Реальна Війна
Реальна Війна
NOTMEME Agent News
NOTMEME Agent News
І.ШО? | Новини
І.ШО? | Новини
Реальна Війна
Реальна Війна
NOTMEME Agent News
NOTMEME Agent News
І.ШО? | Новини
І.ШО? | Новини
گرگ خاکسترے avatar

گرگ خاکسترے

TGlist rating
0
0
TypePublic
Verification
Not verified
Trust
Not trusted
Location
LanguageOther
Channel creation dateJul 04, 2024
Added to TGlist
Dec 30, 2024

Statistic of Telegram Channel گرگ خاکسترے

Subscribers

481

24 hours
1
0.1%Week
13
-2.6%Month
50
-9.5%

Citation index

0

Mentions1Shares on channels0Mentions on channels1

Average views per post

8

12 hours80%24 hours8
37.9%
48 hours130%

Engagement rate (ER)

5%

Reposts0Comments0Reactions1

Engagement rate by reach (ERR)

2.71%

24 hours0%Week
1.77%
Month
1.15%

Average views per ad post

10

1 hour880%1 – 4 hours00%4 - 24 hours17170%
Connect our bot to the channel to find out the gender distribution of this channel's audience.
Total posts in 24 hours
4
Dynamic
16

Latest posts in group "گرگ خاکسترے"

خورشید زرد من⭐
یونگی همیشه می‌گفت که جیمین، خورشید زرد و درخشان اوست. هر روز که کنار هم بودند، گرمای وجود جیمین مانند طلوعی بی‌پایان، تمام تاریکی‌های زندگی یونگی را محو می‌کرد. لبخند جیمین چیزی بیش از یک لبخند ساده بود؛ مانند پرتوهای آفتاب، می‌تابید و روح یونگی را گرم می‌کرد.

روزهایشان با خنده‌های بلند، شب‌هایشان با نجواهای آرام و لحظاتشان با خاطرات شیرین پر شده بود. جیمین با موهای بلوند و چشم‌های درخشانش، درست مثل خورشیدی بود که هیچ‌گاه غروب نمی‌کرد. او همان رنگ زرد زندگی یونگی بود، همان شادی بی‌پایان.

اما سرنوشت، بی‌رحمانه‌تر از آن بود که همیشه این درخشش را باقی بگذارد. یک روز، آن خورشید درخشان، حافظه‌اش را از دست داد. جیمین دیگر یونگی را به یاد نمی‌آورد. آن همه لحظه‌های گرم، آن همه خاطرات مشترک، همه در ذهنش محو شده بودند.

یونگی با چشمانی که غم را در پس لبخندش پنهان می‌کرد، مقابل جیمین ایستاد. قلبش فشرده می‌شد، اما اجازه نداد که درد، بر لبخندش غلبه کند. نگاهش را به چشمان مردی دوخت که تمام دنیایش بود، اما دیگر او را نمی‌شناخت.

جیمین با چهره‌ای متعجب و ناآشنا به او خیره شد. "ببخشید، شما... من باید شما رو بشناسم؟"

لبخند یونگی، درد را در پشت خود پنهان کرد. دستی به موهای بلوند جیمین کشید و با صدایی که هنوز گرمای محبت را در خود داشت، گفت:

"خب... حالا می‌تونیم از اول شروع کنیم. بیا دوباره تمام اون خاطراتی که فراموش کردی رو از نو بسازیم و ثبت‌شون کنیم. مثل اولین بار، اما این بار با عشقِ بیشتر."

جیمین لبخند کمرنگی زد، انگار که چیزی دور، بسیار دور در ذهنش جرقه زده باشد. "مثل اولین بار؟"

یونگی سرش را تکان داد. "آره، درست مثل اولین بار. اما این بار، قول می‌دم که هر لحظه‌شو قشنگ‌تر از قبل بسازیم."
نمیدونم
اینه وضع حمایت؟
🍓 فور کنید فولدر با جذب 60+ براتون بزنم .
جوین نبودی فور نزن
.
این پست + این پیام رو فور کنید، آیدی بزارید دو به دو شیپ تون کنم.

