلال همزاد است زیرا اعتنایی به مردم و اشیاء ندارد.او از ستایش دیگران مغرور نمی شود زیرا در نظر او چیز مهمی نیست. او نمیتواند به کسی جز دوستان خویش خوش خدمتی کند؛ زیرا خوش خدمتی از ویژگی های بردگان است. او بدی های دیگران را در یاد نگاه نمی دارد و اگر کسی به جای او بدی کرد فراموش میکند و در می گذرد. به حرف زدن زیاد علاقه مند نیست.او اهمیتی نمی دهد که او را بستایند یا از دیگران بدگویی کنند او بدی دیگران و حتی دشمنان خود را نمیگوید مگر به روی ایشان. رفتار او ملایم و صدای او وزین و سنگین و گفتار او معتدل است. زود عصبانی نمی شود و از جا در نمی رود زیرا آنچه در نظر او مهم است خیلی کم است. صدای حاد و بلند و گام های تند مال کسی است که به اشیاء زیاد توجه دارد. او حوادث زندگی را با شایستگی و خوشی استقبال میکند و از اوضاع و احوال بهترین استفاده را مینماید؛ مانند سردار ماهری که قوای محدود خود را در فن لشکرکشی به بهترین وضعی مورد استفاده قرار میدهد او بهترین رفیق خویش است و از تنهایی لذت میبرد؛ همچنانکه شخص عاری از فضایل و کمالات دشمن خویش است و از تنهایی در وحشت می ماند.(۱)
پی نوشت:
۱: تاریخ فلسفه ویل دورانت ترجمه عباس زریاب بخش مرتبط با ارسطو 📙📚📖📝
03.05.202513:10
موسیقی در تمدن ایلام
یکی از نخستین ارکست ها و نوازندگی های گروهی

اطلاعات شمایل نگاری درباره موسیقی ایلامی از چند منبع به دست ما رسیده است. چند مجسمه گلی مذکر از شوش متعلق به اوایل هزاره دوم نوازندگان عود را در دوره سوکل مخ نشان میدهند عود دارای جعبه صدای کوچک گرد و رودسته باریک و دراز است.
از سوی دیگر نقش برجسته های صخره ای نوایلامی در کول فرح نوازندگانی با چنگ عمودی چهار تار چنگ افقی نه تار و یک طبل راست گوشه یا دایره زنگی را نشان میدهند. سه گروه نوازنده تصویر شده در نقش برجسته های کول فرح عبارت اند از سه چنگ نواز عمودی کول فرح۳) چنگ نوازانی با چهار چنگ عمودی و دو چنگ افقی به اضافه یک «رهبر» یا «سرپرست» (کول فرح (۴) و یک چنگ نواز با چنگ عمودی یک چنگ نواز با چنگ افقی، و یک طبال کول فرح (۱). حضور این گروه ها در نقش برجسته های کول فرح نشان میدهد که موسیقی را معمولاً گروهی از همنوازان مینواخته اند و نه تک نوازان تفاوت بارز آنها با چنگ نوازان نقش برجسته های آشوری در سازها و شیوه نواختن آنهاست و به احتمال زیاد موسیقی ایلامی مانند دیگر جنبه های فرهنگ ایلامی خاص خود آن بوده است.

منبع: تاریخ ایران پژوهش آکسفورد ویراسته تورج دریایی ترجمه شهربانو صارمی بخش ایلامیان از Daniel Potts صفحه ۷۴ 📗📕📖📚
ما برگشتیم
اولش رو با یک پست متفاوت شروع می‌کنیم

معرفی جنبه های فلسفی انیمه سایکو پس:

توی این انیمه قضاوت به سیستم هایی که کمترین خطا رو دارن منتقل میشه و جامعه بر اساس هوش مصنوعی می‌گرده.
توی همچین شرایطی کوچک ترین احتمال خطای انسان توسط هوش مصنوعی شناسایی میشه و انسان قبل از ارتکاب هر گونه جرم شناسایی میشه و مجازات میشه. همین شرایط باعث میشه بسیاری از افراد فقط به دلیل ترس یا نوع تفکر مجرم شناخته بشوند و روان گذر افراد آلوده شود و بدون ارتکاب جرمی از جامعه حذف شوند. این موضوع باعث این می‌شود که برخی از جنبه های انسانی که با احساسات رابطه مستقیم دارند همچون هنر و ادبیات سرکوب شوند و انسان محدود و محدود تر شود و بسیاری از انسان ها به دارو وابسته شوند و بسیاری دیگر برای حفظ نظم از جامعه حذف شوند.

این انیمه به خوبی اثبات می‌کنه که اگر چه عقل و منطق همیشه جوابگو هستن اما نمیشه راجع به مفاهیمی مثل عدالت و درستی و نادرستی همیشه بر اساس داده های آماری و ریاضی قضاوت کنیم بلکه انسان با احساسات و منطق خودش تعریف میشه. انسان است که راجع به وقایع داوری میکند مشخص میکند زیبایی و زشتی چه هستند! عدالت چیست یا بهترین نوع حکومت چه حکومتی است! هنگامی که سیستم های غیر انسانی این نوع تصمیمات رو بگیرند بخش مهمی از زندگی انسان دچار مشکل می‌شود و احساسات و خواسته های انسانی سرکوب می‌شوند.

