Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
ࢪادیـو ولنـتاینـــ. avatar
ࢪادیـو ولنـتاینـــ.
ࢪادیـو ولنـتاینـــ. avatar
ࢪادیـو ولنـتاینـــ.
22.04.202516:56
18.04.202518:30
چی گف تی
18.04.202518:28
دورش بگردم
18.04.202518:28
مثل تو 💀
18.04.202517:38
,🖤 من و زندگے، و روزهایـے که نه روشنن، نه تاریڪ. مثل یه نسیم خنک، ڪہ تا بیاے حسش ڪنے، گذشتہ. بـےنام و بدون تعریف، صادقانہ، نمی‌دونم این چپتر ڪجاے قصہ‌ـست. نه آغازه، نه پایان. شاید بشہ بهش گفت تلاشِ خاموشِ ولنتاین براے زنده موندن.
17.04.202520:39
نیکی یه آدم نازو تو دل بروعه که یه قلب خیلی مهربون داره
یه رفیق پایست و اگه رفیقش باشی همه جوره پشتته و خوش بع حال هر کی که اونو داره تو زندگیش
21.04.202519:40
18.04.202518:30
به پات نمیرسم
18.04.202518:28
خدا نیکی قشنگم و ببینش
18.04.202518:28
بچم ماهه ماه.
17.04.202520:48
اینجا گفتم-
17.04.202520:38
Reposted from:
𝐀𝖫𝖥𝖨𝖤 avatar
𝐀𝖫𝖥𝖨𝖤
20.04.202509:14
📜دفـتر خاطـرات

جیکی... تو یه راه پر از پیچ و خم بودی، پر از رمز و راز و پر از آزادی و رهایی. منم یه ماشین کوچک بودم که انتهای یکی از پیچ‌های جاده‌ایِ تو گم شد و دیگه هرگز کسی برگشتنش رو ندید.

محبوبم، من خودم را غرق دیدم میان آشفتگی‌هایی که از آن من نبودند و به روح و جانم تحمیل شدند. هر چه بیشتر دست و پا زدم، بیشتر فرو رفتم. حلقم از آشفتگی پر شده بود، بینی‌‌ام توان فرو بردن نفس میان سینه‌‌ام را نداشت و چه ناتوان گشته بودم که انگار افسارم به دست سرنوشت به هر سویی کشیده می‌شد. در آن ورطه پر از ازدحام، نمی‌دانم کی و چه وقت اما به خواب رفتم. عمیق و چند هزارساله، بیدار هم نشدم، هرگز! چرا که تو را دیدم. تو غرق بودی میان شکوه شکوفه‌های پرعظمت بهار و غلظت خزان. تو غرق بودی میان رود‌های نقره‌ای و دریای آبی، میان قلم آفتابی و برگ‌های مخملیِ سبزرنگِ جنگل‌های دور. تو غرق بودی درون مفهوم زیبایی و من مجنون‌وار، به احترام بودنت میان رویا، خودم را هزاران سال غرق خواب کردم. تا دفن شوم در حضور تو. این‌گونه بود که آشفتگی برایم دل‌انگیز شد.

اما عزیز زیبارو، این‌روز‌ها حتی در فکر‌هایم هم آزرده‌ای، درست مثل آزردگی گلبرگ. به من بگو چرا؟! چرا دیگر از آن هزار پرستوی شاد چشم‌هایت خبری نیست؟! بگو چه کسی تو را آن سوی کوهستان غم رها کرد و رفت؟ چه کسی تو را از آن جوانه‌ی سرمست، تبدیل به شاخه‌ای بی‌جان کرد و رفت؟ مگر مقصدت آفتاب نبود؟ پس چه کسی میان تاریکی تنهایت گذاشت؟!