"به دو شیپ برنده سناریو کیس تقدیم میشه"
⭒ولی یکی از زخم‌ها هیچ‌وقت خوب نشد!
زخمی که تو دیدار آخر رو قلبم افتاده بود و حتی جرئت این رو نداشتم که بهش دست بزنم؛ چه برسه به درمانش!
به محض لمس شدنش، زخم سرباز می‌کرد و اتفاقات فیلم می‌شدن جلوی چشمام.
زخمی که تا آخر عمر باهام موند و شد تقاصم!
┈─┈─┈─┈─┈─┈─┈─ ᴄᴏᴍɪɴɢ ꜱᴏᴏɴ..
‌   ↬◈‌﹛#𝖣𝖠𝖱𝖪𝖬𝖤𝖬𝖮𝖱𝖨𝖲𝖤﹜
هر آن دم که میزدم که جویای حالت شوم
آن من بودم که تنها تر در گوشه ای از خاکستر ِ قلبی که برایت یک روز میتپید پرت میشدم
.
مگر نوای عاشقی دردِ همه را تسکین نمیداد؟!
مگر نوای عاشقی زخم های قلب را درمان نمیکرد ؟!
مگر نوای عاشقی کینه های حاصل از دلتنگی معشوق را به وقت هر روز و شب شفا نمیداد ؟!
مگر نوای عاشقی قفل تنهایی قلب را در هم نمیشکست؟!
نوای عاشقی کافی نبود ؟
نوای عاشقی شاعران که از درد فراغ یار برای پرندگان پر شکسته مینواختند کافی نبود ؟ 
ندیدی ونخواستی و نشد؟
عشق تمام و کمال برایت فرستادم که ای کاش دستم میشکست و قلمم را به رقص نوشتن حرکت نمیدادم و از عشقی که برایت داشتم جوهرم را تمام نمیکردم و اشک های حاصل از هر خطی که مینوشتم را روی دفتر کاهی نمیریختم
عشق مگر قلب سرد و زمستانی را به نوبهار ِ جاودان تبدیل نمیکرد ؟
همه چیز را به نفرت ترجیح دادی و عشق را نخواستی
همه چیز را به تنهایی ترجیح دادی وعشق را نخواستی
همه چیز را به خاکستر شدن احساسات ترجیح دادی و عشق را....
عشق را که هم درد داشت و هم درمان عزیزکرده!
   ای عمیق‌ترین معنای وجود
        زیباترین شاهکارِ پروردگار،
               محبوب‌ترین ستاره‌ی آسمان
                                           دوستت دارم...!
- شاید برای یک ثانیه فراموش کردم چه میزان دوستت دارم لیک نخستین لمس از جانبِ دستانِ ظریفت برای یادآوریِ آن حسِ حدناپذیر بسنده بود؛
- من تو را به چه نحو وصف کنم؟
گر خواهم سپهر یا که پردیس را به تو نسبت دهم باز در تشریح تعشقِ قلبم کم است.
بگذار از چشمانِ زیبنده‌ات بگویم که اندر آن هزاران حرف،میلیون‌ها فریاد و میلیاردها عشق نهفته‌ای؛

- از تلاطمِ آشفته‌ی موهایت گفتم؟همان گیسوانی که عطرشان تمامِ ثانیه‌های رویایم را در خویش مغروق می‌کند؛

- من هرگز نمیدانم چگونه آدمی میتواند این‌چنین بی‌نقص و دلنشین باشد البته اگر که تو آدم باشی،زیرا رازت نزدِ من چو روز صریح شد و بال‌های دیبای تو را دیده‌ام...!