دیدگاه شما چیست آیا میتوان تمام موضوعاتی مثل نفرت و حسادت و ... را که بد می‌دانیم را برای حفظ نظم اجتماعی از انسان بگیریم و هر انسانی را با شاخصه های واحدی تعریف کنیم؟ مگر جهان ما از این تز ها و آنتی تز های متفاوت تشکیل نشده است؟

جدای از اون به یکی از مفاهیم اساسی و بنیادین در فلسفه میشه توش پی برد اونم اینه که جهان انسانی مرکب از خوبی و بدی و زشتی و زیبایی و درستی و نادرستی هستش یعنی اگر بدی هست خوبی هم هست و ...
و اینا جزئی از جهان هستن و به هم معنی میدن ما هیچوقت اگه به بدی شناخت پیدا نمی‌کردیم نمی‌تونستیم معیار هایی برای خوبی پیدا کنیم و برعکس این همون اصل تضاد در جهان هراکلیتوس رو بیان می‌کنه و دیالکتیک هگلی( تز و آنتی تز و سنتز)

اگر به ابعاد اجتماعی انیمه بنگریم به مفاهیمی از افلاطون در کتاب جمهور خود نیز برمیخوریم افلاطون شخصیتی است که از دموکراسی مستقیم می‌نالد و حکومت نخبگان را پیشنهاد میکند! افلاطون معتقد است که حفظ نظم یکی از مهم ترین موضوعات درون یک جامعه هستش و افراد باید دسته بندی بشوند و هر کس در تخصص خود فعالیت داشته باشد افلاطون بسیاری از مشکلات درون یک جامعه را از آن می‌داند که مردم به صورت مستقیم در امور دخالت دارند حتی افلاطون معتقد است برای حفظ نظم باید از آن نوع هنر و ادبیات که باعث از بین رفتن نظم موجود و ایجاد هرج و مرج می‌شود نیز جلوگیری کرد. ما در انیمه سایکو پس هم نخبه سالاری و آریستوکراسی افلاطون را مشاهده میکنیم هم به مفاهیمی همچون شایسته سالاری برمی‌خوریم و اهمیت حفظ نظم و عدم آشوب را درک می‌کنیم.

در بخشی از این انیمه شخصیتی این نوع جبر حاکم بر زندگی انسان را نفی می‌کند و عدالت و نظم و دیگر مفاهیم را در چارچوب اراده انسانی معنا میکند از نظر او این مفاهیم تنها در مواقعی دارای ارزش هستند که با اراده انسانی و آزادی گره خورده باشند و اگر اراده انسانی حذف شود دیگر چیزی جز مشتی ربات در جامعه نمی‌بینیم و روح جمعی و فردی انسانی از بین می‌رود.

همچنین در طول انیمه به سخنان کوتاه و متنوع سیاسی و فلسفی از اندیشمندانی همچون افلاطون و روسو و بنتام و ... نیز برمیخوریم
Reposted from:
soren_fact_com avatar
soren_fact_com
🥺شوپنهاور و سعادت:
شوپنهاور سعادت انسان را ناممکن می‌داند
جهان از دیدگاه او غم کده ای است که شر بر خیر غلبه دارد! طبیعت جایگاه تعرض قوی بر ضعیف است. تاریخ بشر چیزی جز خشونت و وحشی گری نبوده است و فضایل انسانی هیچوقت نتوانستند بر نهاد حیوانی انسان پیروز بشن.
زندگی انسان بین دو قطب گیر افتاده است:
یک طرف درد جسمانی و رنج روحی است و وقتی که انسان تلاش می کند و از این درد ها بیرون می آید در قطب دیگر دچار بی حوصلگی می‌شود و به پوچی جهان پی می‌برد.
تنها راه آرامش انسان در این راه این است که درون خود و جهان بیرون رو بشناسد.
در نهایت سعادت را مثبت نمی‌شمارد بلکه فقط معتقد است انسان می‌تواند شر را دفع کند.

👁👁تصور: شوپنهاور می گوید جهان تصور من است! این موضوع با تعریف کانت از شئ فی نفسه( هر چیز دارای ذات است یا ذات موجودات) برابری میکند! یعنی ساختمان مغز و حس انسان باعث می‌شود ما جهان را به گونه ای درک کنیم که با واقیعت جهان یکی نیست. ما فقط نمود و تصویر درک شده خودمان از هر چیز را می‌بینیم و از حقیقت نفسانی و اصلی آن ها با خبر نیستیم. پس شناخت انسان در جهان وابسته به حس و ذهن است.
حواس و عقل انسان ذات درون هر چیز را نمی‌توانند ببینند از این رو جهانی که به آن باور داریم تصور ماست.
اما شوپنهاور باور دارد که میتوان ذات اشیا را شناخت! نه با جهان بیرون و حواس و ذهن بلکه با تجربه درونی میتوان به ذات و نفس اشیا پی برد.

✍️اراده:از طریق جهان بیرون نمی‌توان به ذات حقانی اشیاء پی برد! هر چقدر تلاش کنیم جز تصویر و تصور چیزی از جهان بیرون به ما نمی‌رسد. تنها راه درک ذات و نفس اشیاء از درون است. بدن انسان دارای دو جنبه است‌.
یکسو مانند تمام موجودات دارای عینیتی در زمان و مکان و تابع اصل علیت است. سوی دیگر انگیزه ها و خواسته ها و اهداف انسانی است که نیروی محرک آن را شوپنهاور اراده می نامد. داوری های ما در اکثر مواقع بر اساس منطق نیست بلکه بخاطر انگیزه ها و خواسته های ما در وجودمان است. اراده انسان را کنترل می کند و اساس وجود ما را شکل میدهد. برای زندگی انسان قوی ترین نوع اراده زندگی کشاننده جنسی است. انسان وقتی نیاز های اولیه خود را به دست می آورد به فکر فرزند آوری و گسترش نسل خود می شود. اراده در طبیعت نیز وجود دارد و امری کلی است که در همه پدیدار ها تجلی پیدا کرده است.دلیل اصلی تفاوت پدیده ها در جهان زمان و مکان و اصل علیت است وگرنه ذات طبیعت یکی است و باقی جزئی از آن ذات اند. پس شوپنهاور با نقد کانت اشیاء فی نفسه را به شی فی نفسه تبدیل می کند. اراده در طبیعت و کیهان و انسان و هر چیز برابر است و به شکل اراده کل است. تفاوت در همان اصل علیت و زمان و مکان است. اراده نامحدود است و اگر انسان به هر خواسته ای برسد باز هم به آرامش نمیرسد و افسوس که زمان نیز برای انسان محدود است. پس از به دست آوردن خواسته های خود خواسته دیگری زاده می شود و اراده باعث رنج انسان می شود. هنر و اخلاق به کم شدن رنج انسانی کمک می کند. پس سعادت در نهایت نا ممکن است.

