Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Мир сегодня с "Юрий Подоляка"
Труха⚡️Україна
Труха⚡️Україна
Николаевский Ванёк
Николаевский Ванёк
پروانگی avatar

پروانگی

داستان نویس‌ام
پروانه سراوانی
کتابها:
رقصیدن نهنگ‌ها در مینی‌بوس
پرتقال‌خونی
پشت کوچه‌های تردید
خواب عمیق گلستان
صبحانه‌ی دونفره
پیج بوک‌مارک‌های پارچه‌ای و گلدوزی من
https://instagram.com/kook.pari?igshid=
TGlist rating
0
0
TypePublic
Verification
Not verified
Trust
Not trusted
Location
LanguageOther
Channel creation dateApr 17, 2025
Added to TGlist
Apr 17, 2025
Linked chat

Records

17.04.202523:59
618Subscribers
15.04.202523:59
0Citation index
17.03.202511:47
85Average views per post
23.04.202502:48
0Average views per ad post
23.04.202502:48
0.00%ER
16.04.202511:47
13.75%ERR
Subscribers
Citation index
Avg views per post
Avg views per ad post
ER
ERR
16 APR '2518 APR '2520 APR '2522 APR '25

Popular posts پروانگی

Reposted from:
جعبه avatar
جعبه
15.04.202508:24
🔻ماریو بارگاس یوسا برای نوشتن چه شیوه‌ها و عادت‌هایی داشت؟
📌 برگرفته از گفت‌وگوی مجله‌ی The Paris Review با یوسا در سال ۱۹۹۰
🖊 ترجمه‌ی حسین عیدی‌زاده


▪️شروع نوشتن پیش از هر چیزی خیال‌بافی است، نوعی نشخوار در مورد یک شخص، موقعیت یا چیزی که فقط در ذهن رخ می‌دهد. بعد شروع می‌کنم به یادداشت برداشتن، خلاصه‌ی ترتیب روایت را می‌نویسم: کسی وارد این صحنه می‌شود، از آن بیرون می‌رود، این کار یا آن کار را می‌کند.

▪️وقتی کار روی خود رمان را شروع می‌کنم، نقشه‌ی کلی طرح داستانی را می‌نویسم، اما هرگز به آن پایبند نمی‌مانم و همین‌طور که پیش می‌روم کاملا تغییرش می‌دهم، اما این طرح به من کمک می‌کند نوشتن را شروع کنم. بعد آن را منسجم می‌کنم بدون کوچک‌ترین فکر و ذکر سبک، همان صحنه‌ها را می‌نویسم و بازنویسی می‌کنم و موقعیت‌هایی کاملا متضاد می‌سازم.

▪️مواد جدید به کمکم می‌آیند، مطمئنم می‌کنند. اما این دشوارترین بخش نوشتن برای من است. وقتی در حال کار هستم، خیلی بااحتیاط پیش می‌روم و همیشه از نتیجه نامطمئن هستم. نسخه‌ی اول در وضعیت اضطراب محض نوشته می‌شود.

▪️وقتی اولین نسخه را نوشتم که ممکن است خیلی زمان ببرد، مثلا نوشتن نسخه‌ی اول «جنگ آخرالزمان» دو سال طول کشید، همه چیز عوض می‌شود. آن موقع می‌دانم داستان جلویم است، خوابیده در چیزی که «ماگما» (مواد مذاب زیر زمین) می‌خوانم. هرج و مرج محض است اما رمان آن‌جاست، گمشده در عناصر مرده، صحنه‌های زائدی که پاک می‌شوند یا صحنه‌هایی که چند بار از چند زاویه با شخصیت‌های متفاوت روایت شده‌اند. بسیار قر و قاطی است و فقط برای من معنی دارد. داستان آن‌جا متولد می‌شود. باید آن را از باقی چیزها جدا کنید، تمیزش کنید و بعد لذت‌بخش‌ترین بخش کار شروع می‌شود. از آن به بعد می‌توانم ساعت‌های طولانی‌تر بدون اضطراب و تنشی که نوشتن نسخه‌ی اول برایم دارد کار کنم.

▪️به نظرم آنچه دوست دارم خود نوشتن نیست، بلکه بازنویسی، ویرایش و تصحیح است. به نظرم این خلاقانه‌ترین بخش نوشتن است. هیچ وقت نمی‌دانم کی نوشتن یک داستان تمام می‌شود. بخشی که فکر می‌کردم نوشتنش چند ماه طول می‌کشد گاهی چند سال زمان برده است. وقتی در نظرم کار یک رمان به انتها رسیده که حس کنم اگر زود کارش را تمام نکنم جانم را می‌گیرد. وقتی به اشباع می‌رسم، وقتی تا خرخره پرمی‌شوم، وقتی دیگر نمی‌توانم ادامه دهم، آن موقع داستان تمام شده است.

▪️اول با دست می‌نویسم. همیشه صبح کار می‌کنم، ساعات اولیه‌ی روز همیشه با دست می‌نویسم. در این ساعات خلاقیت در نهایت خودش است. هیچ‌وقت بیش از دو ساعت این‌چنین کار نمی‌کنم چون عضلات دستم می‌گیرد.

▪️بعد شروع می‌کنم به ماشین کردن و در حین این کار تغییراتی می‌دهم، شاید این اولین مرحله‌ی بازنویسی باشد. اما همیشه یکی دو جمله را ماشین‌نکرده می‌گذارم تا روز بعد بتوانم با ماشین کردن پایان آنچه روز قبل نوشته‌ام شروع کنم. راه انداختن ماشین تحریر نوعی پویایی ایجاد می‌کند، انگار خودت را گرم کنی.