- با رغبت به نزدم پویه کردی و مرا با ژرفا در بر گرفتی،اما واقف بودی بر این که من چنان بهرِ دیدنت اشتیاق داشتم که طاقتی درون گام‌هایم نمانده بود؟

- هنوز نوازشِ دست‌هایت دارای نکهتِ عشق در سینه‌اش است و همراه با هر بوسه شکوفه‌ای را زنده میکند؛

- کاش جان‌آفرین زبان دیگری به من می‌آموخت،زبانی مختص به مدحِ تو،چراکه هیچ نظم و نثری بیانگر پرتوهای رخشنده‌ی تو نمی‌باشد؛

- عزیزکرده،دیرینه را به خاطرات پیشکش کن،دستانم را بگیر و دیدگانت را به من بسپار،اینجا جان‌فدایی داری که با حیاتِ خویش برای یک دم خنده‌ی تو قمار میکند؛

- گمان میکنی شطارِ چیره‌دستی نیستم و مغلوب میشوم؟اشکالی ندارد،حتی اگر گیتی‌ام را در راهِ تو از دست دهم هیچ دچارِ واهمه نمیشوم.
آبی ، بنفش
.

Records

23.01.202520:37
558Subscribers
09.03.202521:14
100Citation index
28.03.202515:30
48Average views per post
15.10.202423:59
29Average views per ad post
26.01.202523:59
50.00%ER
27.02.202523:59
8.43%ERR
Subscribers
Citation index
Avg views per post
Avg views per ad post
ER
ERR
NOV '24DEC '24JAN '25FEB '25MAR '25APR '25

Popular posts گرگ خاکسترے

13.03.202510:43
این پست + این پیام رو فور کنید:

طبق وایبی که از چنل تون میگیرم یک سناریو بهتون تقدیم کنم.

Limit: first 5 channels
17.03.202507:11
مرا یادت نیست
من همان مردی که خیره به ماه
سیگار میکشد
عطر تو را در ریه هایش ندارد
به جای لب های تو مهتاب را می‌بوسد
کلافه است و گاهی به جای شراب قرمزش
خونِ ماه را می نوشد...
22.03.202517:52
07.03.202509:44
در آن لحظه که غروب به پایان می‌رسید و شب به آرامی بر زمین سایه می‌افکند، او در میان خاکسترهای سرد و خاموش، به یاد آرزوهای قدیمی‌اش افتاد. آرزوهایی که همچون شعله‌ای در دلش می‌سوختند و او را به سوی آرامش و امنیتی که همیشه در جستجویش بود، می‌کشاندند.

در آن فضای تاریک و مخوف، او به یاد بوسهٔ تب‌داری افتاد که آخرین بار او را به سوی گمشدنی بی‌پایان بدرقه کرده بود. بوسه‌ای که همچون نشانی از عشق و تعلق، در دلش حک شده بود و او را به یاد معشوقه‌ای می‌انداخت که هیچ‌گاه پاسخی به عشقش نداده بود.

در آخرین لحظات روز، هنگامی که غروب بر روح خستهٔ زمین بوسه می‌زد، او نیز به تمامی خاطرات گذشته مهر فراموشی زد. خاطراتی که همچون زنجیری بر گردنش سنگینی می‌کردند و او را از حرکت به سوی آینده بازمی‌داشتند. او تصمیم گرفت که از این پس، به جای زندگی در گذشته، به دنبال آرامش و امنیتی باشد که همیشه در جستجویش بود.
31.03.202511:22
اگر اینجا فیوتونه فور کنید
پاکسازی نیست فقط میخوام فولدرامو مرتب کنم
22.03.202517:53
زیبا بود عزیزکم لذت بردم
22.03.202500:13
برم که چی بشه؟ بقیه رم نگران میکنم الکی.
06.04.202507:45
این پست + این پیام رو فور کنید، آیدی بزارید دو به دو شیپ تون کنم.

"به دو شیپ برنده سناریو کیس تقدیم میشه"
"جیمین گربه‌ی مشکی رنگی را دنبال می‌کند
تا اینکه مقابل ویرانه‌های یک قلعه‌ی خاموش می‌ایستد؛ هوا سنگین است، مه بین سنگ‌های شکسته می‌خزد، و در تاریکی، انگار چیزی پشت پنجره‌های خالی تکان می‌خورد...