اگر خدایی جهان را آفریده باشد دوست ندارم جای آن باشم فلاکت و مسکنت جهان قلبم را می شکند.
شوپنهاور
آشنایی با تیمورتاش، سیاست مدار ایرانی


عبدالحسین تیمورتاش، یکی از برجسته‌ترین چهره‌های سیاسی ایران در اواخر دوره قاجار و اوایل دوره پهلوی، در سال ۱۲۶۰ خورشیدی در نردین، از توابع بجنورد در خراسان، به دنیا آمد و در نهم مهر ۱۳۱۲ در زندان قصر تهران درگذشت. او که با القابی چون "سردار معززالملک" و "سردار معظم خراسانی" شناخته می‌شد، نقش مهمی در تحولات سیاسی ایران ایفا کرد و به‌ویژه به‌عنوان یکی از حامیان اصلی انتقال قدرت از قاجار به پهلوی و تثبیت سلطنت رضاشاه شهرت یافت. پدرش، کریم‌دادخان نردینی، از زمین‌داران و خوانین بزرگ خراسان بود و همین پیشینه خانوادگی به تیمورتاش امکان داد تا از کودکی با محیط‌های قدرت و نفوذ آشنا شود. در سیزده‌سالگی برای تحصیل به عشق‌آباد فرستاده شد و زبان روسی را آموخت، سپس به سن‌پترزبورگ رفت و در مدرسه نظامی نیکلایفسکی، که مخصوص اشراف‌زادگان بود، به تحصیل پرداخت و در کنار آموزش نظامی، زبان فرانسه را نیز فرا گرفت. این تحصیلات در خارج از کشور، دید وسیعی به او داد و او را با فرهنگ و سیاست بین‌المللی آشنا کرد. پس از بازگشت به ایران در سال ۱۲۸۶، به‌عنوان مترجم زبان روسی در وزارت خارجه مشغول به کار شد و در بحبوحه انقلاب مشروطه به صف مشروطه‌خواهان پیوست، هرچند نقشش در این جنبش چندان برجسته نبود و بیشتر به‌عنوان یک همراه عمل کرد تا یک رهبر. در دوره دوم مجلس شورای ملی، با وجود سن کم، با گرفتن استشهاد محلی از بزرگان مشهد به‌عنوان نماینده این شهر وارد مجلس شد و به‌عنوان جوان‌ترین نماینده، در کمیسیون نظام و حتی به‌صورت موقت به‌عنوان نایب‌رئیس فعالیت کرد. او در این دوره پیشنهادهایی برای بهبود روند رأی‌گیری ارائه داد که نشان‌دهنده ذهن منظم و دقیقش بود. پس از تعطیلی مجلس دوم به دلیل فشارهای خارجی، به‌خصوص اولتیماتوم روسیه، به خراسان بازگشت و مدتی فرماندهی قشون این منطقه را بر عهده گرفت. در سال‌های بعد، با بازگشایی مجلس سوم، بار دیگر به نمایندگی انتخاب شد، اما با شروع جنگ جهانی اول و انحلال مجلس، در تهران ماند تا در مرکز تحولات سیاسی حضور داشته باشد. در سال ۱۲۹۷، در کابینه وثوق‌الدوله به‌عنوان حاکم گیلان منصوب شد، اما عملکردش در برابر جنبش جنگل میرزاکوچک‌خان چندان موفق نبود و به دلیل اقدامات خودسرانه‌اش از این سمت برکنار شد. در سال ۱۳۰۰، در کابینه مشیرالدوله به‌عنوان وزیر عدلیه انتخاب شد و با قاطعیت در اصلاح نظام قضایی قدم برداشت؛ از جمله تعطیلی محاکم خارج از عدلیه و تعیین شرایط جدید برای استخدام قضات، که نشان‌دهنده عزم او برای مدرن‌سازی بود. پس از آن، در سال ۱۳۰۲ حاکم کرمان شد و سپس در دوره پنجم مجلس بار دیگر به نمایندگی رسید. با به قدرت رسیدن رضاخان، ابتدا در سال ۱۳۰۳ تا ۱۳۰۶ در کابینه‌های او وزیر فلاحت، تجارت و فواید عامه بود و سرانجام در سال ۱۳۰۴، پس از تاج‌گذاری رضاشاه، به‌عنوان وزیر دربار منصوب شد. این سمت، نقطه اوج قدرت تیمورتاش بود؛ او عملاً به دومین فرد قدرتمند کشور تبدیل شد و به جز وزارت جنگ که مستقیماً زیر نظر رضاشاه بود، بر همه امور حکومتی نظارت داشت. گفته‌های او در دولت و مجلس حکم دستور شاه را داشت و نفوذش تا حدی بود که رضاشاه بارها اعلام کرد "حرف تیمور حرف من است". تیمورتاش در سیاست خارجی هم نقش کلیدی داشت؛ او در مذاکرات با شوروی و بریتانیا برای بازنگری قراردادهای نابرابر، از جمله قرارداد دارسی با شرکت نفت انگلیس و ایران، تلاش کرد و خواستار سهمی عادلانه‌تر برای ایران شد. همچنین در پروژه‌های ملی مثل احداث راه‌آهن سراسری، تأسیس ساختارهای مدرن حکومتی و تقویت ارتش نقشی اساسی ایفا کرد، هرچند بسیاری از این طرح‌ها پس از مرگش به نام رضاشاه ثبت شد. او با تسلط به زبان‌های خارجی و تجربه سیاسی‌اش، در متعادل کردن روابط با قدرت‌های بزرگ مثل بریتانیا و شوروی مهارت داشت و تلاش کرد ایران را از سلطه خارجی خارج کند. اما همین قدرت و محبوبیتش باعث شد که رضاشاه به او بدبین شود. در سال ۱۳۱۱، به اتهاماتی مثل فساد مالی و جاسوسی برای شوروی، که بسیاری آن را ساخته و پرداخته مخالفانش، به‌ویژه با تحریک بریتانیا، می‌دانند، بازداشت شد. این اتهامات در حالی مطرح شد که تیمورتاش به شدت با نفوذ شوروی در ایران مخالف بود و در دوران وزارتش حامیان این کشور را سرکوب کرده بود. برخی معتقدند بریتانیا، که از تلاش او برای ملی‌سازی نفت و بازنگری قرارداد دارسی نگران بود، در این پرونده‌سازی نقش داشت. پس از دو محاکمه، ۹ ماه زندان را تحمل کرد و سرانجام در زندان قصر، به دست پزشک احمدی با تزریق آمپول هوا به قتل رسید. جنازه‌اش ماه‌ها در ابن‌بابویه ماند و سپس بدون حضور خانواده، که در تبعید به سر می‌بردند، در امامزاده عبدالله دفن شد. مرگ تیمورتاش پایان یکی از پرنفوذ‌ترین و تاثیر گذار ترین شخصیت‌های تاریخ معاصر ایران بود

