23.04.202510:27
از دیروز که نامهی آیسان رو خوندم، احساساتی هستم و گیر دادم به جزئیات، تمام جزئیاتی که به چشمم بیاد یا در ذهنم نقش میبندن، باید حتما حتما نوشته بشن، ثبت بشن، وگرنه یه چیزی از من کم میشه. یه چیزی حیف میشه. باید تا یادت نرفته بنویسیشون، جزئیات خیلی مهمن. حتی اون جزئیاتی که از نظر آدم کم اهمیتن، مثل نوشتههای کوچیک کنار مارجین کتابهات. همینقدر بیاهمیت، همینقدر سرشار از احساسات.
02.04.202520:15
توی اتاقم، زیر نور کوچیک چراغ مطالعه، میچرخم و میچرخم و میچرخم، سرم گیج میره میخندم و میخندم و میخندم
زندگی دقیقا همین سرگیجهست،
دستت رو گرفتم که نیوفتم.
من نمیترسم از افتادن بعد از این سرگیجه، میچرخم و میچرخم و میچرخم.
تو دستم رو گرفتی. من نمیاُفتم.
زندگی دقیقا همین سرگیجهست،
دستت رو گرفتم که نیوفتم.
من نمیترسم از افتادن بعد از این سرگیجه، میچرخم و میچرخم و میچرخم.
تو دستم رو گرفتی. من نمیاُفتم.
20.03.202510:13
راستش من امسال فقط آرزوم اینه یه عالم کتاب بخونم. همین.
19.03.202516:59
هر کی نیاد!
13.04.202515:09
این مدت که نیستم، بچهآهو رو میخونم.
26.03.202521:57
“She waited for life to happen to her, but it never did.”
امروز که در باب انتظار صحبت میکردیم به خودم اومدم و فهمیدم، چقدر منتظر چیزهای بیخودم. شایدم بهتره بگم چقدر بیخودی منتظرم. حتی وقتی داشتم حرف میزدم یادمه گفتم «وقتی صبح از خواب بیدار شدم، منتظر اون حس بودم، که بیاد و من پاشم صورتمو بشورم.»
با خودم میگم عیبی نداره بعضی وقتا آدمها نیاز دارن یه چیزی از بیرون هُلشون بده، حتی برای چیزهای کوچیکی مثل شستن دندونهات سر صبح و یه لقمه نون تو دهنت گذاشتن برای اینکه از گشنگی نمیری!
اما در کنار تمام این انتظارها ۶ فروردین در ایران باستان روز امید و شادباش نویسی هم بود.
انتظار و امید.
هنوز امید دارم که انتظار تمام این حسها رو میکشم، وگرنه برمیگشتم به رختخواب و هرگز از جام بلند نمیشدم.
امروز که در باب انتظار صحبت میکردیم به خودم اومدم و فهمیدم، چقدر منتظر چیزهای بیخودم. شایدم بهتره بگم چقدر بیخودی منتظرم. حتی وقتی داشتم حرف میزدم یادمه گفتم «وقتی صبح از خواب بیدار شدم، منتظر اون حس بودم، که بیاد و من پاشم صورتمو بشورم.»
با خودم میگم عیبی نداره بعضی وقتا آدمها نیاز دارن یه چیزی از بیرون هُلشون بده، حتی برای چیزهای کوچیکی مثل شستن دندونهات سر صبح و یه لقمه نون تو دهنت گذاشتن برای اینکه از گشنگی نمیری!
اما در کنار تمام این انتظارها ۶ فروردین در ایران باستان روز امید و شادباش نویسی هم بود.
انتظار و امید.
هنوز امید دارم که انتظار تمام این حسها رو میکشم، وگرنه برمیگشتم به رختخواب و هرگز از جام بلند نمیشدم.
20.03.202509:46
بهاره بهار!!!
31.12.202411:29
تا اینجا به دو کا برسه من پیر شدم🥄


06.04.202508:14
روز دوم.


26.03.202507:47
Days at Morisaki bookshop
20.03.202509:25
🌷🌷🌷
20.10.202410:15
22
22
05.04.202520:07
https://www.goodreads.com/user/show/139950351
اولین کتاب این چالش تموم شد، سعی میکنم برای هرکدوم از این کتابها توی اکانت گودریدزم بنویسم. -لینکش باشه پیشتون اگر دوست داشتید دوستهای گودریدزی بشیم-
اولین کتاب این چالش تموم شد، سعی میکنم برای هرکدوم از این کتابها توی اکانت گودریدزم بنویسم. -لینکش باشه پیشتون اگر دوست داشتید دوستهای گودریدزی بشیم-
20.03.202511:50
الآن وقتشه به اون دوستت که مدتهاست میخوای بهش پیام بدی، پیام بدی، سال نوش رو تبریک بگی، بگی دلت تنگ شده و ناراحتی که کمتر باهاش حرف میزنی، نمیبینیش و از هم دور افتادید. به یه قهوه مهمونش کنی و از وقتهایی حرف بزنید که مدتهاست تو کنج ذهنتون خاک میخورن. بخندید. بهش کارتپستال هدیه بده، پشتش براش بنویس «دلم برات تنگ شده» و با اوج حواس پرتی دست بکش روی نوشتهت که هنوز جوهرش خیسه، پخش و پلا و زشت بشه.
ولی هنوزم میتونه بخونتش، «دلم برات تنگ شده»
داغون شده، ولی هنوز حقیقت داره.
ولی هنوزم میتونه بخونتش، «دلم برات تنگ شده»
داغون شده، ولی هنوز حقیقت داره.
20.03.202509:10
امیدوارم امسال، سال آزادی باشه.
نوروزتون پیروز.
نوروزتون پیروز.
20.10.202409:54
یک چیزی که شبانه روز براش تلاش کنی، حتی اگر بدونی قرار نیست به این زودیا بهش برسی، یا حتی ممکنه هیچوقت نرسی، ولی با این حال صبح بیدار میشی و براش تلاش میکنی.
Shown 1 - 16 of 16
Log in to unlock more functionality.