Name: Roseveil Cat

    Genre: Dark, Classic, Romance
        Couple: Yoonmin
              Part 1
𝃜rꫀᥲɗ ȶɦꫀ ꮪȶᦅrყ𝂅
astrid
ㅤ   ┈┈─┈─┈┈─┈─┈┈─
ㅤㅤㅤㅤㅤㅤ🫧🐈‍⬛
26.03.202500:50
@fxkzhg
می دانی چه سخت است؟ 

آنکه روزی تمام دنیایت را در نگاهش می‌ جستی،
حال از تو آن قدر دور است،
که حتی سایه‌اش را هم دیگر به یاد نمی‌آوری. 

گفتند زمان درمان هر دردی است، 
اما نگفتند که زخمی که هر روز بیشتر باز می‌ شود، 
چگونه درمان می شود؟ 

تو رفتی، 
و با خودت هزار قصه‌ ای بردی که هرگز پایان نیافت. 
من ماندم، 
با خیالی از تو که هر شب بر پیکر خسته‌ ام سایه می‌ اندازد، 
و خوابی که هرگز آرام نمی‌ گیرد.

نه، گم‌ کردن تو درد نبود، 
بدست نیاوردن تو، مرگ بود. 
یک مرگ آرام، 
یک مرگ بی‌صدا، 
که در تک‌ تک نفس‌ هایم جاری است.



در گوشه‌ ای که سایه‌ ها به رقص‌ اند، 
بر خاک سرد حسرت‌، زمان به خواب است. 

چشم‌ هایم خسته از راهی بی‌ پایان، 
دستی که نرسید، فریادی که خاموش ماند. 
18.03.202519:20
یک چیزی از من به شما نصیحت
از اولین روزی که شروع کردم به دنبال کردن کیپاپ و کیدراما، همیشه گوشی تو دستم بوده.
چه گوش دادن آهنگ، چه دیدن فیلم و سریال، چه حرف زدن با بچه ها، چه ادیت زدن و نوشتن و رسیدن به این دو تا چنل و پیج.
الان تو راهیم داریم میریم یجا، ترافیکه. بحث یچیزی افتاد وسط، بابامم ربطش داد به گوشی، گفت تو که میدونی چرا رعایت نمیکنی؟
کاملا منطقی حرف زدیم، بدون بالا بردن صدا و چیزی. این منم. سبک زندگی من اینه.
من میرم تو اتاقم در و میبندم به این معنی نیست که سرم همش تو گوشیه، درس خوندم، نقاشی کشیدم، طراحی کردم، نوشتم، کتاب خوندم، رمان خوندم، آهنگ گوش دادمو سریال هامم دیدم و دارم میبینم.
این سبک زندگی منه، من اینجوری از زندگیم لذت میبرم. آدم نمیدونه کی میمیره منم دلم میخواد همونجوری که دوست دارم و خوشحالم زندگی مو بگذرونم.
بعد ازم پرسید پس چرا وقتی میای بیرون عین برج زهر ماری😂
گفتم چون نمیتونم بروز بدم، احساساتم و درست بروز بدم، خیلی چیزا رو جلوی مامان و خیلی چیزا رو هم جلو تو بروز و نشون میدم.
پدر بنده کاری با اینکه کیپاپرم نداره، اما بازم علاقه ای نداره، میگم خب من که نمیتونم تو تلویزیون بشینم سریال ببینم، پس تو گوشی میبینم.
در هر حال خواستم بگم، من بخاطر این قضیه خیلی حرف شنیدم، از عالم و آدم!
و امشب بهشون گفتم، دیگه درک کردن و نکردنش با من نیست!
خیلی وقت ها بهتره به جای سکوت، حرف بزنیم. فقط درمورد این موضوع صدق نمیکنه!
اگر امکانش بود سعی کنید به طور منطقی و به آرومی با هر شخصی که هست صحبت کنید.
29.03.202521:27
مثل همیشه شاهکار کردی
29.03.202521:27
Log in to unlock more functionality.