#COSMOLOGIST
سهم روسو و طبیعت گرایان در تاریخ انسان شناسی:
روسو چنین مینویسد بزرگترین مفاسد جامعه عدم مساوات است. در طبیعت نیز عدم مساوات وجود دارد. اما طبیعت هیچ کس را از کار کردن برای رفع احتیاجات خویشتن معاف نمیکند و همه را نیک نفس آزاد و خوشبخت نگاه می دارد. لیکن عدم مساواتی که در جامعه به وجود می آید امتیاز طبقاتی را ایجاد میکند او به چند نفر چنین می گوید همه چیز مال شما است بدون اینکه کار کنید اما به توده اینگونه میگوید زحمت بکش رنج ببر نه برای خودت بلکه برای دیگران این عدم مساوات اربابان ستمگر و بندگان ستمكش اشخاص ظالم و افراد مظلوم به بار می آورد. روسو منشاء امراض اجتماعی را مالکیت می داند که رکن اساسی جامعه را تشکیل می دهد؛ قدرت، اشرافیت، جاه و مقام همه اینها از نابرابری ثروت ها پدیدار میشود که آن هم بستگی به مالکیت دارد، بدین ترتیب به نظر وی فساد جامعه به رقابت بین دارندگان و بینوایان بر می گردد.(۱)
روسو و طبیعت گرایان قرن هجدهم باور داشتند انسان در حالت ابتدایی هر چه نیاز داشت چیز هایی بود که در غریزه اش موجود بود. اما با ترقی پیدا کردن ذهن انسان به چیز های بیشتری نیازمند شد که برای زندگی اجتماعی لازم بود. چون در حالت طبیعی انسان ها نسبت به یکدیگر رابطه اخلاقی یا تکلیف اجتماعی نداشتند نه می‌توانستند بد باشند نه خوب اگر فضایلی نداشتند مفاسدی نیز نداشتند. از این دید هیچ چیز ملایم تر از انسان در حالت اولیه خود نیست زیرا طبیعت او را از حماقت و زیاده خواهی افراد متمدن دور نگه می‌دارد و حتی اگر در حالت طبیعی ضرری از انسانی به انسان دیگر برسد حداقل او را وادار به پیروی کردن از آن نمی‌کند. انسان ها در حالت طبیعی در یک محیط زندگی می‌کنند و از یک شیوه زندگی پیروی میکنند به همین دلیل اختلاف انسان ها در حالت طبیعی خیلی کمتر از حالت جدید و متمدن است. و در نهایت وابسته به این اختلافات بین جهان طبیعی و متمدن جهان طبیعی را برتر می‌دانند و بازگشتن به حالت طبیعی زندگی را برگشت به خوشبختی و رفاه می‌دانند.

از دید روسو انسان ابتدایی با انسان متمدن از لحاظ احساسات و تمایلات تفاوت زیادی دارد چنانچه هر چیزی که باعث بالاترین خوشبختی برای یکی شود برای دیگری بالاترین نا امیدی ها را ایجاد می‌کند. انسان از حالت طبیعی خارج شده و تحت تأثیر امیال خود قرار گرفته است! بشر اصیل از بین رفته و اجتماع کنونی مجموعه ای از انسان های مصنوعی با تمایلات ساختگی را شامل می‌شود که این ها اساسی در طبیعت ندارد. این حالت نابرابری بر اثر عدم مساوات و مقررات اجتماعی پدید آمده است‌‌. چگونه جهانی است که برخی در ثروت و خوشی غوطه‌ور هستند و برخی حتی نیاز های اولیه خور را نمی‌توانند تأمین کنند. احتیاجات انسان طبیعی بسیار کم است و معلومات بیشتری ندارد که با آن حس طمع و زیاده خواهی و کنجکاوی ای ایجاد شود.

هرگز انسان ابتدایی ای از زندگی شکایت نکرده و به خودکشی‌ نپرداخته است! بینوایی و بدبختی جهان از انسان متمدن است موجودی بیچاره تر از این انسان یافت نمیشود که در دست امیال خود افتاده است و مجبور به زندگانی در حالت غیر اصلی خود است.
۱: قرارداد اجتماعی ژان ژاک روسو ترجمه غلامحسین زیرک زاده صفحه ۲۲📗📑

منبع: تاریخ اندیشه ها و آراء انسان شناسی و مردم شناسی تألیف دکتر محمدعلی یوسفی زاده📚📙
خلاصه صفحات ۱۹-۲۰-۲۱ 📜📃
آشنایی با فلسفه کنفوسیوس:
قسمت نخست
فلسفه در خدمت جهان مادی و
نظم فردی سازنده نظم اجتماعی

کنفوسیوس باور داشت بهتر است اگر انسان می‌داند که چیزی می‌داند بگوید که می‌داند و هر وقت که نمی‌داند نیز بگوید که نمی‌داند. به نظر او مبهم گویی کاری اشتباه و خلاف صداقت است. مردم باید بیاموزند که امیری که در حیث قدرت و عمل امیر نیست نباید امیر خوانده شود! پدری که پدرانه رفتار نکند نباید پدر خوانده شود. مردم باید مفاهیم را به صورت عمیق درک کنند تا دیگر کلمات را خطا به کار نبرند.