من دیده بودمت که آمیخته با لطافت ساحل، مورد هجوم امواج وحشیانه غم قرار می‌گرفتی. از تو دست کشیده‌ بودم اما دست‌هایم از من فرار می‌کردند تا دوباره به تو برسند. پاهایم می‌دویدند تا کنار نئش خسته‌ی تو زانو بزنند و لب‌هایم بی‌قرار تر از همیشه در جست‌و‌جوی بوسه از تو می‌گشتند. به خود که آمدم دیدم چیزی از من باقی نمانده جز منطقی که کندن از تو را می‌خواست. من همه‌ی تنم، دست‌ها، پاها، چشم‌ها و لب‌هایم برای تو بود. من دوست داشتنم به این دلیل شکل گرفت که کنار گوش‌های تو نجوا شود. من اشک‌هایم به این دلیل شکل گرفت که برای اندوه تو جاری شوند. من تمامم سمت تو پرواز می‌کرد و در آخر چیزی برای خویش نداشتم جز مغزی که می‌گفت از او بِکَن. مغزی که آن طرف ساحل رها شد و مرد، چرا که من و قلبم در آغوش تو آرام گرفته بودیم.

یک‌بار روی سنگ بزرگی نشسته بودیم و به آسمان نگاه می‌کردیم؛ به من گفتی که نمی‌دانی بی‌پناهی چیست. لبخند زده بودم، کوتاه، نرم، سبک و گذرنده. بعد هم کمی پاهایم را تکان دادم و گفتم:«بی‌پناهی شاید اصلا وجود نداشته باشه، بی‌پناهی شاید از پی همون پناهی که رو به زوال میره کشیده می‌شه جه‌یونا.» مثلا من نخستین باری که در آغوشت آرام گرفتم، پناه داشتم. اما بعد‌ها وقتی که خسته بودی و توان محکم‌تر کردن گره دستانت را به دورم نداشتی، بی‌پناهی را احساس کردم. اینطور فکر کن که من پناهنده‌ای بودم، بی‌پناه، در دنیای تو.

جه‌یونا! من تمام چیز‌هایی که مربوط به توست را می‌پرستم. گاه فکر می‌کردم هیچ عادت بدی نمی‌توانی داشته باشی و خوبِ مطلقی. اما پس از این‌که خانه، کتاب‌هایت و آن گلدان کوچک روی میز‌ت را جا گذاشتی و رفتی، از ذهنم خطور کرد که شکستن آدم‌ها را به خوبی یاد گرفته‌ای. با این حال آنچه که در تک‌تک لایه‌های روح من پیداست؛ دوست‌ داشتن توست و من حتی رفتنت را هم عزیز می‌شمارم. اشک می‌ریزم و دلتنگ می‌شوم ولی باز هم از این دید نگاه می‌کنم که قدم‌هایت به هنگام ترک کردنم چقدر زیبا و ظریف بود.

اما عزیزِ قلبم، این‌روز‌ها با من از تو سخن می‌گویند. می‌خواهند تو را سوار یک قایق کاغذی کنم و به رود فراموشی بسپارم. این‌ها نمی‌دانند که من تو را به مژه‌ها و موهایم بافته‌ام، به رگ‌هایم گره زده‌ام، به لبخندم چسبانده و روی تک تک لایه‌های پر پیچ و خم ذهنم حک کرده‌ام. این‌ها نمی‌دانند که تو زندانی در قلبی هستی که کلیدش خیلی وقت است که گم شده.


مـی 𝟮𝟬𝟭𝟳
18.04.202518:29
دروغ تو کارته
18.04.202518:28
مودبردشو ببین آخه)
18.04.202517:43
من دیگه پین و اینا نمی‌کنم، شما خودتون چک کنید اینجا رو بوس 🐱
17.04.202520:48
نیکی خوش قلب ترین آدمیه که توی زندگیم دیدم، و از نظر من حتی زخم‌هاش هم زیباست و دوستش دارم. محکم ترین تکیه گاهیه که تا حالا توی زندگیم داشتم و خوشحالم که باهاش آشنا شدم
17.04.202520:28
خدا نکنهه
18.04.202518:30
18.04.202518:29
خدا نکنه 😭 ایدنش خوشگل‌تره.
18.04.202518:28
چقد درکش کردم
18.04.202517:42
17.04.202520:46
آیدا هم یه آدم خوشگل و ماهه که واقعا آشنایی باهاش از شانسایی بوده که این مدت آوردم. با زنش بپرن جیبم عزیزکای منن. 😭
17.04.202520:28
Shown 1 - 24 of 235
Log in to unlock more functionality.