▪️همیشه به نظرم دشوارترین بخش آغاز است. اول صبح، ارتباط برقرار کردن، اضطراب … اما اگر قرار باشد کاری مکانیکی انجام دهید -مثل ماشین کردن آنچه نوشته‌اید- آن‌وقت کار آغاز شده است. ماشین راه می‌افتد. در هر حال برنامه‌ی کاری فشرده‌ای دارم. هر روز از صبح تا دو بعدازظهر در دفترم هستم. این ساعات مرا می‌ترساند.

▪️معنی‌اش این نیست که همه‌اش دارم می‌نویسم، گاهی دارم ویراش می‌کنم یا یادداشت برمی‌دارم. اما به شکلی نظام‌مند در حال کار کردن هستم. البته روزهای خوب و بد کاری داریم. اما من هر روز کار می‌کنم چون حتی اگر ایده‌ی جدید نداشته باشم می‌توانم ساعاتی را به تصحیح، ویرایش، یادداشت‌برداری و… بگذرانم. گاهی متنی تمام‌شده را بازنویسی می‌کنم تا فقط نقطه‌گذاری‌اش را تغییر دهم.

▪️از دوشنبه تا شنبه روی رمان کار می‌کنم و یکشنبه‌ها را وقف کارهای روزنامه‌نگاری می‌کنم، مقاله و یادداشت. سعی می‌کنم این کار را محدود به یکشنبه‌ها کنم تا در ادامه‌ی هفته در کار خلاقانه‌ام خللی وارد نکند.

▪️گاهی موقع یادداشت‌برداری به موسیقی کلاسیک گوش می‌دهم، البته موسیقی بدون کلام. این کار را زمانی شروع کردم که در خانه‌ای بسیار شلوغ زندگی می‌کردم.

▪️صبح که بیدار می‌شوم تنها کار می‌کنم و کسی به دفترم نمی‌آید. حتی جواب تلفن نمی‌دهم. اگر این کار را بکنم زندگی‌ام جهنم می‌شود. نمی‌دانید چقدر تلفن دارم و چقدر مهمان. همه این خانه را بلدند. متاسفانه نشانی خانه‌ام فاش شده است!
@Jabemag
16.04.202506:13
یه نفرم چندماهه با این فیگور دستها 👆👆، هی منو گوش مخملی می‌کنه و هر چی می‌خواد می‌گیره.😒
16.04.202517:06
یه کانالی سریال تاج رو می‌ده. پادشاه سابق که مجبورش کردن پادشاهی رو به برادرش( پدر ملکه الیزابت) تفویض کنه، چه خاله‌زنکیه. در حین مراسم خاکسپاری پادشاه، مادرشون، تاجگذاری الیزابت، هی به همسر عزیز دوست‌داشتنیش نامه می‌نویسه و هی دودمان خانواده خودش رو در معرض بادهای شدید قرار می‌ده.
مرد دو دقیقه فحش ناموسی نده به خانواده‌ت. تو پادشاه بودی خیر سرت. پادشاه که نباید بی‌ادب و بی‌تربیت باشه.🙄
16.04.202510:00
در مدیتیشن آخر، مدام یک زن مسن موسفید با صورتی پر از چروک و مهربون، بسیار مهربون، جلوی چشمم بود.
انگار ایستاده بود فقط منو تماشا کنه. تماشایی پر از مراقبت.



یوگای خانم‌نویسنده


از (کارا) ی ۱۹۲۳ خیلی خوشم میاد. هم ترکیب صورتش و موهاش ، هم شخصیتش. شاید تاثیر اینه.
اما پیرزن من صورت گرد پهن روشن بسیار مهربونی بود. با موهای مواج رها روی شونه‌ها.
16.04.202509:56
چقدر خوشحالم که نور زندگی برگشته توی چشمات.
امیدوارم هرچه زودتر شادی و خنده ببینم توی چشمای قشنگت 🫂
16.04.202506:15
توی هفته اخیر چندبار خوابهای شلوغ و درهمی دیدم که یه جور حس پیشگویی و الهام غیبی و خبر از آینده بهم دست داده. صلبات😇🤦‍♀🤪🤣
16.04.202506:12
15.04.202517:25
بعد از تعطیلات شبی دوبار برق قطع میشه. آدم جرات نداره دستشویی یا حموم بره.
شکوفه‌بارون اقاقیا کف حیاط
اقاقیای کوچولوی بیرون هم امسال پر از گل شده.
هنوز اینو از ریشه درنیاوردن.😒

گل طفلونکی، پایین عکس، سمت چپ.🥺
پارسال بذر همیشه بهار ریختم توی باغچه‌ی جلوی ساختمون، در پیاده‌رو.
با بارونهای زمستونی، اسفند دیدم گیاه جوانه زد و رشد کرد و اول بهار غنچه داد. از هفته قبل گلها بازشدن و دلم می‌رفت براش. در برهوت باغچه‌ی بیرون، این گلها می‌درخشیدن.
دیروز همسر خواسته بهش آب بده، دیده گل رو از ریشه درآوردن و بردن.
در عین اینکه خاک‌توسرتون که گلِ خونه‌ی مردم رو دزدیدین، اما امیدوارم برده باشن جایی بکارنش و همچنان زنده باشه. نه اینکه صرفا جهت اطفای ارضاء امیال بیمارگونه خواسته باشن گل رو ریشه کن کنن و بندازن دور.
Log in to unlock more functionality.