فلسفه در خدمت جهان مادی و بی اهمیتی جهان غیر مادی در نظر کنفوسیوس: کنفوسیوس فلسفه را در خدمت کشورداری میخواست پس به امور معنوی و آن جهانی زیاد اهمیتی نمی‌داد هر چند که او گاه دعا میکرد و به شاگردانش نیز این کار را پیشنهاد میکرد اما از پاسخ و پرداختن به موضوعات آن جهانی خودداری می‌کرد. وقتی که از کنفوسیوس راجع به خدمت به ارواح مردگان سوال شد پاسخ داد تو که قادر به خدمت به مردمان نیستی چگونه میتوانی به ارواح آنان خدمت کنی! یا وقتی درباره مرگ از کنفوسیوس سوال شد پاسخ داد تو که زندگی را نمیشناسی چگونه میتوانی قادر به شناسایی مرگ باشی؟ وقتی از او راجع به معنای خرد سوال شد پاسخ داد به وظایف انسان ها به طور جدی پرداختن و به موجودات روحانی خدمت نهادن ولی از آنها دوری گرفتن این را میتوان خرد دانست. کنفوسیوس هیچ گاه راجع به مسائل موجودات روحانی بحث نمی‌کرد و شاگردانش به شدت علاقه مند بودند که اسرار طبیعی و الهی را از او بیاموزند اما او تمام حواس و درک خود را تنها برای این جهان گذاشته بود. کنفوسیوس در همه چیز به دنبال نوعی وحدت بود باور داشت از قوانین طبیعی تا زندگی انسان نوعی وحدت میانشان است.

با ساختن خود خانواده و جامعه ای سالم می‌سازیم: کنفوسیوس بیش از هر چیز به اخلاق می‌پرداخت و هرج و مرج دوره خود را نیز وابسته به اخلاق می‌دانست و معتقد بود که این هرج و مرج به دلیل کم توان یا ناتوان شدن عقاید و سنت های کهنه است. او باور داشت ما نباید برای درمان این هرج و مرج به عقاید کهنه روی بیاوریم بلکه باید دانشی را به دست آوریم و با ایجاد خانواده ای منظم اخلاق را احیا کنیم. شاید بتوان جوهر فلسفه کنفوسیوس را در این بخش این کتاب مشاهده کنیم:
پیشینیان که میخواستند فضیلت اعلا را در سراسر شاهنشاهی پخش کنند، نخست امارت های خود را به خوبی انتظام می‌بخشیدند برای انتظام بخشیدن به امارت های خود، نخست به خانواده های خود نظام میدادند برای نظام دادن به خانواده های خود، نخست نفوسشان را می پروردند برای پروردن خویشتن نخست قلوب خویش را پاک می کردند. برای پاک کردن قلوب خود نخست میکوشیدند تا در افکار خویش صادق و صمیمی باشند. برای آنکه در افکار خویش صادق و صمیمی باشند نخست دانش خود را تا برترین مرز می گستردند. گسترش دانش زاده پژوهش در احوال اشیا است. از پژوهش در احوال اشیاء دانش راه کمال می سپرد. از کمال دانش افکار مردم به خلوص می گرایید. از خلوص ،افکار آنان قلوبشان پاک می شد. از پاکی قلوبشان، نفوسشان پرورش می یافت. از پرورش ،نفوسشان خانواده هایشان نظام می گرفت. از نظام گرفتن خانواده هایشان امور امارات قوام می پذیرفت. از گردش درست امور امارات، سراسر شاهنشاهی به آرامش و بهروزی می رسید.(۱)
کنفوسیوس باور داشت برای ایجاد جامعه ای سالم و منظم باید افراد نخست نفس خود را سالم سازند باید دل های خویش را صاف کنند و باید تفکرشان صادقانه باشد باید به جای این که به امیال خود سواری دهند دانش خود را تا مرتبه ای والا سازند که واقعیت را بدون داوری های شخصی درک کنند! در آن زمان قلب آنان صاف می‌شود و به نفوس خود نظم می‌بخشند و با این شرایط می‌توانند به خانواده خود نیز نظم ببخشند و این خانواده ها جامعه ای منظم را ایجاد می‌کنند. در این کشور کشورداری آسان می‌شود زیرا صداقت و آرامش داخلی در آن حاکم می‌شود. انسان کامل خانواده کامل ایجاد میکند و خانواده های کامل منظم جامعه ای کامل و منظم ایجاد می‌کنند و در نهایت جامعه ای منظم کشوری خوب را می‌سازد.
پی نوشت:
۱:Great Learning, I, 4-5, in Legge, Life, 266📜📃📚📙
نخستین باری که افراد در برابر اساطیر و مفاهیم اساطیری قرار گرفتند در یونان اتفاق افتاد. انسان ها در طول تاریخ علاقه مند به این بوده اند که اتفاقات طبیعی را به اسطوره های خود مرتبط کنند. حتی در یونان اعتقاد عمیقی به سرنوشت و دخالت خدایان در زندگی و جنگ ها نیز وجود داشت. یونانیان نخستین کسانی بودند که تلاش کردند برای وقایع طبیعی به دنبال دلیل علمی بگردند. برای مثال تالس معتقد بود جهان از آب تشکیل شده است زیرا آب باران به زمین می‌رسد و باعث زندگی و حیات موجودات می‌شود یا آب بخار می‌شود و به چیز دیگری تبدیل می‌شود همچنین نخستین تمدن های بشری در کنار آب قرار گرفته است. امپدولکس نیز جهان را متشکل از چهار عنصر آب و خاک و آتش و هوا می‌دانستند و معتقد بود این چهار عنصر از طریق مهر و کین به هم پیوسته و از هم جدا می‌شوند و هر چیز در جهان از جدا شدن و به هم پیوستن این عناصر تشکیل شده است. یا میتوان به مثال هایی دیگر همچون اتم گرایی ذیمقراطیس نیز اشاره داشت. مردم در گذشته اعتقاد داشتند که بیماری تنبیه خداوند میتواند باشد و گاه برای از بین رفتن بیماری قربانی هایی پیشکش خدایان میکردند و برخی از بیماری ها مثل ایدز یا آنفلونزا را خشم الهی می‌دانستند. بقراط انقلابی در پزشکی ایجاد کرد و تلاش کرد برای بیماری ها و درمان بیماری ها توضیحات طبیعی ای بیاورد. بقراط بیان کرد که بهترین راه مقابله با بیماری ها سالم زندگی کردن و راه های شناخت زندگی سالم است و اصل عقل سالم در بدن سالم را نیز بیان کرد. همچنین سوگند نامه مشهوری نیز از او بر جای مانده است که متن آن این چنین است:
من از دستور یا رژیم غذایی پیروی میکنم که بنابر علم و قضاوتم برای حال بیماران سودمند است. من از آنچه مضر و زیان بخش است پرهیز میکنم به کسی حتی اگر خودش بخواهد داروی مهلک نمیدهم و چنین تجویز هایی نمیکنم به زنان داروی سقط جنین نمی دهم. وقتی وارد خانه ای میشوم قصدم درمان بیمار است و به کسی آسیب نمی زنم. گذشته از این از فریب زنان و مردان بندگان و آزادگان اجتناب میکنم. آنچه در حین کار حرفه ای خود ببینم یا بشنوم که نباید جایی گفته شود بر زبان نمی آورم. مادامی که این سوگند را نشکنم شایسته ام از زندگی بهره ببرم هنرم را بکار گیرم و پیوسته از احترام مردم برخوردار گردم ولی چنانچه این سوگندنامه را نقض کنم، خلاف آن بر من باد.

