★ ⸝⸝ Last Wish ꒱ Chapter ‐ 𝟸𝟺
by︙marnnie & goldieri
genre︙angst- romance - fantasy - smut
— t.me/GyujunCore
#Last_Wish
دفتر خاطرات عزیزم. حالا که اینو مینویسم سوییشرتش رو بغل کردم و بو میکنم . عروسکی که برام خریده بود بغل تختمه و بغلش نکردم. آهنگی که برای من فرستاده بود رو گوش میدم و احساس عجیبی دارم. نمیدونم عجیبِ خوب یا عجیبِ بد. من آدم احساساتی‌ام ، اینا عادیه ، اما حالا چیزای خیلی زیادی رو دارم حس میکنم. خیلی با منِ سال گذشته در مواجه با اون فرق داره.
راستش دلم میخواد دوباره همونجوری کنارش بشینم و اون دوباره شروع به طراحی و نقاشی کنه و هر از گاهی بینش نوازشم کنه و برام راجع به روزش حرف بزنه . بعد من براش راجع به آهنگایی که دوست دارم میگم و اون و برام ستاره هارو میکشه . یا سیگارو از رو لبم برداره و به جاش شکلات هایی که همیشه توی کیفش داشت رو بهم بده. دلم میخواست دوباره بغلم کنه و سرشو بذاره رو شونه‌م و حلقه‌ی دستاشو محکم تر کنه، منم یاد این بیوفتم که گفت از وقتی فهمیدم دوست دارم و تو وجود داری ، زندگی اونقدرام بد نیست.
سر شب همونی که جفتمون میدونیم بهم گفت ازم خوشت میاد. گفت تازه از احساست مطمئن شدی. بهم گفت که داری به بقیع حسودی میکنی و اخ. اگه یه هفته پیش بود مثل همیشه نمیدونستم باید چیکار کنم ، خیلی وقتا تو اینجور موقعتیا گند میزنم اما اینبار نمیخوام. میخوام همینطوری سوییشرتشو بغل کنم و همه رو ایگنور کنم. دلم فقط اونو میخواد. نمیدونم چندروز آینده هم همینجوری باشم یا نه. نمیدونم دارم چیکار میکنم.
دفتر خاطرات عزیزم. راستشو بگو. من دارم عاشق میشم؟ قرار نبود این اتفاق الان بیوفته ، الان که همه‌‌چی خراب شده.