همچنین لوکرتیوس و کسنوفانس نیز بر ضد اساطیر و خدایان دوره خود در آمدند و لوکرتیوس دانش علمی را به ما پیشنهاد کرد و کسنوفانس با شک گرایی خود با لحنی طنز به نقد خدایان یونان پرداخت ( میتوانید نام این دو را در چنل سرچ کنید و بیشتر
آشنا شوید)

منبع: خلاصه صفحات ۲۹ تا ۴۹ رمان دنیای سوفی از یوستین گردر ترجمه آرزو خلجی مقیم 📚📖📜
15.04.202517:27
دوستان ما تا یک مدت نامعلومی دیگه فعالیت نداریم اما برمیگردیم احتمالاً
از تمام شما عزیزان عذرخواه هستم❤️
دودمان صفوی چگونه و از کجا شیعه گشت و سپس به چه طریق ایرانیان را شیعه کرد ؟

ریشه‌های خاندان صفوی به شیخ صفی‌الدین اردبیلی، عارف و صوفی برجسته قرن سیزدهم و چهاردهم میلادی، بازمی‌گردد. شیخ صفی‌الدین در اردبیل طریقت صوفیه‌ای به نام صفویه را بنیان نهاد که در آغاز فعالیت خود عمدتاً پیرو مذهب شافعی، یکی از شاخه‌های اهل سنت، بود. این طریقت به‌تدریج در منطقه آذربایجان و نواحی اطراف نفوذ یافت و به دلیل جایگاه معنوی و اجتماعی خود، پیروان بسیاری جذب کرد. در نسل‌های اولیه پس از شیخ صفی‌الدین، صفویه هنوز به‌طور کامل به تشیع گرایش پیدا نکرده بود، اما نزدیکی به مفاهیم علوی، که در فرهنگ شیعی اهمیت بسزایی دارد، زمینه‌ساز تحولات بعدی شد. در قرن چهاردهم میلادی، با به قدرت رسیدن افرادی چون شیخ جنید و شیخ حیدر، این طریقت دستخوش تغییرات عقیدتی و سیاسی عمیقی گردید. شیخ جنید، که در حدود سال ۱۴۴۷ میلادی رهبری صفویه را بر عهده گرفت، به تبلیغ عقاید شیعی پرداخت و ادعا کرد که نسبش به امام موسی کاظم، هفتمین امام شیعیان، می‌رسد. این ادعا نه‌تنها وجهه مذهبی طریقت را تقویت کرد، بلکه به‌عنوان ابزاری سیاسی برای کسب مشروعیت به کار گرفته شد. در این دوره، صفویه از یک گروه صرفاً صوفی به جنبشی سیاسی نظامی تبدیل شد و با پیوستن قزلباش‌ها، گروهی از ترکمان‌های جنگجو، قدرت نظامی قابل‌توجهی یافت. شیخ حیدر، جانشین شیخ جنید، این مسیر را ادامه داد و با طراحی کلاه سرخ دوازده‌ترک، که نمادی از دوازده امام شیعه بود، تعهد کامل طریقت به تشیع را نشان داد. بدین ترتیب، تا زمان به قدرت رسیدن شاه اسماعیل اول، فرزند شیخ حیدر، صفویه به‌طور کامل به مذهب تشیع گرویده بود.
در سال ۱۵۰۱ میلادی، شاه اسماعیل اول با تکیه بر نیروی قزلباش‌ها موفق به فتح تبریز شد و خود را شاه ایران اعلام کرد. این رویداد نقطه عطفی در تاریخ ایران محسوب می‌شود، زیرا در همین سال، تشیع اثناعشری به‌عنوان مذهب رسمی کشور اعلام گردید. این تصمیم در شرایطی اتخاذ شد که بخش اعظم جمعیت ایران در آن زمان سنی‌مذهب بودند و تنها در برخی مناطق، مانند قم، کاشان و قسمت‌هایی از آذربایجان، اقلیت‌های شیعه حضور داشتند. اعلام تشیع به‌عنوان مذهب رسمی، تصمیمی جسورانه و پرمخاطره بود که با مقاومت‌هایی از سوی مردم و نخبگان سنی مواجه شد. برای اجرای این سیاست، شاه اسماعیل اقدامات قاطعی به کار بست. او دستور داد که در مساجد، خطبه به نام دوازده امام خوانده شود و اذان با عبارت‌های شیعی، مانند "اشهد ان علیاً ولی‌الله"، ادا گردد. همچنین، علمای شیعه از مناطق دیگر، به‌ویژه جبل‌عامل در لبنان کنونی، به ایران دعوت شدند تا به تبلیغ و آموزش مذهب جدید بپردازند. این علما نقش مهمی در تدوین متون دینی و تربیت شاگردان داشتند و به گسترش تشیع کمک کردند. در کنار این اقدامات، شاه اسماعیل با سرکوب مخالفان و اجبار مردم به پذیرش تشیع، از روش‌های سخت‌گیرانه نیز استفاده کرد. بخش قابل توجهی از افرادی که از تغییر مذهب سر باز می‌زدند، با مجازات‌های شدید، از جمله اعدام، مواجه می‌شدند.
پس از شاه اسماعیل، جانشینان او، به‌ویژه شاه عباس اول، این روند را ادامه دادند و تشیع را در ایران نهادینه کردند. در دوره شاه عباس، که از ۱۵۸۷ تا ۱۶۲۹ میلادی حکومت کرد، اقدامات گسترده‌تری برای تقویت هویت شیعی انجام شد. او مراسم مذهبی مانند عزاداری محرم را سازمان‌دهی کرد و با ساخت حسینیه‌ها و تکایا، این آیین‌ها را به بخشی از فرهنگ عمومی تبدیل نمود. این مراسم نه‌تنها جنبه دینی داشت، بلکه به ابزاری برای ایجاد انسجام اجتماعی و تقویت حس هویت ملی بر پایه تشیع بدل شد. شاه عباس همچنین با دعوت از علمای شیعه و حمایت از تالیف کتب دینی، پایه‌های فکری تشیع را مستحکم کرد. در این دوره، شهرهایی مانند قم و مشهد به مراکز مهم مذهبی تبدیل شدند و آرامگاه امام رضا در مشهد با حمایت صفویان توسعه یافت و به قطب زیارتی شیعیان بدل گشت.
همچنین تضاد با امپراتوری عثمانی که سنی مذهب بود، به صفویان انگیزه داد تا با تقویت تشیع هویت متفاوتی برای ایران تعریف کنند. این تقابل سیاسی مذهبی باعث شد که تشیع به عاملی برای وحدت ملی تبدیل شود. با گذشت زمان این سیاستها نتیجه داد و در حالی که در آغاز دوره صفوی اکثریت مردم ایران سنی بودند تا پایان این سلسله در قرن هجدهم میلادی تشیع به مذهب غالب کشور تبدیل شده بود.
#COSMOLOGIST
جنگ فنلاند و شوروی چگونه منجر به رسوایی ارتش سرخ شد و یکی از علل اصلی حمله آلمان نازی به شوروی گشت ؟

جنگ فنلاند و شوروی، که به "جنگ زمستان" شهرت دارد، از ۳۰ نوامبر ۱۹۳۹ تا ۱۳ مارس ۱۹۴۰ به وقوع پیوست و یکی از درگیری‌های کلیدی پیش از گسترش جنگ جهانی دوم محسوب می‌شود که میان اتحاد جماهیر شوروی و فنلاند، کشوری کوچک اما مقاوم در شمال اروپا، رخ داد. این جنگ زمانی آغاز شد که شوروی، به بهانه تأمین امنیت لنینگراد که در فاصله ۳۲ کیلومتری مرز فنلاند قرار داشت، از این کشور خواست تا بخش‌هایی از خاک خود، از جمله باریکه کارلیا، را واگذار کند و اجازه تأسیس پایگاه نظامی شوروی در قلمرو خود را بدهد. فنلاند این درخواست را به دلیل حفظ حاکمیت ملی خود رد کرد. در نتیجه، جوزف استالین، رهبر شوروی، که گمان می‌کرد با برتری نظامی ارتش سرخ می‌تواند فنلاند را در مدتی کوتاه تسخیر کند، بدون اعلام رسمی جنگ، دستور حمله را صادر کرد. ارتش شوروی با نیرویی متشکل از بیش از ۴۰۰ هزار سرباز، ۱۵۰۰ تانک و شمار قابل توجهی هواپیما وارد عمل شد، در حالی که فنلاند تنها ۲۶۵ هزار سرباز، ۲۶ تانک و ۲۷۰ هواپیما در اختیار داشت. با این حال، فنلاندی‌ها با بهره‌گیری از شرایط جغرافیایی دشوار، از جمله زمین‌های جنگلی و برفی، خط دفاعی مستحکم مانرهایم و تاکتیک‌های چریکی، مقاومتی شگفت‌انگیز از خود نشان دادند و تلفات سنگینی به نیروهای شوروی وارد آوردند. جنگی که قرار بود در چند هفته پایان یابد، بیش از سه ماه به طول انجامید و در نهایت با امضای پیمان صلح مسکو در ۱۳ مارس ۱۹۴۰ خاتمه یافت. بر اساس این پیمان، فنلاند ناچار شد ۱۱ درصد از خاک خود، از جمله منطقه کارلیا و شهر ویبورگ، را به شوروی واگذار کند، اما توانست استقلال خود را حفظ نماید. این نتیجه برای شوروی، با وجود برتری نظامی، یک ناکامی آشکار بود، زیرا نه‌تنها نتوانست کل فنلاند را تحت کنترل درآورد، بلکه در عرصه بین‌المللی به شدت مورد انتقاد قرار گرفت و وجهه‌اش خدشه‌دار شد. جامعه ملل این تهاجم را غیرقانونی اعلام کرد و شوروی را از عضویت خود اخراج نمود، که این امر ضربه دیگری به اعتبار بین‌المللی استالین و ارتش سرخ وارد آورد. دلیل اصلی لطمه به اعتبار شوروی این بود که جهانیان انتظار داشتند ارتش سرخ، به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین نیروهای نظامی جهان، به‌آسانی کشوری کوچک را شکست دهد، اما فنلاند با منابع محدود و ارتش اندک خود نشان داد که شوروی از ضعف‌های ساختاری جدی رنج می‌برد. تلفات شوروی با حدود ۱۲۶ هزار کشته و ۲۶۴ هزار زخمی در برابر ۲۵ هزار کشته و ۴۳ هزار زخمی فنلاند، گواهی بر این ناکارآمدی بود و آشکار ساخت که ارتش سرخ با مشکلاتی چون فرماندهی ناکارآمد، فقدان هماهنگی میان واحدها و ناتوانی در انطباق با شرایط سخت محیطی روبه‌روست. این ضعف‌ها، که ریشه در پاکسازی‌های گسترده استالین در اواخر دهه ۱۹۳۰ داشت و طی آن بسیاری از فرماندهان با تجربه ارتش حذف شده بودند، اعتبار شوروی را در سطح جهانی به چالش کشید.
مهم‌ترین و گسترده‌ترین تأثیر این جنگ، در درک و تحلیل آلمان نازی از ضعف‌های ارتش و ساختار فرماندهی شوروی نهفته است که به همین دلیل شایسته بررسی جامع و مفصل است. آلمان، که در آن زمان بر اساس پیمان مولوتوف-ریبنتروپ متحد موقت شوروی بود، جنگ زمستان را با دقت رصد کرد و درس‌هایی از آن آموخت که بعدها در طراحی و اجرای عملیات بارباروسا، تهاجم عظیم خود به شوروی در ژوئن ۱۹۴۱، نقش تعیین‌کننده‌ای ایفا نمود. اولین نکته‌ای که توجه آلمانی‌ها را جلب کرد، ناکارآمدی فاحش فرماندهی شوروی بود؛ ارتش سرخ در جریان جنگ زمستان با بی‌برنامگی و تصمیم‌گیری‌های غیرمنطقی مواجه شد که عمدتاً نتیجه پاکسازی‌های استالین بود. این پاکسازی‌ها، که در آن بسیاری از افسران ارشد و باکفایت اعدام یا تبعید شدند، جای خود را به فرماندهانی کم‌تجربه و محافظه‌کار داد که بیشتر به دنبال جلب رضایت استالین بودند تا اجرای عملیات نظامی مؤثر. برای مثال، کیریل مرتسکوف، مسئول اولیه حمله به فنلاند، طرحی ساده‌انگارانه ارائه کرده بود که تنها بر برتری عددی تکیه داشت و هیچ استراتژی مشخصی برای مقابله با زمین‌های یخ‌زده و جنگل‌های انبوه فنلاند در نظر نگرفته بود. این امر منجر به شکست‌های فاجعه‌بار، مانند نبرد سووموسالمی شد که در آن یک لشکر کامل شوروی محاصره و نابود گردید. آلمانی‌ها دریافتند که ارتش سرخ در هماهنگی میان پیاده‌نظام، زره‌پوش‌ها و توپخانه دچار نقصان جدی است و قادر به اجرای عملیات پیچیده و منسجم نیست
مسئله دیگر، ناتوانی شوروی در مدیریت تدارکات بود؛ خطوط تأمین سوخت، غذا و مهمات ارتش سرخ در شرایط سخت زمستانی فلج شده بود و سربازان در جبهه‌ها با کمبودهای اساسی مواجه بودند. این مشاهده به آلمانی‌ها نشان داد که قطع خطوط تدارکاتی شوروی می‌تواند به‌سرعت توان رزمی آن را مختل کند و موجب پیروزی حریف شود

#COSMOLOGIST
27.03.202516:16
اقدامات و دستاورد های نظام الملک وزیر دربار سلجوقیان:

نظام‌الملک یکی از بزرگ‌ترین وزرای تاریخ ایران در دوره سلجوقیان بود. او هم سیاستمداری کاردان و هم نویسنده‌ای توانا بود. وی در دوران وزارت خود، ساختار حکومت سلجوقیان را مستحکم کرد و به بهبود اداره کشور پرداخت. از مهم‌ترین آثار او، کتابی در باب سیاست و حکومت‌داری است که برای شاگرد و جانشینش، ملکشاه سلجوقی، نوشته شده است. این کتاب شامل تأملات عمیق او درباره ماهیت حکومت و ساختار قدرت است. نظام‌الملک به رشد علم و دانش اهمیت زیادی می‌داد و از حضور دانشمندان برجسته در دربار خود حمایت می‌کرد. یکی از مهم‌ترین شخصیت‌ هایی که به دربار او دعوت شد، عمر خیام بود که در حوزه ریاضیات و نجوم شهرت جهانی داشت. خیام در عصر خود یکی از پیشرفته‌ترین ریاضیدانان محسوب می‌شد و نظام‌الملک او را برای اصلاح تقویم به کار گرفت. این اصلاحات تأثیر مهمی در تنظیم گاه‌شماری اسلامی داشت.

یکی از مهم‌ترین اقدامات نظام‌الملک در زمینه توسعه علمی، تأسیس مدارس نظامیه در سراسر قلمرو سلجوقیان بود. این مدارس که در شهرهایی مانند بغداد تأسیس شدند، به آموزش علوم مختلف، از جمله علوم دینی و فلسفه، می‌پرداختند. نظام‌الملک به کیفیت آموزش توجه زیادی داشت و برای تأمین حقوق معلمان و شاگردان، کمک‌های مالی ارائه می‌داد. این مدارس به مراکزی مهم برای تحصیل علم در جهان اسلام تبدیل شدند و تأثیر عمیقی بر آینده علمی و فرهنگی منطقه گذاشتند. نظام‌الملک علاوه بر اصلاحات آموزشی و علمی، در ساختار سیاسی و فرهنگی سلجوقیان نیز تأثیر بسزایی داشت. او نظام اداری منسجمی را ایجاد کرد که باعث تثبیت حکومت سلجوقیان شد. همچنین، با تأکید بر زبان فارسی در مکاتبات رسمی، به گسترش و ترویج فرهنگ ایرانی کمک کرد. برخی از اندیشمندان معتقدند که او تحت تأثیر اندیشه‌های فلسفی و دینی قرار داشت و الگوی او در مدیریت حکومت، تلفیقی از دانش و تجربه سیاسی بود.
منبع: سلجوقیان در آسیای کهین تامارا تالبوت رایس ترجمه رقیه بهزادی 📚📙
صفحات ۱۲۱ـ۱۲۲-۱۲۳ 📜📃
Shown 1 - 24 of 62
Log in to unlock more functionality.